کد خبر: 1075800
تاریخ انتشار: ۲۴ دی ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
۵ داستان درباره همسایه‌داری در متون دینی
متون دینی ما از وقایع تاریخ اسلام و روایاتی که درباره آن نقل شده، سرشار از حکایات آموزنده‌ای است که عموماً به سیره معصومین (ع) مربوط می‌شود. در‌باره همسایه و همسایه‌داری نیز داستان‌های زیبا و آموزنده‌ای وجود دارد که پنج مورد از آن را در ادامه می‌خوانید.

متون دینی ما از وقایع تاریخ اسلام و روایاتی که درباره آن نقل شده، سرشار از حکایات آموزنده‌ای است که عموماً به سیره معصومین (ع) مربوط می‌شود. در‌باره همسایه و همسایه‌داری نیز داستان‌های زیبا و آموزنده‌ای وجود دارد که پنج مورد از آن را در ادامه می‌خوانید.

خانه همسایه و درخت خرما
موسى ابن‌عیسى انصارى گفت بعد از نماز عصر با امیر‌المؤمنین (ع) نشسته بودم. مردى خدمت ایشان رسید. عرض کرد یا على تقاضایى دارم. مایلم حرکت کنید، پیش کسى که مورد نظر من است با هم برویم و خواسته مرا برآورید، فرمود: کار تو چیست؟ گفت من در خانه شخصى همسایه هستم. در آن خانه درخت خرمایى هست که در موقع وزش باد از خرماى رسیده و نارس مى‌ریزد یا پرنده‌اى از بالاى درخت مى‌اندازد. من و بچه‌هایم از آن‌ها مى‌خوریم بدون اینکه به وسیله چوب یا سنگ آن‌ها را بریزیم. اکنون مى‌خواهم شما واسطه شوید که از من بگذرد. موسى بن عیسى مى‌گوید حضرت به من فرمود حرکت کن با هم برویم. در خدمت ایشان رفتیم، پیش صاحب درخت که رسیدیم على (ع) سلام کرد. او جواب داد، احترام کرد و شادمان شد. عرض کرد یا على به چه منظور تشریف آورده‌اید. فرمود این مرد در خانه تو مى‌نشیند و از درخت خرمای خانه‌ات که در موقع وزش باد از آن خرماى رسیده و نارس مى‌ریزد یا پرنده‌اى از بالاى درخت مى‌اندازد. مى‌خورد بدون اینکه به وسیله چوب یا سنگ آن‌ها را بریزید. آمد‌ه‌ام درخواست کنم او را حلال کنى.
صاحب باغ امتناع ورزید. مرتبه دوم حضرت درخواست کرد. باز قبول نکرد. در مرتبه سوم فرمود به خدا قسم از طرف پیغمبر (ص) ضامن مى‌شوم در قبال این کار خداوند بستانى تو را در بهشت عنایت کند. این بار هم نپذیرفت. کم‌کم نزدیک شامگاه شد على (ع) فرمود: آن خانه را به فلان باغستان مى‌فروشى؟ پاسخ داد آرى. حضرت گفت: خداوند و موسى بن عیسى انصارى را به شهادت مى‌گیرم خرمایش در مقابل آن منزل به تو فروختم آیا راضى هستى؟ صاحب منزل باور نمى‌کرد على (ع) این معامله را بکند. گفت من هم خدا و موسى بن عیسى را گواه مى‌گیرم که فروختم خانه را در مقابل آن باغ. على (ع) رو کرد به مردى که در خانه به عنوان همسایگى مى‌نشست فرمود منزل را به رسم مالکیت تصرف کن خداوند به تو برکت دهد حلال باد بر تو. در این هنگام صداى اذان بلند شد. همه حرکت کردند براى انجام فریضه نماز مغرب و عشاء را با پیغمبر (ص) خواندیم. هر کس به منزل خود رفت. فردا پس از نماز صبح پیغمبر (ص) مشغول تعقیب بود حالت وحى بر آن جناب عارض گشت. جبرئیل نازل شد. پس از پایان وحى روى به اصحاب کرده فرمود کدام‌یک از شما دیشب عمل نیکى انجام داده‌اید خودتان مى‌گویید یا من بگویم. على (ع) عرض کرد شما بفرمایید. پیغمبر (ص) فرمود اینک جبرئیل بر من نازل شد، گفت شب گذشته على بن‌ابیطالب (ع) کار پسندیده‌اى انجام داد. پرسیدم چه کار؟ گفت این سوره را بخوان بسم‌الله الرحمن الرحیم و اللیل اذا یغشى و النهار اذا تجلى تا به این آیه فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنیسره للیسرى الى آخر سوره. رو به على کرد فرمود: تو تصدیق به بهشت کردى و خانه را به آن مرد بخشیدى و بستان خود را دادى؟ عرض کرد بلى. فرمود این سوره درباره‌ات نازل شد. آنگاه حرکت کرد پیشانى او را بوسید و گفت: من برادر تو هستم و تو برادر من.

