سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: فکرش را هم نمیکردم که مشاور این حرف را به من بزند. راست راست توی چشمهایم نگاه کرد و گفت اگر پسرت در سن ۳۰ سالگی نمیتواند از پس زندگی و مشکلاتش بربیاید، تقصیر خودت است! فکرش را بکن، یک عمری نگذاشتم آب توی دلش تکان بخورد، خواستم کمکش باشم، هر وقت پولی کم میآورد کمکش میکردم، حتی بعد از ۱۸ سالگی. میخواستم خوشحال و شاد زندگی کند. ولی ببین حالا مشاور به من چه میگوید! اصلاً اگر نتوانسته کار ثابتی پیدا کند و برای خودش مستقل باشد، تقصیر بزرگ شدنش است؟ مگر نه اینکه مملکت که هیچ، دنیا درگیر مشکل بیکاری است؟
درست است که پسرخالهها و پسرعمههایش همگی سر کاری رفتهاند و کار درست و حسابی برای خود پیدا کردهاند، اما من میدانم که همه آنان با پارتیبازی رفتهاند سر آن کارها، اگر نه در این شرایط با این همه بیکار، این یک الف بچهها از کجا برای خود این کارها را دست و پا کردهاند. خانوادههایشان میگویند با زحمت خودشان کار دلخواهشان را پیدا کردهاند و برای خود برو بیایی بههم زدهاند، اما من که باورم نمیشود!
انگار من احمق و سادهام. اگر کار پیدا کردن به این راحتیها است، چرا برای پسر قندعسل من کاری پیدا نمیشود؟ چرا او نمیتواند برود سر کار؟ هر چند مگر آن پسرهای فامیل هم که کاری پیدا کردهاند، چقدر درآمد دارند؟ هر کدام حقوقی میگیرند که ارزش گرفتن هم ندارد. نصف آن را خرج هزینه راه میکنند و نصف دیگرش را هم خرج خودشان، پس چه میماند برای زندگیشان؟ معلوم است که نمیتوانند تنهایی از پس زندگیشان بربیایند، همه میگویند آنان به خانواده متکی نیستند و خودشان گلیم خود را از آب میکشند بیرون ولی مگر میشود؟!
اینها را میگویند که من کمتر کمک پسرم کنم، تا او در زندگی کم بیاورد و کمکم خانوادهای را که تشکیل داده است، با یک بچه کوچک، از دست بدهد. از اولش هم فامیل چشم دیدن من را نداشتند، از اولش هم چشم دیدن این یک پسر یکی یکدانهام را نداشتند. برای همین هم حتماً دروغ میگویند، حتماً برای اینکه پسرشان جلوی زنشان خجالتزده و سرافکنده نشود، دست و بالشان را گرفتهاند، اگرنه نمیشد با حقوق کارمندی و درآمدهای پایین که تازه در این شرایط اقتصادی ناجور که کرونا بدترش هم کرده است، زندگی را گذراند.
آنهم با آن دبدبه و کبکبهای که زنهایشان دارند. بدون کمک خانوادههایشان مگر میشود خرج قر و اطوار آن زنها را داد؟ حالا مشاور به من میگوید اشکال از پسر من است. میگوید آن قدر بیمسئولیت بارش آوردهام که نمیتواند از پس زندگی مشترک بربیاید، خانم نازنازیاش از اینکه پسرم سر هر کاری که میرود دوام نمیآورد و مینشیند خانه تا او برود سر کار و مخارج زندگی را تأمین کند، ناراحت است.
این قدر بازی درآورد که این هم از کار آخرش. گذاشته و رفته خانه پدرش. میگوید: «در آن جا دستکم مجبور نیستم که خرج یک نفر دیگر را هم بدهم و دخترم را هم در آنجا بزرگ میکنم.» عروسم هم نمیتواند درک کند که کار کم پیدا میشود! این جور وقتها میگوید: «چرا من میتوانم بروم سر کار و درآمدی داشته باشم؟ چرا همه میتوانند کاری پیدا کنند و زندگی خود را اداره کنند؟!
این فقط پسر شماست که کاری برایش پیدا نمیشود و باید بنشیند خانه تا من به جای او بروم سر کار؟ تازه در خانه هم که هست به آشپزی و کارهای خانه دست هم نمیزند. مینشیند تا من از سر کار برگردم و کارها را انجام دهم.» عروسم میگوید هم خانهدار است و رسیدگی به کارهای خانه را به عهده دارد و هم شده است نانآور خانه! حالا نمیدانم با این گرفتاری چه کنم؟ حرف مشاور را باور کنم، حرف عروسم را، حرف خانوادههای فامیل را یا بیکاری رایج در جامعه را؟