سرویس تاریخ جوان آنلاین: آغازین بخش از مقالی که در پی میآید را، روز گذشته از نظر گذراندید. در شماره پیشین داستان به اینجا رسید که در دهه ۶۰، حواشی شهیدآیتالله مطهری بر کتاب اسلامشناسی دکترعلی شریعتی، توسط استاد ابوالحسنی (منذر) در اثر «مطهری افشاگر توطئه» نشر یافت. اینک واپسین بخش از این مقال که به بازخوانی دو واکنش متفاوت آقایان عبدالکریم سروش و رسول جعفریان نسبت به انتشار این حواشی میپردازد، درپی میآید. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر را مفید و مقبول آید.
اعتراض دکتر سروش به یادداشتهای شهیدمطهری
در این اعتراض پیرامون چاپ یادداشتهای استاد آمده است:
اشکال کار این است که متفکری را گرفتهاند و با همان لباسهای زیر از خانه بیرون کشیدهاند... مرحوم مطهری مثل هر انسان دیگری برای خودش و با خودش حق داشته فکرهایی بکند، حق داشته بهطور خصوصی روی کتابهایش چیزهایی بنویسد تا اینجا هم هیچ اشکالی نیست [اینها همان لباسهای زیر است]اشکال این است که چیزهای خصوصی کسی را بدون اجازه او بردارند و چاپ کنند این غلط است. (متن سخنرانی دکترعبدالکریم سروش، نشریه دانشکده ادبیات مشهد، ش ۱ و ۲، سال ۱۳۶۶، ۱۹۹).
دکتر جعفریان: چنین تفکری از دکتر سروش، مطلقاً صحیح نیست!
به نظر ما چنین فکری مطلقاً صحیح نیست. اصولاً یادداشت علمی چیزی نیست که بتوان آن را بهعنوان یادداشت خصوصی از میدان به در کرد و به تعبیری دیگر یادداشتهای علمی جنبه خصوصی و عمومی ندارد. در اینجا چند نکته موردنظر است و آن اینکه:
دفاع از انتشار یادداشتهای خصوصی
اولاً: خود معترض، قسمتی از یادداشتهای خصوصی استادمطهری را در پایان یادنامه آن استاد، جلد یک آورده است، اگر بنا باشد مطالب دستنوشته کسی را انتشار ندهند، لزوماً کسی حق ندارد این نوع یادداشتها را نیز منتشر کند.
ثانیاً: اگر ایشان آشنایی اندکی با اسناد و مدارک تاریخی داشتند و میدانستند که اصولاً در دنیا و اروپا و امریکا، این یک عمل مجاز است که بعد از مرگ اساتید بزرگ و فیلسوفان، یادداشتهای خصوصی و حتی نامهها و... را انتشار میدهند. هیچکس نیز تا به حال نسبت به این روش ایرادی نگرفته است تا دومی آن معترض محترم باشند.
ثالثاً: صحبت بر سر چیست؟ آیا بدین معناست که این نوشتهها دست نوشته استاد و مُعتَقَدات ایشان نبوده؟ یا اینکه انتشار آن مصلحت نبوده؟ لابد مقصود ایشان قسمت اول نیست. در مورد قسمت دوم نیز نظر ایشان این است که مصلحت نبوده، اما نظر دیگران و از جمله کسانی که اجازه انتشار نوشتههای استاد در دست آنهاست، این کار عین مصلحت بوده است!
رابعاً: اگر چنین عملی روا نبود، آیا نباید به ناشران آثار دکتر شریعتی نیز همین مطلب را گوشزد کرد که چرا بسیاری از کتب و آثاری که دکتر در این اواخر آنها را قبول نداشته و همچنین نامههای خصوصی ایشان را نشر دادهاند؟ (البته نه همه نامهها را بلکه آن مقدار که تشخیص دادهاند باید منتشر شود.) اگر چنین عملی نارواست، در حق همه ناروا خواهد بود؛ نه در حق یک نفر که فعلاً قرار شده تا سخن او تنها در این زمینه نقل نشود.