فروش خانه به همراه همسایه
محمد بن جهم خانه‌اش را در معرض فروش گذاشت و قیمت سنگینی برایش قرار داد و آن ۵۰ هزار درهم بود. چون خریداران جمع شدند، گفتند خانه‌ات را به چه قیمت می‌فروشی؟ گفت علاوه بر خانه، حق همسایه‌ام سعید بن عاص را به چه مقدار از من خریداری می‌کنید؟ گفتند مگر همسایگی خریدو فروش می‌شود؟ گفت چگونه فروخته نشود، همسایه شخصی اگر از او چیزی بخواهند عطا می‌کند و اگر چیزی نخواهند خودش بدون سؤال بخشش می‌کند، اگر به وی بدی می‌کنی در حق تو نیکی می‌کند! این سخن به سعیدبن عاص رسید، خوشش آمد و ۱۰۰ هزار درهم برای وی فرستاد و گفت خانه‌ات را مفروش.

کافر و همسایه مؤمن
علی بن یقطین گفت: امام کاظم (ع) به من فرمود: در بنی‌اسرائیل مرد مؤمنی بود که همسایه کافری داشت و این کافر همیشه به مؤمن مهربانی و مدارا و خوبی می‌کرد. چون آن کافر مرد، خداوند برایش خانه از خاک مخصوص در آتش برزخ قرار داد که او را از آتش جهنم برزخ حفظ کند، و خداوند روزی به او می‌رساند. به کافر در برزخ گفته شده: این جایگاه اثر خوبی‌ها و مهربانی که به فلان همسایه مؤمن کردی، خدا به تو بخشیده است که نمی‌سوزی.

تأدیب همسایه
مردی نزد پیامبر (ص) آمد و از اذیت همسایه‌اش شکایت کرد. پیامبر فرمود: صبح جمعه اثاثیه خانه را ببر در کوچه بگذار تا مردمی که می‌روند به نماز جمعه ببینند، هرگاه از تو علت را بپرسند، بگو از جهت اذیت همسایه این کار را کردم. به دستور پیامبر آن فرد اثاثیه خانه را در کوچه گذاشت و همسایه فهمید؛ از او خواهش که اثاثیه را درون خانه ببرد و گفت به خدای عهد می‌کنم که دیگر تو را اذیت نکنم.

همسایه آزاری
عمرو بن عکرمه گوید: بر امام صادق (ع) وارد شدم عرض کردم: همسایه‌ام مرا اذیت می‌کند! فرمود: با او خوش‌رفتاری کن، گفتم: «خدا او را رحمت نکند.»
امام از من روی گردانید! من نخواستم به این شکل از حضرت جدا شوم، عرض کردم آخر او به شکل‌های مختلف اذیتم می‌کند! فرمود: «خیال می‌کنی اگر در ظاهر با او دشمنی نمایی (و مقابله‌به‌مثل کنی) می‌توانی از او انتقام بگیری؟» عرض کردم می‌توانم.
فرمود همسایه تو از کسانی است که از آنچه خدا به همسایه‌ها داده است حسادت می‌برد، اگر نعمتی برای کسی ببیند، اگر خانواده داشته باشد به آن‌ها تعرض می‌کند و آزار می‌کند و اگر خانواده ندارد به خدمتکار او اذیت می‌کند، اگر خدمتکار نداشته باشد شب بیدار بماند و روز به خشم گذراند. همانا مردی از انصار نزد پیامبر (ص) آمد و عرض کرد: خانه‌ای در فلان قبیله خریدم ولیکن نزدیک‌ترین همسایه‌ام کسی است که به خیرش امیدوار نیستم و از شرش در امان نیستم. پیامبر (ص) امر کرد علی (ع) و سلمان و اباذر و یک نفر دیگر (مقداد) بروند در مسجد به آواز بلند بگویند: هر کس همسایه‌اش از آزارش ایمن نباشد ایمان ندارد پس آن‌ها سه بار گفتند. سپس با دست اشاره کرد که تا ۴۰ خانه از چهار طرف همسایه باشند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار