در آذرماه سالی که آن را آغاز کردهایم، زندهیاد جلال آلاحمد نویسنده نامور، پرتکاپو و پراثر ایران ۱۰۰ ساله میشود. عمر او طول زیادی نداشت و تنها ۴۶ سال زیست، اما از عرض فراوانی برخوردار بود و توانست سیر آفاق و انفس گستردهای داشته باشد، بسا مکاتب را به نیکی بشناسد، آنها را به نقد بنشیند و نهایتاً از آنها عبور کند! علاوه بر آن شهرتی بسزا یابد و از سوی بسا قلم به دستانی که پس از او به عرصه آمدند، مورد تقلید قرار گیرد. گرایش به آلاحمد تا هم اینک نیز ادامه دارد، چه اینکه آثار وی در میان نویسندگان معاصر ایرانی، همچنان در عداد پرفروشها و پرخوانندههاست. آلاحمد در طول حیات پرشتاب خویش، عمدتاً به نظریه «غربزدگی» شناخته میشود، حتی بسا صاحبنظران واپسین اثر او یعنی «در خدمت و خیانت روشنفکران» را نیز تابعی از آن قلمداد میکنند. پرداخت چنین ایده مؤثری، نخست از وقایع زندگی شخصی آقای نویسنده و ماجراهای آن آغاز شده و سپس به مرحله نظریهپردازی تدوین رسیده است. در مقال پیآمده تلاش شده است با استناد به پارهای خاطرات و تحلیلها، این فرایند شفاف شود.
بچه آخوندها معمولاً وقتی به سن عقل میرسند، از خانه پدری میپرند!
در دیباچه اشارت بردیم که ریشههای شکلگیری نظریات فرهنگی و سیاسی زندهیاد جلال آلاحمد را باید در گذشتههای دور و مقطع دور شدن او از خانه پدری جستوجو کرد. او در آن دوره به تناسب فضای ایجادشده پس از شهریور ۱۳۲۰ به سوی حزب توده رفت و در آن مدارجی بالا را طی کرد. با این همه از آن روی که «روسپرستی» این حزب را برنمیتابید، با عدهای از همفکرانش به انشعاب از این تشکل پرداخت. این دوره مصادف بود با فراگیر شدن امواج نهضت ملی ایران و هم از آن روی آلاحمد و دوستانش، به حزب زحمتکشان روی آوردند. این همکاری نیز دولتی مستعجل داشت و انشعابیون این بار، به تأسیس نیروی سوم پرداختند. آلاحمد از آن دوره به بعد، قید کار حزبی را زد و به نظریهپردازی فرهنگی و سیاسی روی آورد. نضج گرفتن نخستین مبانی غربزدگی در ذهن او، معلول این دوره است. زندهیاد شمس آلاحمد برادر جلال، فرایند فوق آمده را اینگونه تحلیل کرده است:
«بچه آخوندها معمولاً وقتی به سن عقل میرسند، از خانه پدری میپرند! نوعی بیزاری نسبت به آنچه در چارچوب خاص و محدود خانه پدری بر آنها تحمیل میشد، در اکثر آنها، با شدت و ضعف دیده میشود. من نه تنها نسبت به پدر که بسیار جدی، خشک و متعصب بود که در جوانی نسبت به آقا سیدمحمود طالقانی که روشنفکرتر و امروزیتر هم بود، هیچ تمایلی نداشتم. مثلاً میدانستم در خیابان استانبول- که مرکز کابارهها و فسق و فجور آن زمان بود- جانماز پهن کرده است، اما ترجیح میدادم از جلوی در مسجد او عبور کنم و به فلان کافه بروم و برنامههای آن را ببینم. این برای جلال هم اتفاق افتاد؛ چیزی که او را به ترجمه محمد و آخرالزمان هم سوق داد، اما آخر و عاقبت جلال را هم دیدید؛ غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران، تا جایی که در این اواخر با پدر رابطه و الفت خوبی پیدا کرده بود، خیلی بیشتر از من و البته من فرصت ادای دین به پدر را پیدا نکردم و زودتر از آنکه به فکر و علایق و اعتقادات او برگردم، دیده از دنیا فرو بست، اما از جایی به بعد، توانستم پدر را بیشتر درک کنم و فهمیدم او چندان هم بیراه نگفته و نفهمیده است، مخصوصاً زمانی که دلبسته کسی شدم که شباهت رفتاری و ظاهری زیادی به پدر داشت و تصمیم گرفتم ناسپاسیهای خودم نسبت به پدر را در خدمت به او جبران کنم...».