آیا یادداشتهای شهیدمطهری احساسی و عاطفی است؟
تعجب این است که معترض محترم [دکتر سروش]با بیتوجهی کامل به محتوای نقد میگویند: به علاوه، سخنان مرحوم مطهری هم در آن حواشی، عاطفی و احساسی است و خالی از استدلال [!](همان، ص ۱۹۹)
دراینباره آنچه گفتنی است، اینکه اصولاً آیا میتوان به هر حال قبول کرد که اینها نظرات استاد مطهری (ره) نسبت به مطالب اسلامشناسی بوده است یا نه؟ با نگاهی به نوشته استاد، پاسخ مثبت است، طبعاً در یک نقد کوتاه، جای این نیست که استدلال آورده شود. مهم این است که این دیدگاههای استاد مطهری است، دیدگاههای شخصی که به قول این معترض، آن مقدار تسلط بر فرهنگ اسلامی داشته و «.. فقه خوانده بود فلسفه و اصول خوانده بود با قرآن و حدیث زندگی میکرد و تسلطی بر معارف و فرهنگ اسلامی داشت.» (همان، ص ۱۹۷)
برای اینکه مشخص شود این نوشتهها عاطفی و احساسی است یا نه؟ ذیلاً فهرست اشکالات استاد را که تنها بر دو درس از درسهای اسلامشناسی است، مطرح میکنیم: در ابتدا برای اینکه زمینه بحث بهتر روشن شود، از قول آقای حسین دبّاغ که گویا حشر و نشری با استاد داشته، موضع کلی استادمطهری را نسبت به برخی از مفاهیم فلسفی و دینی که توسط دکتر شریعتی در اسلامشناسی مطرح شده است، نقل میکنیم.
زمانی که «حامد الگار» در یک سخنرانی در لندن برخورد استادمطهری را با دکتر، روانی- چیزی نزدیک به حسادت - تحلیل میکند، آقای [حسین]دباغ میگوید: من از نزدیک با آیتالله مطهری در تماس بودم. ایشان مسائلی را بهطور خصوصی با من در میان میگذاشتند. ایشان تمامی مفاهیم اساسی را که توسط دکترشریعتی طرح و وارد فرهنگ ما گردیده است، نظیر دیدگاههای فلسفی و بالأخص برداشت او از توحید، مورد بحث و انتقاد قرار میدادند، نظر آیتالله مطهری این بود که شریعتی به مذهب تمسک میجست، به این معنی که مذهب را وسیلهای برای نیل به اهداف سیاسی و اجتماعی تلقی میکرد. البته در اینجا نیات باطنی شریعتی موردنظر نیست، بلکه ملاک قضاوت، سخنرانیها و کتب اوست، بدین خاطر بود که علما چنین تصوری از شریعتی داشتند و علت اصلی کدورت با آیتالله مطهری نیز همین مسئله بود. پس از آن چنین تصوری را الگار نیز تأیید میکند. (انقلاب اسلامی ایران، نشر قلم، ص ۱۱۸)
شهیدمطهری و نقد مفاهیم اساسی در آثار دکتر شریعتی
همانگونه که آقای دباغ گفته، استادمطهری، مفاهیم اساسی را که توسط دکترشریعتی مطرح شده بود، مورد انتقاد قرار میداد، در اینجا ما فهرست برخی از این انتقادها را که در نوشته مذکور آورده شده، میآوریم: اولین اشکال این است که در اسلامشناسی بیشتر از سوسیالیسم و کمونیسم و ماتریالیسم تاریخی و اگزیستانسیالیسم، مایه گرفته تا اسلام. آنگاه استاد، استفاده نکردن دکترشریعتی از متون اسلامی را مطرح میکند و مینویسد: اگر ما بخواهیم اسلام را بشناسیم مانند هر مورد دیگر، باید معنی اسلام را از کتاب و سنت قولی و عملی قطعی طرح کنیم و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم؛ در این جزوه آن چیزی که طرح نشده، متون اصلی اسلامی است.
