کد خبر: 1131257
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۴۰۱ - ۰۳:۰۰
ایمان و آرمان شهید سیدمجتبی نواب صفوی در آئینه روایت‌ها و تحلیل‌ها
بار دیگر سالروز شهادت فدایی پرصلابت اسلام و حامی حق طلب مردم مسلمان ایران، شهید سیدمجتبی نواب‌صفوی فرا رسید. هم از این‌روی لحظاتی شما را مهمان روایاتی از حالات و مقامات آن رادمرد دلیر تاریخ معاصر ساخته‌ایم. یادش گرامی و راهش پررهرو باد. 
 احمدرضا صدری
 
 نواب با منطق خود، طرفداران کسروی را دچار ریزش کرد
پس از شهریور ۱۳۲۰، اخراج رضاخان از ایران و آزادی نسبی حاصل از آن، تبلیغات دین ستیزانه احمد کسروی تبریزی، خشم جامعه اسلامی و شیعی ایران و عراق را برانگیخت. شهید سیدمجتبی نواب صفوی که در آن دوره به تحصیل در حوزه نجف بود، به عزم رویارویی با نامبرده به ایران آمد و باوی و حامیانش به بحث پرداخت و برخی از وابستگان به او را آگاهی بخشید و منصرف ساخت. زنده یاد سیدمحمد میرلوحی برادر شهید نواب صفوی، ماجرا را به شرح ذیل بسط داده است:
«فدائیان‌اسلام تشکیلات مفصلی نداشتند، حزبی تشکیل ندادند یا اینکه مثلاً دفتری تهیه کنند. آن دفتر یعنی یک محلی، یا ساختمانی باشد و بعد ثبت نامی بکنند از اشخاص و اشخاص بیایند وارد حزب بشوند، اینطور نبود. جمعیت فدائیان‌اسلام، با مبارزه مرحوم نواب شروع شد، اولین مبارزه‌ای که مرحوم نواب کرد، با کسروی بود. کسروی علیه دین قد علم کرده بود و بعد دشمنی‌اش به این اندازه رسیده بود که جشن کتابسوزی می‌گرفت. کم‌کم کار به جائی رسید که به کتاب‌های دینی هم داشت جسارت می‌کرد. یک سالی مثلاً حافظ را سوزانده بود که مثلاً این کتاب نابود باید بشود. بعد یواش‌یواش کتاب دعا! چرا؟ می‌گفت: ما ایرانی [هستیم]و دین اسلام به ما ارتباط ندارد و در خارج از ایران، به عرب ارتباط دارد! ما کردار نیک، گفتار نیک، پندار نیک را قبول داریم و خدای ما اهورامزداست، ما باید به دنبال قانون و روش دین زرتشت برویم جلو. یک عده را هم دور خودش جمع کرده بود و این‌ها را گمراه کرده بود. مرحوم نواب چند جلسه‌ای مخصوصاً رفت در جلساتش شرکت کرد و حتی بعضی از جوان‌ها، بعد از اینکه یک چیز‌هایی فهمیدند، چون زمان ما زمان بدی بود و زمانی بود که کمتر مردم از دین چیزی می‌دانستند و در خانواده‌ها یواش یواش دین داشت از بین می‎ رفت، به هر صورت وقتی که متوجه مسائل دین شدند و دیدند این مسائل ارتباط با دین ندارد، کنار کشیدند. مرحوم نواب می‌رفت در جلسات کسروی شرکت می‌کرد که در چهار راه حشمت‌الدوله بود. او وقتی بیرون می‌آمد، چند نفر از جوان‌ها همراه او می‌آمدند و وقتی که می‌آمدند، تازه با مرحوم نواب وارد صحبت می‌شدند که ما نفهمیدیم، گمراه شدیم و کسروی اوضاع دین و مسائل را در هم کرده است. مبارزات ایشان فراگیر شد و کسروی هم به اتکای دوستانش، تصمیم گرفت مرحوم نواب را از بین ببرد. مرحوم نواب هم با یکی از دوستانش که اولین نفر جمعیت فدائیان‌اسلام بود، مبارزه را شروع کرد. یک مرتبه در چهارراه حشمت‌الدوله، کسروی با یک عصایی که در آن سرنیزه بود؛ به مرحوم نواب حمله کرد. کسبه آمدند جلوی او را گرفتند. کم‌کم این مبارزه که شروع شد و مردم فهمیدند، جوان‌ها گرویدند. این‌ها هرکدام‌شان که می‌آمدند، بنام فدائی بودن برای اسلام و پیدایش یک حکومت اسلامی شیعه در ایران، در جلسات ایشان شرکت کردند و بدین ترتیب جمعیت فدائیان‌اسلام تشکیل شد...». 