جلال مکاتب دیگر را شناخته، اشکالات آنها را دریافته و با نگاهی عمیق به سنن دینی بازگشته است
آنچه در فصل پیشین آمد را سیدمهدی طالقانی فرزند زندهیاد آیتالله سیدمحمود طالقانی به گونهای دیگر و از زبان پدر واگویه کرده است. طالقانی که با آلاحمد خویشاوند بود، از نزدیک نشو و نمای آلاحمد را زیر نظر داشت و از واپسین منزلگه فکری و عملی وی، روایت و تحلیلی شنیدنی داشت. شمهای از این مهم، در روایت فرزند وی انعکاس یافته است:
«آقا به جلال نگاه خاصی داشت و بهتر است بگویم که او را به خاطر شجاعت و روشنبینیاش تحسین میکرد. دلیلش هم این بود که میگفت: جلال رفته و مکاتب دیگر را دیده، اشکالات آنها را درک کرده و سپس با نگاهی متعالیتر و عمیقتر، به سنتهای دینی و ملی خود بازگشته است. این حسن جلال است که رفته و خوب و بد ایدئولوژیها را ارزیابی کرده و بار دیگر علایق مذهبی در او شکوفا شده است. از این نظر آقا خیلی به جلال علاقه داشت. خوب است متنی را که روزنامه کیهان در سالگرد جلال در سال ۱۳۵۸، از پدر منتشر کرد، ببینید. در این متن که از سوی ایشان به نویسنده املا شده، نکات جالبی آمده است، اما خود من برای اولین بار، در سنین کودکیام بود که او را دیدم. یک بار در منزل امیریه که بودیم، به خانه ما آمد. برحسب مد آن روز، اتومبیل زیبایی هم داشت. ما هم بچه بودیم و عشق داشتیم که اگر کسی ماشین دارد، برویم و ماشینش را تماشا کنیم. آمده بود دیدن آقا. دورهای بود که معمولاً برای تحقیق و تفرج به شمال میرفت. به آقا میگفت: بیایید این ماشین را روغن بزنیم- نمیگفت بنزین بزنیم- و باهم یک سفری برویم. آقا گفت: حتماً، من هم علاقهمندم. به عنوان خاطره اول، یک چنین چیزی از آن دیدار در خاطرم هست. مورد دوم، زمانی بود که آقا از زندان آزاد شده بود و جلال به دیدار ایشان آمد. در آن محفل، بعضیها هم بودند که جلال را نمیشناختند. آقا ایشان را به جمع معرفی کرد. یکی از حضار، پی کلام آقا را گرفت و از دیانت جلال خیلی تعریف کرد! آقا با خنده گفتند: به این سید این حرفها نمیچسبد! جلال در بین روشنفکران آن دوره، شخصیت خاصی داشت. خیلی بیمحابا صحبت میکرد و در مخالفت و موضعگیری، از دیگران پیشی میگرفت، به همین خاطر میشد مرگ او را مشکوک تلقی کرد، مخصوصاً در آن شرایط خاص. آقا به ادعای مرگ طبیعی جلال، به دیده تردید نگاه میکرد، البته این به ایشان اختصاص نداشت، عده زیادی این طور فکر میکردند!...».
ساواک: آلاحمد «معظمله» را به دروغگویی متهم کرده است!
از آغازین روزهای که بخشهایی از غربزدگی نشر یافت، حساسیتهای ساواک نسبت به آن آغاز شد. این کتاب در آغاز، در هیئت یک جزوه منتشر شد و به مرور تکمیل یافت. مروری بر گزارشات سازمان اطلاعات و امنیت وقت، نمایانگر پیجویی شدید آنان از این اندیشه نوآمد است. هم از این روی بود که غربزدگی تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی، همچنان در میان آثار ممنوعه جا خوش کرده بود و ساواک به انتشار آن رضایت نداد! سیدهزهرا حسینی، پژوهشگر تاریخ معاصر در باب رویکرد این نهاد امنیتی به غربزدگی معتقد است:
«غربزدگی تاریخی به درازای آشنایی ایرانیان با غرب و مظاهر آن دارد. در همان دوران این آشنایی، روشنفکران غربزدهای، چون تقیزاده، شعار از فرق سر تا نوک پا غربی شدن را سر دادند. با این حال اگر غربزدگی روشنفکران آن دوره تحت تأثیر مقتضیات زمانه و متأثر از سفر ایرانیان به غرب بود، در دورههای بعدی شاهد بهکارگیری سیاستهای غربی از سوی حکومتها هستیم. چنانچه پهلوی اول و شخص رضاشاه، شبهمدرنیزاسیون اجباری را شرط نوسازی و ترقی کشور معرفی کرد و در راستای اجرای این سیاست، به مقابله با بخشهای سنتی جامعه