استاد ضمن اینکه تعریفی را که دکتر شریعتی از مکتب آورده، تأیید میکند و مینویسد: بحثی که در صفحه «ده» درباره مکتب شده است، بحث خوبی است و نقطه ضعف کمی دارد. اشکال اساسی خود را در مورد مفهوم توحیدی که دکتر از اسلام میفهمد، مطرح کرده و مینویسد: یک نقص بزرگ در کار این اسلامسراییها این است که از طرفی به توحید بهعنوان یک (امر) علمی و عقلی و فلسفی و استدلالی مستقل از دین و هم از طبیعت اعتراف ندارند و صریحاً انکار میکنند، خدا را حداکثر در آیینه طبیعت میبینند که اندکی از چهره الوهیت را نشان میدهد. امکان ندارد که ما بتوانیم توحید را بهعنوان یک پایه جهانبینی معرفی کنیم، بدون آنکه توحید اسلام را بهعنوان یک اصل عمیق فلسفی که بتوان از آن جهان را شناخت بشناسیم.
مطالب فوق در ارتباط با توجیهی است که دکتر از توحید در اسلامشناسی مطرح کرده و حتی اندیشمندی، چون استاد فقید حمید عنایت بعد از نقل آن مینویسد: چنین جهانبینی که همراه با نفی ماتریالیسم و اصالت تجربه است به هیچ وجه شریعتی را یک متفکر عمیقاً مذهبی نمینمایاند. (اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، انتشارات خوارزمی، ص ۲۷۰)
... استاد، فلسفه تاریخ دکتر را که براساس تضاد دیالکتیکی توجیه کرده است، مورد نقد قرار میدهد و مینویسد: در صفحات ۵۲ تا ۵۴ فلسفه تاریخ را براساس تضاد دیالکتیکی توجیه میکند و با تأویل مسخرهای داستان هابیل و قابیل را در قرآن، فلسفه تاریخ میخواند و هابیل را نماینده عصر اشتراک اولیه و دامداری و قابیل را نماینده عصر کشاورزی و مالکیت فردی میخواند، تأویلی شبیه تأویلات عرفا که به انکار از توجیه شبیهتر است...
استاد در ادامه مینویسد: نویسنده کورکورانه از منطق مارکسیستها پیروی کرده است...
اعتراض به تندرویهای دکتر سروش
این بود خلاصهای از نقدی که استاد بر بخشی از کتاب اسلامشناسی داشته است. مطمئناً آنگونه که [امثال آقای سروش]آن را عاطفی و احساسی خواندهاند نیست، بلکه نقطه نظراتی منطقی و مستدل است.
البته جای گفتن این نکته است که استادمطهری اگر میخواست در ملأعام چنین نقدی را انتشار دهد، بعضی از تعبیرهای تند را نمیآورد، اما این دلیل بر آن نمیشود که اکنون چنین نقدی انتشار نیابد، زیرا خود استاد در همان نامه معروف که با مهندس بازرگان امضا کرده، اشاره به انحرافاتی در اندیشههای مرحوم شریعتی دارد که کتمان آنها نادرست بوده است و آیه الّذین یکتمون... شامل آنها میشود، گرچه از نظر گرایشات اسلامی او را تأیید میکند.
در اینجا یادآوری یک نکته ضروری است و آن اینکه آقای سروش که گویا نظرش را در مورد روابط استادمطهری و دکتر تغییر داده است، ضرورت نداشت اینچنین برخورد غیرمنطقی با مسئله انتشار یادداشتها داشته باشد. متأسفانه ایشان با اینکه این همه بر برهان و استدلال تکیه داشته و طرفدار فکر و اندیشه است، در مواردی مخالف خود را به شدت با عناوین نامطلوبی مورد حمله قرار میدهد.
نمونههایی از تندروی سروش نسبت به کتاب شهیدمطهری افشاگر...