 
 فدائیان‌اسلام، جریانات دین ستیز را مرعوب کردند
همانگونه که در بخش پیشین اشارت رفت، تشکیل جمعیت فدائیان‌اسلام به رهبری شهید سیدمجتبی نواب صفوی، معلول عزمی بود که در جامعه مذهبی وقت، برای مبارزه با احمد کسروی وجود داشت. این تشکل در پی تأسیس، در برخی شهر‌های ایران، چون آبادان، به تلاش‌هایی گسترده دست زد که به عقب‌نشینی جریانات دین ستیز انجامید. زنده یاد آیت‌الله ابوالقاسم خزعلی، در این باره می‌گوید:
«در ایام تعطیلات براى تبلیغ، به نقاط حساس و دوردستى، چون خوزستان (به‌خصوص شهر آبادان) مى‌رفتم. شهر آبادان در آن زمان، به‌دلیل تأثیر پذیرفتن از فرهنگ غربى و انگلیسى، ظاهرى فاسد و غیراسلامى داشت. به رغم این وضعیت، شهید نواب‌صفوى موفق شده بود که در این شهر، افراد مؤمن و مسلمانى تربیت کند. فدائیان‌اسلام در آبادان، از هیچ چیزى بیم و هراس به خود راه نمى‌دادند. در ایام ملى شدن نفت، رئیس آموزش و پرورش آبادان، دستور انتقال و تبعید هفت نفر از توده‌اى‌ها را داده بود، اما آن‌ها با پررویى و وقاحت به این دستور ترتیب اثر نمى‌دادند! من در منبر به این جریان اشاره کردم و خواستار اجراى دستور رئیس آموزش و پرورش شدم. در همین هنگام یکى از فدائیان‌اسلام یادداشتى به من داد که در آن نوشته شده بود: این هفت نفر که دستور انتقال‌شان داده شده، باید بروند، در غیر این صورت، جسد آن‌ها در کنار رودخانه بهمن‌شیر خواهد افتاد و قاتل نیز بر سر جنازه آن‌ها خواهد ایستاد!... در پى خوانده شدن این نوشته در منبر، شور وهیجان عجیبى در شهر ایجاد شد. فردا صبح بعضى از آن هفت نفر، در مدرسه علمیه آبادان نزد من آمدند و نسبت و وابستگى خود به حزب توده را انکار کردند، اما من به حکم و دستور انتقالى آن‌ها استناد کردم و در ضمن صحبت‌هایى که با هم داشتیم، آن‌ها به حضرت نوح توهین کردند که به خودى خود اتهام آن‌ها به این طریق تأیید شد. عاقبت ناچار به ترک آبادان گردیدند. مرحوم مظفرعلی ذوالقدر که به اتفاق نواب به شهادت رسید و آقاى دهقان، هر دو پس از آن واقعه از شب تا صبح از منزل من مراقبت مى‌کردند. فدائیان‌اسلام در شهر آبادان، طرفداران پرشورى، چون ذوالقدر داشتند که با فعالیت چشمگیرى که داشتند، مردم فکر مى‌کردند تعداد آن‌ها بیش از پانصد نفر است، در حالى که تعداد آن‌ها کمتر از این رقم بود. اقدامات فدائیان‌اسلام، مأموران رژیم را در این شهر مرعوب ساخته بود...». 
