سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: برادرم ۱۰ سال از من کوچکتر است و سه فرزند دارد. من یک فرزند بیشتر ندارم و اگر اتفاق خاصی روی ندهد با همین یک فرزند پرونده فرزندآوری را خواهیم بست. فعلاً بحث این نوشته درباره این نیست که تک فرزندآوری ما یا این طور بگوییم محدود کردن بچهآوری از بچهها به یک بچه تا چه اندازه موجه است- واقعاً موضوع پیچیدهای است. ممکن است این دلایل برای برخی موجه و برای بعضی غیر موجه باشد. در هر حال قضاوت در اینباره بسیار دشوار است و طبق معمول مثال تو کفشهای مرا بپوش و در وضعیت من قرار بگیر تا ببینم نظرت چه خواهد بود این جا هم صدق میکند- بحث نوشته ما این است که اکنون چه میتوانیم درباره این وضعیت انجام دهیم یا به عبارت دیگر والدینی که تصمیم دارند پرونده بچهآوری را با یک فرزند ببندند خودشان را باید برای چه شرایطی آماده کنند.
به طور اجمالی میتوان اهم گامهای اساسی برای موفقیت در گذر از موانع پیشرو را به این ترتیب عنوان کرد: ۱) از موانع فرار نکنید. ۲) شِکوه و شکایت نکنید. ۳) واقعگرا باشید. ۴) مانع و مشکل را بپذیرید. ۵) به علت مشکل خود نگاه کنید. ۶) ببینید آیا مانع و مشکل به شما آسیب میزند. ۷) با خود مهربان باشید. ۸) با ذهنی آگاه و با تفکر مانع و مشکل را بررسی کنید. ۹) مثبت بمانید. این ترتیب را دنبال کنید و خواهید دید که موانع را برطرف خواهید کرد.
تک فرزندی سختتر از چند فرزندی است
بستن پرونده بچهداری با تک فرزندی از دور تمیز و شیک به نظر میرسد. مخصوصاً در شرایط فعلی که خانوادهها با بحران اقتصادی روبهرو هستند و حمایت مالی و پشتیبانی چندانی از سوی نهادهای دولتی صورت نمیگیرد. وقتی کسی هزینه دارو، درمان، تغذیه، پوشاک، لباس، کلاس و... را در چرتکه بیندازد تا برسد به آموزش و پرورشی که مدارس دولتی انگار هر روز بیشتر از دیروز در آن آب میروند و تحصیل رایگان روز به روز بیشتر به افسانهها شبیه میشود کفه ترازو به سمت پدران و مادرانی سنگین خواهد شد که ترجیح میدهند اگر راهی داشته باشد با نیم یا حتی بیستوپنج صدم درصد از یک بچه، بچهدار شوند، اما چون واحد بچه هنوز اعشاری نیست به همان تک فرزند بسنده میکنند. با این حال آیا این همه داستان است؟ برادرم چند روز پیش میگفت: من فکر میکنم یک فرزند آوردن خیلی سختتر از چند فرزند داشتن است. او از یک زاویه راست میگوید و آنچه او آن روز گفت ستون فقرات این نوشته است و قرار است در این باره نکاتی را به والدینی که قصد دارند پرونده بچهداری را با یک فرزند ببندند متذکر شود. او آن روز به من گفت: «بچههای من با همدیگر بازی میکنند، اما تو ناچاری همبازی بچهات باشی.» این یکی از چالشیترین زاویههای زندگی والدینی است که بچهداری را با تک فرزندی ادامه میدهند.
وقتی نمیتوانی همبازی کودک باشی
درست است یکی از بهترین لحظههای زندگی من وقتی است که توان همراهی با کودک در بازیهای روزانهاش را دارم- به ویژه این روزها که محدودیتهایی درباره رفتن به بیرون وجود دارد و کودکان مجبور هستند ساعات طولانی در خانهها بمانند، نیاز کودکان تک فرزند به بازی در خانه بیشتر و بیشتر میشود-، اما با این همه، این هم واقعیت است که همیشه توان بازی با کودک را نداری. البته ما درباره شرایط اغلب افراد جامعه سخن میگوییم. ممکن است فردی به چنان پرهیز و نظم درونی در زندگی رسیده باشد که با مراقبت درونی بتواند حوصلهای فربه برای سروکله زدن با بچه فراهم کند. این اتفاق بسیار عالی خواهد بود، اما در واقعیت والدین درگیر نگرانیها و چالشهایی هستند که انرژی و حوصله آنها را تحلیل میبرد، بنابراین وقتی عصر میشود اکثر آنها رمقی برای بازی و سر و کله زدن با بچه ندارند، در حالی که کودک خواب بعدازظهری خود را پشت سر گذاشته و مبارز میطلبد.
بستن کودک به رگبار «نه!»
