سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: تازه اگر خوششانس بودند و از او خوششان میآمد. کمی جلوتر اوضاع بهتر شد. پسرها توانستند دخترها را یک نظر ببینند و یک دل نه صد دل عاشق بشوند.
گواهش همین بچههای دهه پنجاهی و شصتی که با حق انتخاب بیشتری مزدوج شدند و عاقبت اکثرشان به خیر شد. بعضیها عاشق پاسدارها و بسیجیهایی شدند که جلوی چشم اهالی محل راهی جبهه میشدند. یکطرف ماجرا شهادت بود و فکر اسارت، ولی آن شخصیت آنقدر محبوب بود که دخترها دل در گرو عشق میدادند و خیلیهاشان داماد را از زیر آب و قرآن به مقصد میدان جنگ، بدرقه میکردند و برای دوباره آمدنش «و ان یکاد» میخواندند.
همه چیز با صداقت آغاز میشد. فرهنگها به هم شبیه بود و معیارها برای انتخاب معین. هرکس آن معیارها را داشت، میتوانست به راحتی جفت و جیرانش را بیابد و دلش را سنگ قلاب کند.
همه عاشقیها خلاصه میشد در چند خط نامه و تماسی که دیر به دیر از خط مقدم میگرفتند. وقتی هم که شهید شدند، زنها عاشق ماندند و یادگاریهای همسرانشان را پرورش و عشق را در وجود فرزندانشان متبلور ساختند، ولی کمکم اوضاع فرق کرد. آشناییها مدلش عوض و دیدارها راحتتر شد. تازه سیستم دیال آپ اینترنت مد شده بود و با آن صدای دیزلی مدتی طول میکشید تا کانکت شود. همه عاشق چتروم بودند و چیزی شبیه فضاهای مجازی امروزی بود که میشد بدون دیدن کسی عاشق شد و ساعتها با یک هویت نامعلوم نشست و با مخاطب روبهرو گفتگو کرد و به داستان سرایی پرداخت.
خیلیها گول خوردند و دل خیلیها در این عشقهای مجازی شکست و کلاه خیلیها برداشته شد، ولی خب این هم یک مدل آشنایی بود. به جای نشستن در پارک و سینما پشت میزشان مینشستند و ساعتها از علایق هم میگفتند و اینگونه هم را میشناختند.
کمکم اوضاع اینترنت بهتر شد، پایش در خانهها باز و تعداد قربانیهایش بیشتر شد. شبکههای اجتماعی یکییکی به میدان آمدند و قدرت خود را محک زدند. بعضیها بد اقبال بودند و خط خوردند و بعضی ماندند و پادشاهی کردند. خیلی از این شبکهها جایگزین مراسم خواستگاری و آشنایی پیش از آن شد. جوانها یکدیگر را میدیدند و هر چه لازم بود میدوختند و میبریدند و مراسم را فقط صرف احترام به رسوم اجرا میکردند. این شیوه اوایل جذاب بود، برخورد با جنس مخالف آن هم در مکانی که هیچکس نبود برای هر دو جذاب بود.
عکسهای شخصی میتوانست برای شناخت کارگشا باشد و مادرها مجبور نباشند مثل فیلم فارسیها به خانه دختر بروند تا از موی بلند و ابروی کمند برای پسرشان با ْب و تاب تعریف کنند.
وقتی دسترسی به جذابیتهای یک زن آسان شد، ازدواج هم رنگ دیگری گرفت و حتی معیارها هم عوض شد. چشم و گوش دختر و پسرها باز شد. کمی خوب بود. تا آنجا که دنیای مخالف را میشناختند و برای برخورد با آن آماده میشدند، ولی بیش از آن موجب شد تا توقع خانوادهها بالا برود و اتفاقات بعدی رخ دهد.
از همان موقع چشم و همچشمی آغاز شد و هر کسی خودش را با دخترهای آن سر دنیا مقایسه میکرد و کمکم فرهنگ عروسی و ازدواج و... دستخوش تغییرات جدی شد. کمکم تفاهم شد علت اصلی زندگی و طلاق کمی از منفوربودن خارج شد و دخترها راحتتر گفتند ما طلاق میخواهیم. خانوادهها موجب بیآبرویی میدانستند، ولی در بسیاری موارد از دخترشان حمایت میکردند و سلامت جسم و روح او را مهمتر از آبرو میدانستند. کمکم آمار جداییها فزونی یافت و آمار دادند از هر چهار ازدواج یکی به طلاق میانجامد.
آمار وحشتناکی بود؛ وحشتناکتر از آن حضور زنهای مطلقهای بود که در جامعه تعدادشان بالاتر میرفت و دشواری زندگیشان به دلیل تنهایی بیشتر میشد و علت طلاق هم بستگی به فرهنگ خانوادهها فرق میکرد. یکی برای رفتن به خارج از کشور و شرط ادامه تحصیل جدا میشد و یکی برای اعتیاد و خیانت همسرش. یکی هم خودش را به آب و آتش میزد تا از شر دنیای مردسالارانه خلاص شود و از کتکخوردنهای مدام رهایی یابد. علتها بسیار بود برای جدایی که همگی زیر چتر عدم تفاهم جاخوش میکردند و رنگ روشنفکری به خود میگرفتند.
ولی با همه این تفاسیر طلاق در جامعه منفور بود و اسمش رعشه به جانها میانداخت. کسی اگر مطلقه بود پنهان میکرد و تا میشد حلقه روی انگشتانش میگذاشت، تا اینکه رسیدیم به شرایط چند سال اخیر و این روزها که طلاق، شوربختانه، قبحش ریخته و عادیشده و شاهد کثرت طلاقهای توافقی هستیم. آیا هنوز هم فرصت برای بازگشت به آن روزهای زلال و باصفا، آن ازدواجها و زندگیهای عاشقانه و صادقانه هست؟