 
 ناسپاسی ملی گرایان، در برابر خدمات فدائیان‌اسلام
تلاش‌های فرهنگی فدائیا‌ن‌اسلام به رهبری شهید نواب صفوی، آنان را به فعالیت سیاسی سوق داد، امری که فرآیند نهضت ملی ایران را بسیار مدد رساند. از میان برداشتن عبدالحسین هژیر و ورود نمایندگان واقعی مردم به مجلس شانزدهم و اعدام انقلابی حاجعلی رزم‌آرا و ملی شدن صنعت نفت، در زمره خدمات بارز آنهاست. با این همه دکتر مصدق و یارانش پس از قدرت‌یابی، به این یاران پیشین خویش پشت کردند و رهبر فدائیان‌اسلام را به زندان افکندند. این امرناخشنودی و قطع ارتباط این جمعیت با ملیون را در پی‌داشت. زنده یاد بانو نیرالسادات احتشام رضوی همسر شهید نواب صفوی در این فقره، خاطره پی آمده را به تاریخ سپرده است:
«در سال ۱۳۳۰، آقاى نواب را دستگیر کردند. در آن ایام، من در منزل آقاى اکبرى بودم. روزى که آقاى نواب دست‌گیر شدند، روزنامه‌ها با تیتر درشت نوشتند: نواب صفوى دستگیر شد. هم زمان با آقاى نواب، حدود دوازده، سیزده نفر از اعضاى رده بالاى فدائیان‌اسلام در زندان شهربانى بودند که معمولاً هر روز اعضاى خانواده‌هایشان با آنان ملاقات مى‌کردند. یک روز که براى ملاقات رفته بودیم، آقاى شیخ مهدى حق‌پناه در صحن زندان علیه حکومت سخنرانى کرد و جمعیتى که بالغ بر ۲ هزار نفر از مردم و فدائیان‌اسلام بود، شروع کردند به شعار دادن علیه حکومت. مأموران هم از آن‌ها خواهش کردند، صحن زندان را ترک کنند تا به خانم‌ها ملاقات بدهند. در آن روز بعضى از اعضاى فدائیان‌اسلام نظیر آقایان: امیر عبدالله کرباسچیان، ابوالقاسم رفیعى، حسین اکبرى و سید عبدالحسین واحدى در جمع ملاقات کنندگان بودند. وقتى که آقایان رفتند، مأموران گفتند که خانم‌ها متفرق شوند، چون به آنان ملاقات داده نمى‌شود! در آن زمان فاطمه، ۱۰ ـ ۱۱ ماهه بود. او را به یکى از خانم‌ها سپردم و بنا کردم به صحبت کردن و گفتم: شما شیران بیشه اسلام را به زنجیر کشیده‌اید و رهبر بزرگ فدائیان‌اسلام را دست‌گیر و زندانى کرده‌اید، از ترس ابتدا مردان را متفرق مى‌کنید و بعد به خانم‌ها که براى ملاقات عزیزانشان آمده‌اند، اجازه ملاقات نمى‌دهید؛ اما قسم به خدا اگر ۱۰ روز هم که شده، پشت این بیغوله ظلم و ستم مى‌مانیم، تا عزیزانمان را ملاقات کنیم... در این بین نیروهاى انتظامى ما را محاصره کردند و اسلحه‌هاى خود را به طرف ما نشانه گرفتند، اما من همچنان به صحبت کردن ادامه دادم و گفتم: اگر شده با سنگ و چوب، مغز شما جنایت‌کاران را متلاشى مى‌کنیم و از این جا تکان نمى‌خوریم... با بلندگو اعلام کردند که این خانمى که این قدر عصبانى هستند، تشریف بیاورند براى ملاقات! من گفتم: تا زمانى که تمام خانم‌ها ملاقات نکنند، من به صحبت کردن ادامه مى‌دهم... سرانجام آنان تسلیم شدند و گفتند که خانم‌ها بفرمایید براى ملاقات...». 
