سرویس تاریخ جوان آنلاین: پس از قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و نفرت عمومی از احمد قوام به عنوان برکشیده دربار و انگلستان، محاکمه او امری بدیهی و محتوم به نظر میرسید. با این همه پس از سپری شدن مدتی از این کشتار، دستی نامرئی، او را از عقوبتهای مربوط به این رخداد، حفظ کرد. به عقیده بسیاری از تحلیلگران، این دست متعلق به دکتر مصدق بود که نهایتاً مانع تعقیب او شد! درباره علل این ممانعت، گمانهها متفاوت است. در مقال پیآمده، تلاش شده است تا با خوانش تحلیلی پارهای از دیدگاهها، ابعاد این مقوله بیشتر روشن شود. دیدگاههای مورد استناد، در گفت و شنود با این قلم ابراز شده است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را، مفید و مقبول آید.
خانوادههای شهدای ۳۰ تیر، تنها به خانه آیتالله کاشانی راه داشتند!
زندهیاد پروفسور احمد خلیلی، خواهرزاده آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و از فعالان نهضت ملی ایران به شمار میرفت. وی که در برخی کمیسیونهای مجلس شورای ملی به عنوان منشی اشتغال داشت، از نزدیک شاهد فعل و انفعالات مربوط به تعقیب قضایی احمد قوام بود. او بر این باور است که دکتر مصدق، حتی با باور به اینکه قوامالسلطنه در کشتارهای ۳۰ تیر نقشی نداشته است، باید اجازه میداد که قوام مورد پیگرد قرار گیرد، تا ابعاد واقعی رویداد ۳۰ تیر، روشن شود: «پس از ۳۰ تیر، خانوادههای شهدای ۳۰ تیر دائم پیش آقا (مرحوم آیتالله کاشانی) بودند، چون مصدق را کسی نمیتوانست ببیند! او دائم زیر پتو بود و دربان و نگهبان هم داشت و به این آسانیها نمیشد به او دسترسی پیدا کرد و مردم هم بهناچار، میآمدند پیش آقا و ناله و نفرینشان را آنجا میکردند! یک پیرمردی بود، که میآمد به مجلس و گریه میکرد و میگفت شما با خیال راحت نشستید و مذاکره میکنید و من پسرم کشته شده، چه باید بکنم؟ چه کسی باید به من کمک کند؟... مجلس کمیسیونی تشکیل داد که رئیس آن دکتر بقایی بود. یکی از اختلافات دکتر بقایی با مصدق، سر همین قضیه بود. من گاهی در این کمیسیون شرکت میکردم. پرونده اینها را از دادگستری خواستند، نیامد. حتی دو دفعه هم از دولت سؤال شد که پروندههای آسیبدیدگان واقعه ۳۰ تیر را، چرا نمیفرستید به کمیسیون؟ اما جوابی نمیآمد! البته این یک کار حقوقی پیچیده است و به این سادگی نمیشود حکم داد. باید پروندهها را دید و بررسی کرد. مصدق تصور میکرد که این کمیسیون میخواهد در کارهای دولت، کارشکنی کند، در حالی که این طور نبود و باید به وضعیت خانواده شهدای ۳۰ تیر، رسیدگی میشد. اگر این پروندهها رو میشد، مقصران این قضایا معلوم میشد و احتمالاً این به نفع دولت مصدق نبود، چون بالاخره درست معلوم نشد که عامل اصلی کشت و کشتار ۳۰ تیر چه کسی بود! از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۳۲، این پرونده به اندازه یک قدم هم پیش نرفت! قانونی از مجلس گذشته بود که اموال قوام مصادره شود، تا به این افراد دستکم غرامت مالی داده شود، ولی آن هم اجرا نشد! به همین دلایل است که در اواخر دوره مصدق، خیلیها به استناد تجربه ۳۰ تیر، معتقد بودند او خودش میخواست حکومت را به دست زاهدی بدهد و تا روز آخر، همه آن بازیها را کرد تا زمینه را برای تحویل حکومت به زاهدی فراهم کند! وقتی دوره مجلس به پایان رسید، کار کمیسیون ۳۰ تیر هم تمام شد و دکتر بقایی هم آمد و فریاد زد نگذاشتند کاری انجام شود و نشد! او چندین بار در مجلس در این باره صحبت کرد و چندین بار هواداران مصدق، به او حمله کردند که مملکت گرفتار مشکلات فراوان است و تو همه را رها کردی و چسبیدی به چند نفر که در حادثهای کشته شدهاند؟ ولی به هر حال آنچه مسلم است، نه تنها قوام محاکمه نشد بلکه قانون مصادره اموال او هم معوق ماند! قرار بود از این محل، غرامتی به بازماندگان ۳۰ تیر داده شود، که داده نشد! در یادداشتهای ارسنجانی هم آمده که مصدق، قوام را حفظ کرد، چون یک عدهای تصمیم گرفته بودند، بروند و قوام را بکشند! از سوی دیگر قرار بود اموال او را بگیرند و غرامت آسیبدیدگان و بازماندگان را بدهند که ندادند و از همه جالبتر اینکه، قوام با ماشین فرمانداری نظامی و در حفاظت کامل پلیس و به فرمان مصدق، این طرف و آن طرف میرفت! چون اگر این کار را میکردند، این یک اصل میشد و در آینده، هر کس که این طور به مردم صدمه میزد، همین کار را با او میکردند و ممکن بود روزی خود مصدق هم، در معرض چنین حکمی قرار بگیرد...».
قوام پس از ۳۰ تیر، یک شب در قبرستان امامزاده هاشم مخفی شد!
بسا تاریخپژوهان بر این باورند که دکتر مصدق به هنگام استعفا، میدانست که کاندیدای نخستوزیری پس از استعفای وی، احمد قوام است. شانس قوام در این باره، از سیدضیاءالدین طباطبایی نیز بیشتر بود؛ بنابراین او جانشین خویش پس از استعفا را، میشناخت و در واقع خود، پست نخستوزیری را به وی سپرد! از این رهگذر، شاید بتوان قدری به منطق رفتارهای وی در ماجرای پیگرد «جناب اشرف»، پی برد. زندهیاد دکتر باقر عاقلی، در این باره معتقد است: «قوام در هنگام پذیرش این سمت، بالای ۸۱ سال سن داشت و از وضعیت جسمی خوبی هم برخوردار نبود. یادم هست که در ایام قبل از استعفای مصدق، این بحث به روزنامهها و جراید هم کشیده شده بود که دولت مصدق از حل مسئله نفت عاجز است و بدیل او هم قوام است! اگر تورّقی در نشریات آن دوره بکنید، مطالب بسیار زیادی در تأیید این مسئله پیدا خواهید کرد. به هرحال مصدق میدانست که اگر استعفا بدهد، جانشین او قوام است و با علم به این مسئله استعفا داد، که این نکته هم قابل بررسی است. یادم هست در ایامی که این مسئله مطرح شده بود، من یک روز به منزل قوامالسلطنه رفتم و دیدم حالش اصلاً خوب نیست! مرتباً آب میخواست و با حضار جلسه هم حرف نمیزد، آخر سر هم محترمانه ما را بیرون کرد و گفت که نیاز به استراحت دارد. حتی صفیپور که روزنامهنگار بود و میخواست از او سؤالاتی را بپرسد، با سکوت او مواجه شد و قوام جواب او را نداد! در عصر ۳۰ تیر که قوام میخواست به دیدن شاه برود و در باغ سفارت آلمان منتظر بود، که به او اطلاع بدهند، که کی نزد شاه برود، نقل میکنند که دائم در حال غش و ضعف و ضربان قلبش کاملاً نامنظم بود! از طرف دیگر مردم هم بهشدت از او خشمگین بودند و در آن شرایط، به کمتر از کشته شدنش رضایت نمیدادند! از گزارشهایی که از ۳۰ تیر باقی مانده، میتوان به درجه خشم مردم نسبت به قوام پی برد. منزل ما در آن زمان، نزدیک راهآهن بود. در روز ۳۰ تیر سوار اتوبوس بودم. راننده اتوبوس رادیو را باز کرد. گوینده داشت درباره اعلامیه قوامالسلطنه صحبت میکرد. مردم ناگهان فریاد زدند خاموش کن! این مزخرفات چیست؟... و به راننده ناسزا گفتند و حتی هجوم بردند، که راننده را بزنند! این قدر عصبانی بودند. من آن روز دیدم که شعرهای زیادی، در هجو قوام ساخته شده بود. سگی را درست کرده و عینک قوام را به او زده بودند و اینگونه حرکتها، در تمام شهر قابل مشاهده بود. از مخبرالدوله به طرف بهارستان هم، که نمیشد از تراکم جمعیت حرکت کرد! با توجه به این شواهد، یکی از علل استعفا ندادن قوام، ترس از جانش بود! چون نخستوزیر، به هر حال محافظانی دارد و اگر قوام استعفا میداد، بدون مراقب و محافظ، معلوم نبود سرنوشتش به کجا بینجامد. او به شدت نگران بود، که نکند او را بکشند! بعد از استعفا که مردم همه جا به دنبالش میگشتند، شب بسیار سختی را هم گذراند. ایشان به منزل یکی از رفقای خود، که تصور میکرد او را میپذیرد و پناه میدهد، رفته بود و او هم با کمال صراحت، گفته بود نمیتوانم تو را بپذیرم، چون همه مملکت دنبال تو میگردند و اگر تو را اینجا پیدا کنند، من و خانوادهام را خواهند کشت! قوام به همراه نوکرش، به بالای قبرستان امامزاده هاشم رفته و در آنجا مخفی شده بود و پیشکارش را هم فرستاده بود که تو برو، چون ممکن است ما را پیدا کنند و به تو صدمه بزنند... و شب تک و تنها آنجا مانده و تا صبح نخوابیده بود! البته بعدها مصدق، حق خویشاوندی را بهجا آورد و او را تحت حمایت خودش گرفت. به هر حال یکی از دلایل نپذیرفتن استعفا هم، این بود که معلوم نبود چه کسی قرار است پس از استعفا، از او حفاظت کند...».
از خانه مصدق، به دروغ خبر دادند قوام دستگیر شد!
زندهیاد دکتر محمدعلی یوسفیزاده، در زمره جوانان پرشوری بود که پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱، در تعقیب احمد قوام مشارکت داشت. او نیز بر این باور است که دکتر مصدق، نه تنها به فرآیند پیگرد قوام کمکی نکرد، بلکه گاه با اخبار دروغ، مانع تداوم آن میشد: «در روزهای پس از ۳۰ تیر، تلاش اعضای حزب زحمتکشان برای یافتن قوام آغاز شد. بازاریها که عضو حزب بودند و سردسته آنها حاجمانیان، فردای آن روز به قم رفتند،، چون شنیده بودیم که قوام در منزل تولیت است! من مسئول دبیرخانه حزب زحمتکشان بودم و تلفنهای حزب را، من جواب میدادم. فردای ۳۰ تیر، از خانه دکتر مصدق تلفن زدند که قوام را پیدا کردیم و نگردید! حاجمانیان از قم تلفن زد که قوام اینجا نیست! گفتیم از منزل دکتر مصدق این جوری گفتهاند و شما برگردید. حاجمانیان و دوستانش طبعاً برگشتند و بعد معلوم شد که دروغ بوده! من اعتقادم این است که دکتر مصدق نمیتوانست بدون نظر انگلیسیها، کاری کند. او عضو فراماسونری بود و علاوه بر عضویت، دهها نفر دیگر را هم معرفی کرده بود. فروغی در خاطراتش مینویسد: من خانه مصدق را ساختم. احمد مصدق یک چک ۳ هزار تومانی نوشت و به من داد که من به خاطر رفاقتمان قبول نکردم و او گفت پس من کار دیگری برای شما میکنم. معرفینامهای نوشت و مرا به فراماسونها معرفی کرد! بعد از ۳۰ تیر تا سه ماه، از قوام خبری نشد تا روزی دکتر مصدق سرتیپ کمال را، احضار میکند و دستور میدهد که قوام را تحتالحفظ به خانهاش ببرند! کمال تعریف میکند که او را با دو دستگاه ماشین، اسکورت میکنند و به خانه شخصیاش در خیابان کاخ میبرند! یکی از دلایلی که میگویم قوام و مصدق با هم ساخته بودند، یکی همین است و یکی هم، اینکه مسببین کشتار ۳۰ تیر تعقیب نشدند! کمیسیونی که برای رسیدگی به این کار معین شده بود و رئیسش دکتر بقایی بود، هرچه نامه به مصدق مینوشت، جواب نمیداد و آخر هم کار به توبیخ بقایی کشید!»
قوام خطاب به فرزند مصدق: برای من بد شد، برای شما که بد نشد!
یکی از بهانههای دکتر مصدق برای ممانعت از پیگرد قضایی قوام، حفظ اصل تفکیک قوا و جلوگیری از دخالت قوه مقننه در انجام وظایف قوه قضائیه بود! صرف نظر از اینکه مصدق، خود تا چه میزان به تفکیک قوا التزام عملی داشت، باید دانست که مجلس رأساً تصمیم به مجازات قوام نداشت، بلکه بر آن بود تا با بسترسازی قانونی و طی مراحل اولیه کار، ادامه آن را به قوه قضائیه بسپارد. زندهیاد دکتر محمدحسن سالمی از فعالان نهضت ملی ایران، در این باره میگوید: «خود دکتر مصدق، از همه بهتر میدانست که ۳۰ تیر فقط یک نمایش سیاسی بود. این رویداد به وسیله آیتالله کاشانی و دیگران واقع شده بود و دکتر مصدق نمیخواست کار در دست اینها باشد، که بتوانند مسببین ۳۰ تیر را مجازات کنند. عدهای از تجار بازار، به آیتالله کاشانی رجوع کردند و برای شهدای ۳۰ تیر بنای یادبود ساختند! دکتر مصدق چندی بعد، در حالی که کوچکترین اقدامی برای مجازات قاتلان این شهدا نکرده بود، با قرآن سر مزار آنها رفت و در آن روزهای بحرانی گفت به این قرآن قسم، من به شما احترام میگذارم!... این کار به چه درد بازماندگان شهدای ۳۰ تیر میخورد؟ او خودش باعث این ماجرا شده بود و حالا با این نوع حیلهها، جلوی مجازات مسببین اصلی را میگرفت. مصدق در دادگاه میگوید اگر قرار باشد کسانی که در ارتش هستند و کاری کردهاند، مجازات شوند، دیگر هیچ سربازی جلو نمیرود و کاری نمیکند، ... در حالیکه مثلاً سرهنگ قرانی نامی- که یک یخفروش را میزند و میکشد- قاتل محسوب میشود، چون در راستای انجام وظایف سربازی نیست. البته قوامالسلطنه، فامیل مصدق بود. در روزهای بعد از ۳۰ تیر، خانم ضیاءاشرف مصدق از طرف دکتر مصدق، میرود نزد قوام و به او میگوید بد شد! قوام میگوید برای من بد شد، برای شما که بد نشد! قوام میدانست که مصدق با استعفایش، این بلوا را به پا کرده و بهعلاوه آبروی دکتر بقایی را هم- که رئیس کمیسیون تحقیق بود- برده، چون مدارک را از طرف وزارت دفاع ملی، در اختیار کمیسیون تحقیق مجلس نمیگذاشت. بعدها دکتر مصدق گفته بود این دخالت قوه مقننه در قوه قضائیه است، که مجلس مصادره قوامالسلطنه و اعدام او را تصویب کرده، ولی هیچکس پیدا نشد بگوید چطور خود شما در یک سال و نیم مجلس، هر سه قوه را به خودت تعلق دادی؟ آن خلاف قانون نبود ولی این عمل مجلس خلاف قانون بود؟...».
مصدق دستور داد اموال قوام را به او بازگردانند!
مرحوم رضا سجادی گوینده نامآشنای رادیو ایران، که پیشتر در بحران آذربایجان و بعدها در تیر ۱۳۳۱، اعلامیههای احمد قوام را با لحنی جدی، در این رسانه بازخوانده بود، با شخص او نیز مراودات نزدیک داشت. او نیز در گفت و شنود با نگارنده، اذعان دارد که مصدق پس از ۳۰ تیر، با قوام مساعدت کرد: «قوام صبح شنبه رفت منزل برادرش، استعفایش را نوشت و فرستاد دربار. تا روز دوشنبه استعفایش را نپذیرفتند. من تمام مدت همراهش بودم. شاه گفته بود ارتش را در اختیارت میگذارم و مجلس را منحل میکنم و هیچیک از اینها نشده بود و قوامالسلطنه باهوش، فهمید که دارند پوست خربزه زیر پایش میگذارند و استعفا داد! غروب دوشنبه دکتر معظمی و مهندس رضوی آمدند بیسیم و گفتند دکتر مصدق نخستوزیر شد، ملت! آرامش را حفظ کنید و از این حرفها. از آن روز به بعد، تا دو سه ماه که گرفتار بودیم، بعد هم که قوامالسلطنه به خانهاش رفت، اگر مشهد نبودم و تهران بودم، هفتهای یا دو هفتهای یک بار میرفتم و احوالش را میپرسیدم. سه ماه بعد رفتم به منزل برادرش معتمدالسلطنه، در شمیران. اموالش را مصادره کرده بودند و من هم که زندانی بودم. برحسب وظیفه رفتم دیدنش. تا وارد شدم گفت شعر را عوضی خواندی، به این مکافات دچار شدیم، ببین اگر کُشتنیان میخواندی، چه بلایی سرمان میآمد!... محبت کرد و چای خوردیم. ۱۰، ۱۵ روزی هم آنجا بود و بعد آمد منزل خودش. مرحوم دکتر مصدق، بعداً دستور داده بود که اموالش را به او پس بدهند. ما که میرفتیم، مجلس خیلی رسمی برگزار میشد. در آن سالهای آخر، من و چند تا از خصصین قوام، مثل عباس شاهنده به دیدنش میرفتیم. روی تخت دراز میکشید و زیاد حرف نمیزد، ولی قطعاً از این جور حرفها که پشیمانم و اشتباه کردم، نمیگفت! تا سال ۳۴ که فوت کرد، حوصله مراوده با دیگران را نداشت. سه، چهار نفر بودیم. گاهی اوقات از رختخواب بلند میشد و لحظاتی با ربدوشامبر، روی صندلی مینشست!...».
شاه و بهخصوص برادرش علیرضا، مشغول کشتارهای ۳۰ تیر بودند!
همانگونه که در صدر مقال اشارت رفت، عدهای بر این باورند که دکتر مصدق، قوام را در کشتارهای ۳۰ تیر مقصر نمیدانست و هم از این رو، به پیگرد وی روی خوش نشان نمیداد! احمد سمیعی فعال نهضت ملی ایران، در زمره این طیف به شمار میرود: «قوام مسئول نبود. مملکت را دیگران اداره میکردند. حتی دکتر بقایی هم که رئیس آن کمیسیون بود و میخواست انتقام بگیرد، بعدها که به امریکا رفت، از روح قوامالسلطنه طلب مغفرت کرد و گفت در دوران ۲۰۰ ساله تاریخ ایران، مردی به اقتدار قوامالسلطنه نداشتیم! همه میدانستند که قوامالسلطنه، هنوز نه دولتی تشکیل داده و نه فرمانی برای کسی صادر کرده بود. یک رئیس شهربانی داشت، که او هم از سطح شهر اخبار دروغ به او میداد! یعنی اگر شهر شلوغ بود، به او نمیگفتند، چون میدیدند حال او خوب نیست و ممکن است با شنیدن اخبار، از بین برود! اگر این قانون اجرا میشد، واقعاً به کسی ظلم میکردند، که مستوجب آن نبود. دستگاه پهلوی، شاه و بهخصوص برادرش علیرضا، مشغول کشتارهای ۳۰ تیر بودند. آیتالله کاشانی گفته بود که مردم را به طرف دربار خواهم فرستاد؛ یعنی اقتدار دستگاه پهلوی را در معرض مخاطره قرار داد. حتی اگر شاه هم دستور نمیداد، افسرانی که کودتای ۲۸ مرداد را راه انداختند، در روز ۳۰ تیر دخالت داشتند. قوام اسمش بود که نخستوزیر است، ولی هیچیک از ابزار نخستوزیری را در اختیار نداشت. کارهای نبود. ارتش دست او بود؟ ژاندارمری دست او بود؟...».