سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: کتاب «نان سالهای جنگ» که نمایانگر گوشهای از مجاهدتها و ازجانگذشتگیهای زنان فهیم و شریف ما و بیانگر شور و شیدایی مردمان ما در مواجهه با جنگی سخت و جگرخراش است، با شیرینی و اختصار پیشِ روی مخاطبان مشتاق قرار گرفته است.
در صفحات کتاب، حتی خاطرات سه خطی یا چهار و پنج خطی هم پیدا میشود. همین اختصار، همین موجزگویی، همین سرعت خوانش صفحات، همین پرهیز از فلسفهبافی و شعارگرایی، همین از زبان شیرین و ساده زنانِ روستایی روایت کردن، از محسنات و امتیازات کتاب است. کتاب، زور نزده که چیزی را به ما بقبولاند بلکه آیینهوار، آن روزهای ناب و آن صفا و مجاهدتها را در گوشهای دور از این آب و خاک روایت کرده است.
«هیچوقت به نانهای جبهه دست نمیزدیم، میگفتیم اگر برای خودمان برداریم، حلال نیست. دو تا نان هم غنیمت است، بفرستیم جبههها». «روز نان پختن، همه دستی میرساندند. نشد به کسی رو بیندازم و رویم را زمین بزند، حتی آنها که با انقلاب میانهای نداشتند، میآمدند پای کار...». «توی حیاط برق داشتیم، اما همه جا را روشن نمیکرد. از ماشین شوهرم نور میگرفتیم. یکی دو بار که شبانه نان پختیم، آردش از خودمان بود. بیشتر از دستمان نمیآمد، و اِلّا دوست داشتیم برای امام از جانمان بگذریم.»
اینها گوشههایی از خاطرات زنان روستای صَدخَرو سبزوار است، شیرین و خواندنی، پُر از تصاویر خوشایند و خواستنی. شرافت، نجابت، بیتوقعی، سختکوشی، تابلو و نموداری است از عُلو و عظمت زنِ مسلمان و انقلابی. کتاب، خنده دارد و گریه. عبرت دارد و سرمشق و یکی از بهترین کتابهاست برای معرفی مادران این سرزمین. در دنیای عجیب و پیچیده و پُر از قیل و قال امروزی که تمدن رو به زوال غربی، زن را به حضیض ابتذال و عفونت کشانده و با هیمنه رسانهای خود به آن ضریب میدهد و چشم و دلها را پُر از مرض و سیاهی میکند و ذهنها را بیمار و مشوش و... ما چرا امثال این کتاب را سرِ دست نگیریم و به دنیا نشانش ندهیم؟ چرا ما به این کتابِ کمحجم، اما پُراعتبار فخر و مباهات نکنیم؟