 
 آزادی از زندان مصدق و آغاز تبلیغات دینی
شهید نواب صفوی تا بهمن ۱۳۲۷، در زندان مصدق به سر برد. او پس از آزادی به این نتیجه رسید که تقویت فرهنگ دینی جامعه، بسترساز اجرای احکام اسلامی است. هم از این روی صرفاً به تبلیغات دینی پرداخت و به برخی شهر‌های ایران مسافرت کرد. اسدالله صفا از اعضای جمعیت فدائیان‌اسلام، سفر رهبر فدائیان‌اسلام و یارانش به مشهد را اینگونه روایت کرده است:
«از زندان آزاد شده بودیم. بچه‌ها به آقا (نواب) گفتند: اگر صلاح می‌دانید برای اینکه بچه‌ها بعد از زندان روحیه‌شان ترمیم شود، یک مسافرتی برویم. خلاصه تصمیم گرفتیم به دلیل اینکه در مشهد شاخه فدائیان‌اسلام داشتیم، به مشهد برویم. هر جا رفتیم خانه بگیریم، قبول نکردند. رژیم وقتی فهمیده بود که ما عازم مشهد شده‌ایم، علمای مشهد را ترسانده بود که اگر به این‌ها جا بدهید، روزگارتان را سیاه می‌کنیم! به همین خاطر علما هم به ما جا ندادند! تعداد ما هم زیاد بود و هر جایی نمی‌توانستیم برویم. خلاصه مرحوم حاج آقای عابدازاده لطف کردند، حسینیه‌شان را در اختیار ما گذاشتند. اهالی حسینیه از منازل‌شان، برای ما پتو و بالش آوردند. چند روزی در مشهد بودیم. یک روز خبر دادند که استاندار مشهد می‌خواهد با آقای نواب دیدار کند. آقا وقتی این خبر را شنیدند، من را صدا کردند و گفتند صفا جان جلوی در حسینیه بایست و هرکس خواست با کلاه‌شاپو و کراوات وارد شود، نگذار داخل بیاید! بگو کلاه و کراواتشان را در بیاورند و بعد وارد شوند. من به آقا گفتم اگر قبول نکردند چی؟ آقا گفت نگذارید داخل بیایند! به آقا گفتم استاندار می‌خواهد بیاید. آقا گفت هر کسی می‌خواهد باشد! استاندار با تشریفات خاصی آمد. من در ورودی حسینیه به او گفتم آقا ببخشید، لطف کنید کلاه‌تان را به این قلاب‌ها آویزان کنید. استاندار کلاهش را درآورد. بعد گفتم کراوات را هم باز کنید. استاندار گفت این دستور هست؟ گفتم بله. گفت چه کسی این دستور را داده؟ گفتم حضرت آقای نواب صفوی. مجدداً استاندار گفت من استاندار هستم، اگر این کار را نکنم چه می‌شود؟ من هم گفتم: نمی‌توانید با این وضع داخل بروید. نهایتاً استاندار کراواتش را هم باز کرد و رفت داخل کنار آقای نواب نشست و با ایشان صحبت کرد. از آقای نواب اجازه خواستند که اجازه دهد عکسبرداری کنند. آقا هم موافقت کردند. آقای نواب در سخنرانی‌هایشان همیشه می‌گفتند این کراوات و کلاه شاپو، نماد ایرانیان نیست، این‌ها نماد اجنبی‌هاست، رضا شاه این لباس‌ها را وارد ایران کرد. رضا شاه به خاطر اینکه این نماد‌های غربی را تن مردم کند، حدود ۲ هزار نفر را در مسجد گوهرشاد کشت! آقای اسدی استاندار خراسان را تیرباران کرد! نواب می‌گفت این کلاه‌ها و لباس‌ها، نماد غربی‌هاست...». 
 
 دیدار تاریخی نواب با پادشاه اردن
رهبر فدائیان‌اسلام در سال ۱۳۳۲، به کنگره قدس دعوت شد و در بخش‌های گوناگون این سفر، حماسه و شور آفرید! از سخنرانی پرشور در کنگره تا اتمام حجت با پادشاه اردن در باب وظایف وی در قبال فلسطینِ مظلوم و نیز ایجاد انگیزه مبارزاتی با یاسر عرفات، در زمره ماجرا‌های این سفر تاریخی‌اند. در اثر زندگینامه و مبارزات حاج اصغر گلرومفرد که توسط مؤسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی نشر یافته، می‌خوانیم:
«بعد از خاتمه مجالس مؤتمر اسلامی، ملک حسین‌بن طلال پادشاه اردن، یک دعوت تشریفاتی از مهمانان قدس به عمل آورد، تا از نظر سیاسی برای خود کسب وجهه و محبوبیت کند. از این‌روی شهید نواب صفوی به همراه سایر نمایندگان دیگر کشور‌های اسلامی، به دیدار ملک حسین‌بن طلال رفتند. نواب صفوی با چنان هیبت و صلابتی با ملک حسین برخورد می‌کند که موجبات تحیر و تعجب پادشاه را از جذبه شخصیت، نگاه نافذ و کلام محکم خود را بر می‌انگیزد. نواب صفوی، ضمن ملاقات با ملک حسین به او گفت تو از سلاله پیغمبری، بنابر این تو پسر عموی من هستی، من تاکنون با هیچ یک از سلاطین ملاقات نکرده‌ام و حالا هم متأسف هستم که چرا اتفاقاً ناچار شدم با تو ملاقات کنم، لکن با قرآن کریم استخاره کردم و استخاره خوب آمد، لذا به دیدارت آمده‌ام تا شاید به نفع اسلام باشد... سپس نواب صفوی در ادامه با لحن خطابی به ملک حسین، به زبان فصیح عربی چنین می‌گوید:‌ای پسر عموی عزیزم، خودت و دینت و ملتت را خوب نگهداری کن، باید اسلام به مرحله مجد و عظمت ایام جد بزرگوارت محمد (ص) برسد، جز محبت خدا و رسول او محبت کسی را در دل تو جا نداشته باشد، تو نباید از احدی بترسی، باید در نجات فلسطین کوشش کنی، تو و ما باید با احترام و محبت نسبت به مسلمانان آواره فلسطین بکوشیم... نواب صفوی سپس افزود: آن کسی که در مقابل تو، به تو نصیحت می‌کند، دوستت می‌دارد و آن کسی را که اینجا تملق تو را می‌گوید، در پشت سر، به تو کینه‌ورزی می‌کند. باید دوستان راستگویی داشته باشی که حق را حق، و باطل را در چشم تو باطل جلوه دهند... ملک حسین که تحت‌تأثیر جذبه شخصیت و سخنان نواب صفوی قرار گرفته بود، در پایان با لبخند و مصافحه، دست داد و خداحافظی کرد...». 