پرداخت و فرزند او محمدرضاشاه نیز اهداف خود را با ملل دموکراسی غرب یکسان و این تساوی آرمانها را مایه افتخار خود و ملل مغرب زمین دانست. در چنین شرایطی بود که جلال آلاحمد با نگارش کتاب غربزدگی خود، ندای اعتراض به این وضعیت را سر داد. کتاب در مهرماه سال ۱۳۴۱ منتشر شد و هنوز یک ماه از انتشار آن نگذشته بود که ساواک با واکنش تند خود مانع انتشار کامل آن در سال ۱۳۴۲ گردید. چنانچه در اسناد ساواک پیرامون کتاب آمده است: اخیراً جلال آلاحمد کتابی به نام غربزدگی نوشته و انتشار داده است که طی آن مقامات عالیه و مسئول کشور را آلت دست دول غربی و کمپانیهای نفتی قلمداد و حتی در یک مورد صریح به مقام شامخ سلطنت نیز اهانت و معظمله را به دروغگویی متهم کرده است... همانطور که در اسناد ساواک هم اشاره شده است، کتاب غربزدگی حاوی نکاتی پیرامون سیاستهای دولت در خصوص مدرنیزاسیون به سبک غربی است که طی چند بخش به مسائل گوناگون اشاره کرده است. در یک کلام جلال آلاحمد در کتاب غربزدگی تلاش دارد با سبک نوشتاری خود که گاه تا مرز نصیحت و آموختن پیش میرود، مخاطبان خود را متوجه تقلید کورکورانه از غرب و ندیدن واقعیات آن جلب کند. این تقلید که به باور جلال با سیاستهای مدرنیزاسیون پهلوی همراه بوده است، تنها به ورود برخی از ارزشهای متناقض با فرهنگ ایرانی- اسلامی منجر شده است که ضمن به بار آوردن ابتذال، وابستگی و عقبماندگی، از باطن و برخی از واقعیات آن یعنی دموکراسی و حزب غافل بوده است. به اعتقاد جلال، این موضوع ناشی از بزرگنمایی غرب توسط رژیم پهلوی است که با نادیده گرفتن خودباوری و تکیه نکردن بر مردم و نیروهای داخلی، تنها موجبات وابستگی بیشتر به غرب را به همراه داشت...».
خودباختگی در مواجهه با فناوری و ترک خوی انسانی.
اما جوهره نظریه غربزدگی آلاحمد چه بود که آن همه بحث و ترس را برانگیخت؟ به نظر میرسد نویسنده خودباختگی جهان سوم در برابر ماشینیسم را بسترساز ورود فرهنگ و آداب و عادات آنان به این کشورها قلمداد میکند و از این بابت، نگرشی انتقادی یافته است. جلال ماشین را نماد یک جهانبینی میداند و معتقد است غرب به حیلت و رندی و در پوشش آن، اندیشه خویش را به خلقالله تحمیل میکند! سمیه زمانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در ارزیابی این موضوع آورده است:
«به نظر آلاحمد سرچشمه بسیاری از تباهیهای اجتماعی و فرهنگی، به غفلت و هدررفت میراث سنت و تسلیم در برابر غرب و تقلید افراطی از آن مرتبط بود. او این وضعیت را در مجموع غربزدگی نامید و آن را نخست در کتابچه مختصری با همین عنوان منتشر کرد، البته این کتاب در ابتدا گزارشی بود که قرار بود در جلسات شورای هدف فرهنگ ایران، به سرپرستی وزارت فرهنگ در آبان و دیماه ۱۳۴۰ مطرح شود، اما با توجه به محتوای جنجالی و لحن انتقادیاش، در دستور کار شورا قرار نگرفت. بعدتر نسخههای تایپی این اثر، در حلقه روشنفکران هماندیش دستبهدست شد و نخستین بخشهای آن نیز در بهار ۱۳۴۱، در کتاب ماه یعنی مجلهای ادبی که روزنامه کیهان آن را چاپ میکرد و پس از چندی هم توقیفشد، انتشار یافت. آلاحمد تجدیدنظرهای اندکی در آن انجام داد، ولی نتوانست کتاب را آزادانه منتشر کند. نگرش انتقادی آلاحمد در این کتاب، در چارچوب عملکرد شوم تکنولوژی نوین غرب که از آن با اصطلاح فرانسوی ماشینیسم یاد میکند، خلاصه میشود. گاهی بحث او همچون انتقاد مارکوزه از علم اثباتی میشود، اما سپس عامل بیرونی رازآمیز و مبهمی را وارد قضیه میکند که به عقیده او بخشی از یک طرح عظیم استعماری است و همه ماجراهای تاریخی را دستکم از دوره قرون وسطا به همین عامل مرموز نسبت میدهد. او در این کتاب، نقد ایدئولوژیکی