در اینجا حوصله استقصا نیست که برخی از این تندرویها را از مقالات ایشان گردآوری کنیم. تنها یک مورد را (دقت کنید چند مورد در این دو مورد است) درباره همین کتاب مطهری افشاگر توطئه میآوریم، این در حالی است که ما خود در ابتدای این بحث اشاره کردیم که نحوه طرح این کتاب از جهات متعددی نادرست است، اما اینک سخنان تند آقای سروش نسبت به مؤلف کتاب فوق:
نویسنده آن کتاب هم، چنانکه از مفاد بعضی پانوشتها برمیآید، با دستهای مهر میورزد که دیری است عشق فاشیسم و ولایت هیتلری را درسرمیپرورانند و کارشان لکهدار کردن شخصیتها و پراکندن نفرت ضدیهودی و سوراخ کردن کلمات و بیرون کشیدن فلسفه و فکر از اعماق و الفاظ است [همان کارها که فیلسوفان فاشیست میکردند و به دیگران میآموختند]، مطرح کردن خود به هر قیمتی و ستایش و پرستش قدرت و نان به نرخ روز خوردن و حسادت نسبت به افراد محبوب ورزیدن و با تفکر، دشمنی کردن و به بهانه کوبیدن عقل فضولی و جزوی و با اتهام غربزدگی، هر سخن و اندیشهای را مورد طعن و حمله قرار دادن و بیعملی را تلقین و تزریق کردن و تاریخپرستی را سرمشق و سرلوحه کار خود قرار دادن و عجز در برابر خدای تاریخ کردن و منطق را بازنشسته دانستن و برهان را مسخره کردن و در علم، طعن زدن و اگزیستانسیالیزم الحادی را نشر کردن و آدمی را حیران و سرگشته و مضطرب و بیپناه و بیخدا وانمود کردن و او را اسیر و ذلیل «حوالت تاریخی» انگاشتن و عاجزانه و ذلیلانه چشم بر آستانه خدای تاریخ دوختن [!]و از و انتظار معجزه و کرامت داشتن [!]او با همه قدرتها و حکومتها جوشیدن و... جزو ارکان پیشه و اندیشه آنهاست. (ر. ک: مجله دانشکده ادبیات مشهد، سال ۶۶، ش ۱ و ۲، ص ۱۹۹)
مدرسِ خطبه همام و برخورد ناشایست!
مورد دیگری که از لحاظ اخلاقی و شرعی به هیچگونه قابل بخشایش نبوده و برای معلم اخلاق و مدرس خطبه همام زشتی بیشتری نشان میدهد، تذکری است که ایشان در پایان یکی از نوشتههای اخیر خویش آورده است. در اینجا بنده نه قاضی هستم و نه وکیل، تنها اشارهام به رعایت ادب بهخصوص در امور فرهنگی است؛ آن هم برای کسانی که خود را بهترین کسی میدانند که وارسته به آن ادب و اخلاق هستند. ایشان گرچه نام کسی را نیاورده، اما کنایهای را آورده که به مراتب «ابلغ از تصریح» است. چنین برخوردی به یقین ناشایست بوده، و در محیط مناظره فکری به دور از ادب محاوره است. ایشان مینویسد: به اشارتی بسنده میکنم که به نوعی فاشیسم فکری و فلسفی چندی است که در جامعه اسلامی نوپای ما از ناحیه پارهای از دنیاداران بیاعتقاد، ترویج میشود. اینان که سوابق بیاعتقادی و ارتکاب ملاهی و مناهیشان بر آگاهان پوشیده نیست، اینک میکوشند تا در پناه فلسفههای فاشیستی و بر سر سفره «ولایت فقیه» و جمهوری اسلامی، نیات فاسد خود را رنگ و لعاب دینی و عرفانی بزنند و از طرح هر فکری نو با برچسب غربزدگی جلوگیری کنند و سوابق پلید خود را با ابنالوقتی و نان به نرخ روز خوری تطهیر نمایند (ر. ک: کیهان فرهنگی، سال ششم، ش ۴، ص ۱۴)