 
 حمایت‌های آیت الله العظمی بروجردی، از رهبر فدائیان‌اسلام
درباره مناسبات شهید نواب صفوی با آیت‌الله العظمی حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی، تاکنون اطلاعات متناقضی نشر یافته است. با این همه واقعیت ماجرا را باید از زبان آنان جُست که از نزدیک شاهد ماجرا بوده‌اند. از این قبیل است خاطرات زنده یاد حجت‌الاسلام والمسلمین محمدتقی مجتهدزاده:
«آقای بروجردی همیشه با کارهای شاه، معترضانه برخورد می‌کرد. ایشان مصالح مملکت را در این می‌دانست که نگذارد کشور امنیتش را از دست بدهد، چون به ایشان نفوذ توده‌ای‌ها و بهائی‌ها را مخصوصاً در دوران مصدق و بعد از آن گفته بودند. بعد‌ها که نفوذ بهائی‌ها برای آقای بروجردی ثابت شد، سخت با دربار در افتاد. آقای بروجردی مخفیانه پول می‌فرستاد و فدائیان‌اسلام غیر از آن، هیچ منبع درآمدی نداشتند. من زندگی این‌ها [فدائیان]را می‌دیدم. این‌ها چیزی نداشتند. در محله دولاب زندگی می‌کردند. یک خانه‌ای چهار تا اتاق بود، دو تا پایین دو تا بالا. در یک اتاق مرحوم نواب با همسرش بود، در یک اتاق واحدی زندگی می‌کرد، یک اتاق خلیل طهماسبی بود و یک اتاقش هم سید محمد [واحدی]و مظفر [ذوالقدر]زندگی می‌کردند. یعنی چهار تا اتاق را اینجوری تقسیم کرده و وضع مالی آن‌ها هیچ خوب نبود. خیلی هم فقیرانه اداره می‌شدند. این‌ها بهترین غذایشان، پلوعدس بود. ولی مرحوم آقای بروجردی به این‌ها کمک می‌کرد، این یک واقعیت است. یعنی اینطوری که شایع است، آقای بروجردی میانه‌اش با فدائیان‌اسلام بد نبود، مخفیانه به این‌ها وجوهات می‌فرستاد و کمک مالی می‌داد. در جریان شهادت مرحوم نواب هم آقای بروجردی سفارش فرستاد. نقل می‌کنند که سفارش را دیر فرستاد، ولی ممکن است که دیر هم نفرستاده باشد، ولی آن‌ها اعتنا نکردند. دو تا مطلب هست، یک مطلب اینکه من در رساندن پیام کوتاهی می‌کنم، یا طرف سیاستش اقتضا می‌کند که بگوید به دست ما دیر رسید. چون دستگاه شاه اینطوری بود، می‌خواست قضیه را توجیه کند و ضمناً آقا را مأیوس هم نکند، می‌گفت‌: دیر رسیده است...».
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
خروس بی محل
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۵۲ - ۱۴۰۱/۱۰/۲۸
0
0
در رابطه با حمایت مرجع عالیقدر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی میتوانم عرض کنم که نظر دیگری هم وجود دارد و قوی تر از نظر نویسنده است که ایشان نگاه فدائیان را قبول نداشتند و با ترور مخالف بودند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار