خوانش تاریخ معاصر ایران، بدون مروری بر نقشآفرینی استعماری انگلستان در آن، میسور نیست. مقال پیآمده بر آن است که این دخالت پردامنه را، از «تجاوز در جنگ جهانی اول تا برکشیدن رضاخان» روایت و تحلیل کند. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید. نقض بیطرفی ایران از سوی بریتانیا
جنگ جهانی اول در زمره آن طیف از وقایع تاریخی است که سیاست استعماری انگلستان نسبت به ایران، در آن تبلور یافت. بیتوجهی قوای روس و انگلیس به بیطرفی ایران در جنگ جهانی دوم، مسبوق به سابقه بود. در جنگ جهانی اول نیز بهرغم اعلان صریح موضع بیطرفی از سوی دولت ایران، متفقین بدون توجه به موضع ایران، به بهانه مبارزه با قوای عثمانی، خاک کشورمان را به اشغال درآوردند. در آن دوران نیز شمال و جنوب ایران در کنترل قوای روس و انگلیس قرار داشت. لرد کرزن کفیل وزارت خارجه بریتانیا در آن مقطع زمانی، در گزارشی که برای کابینه بریتانیا تنظیم کرده بود با مقصر جلوه دادن ملت و دولت ایران و تأکید بر حس بدبینی ایرانیان به قوای روس و انگلیس در این باره مینویسد: «گرچه حکومت ایران، به ظاهر بیطرفی خود را در این جنگ اعلام کرده بود، ولی دولت و ملت ایران تا آنجا که توانستند به فعالیتها و دسیسههای دشمنان ما در خاک کشورشان کمک کردند و وضع عمومی ایران، تحت تأثیر علل و عوامل متعدد- که برخی از آنها ناشی از تبلیغات مضر آلمانها، برخی دیگر معلول حمله نظامی ترکها به ایران و قسمتی هم معلول خصومت خود حکومت ایران نسبت به متفقین [روس و انگلیس]بود- چنان سخت و حساس شد که ما برای حفظ امنیت مرزهای افغان و نیز برای حفاظت از منافع مستقیم خود و متفقینمان در ایران، ناچار شدیم از همان آغاز امر، این کشور را (در عین بیطرفی) تقریباً به شکل صحنهای از صحنههای مهم جنگ جهانی تلقی کنیم!...»
تقسیم خاک ایران میان انگلستان و روسیه!
هنوز یک سال از آغاز جنگ جهانی اول نگذشته بود که خاک ایران برای دومین بار میان روسیه و انگلستان تقسیم شد. به موجب توافقهای سری قسطنطنیه (مارس ۱۹۱۵)، دولت روسیه موافقت کرد که قسمت اعظم منطقه بیطرفی که در قرارداد ۱۹۰۷ تعیین شده بود، رسماً ضمیمه منطقه نفوذ اقتصادی بریتانیا شود و دولت انگلستان نیز در عوض، آزادی عمل کامل روسیه را در بقیه خاک ایران (منطقه نفوذ اقتصادی روس)، به رسمیت شناخت. طبق توافقی که در آگوست ۱۹۱۶، میان دولتهای روسیه و انگلستان و حکومت سپهسالار تنکابنی به عمل آمد، امور مالی و نظامی ایران، رسماً تحت کنترل و نظارت روس و انگلیس قرار گرفت و در این خلال، ملیون ایرانی طرفدار آلمان و عثمانی (که نواحی مرکزی، جنوبی و غربی ایران را تحت کنترل کامل خود درآورده بودند) توسط نیروهای روس و انگلیس، تار و مار و به خاک عثمانی رانده شدند! در زمستان ۱۹۱۷، قشون روس و انگلیس در بینالنهرین به هم پیوستند و بار دیگر، استقلال و تمامیت ارضی ایران، در معرض خطر جدی قرار گرفت! چراکه حوزه نفوذ اقتصادی روس، به موجب پیمان سری قسطنطنیه، ضمیمه خاک روسیه تزاری میشد و بقیه نیز، به کام استعمار انگلیس بود. البته با وقوع انقلاب بلشویکی در روسیه این موضوع منتفی شد.
بیرقیب شدن انگلیس در ایران و اندیشه معاهده تحتالحمایگی!
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، نقشه تقسیم ایران را از بین برد و خواب شومی را که دولتهای روس و انگلیس دیده بودند، باطل و بیاثر کرد. با روی کار آمدن حکومت کمونیستی شوروی در روسیه، سیاست استیلاجویانه روسیه تزاری- که از اوایل قرن نوزدهم، ایران را زیر فشار خود خرد کرده بود- دگرگون شد. در عوض بریتانیا با مشاهده وضعیت جدید و خالی شدن صحنه از حضور رقیب دیرین خود، فرصت را برای تحمیل خواستههای خود به ایران، مغتنم شمرد. بر این اساس، مقامات سیاسی بریتانیا دست به کار شدند تا با عقد قراردادی، ایران را تحتالحمایه خود قرار دهند. این امر با توجه به شرایط موجود در آن دوران، به خوبی مهیا بود. روی کار آوردن رضاخان با کودتای ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ م/ ۳ اسفند ۱۲۹۹ ش، قطعهای از پازل سلطه کامل بریتانیا بر ایران در آن بازه زمانی بود. طراح سیاست انگلستان در خاورمیانه، از سوی جناح امپریالیست حاکمیت انگلستان در این تاریخ، لرد کرزن بود که با استفاده از انقلاب روسیه و سقوط امپریالیسم رقیب تزاری، میخواست همان رؤیای قدیمی روسها (تسلط کامل بر ایران) را، به نحوی دیگر زنده کند. کرزن به دنبال ایجاد زنجیرهای از کشورهای حائل در پیرامون هندوستان بود، که با این کار بتواند دسترسی مستقیم روسیه به هندوستان را، به حداقل برساند. به باور کرزن، ایران یکی از مهمترین و در عین حال ضعیفترین حلقههای زنجیرهای بود که کارکرد اصلیاش دفاع از هندوستان بود. با این حال و به حسب وجود شرایط خاص در آن دوران، امکان تجاوز به خاک ایران و نیز تحتالحمایه قرار دادن آن ممکن نبود، بنابراین استقرار نظام مستشاری بهترین راهکاری بود که توسط دولت بریتانیا دنبال شد. این نظام ماهرانه که هم انگلستان را بر کشوری مسلط میکرد و هم آن کشور را به ظاهر مستقل جلوه میداد، قبلاً با موفقیت تمام در مصر اجرا شده و نتایج سودمندی برای انگلستان به بار آورده بود. بنابراین، به محض پایان جنگ جهانی اول، لرد کرزن مذاکره برای عقد قرارداد با دولت ایران را آغاز کرد.
مذاکرات سری مربوط به قرارداد ۱۹۱۹
مذاکرات سری مربوط به انعقاد قرارداد، حدود ۹ ماه به طول انجامید و سرانجام قرارداد ایران و انگلیس (مشهور به قرارداد وثوقالدوله)، در نهم آگوست ۱۹۱۹ میان میرزاحسنخان وثوقالدوله رئیسالوزرای ایران و سر پرسی کاکس وزیر مختار انگلیس در تهران، به امضا رسید. برخی منابع مدعی شدهاند در قبال موافقت احمدشاه با امضای قرارداد از طرف حکومت انگلستان، به مشارالیه تضمین کتبی داده شد که: «وی و جانشینانش، مادام که بر وفق سیاست و صوابدید بریتانیا در ایران عمل کنند، از حمایت دوستانه دولت انگلیس برخوردار خواهند شد». ضمناً، برای آنکه در غوغای هیجانات ملی (که مسلم بود پس از انتشار متن قرارداد بروز خواهد کرد) مقام سلطنت در ایران حضور نداشته باشد و دست رئیسالوزرا برای سرکوب ملیون و مخالفان قرارداد باز نماند، حکومت انگلستان با مسافرت احمدشاه به اروپا موافقت کرد و وی سه روز بعد از امضای قرارداد، رهسپار اروپا شد. حکومت انگلستان به وثوقالدوله رئیسالوزرا و شرکای او (نصرتالدوله وزیر خارجه و صارمالدوله وزیر مالیه) نیز تضمین داد که در صورت لزوم آنان را در یکی از مستملکات بریتانیا، به عنوان «پناهنده سیاسی» بپذیرد. هنوز چند روزی از انتشار متن قرارداد در تهران نگذشته بود که نهضتی به رهبری شهید آیتالله سیدحسن مدرس، برای مخالفت با قرارداد ایران و انگلیس و عاقدان آن تشکیل شد. نمایندگان نهضت در ملاقاتی که با وثوقالدوله رئیسالوزرا داشتند، صراحتاً به وی گفتند: «مواد قرارداد بر ضد مصالح عالی کشور است و رئیسالوزرا پیش از مشاوره و تبادل نظر با کسانی که حق اظهار نظر در این باره دارند، نمیبایست تن به عقد چنین قراردادی داده باشد». اما وثوقالدوله با حمایت دولت انگلیس و بدون تلاش برای تصویب این معاهده در مجلس، به اجرای بیدرنگ آن همت گمارد. رسوایی این قرارداد تا بدانجا بود که علاوه بر رجال و مردم ایران، بسیاری از دولتهای بیگانه نیز که برای خود در ایران منافع زیادی متصور بودند، این قرارداد ننگین را تاب نیاورده و واکنش نشان دادند.
واکنشهای خارجی و داخلی به یک قرارداد ایرانستیز!
پس از علنی شدن قرارداد، دولت ایالات متحده امریکا، با دستاویز قرار دادن دموکراسی و خواست مردم ایران، اعلام کرد: آنها قادر نیستند قرارداد اخیر ایران و انگلیس را به حسن قبول تلقی کنند، مگر اینکه با دلایل متقن و عینی ثابت شود که قاطبه مردم ایران یکدل و یکزبان پشت سر این قرارداد هستند و انعقاد آن را تصویب میکنند. از سوی دیگر، حکومت شوروی که خود تمام عهدنامههای سری روس و انگلیس را، که مفادشان ناقص حق حاکمیت ایران بود، باطل و کان لم یکن اعلام کرده بود، نمیتوانست شاهد این باشد که امپریالیسم انگلستان، ایران را زیر یوغ خود درآورد! بنابراین با قاطعیت و تأکید هرچه تمامتر، اعلام کرد که قرارداد نهم آگوست ۱۹۱۹ ایران و انگلیس را «هرگز به رسمیت نخواهد شناخت» و «آن را به چشم ورق پارهای مینگرد که هیچگونه اعتبار قانونی ندارد!»
در همین ایام، شمال ایران (گیلان)، دستخوش تحولات گستردهای شد. با فرار یکی از فرماندهان سلطنتطلب روس به بندر انزلی، دولت کمونیستی روسیه به بهانه تقابل با این ضدانقلاب و همراهانش و نیز به دلیل حضور نیروهای انگلیسی در خاک ایران، به گیلان حمله کرد! در ۱۸ می ۱۹۲۰ /۲۸ اردیبهشت ۱۲۹۹، بندر انزلی به اشتغال ارتش سرخ درآمد و در همین ایام، میرزاکوچک خان جنگلی در گیلان، حکومت جمهوری سوسیالیستی خود را تشکیل داد و به نام ملت ایران، قرارداد وثوقالدوله را ملغی اعلام کرد! از سوی دیگر، دولت شوروی اعلام کرده بود تا زمانی که انگلستان خاک ایران را ترک نکند، به اشغال مناطق شمالی ایران ادامه خواهد داد! در این میان، مواضع دولت انگلیس بسیار تأملبرانگیز مینمود. نگاهی به مواضع دولت انگلیس در سالهای جنگ جهانی دوم و همزمان با اشغال شمال ایران توسط شوروی، نشان از شباهت فراوان الگوهای رفتاری این دولت، در دو مقطع زمانی متفاوت دارد. این تشابهات حکایت از آن دارد که بریتانیا همواره به حسب تغییرات و دگرگونیهای حادث شده در سه سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی، سناریوهای متفاوتی را به مرحله اجرا درآورده و در این میان، منافع کشورهای تحت تهاجم، تنها عامل مغفول در این سناریوها بوده است. به عبارت دیگر، رویدادهای تاریخیای که در ایران و کشورهای دیگری همچون مصر، هند و... طی سالهای مختلف رخ داده، نشان میدهد لندن با موجسواری بر تحولات درونمرزی و برونمرزی، همواره به دنبال بیشینهسازی منافع خود بوده و برای تحقق این هدف، هیچ حد و مرزی قائل نبوده است. یکی دیگر از نکات بسیار قابل توجه درباره الگوی رفتاری بریتانیا در قبال دولت ایران، اینکه لندن نه اجازه میداد حکومت وثوقالدوله برای حل بحران شمال با شورویها مذاکره کند و نه در جامعه ملل، از شکایت ایران حمایت میکرد؛ بنابراین پس از بازگشت احمدشاه به کشور در ژوئن ۱۹۲۰/ خرداد ۱۲۹۹ و وخیم شدن روابط شاه با رئیسالوزرا، وثوقالدوله ناچار به استعفا و خروج از ایران شد. پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹- که از سوی انگلستان تدارک و اجرا شد- نورمن و سیدضیاءالدین طباطبایی با جلب نظر لرد کرزن، قرارداد ۱۹۱۹ را ظاهراً لغو کردند، اما اجرای پنهانی آن را با انجام اصلاحاتی در دستور کار قرار دادند! اصلاحاتی که نه تنها اغلب آن مزایایی را که حکومت انگلستان، با عقد قرارداد ۱۹۱۹ به دست آورده بود، دوباره نصیبش میکرد بلکه مخارج بریتانیا از تحقق این امر را به حداقل میرساند! دولت انگلیس همواره برای بیشینهسازی منافع خود در ایران در تکاپو بوده است، بنابراین در این مسیر، گاه اعمال سیاست توازن قوا و گاه سیاست تحتالحمایگی و استعمار مستتر را، در دستور کار خود قرار داد. این دو نمونه مصداق همان الگوی رفتاری مرموزانه و پیچیده لندن، در قبال کشورهایی همچون ایران است.
تجاوز متفقین به ایران و ارتش فروپاشیده پهلوی
ضعف و انفعال ارتش پرهزینه شاهنشاهی ایران در مقابل تجاوز نظامی انگلیس و شوروی، از جمله موضوعات تأملبرانگیز تاریخ معاصر ایران است. این انفعال تا جایی بود که با ورود متفقین به ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰، رضاشاه دستوری مبنی بر ترک مقاومت در ششم شهریور صادر کرد! ارتشی که رضاشاه با آن همه دبدبه و کبکبه و صرف بودجهها و هزینههای گزاف، برای ضمانت سلطنت خودساخته و یکی از ارکان سلطنتش را بر پایه آن قرار داده بود، به یکباره فروریخت و نتوانست در برابر حمله متفقین، اقدامی انجام دهد. تنها مقاومتی که در این زمان انجام شد، مقاومت نیروی دریایی نوپای ایران به فرماندهی دریادار بایندر بود که توانست طی یک روز، مانع پیشروی قوای انگلیس در جنوب ایران شود، اما در نهایت نیروهای انگلیسی، مقاومت بایندر و ۶۵۰ نفر افسر و ملوان را درهم شکستند و همه آنها طی این زد و خورد، کشته شدند! این چنین بود که از آن ارتش ۱۲۷ هزارنفری، فقط ۶۵۰ نفر مردانه ایستادند و کشته شدند! در واقع بنیان این ارتش به ظاهر منسجم، مدتها پیش دستخوش ویرانی شده بود و به همین دلیل با اولین لرزش، فرماندهان لشکر رضائیه و خراسان، مانند فرمانده کل قوایشان، فرار را بر قرار ترجیح دادند و از ترکیه و بندرعباس سردرآوردند!
رضاخان و استیصال مطلق در برابر تجاوز به ایران
هنگام حمله متفقین، رضاشاه کوچکترین اقدامی برای رفع ضروریات مورد نیاز سربازان انجام نداده بود، چنانکه در جلسه هیئت وزرا، که در سوم شهریور ۱۳۲۰ با حضور رضاشاه تشکیل گردید، معلوم شد: ۱- برای مصرف تهران، بیش از سه روز گندم موجود نیست! ۲-پیشبینی برای برقراری سیستم آگاهکننده مردم (آژیر)، مطلقاً به عمل نیامده است! ۳- روز بعد معلوم شد، حتی بنزین هم به اندازه کافی وجود ندارد! ۴- علاوه بر اینها پناهگاه هوایی هم، احداث نشده بود و در روز دوم جنگ، ستاد جنگ اعلام کرد استفاده از ۵۰ هزار نفر ابواب جمعی نیروهای پادگان، به دلیل نبود کامیون و بنزین ممکن نیست. شاه ایران در حالی دستور محاکمه و مجازات علی ریاضی و احمد نخجوان و بازگشت امرای لشکر را به تهران صادر کرد که خودش در تدارک فرار بود! چنانکه در همان روز سوم شهریور، علناً اظهار کرده بود: «ما تصمیم خود را گرفتهایم که برویم». فردوست در خصوص حال و روز رضاشاه هنگام حمله متفقین مینویسد: «پس از اینکه به او گوشزد شد ورود نیروهای متفقین به ایران اجتنابناپذیر است، آن مرد قدرقدرت- که قدرتش در دستگاه دژخیمی شهربانیاش بود- یکباره فروریخت و به فردی ضعیف و غیرمصمم تبدیل شد و در ظرف چند روز قیافه و اندامش آشکارا پیرتر و فرسودهتر گردید. در واقع تصویری که رضاشاه در این برهه زمانی از خود نشان داد کاملاً با تصویری که تا پیش از این تاریخ به دروغ از وی ارائه شده بود، در تضاد قرار داشت». با توجه به نوع مناسبات رضاشاه با دولت انگلیس، عجیب نبود که دولت انگلیس با اطلاع از ضعف ارتش شاهنشاهی، از اشغال و تصرف ایران در کوتاهترین زمان ممکن، اطمینان داشت. دقیقاً در همین فضا، میتوان چرایی تصمیم دولت انگلیس برای روی کار آوردن دیکتاتوری به نام رضاخان و حمایت بیقید و شرط از وی را، تبیین کرد. بیشک ارتش شاهنشاهی ایران نیز مانند ارتش تمام حکومتهای اقتدارگرا، تنها ظاهری پرطمطراق و باطنی تهی داشت! این موضوعی بود که دولت انگلیس به خوبی از آن اطلاع داشت و به موقع نیز، از آن بهره برد. (۱) پس از اشغال ایران توسط قوای متفقین، دولت جدید ایران به ریاست محمدرضاشاه، در راستای هماهنگی کامل و همهجانبه با آنها، همه امکانات و ظرفیتهای خود را در اختیار متفقین گذاشت. برای نمونه میتوان به موافقتنامه ایران با دولتهای بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی، جهت استفاده از تمام راههای شوسه، راهآهن و بنادر ایران اشاره کرد. این موافقتنامه با حضور علی سهیلی نخستوزیر و کفیل وزارت خارجه به عنوان نماینده ایران، آندره رویچ سمیرنوف سفیر شوروی در تهران به عنوان نماینده شوروی و سر ریدر ویلیام بولارد وزیر مختار انگلستان در تهران به عنوان نماینده بریتانیا امضا و فصلی جدید از مداخلات گسترده انگلستان در امور ایران، آغاز شد.
پینوشت:
۱- اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و گریز نظامیان و انحلال ارتش ایران، ورای همه تبعات نظامی و سیاسی، ضربه به تصویری بود که از ارتش رضاشاهی، در اذهان عمومی شکل گرفته بود. ارتش متحدالشکلی که به شکلی گسترده توانسته بود همه گروههای ناراضی داخلی و جنبشهای محلی را سرکوب کند، اکنون در مواجهه با دشمن خارجی به شکلی عجیب فروپاشید! بر همین اساس، پاسخ به این سؤال مهم که چرا ارتش متحدالشکل رضاشاهی در رویارویی با متفقین، بدون مواجههای جدی شکست خورد، میتواند مبنایی برای پاسخ به بسیاری از سؤالات مربوط به حکمرانی پهلویها باشد. در پاسخ به این پرسش، از ماهیت تماماً وابسته و غیرمستقل پهلوی اول که بگذریم، باید پیش از هر چیز دیگر به ماهیت دولت و نظام سیاسی حاکم در این دوره، اشاره کرد. به نظر میرسد ماهیت سلطانی حکومت، نظام تصمیمگیری، کارویژههای ارتش و درک از نظام موجود در عرصه بینالمللی، شرایط را به سمتی سوق داد که عملاً ارتش در شهریور ۱۳۲۰، پیش از هر رویارویی جدی، شکست خورده باشد! به عبارت دیگر، ارتشی که همچون همه اجزای دیگر دولت، در آن همه امور کلی و جزئی «حسبالامر جهان مطاع ملوکانه» انجام میگرفت، نمیتوانست در مقابل دشمن خارجی مقاومت و ایستادگی کند. اساساً همان طور که بسیاری از صاحبنظران ادعا کردهاند، ارتش شاهنشاهی ایران بیشتر برای سرکوب داخلی و نه مقابله با هجوم اجنبی راهاندازی و تجهیز شده بود.