سیاسی و فرهنگی قوی و محکمی از غرب عرضه کرد؛ نقدی با دو جهت: از سویی تفوق غرب و استثمار کشورهای جهان سوم را آماج انتقاد قرار میدهد و از سوی دیگر فرهنگ غرب را تا مغز استخوان، بیمار میداند که خطر سرایتش به فرهنگ و هویت جهان سوم وجود دارد. او بیماری غرب را خودباختگی در مواجهه با فناوری و ترک خوی انسانی برمیشمرد. او میگوید شرق باید فناوری و دانش را تسخیر کند، اما به آن شکل انسانی و شخصی، یعنی شرقی بدهد. میراث او در انتقاد تند و تیزش از غرب، بعدها به گفتمان انقلاب اسلامی پیوند خورد و آلاحمد قدر دید. اما با این حال از نظر برخی آلاحمد گرچه از بیماری غرب گفته، اما به منشأ این بیماری، علاج و بدیل آن در چارچوب فرهنگی شرقی و ایرانی اشاره نکرده است. از این منظر، بحث آلاحمد در فضایی وهمی و مکاشفهای با لحن نهیلیستی ختم میشود که به نظر میآید ادامه حیات هیچ بخش از نسل آدمی را در سایه فناوری امکانپذیر نمیداند. غربزدگی او شاید نمود عینی تلاش درازمدت نویسندهای است که خود دغدغه هویتی دارد و میخواهد رابطه دو انسانی را که در وجود او نشسته است، روشن کند؛ نقطهو هویتی که در آن پارههایی از این دو انسان، شاید بتوانند باهم در حال آشتی باشند...».
غـربزده خـودش و خـانـهاش و حرفهایش، بوی هیچ چیزی را نمیدهد!
توصیفات زندهیاد جلال آلاحمد از انسان غربزده، همچنان زنده و تازه مینماید. او معتقد است که فرایند غربزدگی از اقتصاد آغاز میشود، سپس با فرهنگ تداوم حیات میدهد و نهایتاً انسانها و افراد یک جامعه را مسخ میکند! او که به تناسب حضور مستمر در عرصه روشنفکری، از این افراد در اطراف خود فراوان میدید، مهمترین خصلت آنان را ترس، آن هم از جنبههای گوناگون و از جمله آشکار شدن چنته خالی آنان قلمداد کرده است. محمداسماعیل شیخانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، به ترتیب پی آمده ماجرا را بسط داده است:
«جلال غرب را بیشتر به عنوان یک مقوله اقتصادی معرفی میکند و معتقد است غرب شامل همه ممالکی است که قادرند به کمک ماشین، مواد خام را به صورت پیچیدهتری درآورند و همچون کالایی به بازار عرضه کنند. او حتی غرب و شرق را نماد کشورهای سیر و گرسنه میداند. غرب در اندیشه آلاحمد، عمدتاً یک کلیت اقتصادی و ماشینیزه شده است که به همراه خود، اقتضائات و فرهنگ خاصی را نیز به شرق یا به عبارت بهتر به کشورهای مصرفکننده ماشین صادر کرده و حال در این میان، برخی کشورها همچون ایران نتوانستهاند فرهنگ و سنتهای بومی خود را در قبال این هجوم تاریخی حفظ کنند و به صورت کامل در این فرهنگ جدید ذوب شدهاند! جلال روشنفکری نگران و دغدغهمند است، همچنان که پردازش این دغدغهها در آثارش نیز نمود یافته و سبب شده است وی برخلاف روشنفکران پیشتر از خود، بیشتر متعهد به مفهوم سارتری مسئولیت نویسنده باشد تا مقولاتی همچون هنر برای هنر. جلوه دیگر این نقد در اندیشه آلاحمد، انتقاداتی است که وی به شخص غربزده به عنوان اسم فاعل مفهوم غربزدگی وارد میکند. از نگاه او آدم غربزده شخصیت ندارد، چیزی است بیاصالت، خودش و خانهاش و حرفهایش، بوی هیچ چیزی را نمیدهد، ملغمهای است از انفراد شخصیت و شخصیت خالی از خصیصه، چون تأمین ندارد، تقیه میکند و در عین حال که خوشتعارف و خوشبرخورد است، به مخاطب خود اطمینان ندارد و، چون سوءظن بر روزگار ما مسلط است، هیچ وقت دلش را باز نمیکند. تنها مشخصه او که شاید دستگیر باشد و به چشم بیاید، ترس است و اگر در غرب شخصیت افراد فدای تخصص شده است، اینجا آدم غربزده نه شخصیت دارد، نه تخصص، فقط ترس دارد؛ ترس از فردا، ترس از معزولی، ترس از بینام و نشانی، ترس از کشف خالی بودن بر وجودش سنگینی میکند...».