یکی از بدترین اتفاقات برای من در دوران پدر شدن این است که دعوت کودکم را برای بازی با شلیک مستمر نه! نه! نه! نه! از خشاب بیحوصلگی جواب بدهم. بازی برای کودک جلوتر از نان و آب است. این را والدین میدانند، بنابراین کودکان درباره هر چیزی هم که انعطاف داشته باشند درباره بازی نکردن انعطاف ندارند. ما از دور به کودکان نگاه میکنیم. تاب خوردن یک کودک در پارک برای ما یک صحنه تکراری و بیمزه است، اما آن تاب معنای دیگری نزد کودک دارد و بخشی از لذت او از دنیا را تأمین میکند، به خاطر همین است که متعصبانه و سفت و سخت به آن تاب چسبیده و با وجود اینکه اصرار داریم نوبت خود را به کودکان دیگر بدهد یا به دروغ میگوییم الان پارک را میبندند برویم خانه، نمیخواهد به راحتی از آن تاب دست بردارد.
نکته مهم این جاست که ما هر اندازه هم که دلسوز، مهربان و وظیفه شناس باشیم نمیتوانیم دقیقاً مثل یک کودک هم بازی کودک باشیم. حتی اگر به معصومیت کودکی هم برگردیم با این حال نقشها و وظایفی داریم که آنها اجازه تام و تمام به ما نمیدهند که دقیقاً از زاویه یک کودک به دنیای او نگاه کنیم، بنابر این به عنوان یک پدر کودک تک فرزند احتمال اینکه اغلب اوقات دعوت او را برای بازی رد کنیم بسیار بالا خواهد بود و نکته رنجآور برای من آنجاست که ببینم کودک بعد از طرد شدن به تلویزیون یا بدتر از آن به گوشی پناه برده است تا این طردشدگی را جبران کند. البته این حرف به آن معنا نیست که کودک همیشه باید با جواب مثبت پذیرایی شود. گاهی کودک باید جواب نه را بشنود تا خودش را برای وضعیتهایی که در آینده با آن روبهرو خواهد شد آماده کند و بداند که امکان ندارد جهان هر لحظه آن چیزی را که او میخواهد فراهم کند. منظور من این است که اگر ما به عنوان والدین کودک تک فرزند مدام دعوت او را به بازی به رگبار «نه» ببندیم بسیار رنجآور خواهد بود.
فشار همبازی شدن روی سر پدر کودک تک فرزند
واقعیت آن است اگرچه بخشی از مقدمات پدر و مادر شدن با هیجانهای غریزی فراهم میآید، اما روح و درون مایه این نقش تعهدی است که ما به آن میدهیم. وقتی نام من به عنوان پدر در جدولی از جدولهای شناسنامه کودک درج میشود این تازه شروع داستان پدر شدن است نه خاتمه آن، بنابراین اگر به عنوان پدر یک کودک تک فرزند میخواهی انجام وظیفه کنی احتمالاً بسیار بیشتر از والدین دیگر باید از خود مراقبت کنی تا توان همراهی با کودک را داشته باشی. پدری که دو سه کودک دارد فشار کمتری از این ناحیه حس میکند، چون کودکان همبازی هم هستند و پدر در این جا نقش ناظر، داور و عضو علیالبدل را خواهد داشت، اما وقتی کودک همبازی ندارد همه بار همبازی شدن بر دوش پدر خواهد بود و واقعیت آن است که این کار توان فرساست.
تجربههایی که کودکان تک فرزند از آن محرومند
نکته مهم دیگر در این باره این است که تک فرزندها از تجربه بسیاری از شرایطی که به ویژه برای مهیا شدن برای زندگی آینده به شدت به آن نیاز دارند محروم میشوند. اگرچه نمیتوان قضاوت صددرصدی در این باره انجام داد، اما به نظر میرسد در خانوادههایی با چند فرزند، کودکان خواه ناخواه بازیهایی، چون بخشش، سهیم کردن دیگری، دلداری دادن، چالش و درگیری، معذرت خواستن و... را در عمل و به شکل واقعی تجربه میکنند، اما کودکان تک فرزند در شرایط سترون قرار گرفتهاند. وقتی کودک دیگری در خانه نباشد کودک چطور میتواند اسباب بازیهایش را با دیگری سهیم شود؟ چطور میتواند رموز دعوا و آشتی را یاد بگیرد؟ چطور میتواند طعم مسخره شدن را بچشد و آن را به عنوان یکی از اتفاقات گریزناپذیر زندگی تاب بیاورد و هضم کند؟ این دیگر چیزی نیست که بتوان در آزمایشگاه تهیه کرد یا از اسباب بازی فروشی خرید یا در یک اپلیکیشن گنجاند، اینها موقعیتهایی هستند که فقط و فقط در شرایط واقعی زندگی با حضور کودکان دیگر فراهم میآید.
گاهی در بازی طعم شکست را به کودک بچشانم
نکته مهم دیگر در این باره این است: کودکان تک فرزند به خاطر اینکه مجبورند تمام بار فرزندی را به دوش بکشند- این اتفاق به خاطر شرایطی که این کودکان در آن قرار دارند، گریزناپذیر است- و شریکی در این باره ندارند، خود را در کانون و مرکز توجه میبینند. در واقع این کودکان در منظومهای قرار گرفتهاند که فقط آنها در آن میدرخشند و رقیبی ندارند، لذا این احتمال وجود دارد که در آینده هم بخواهند این شرایط را در موقعیتها و مکانهای دیگر تجربه کنند و، چون در آنجا چنین حسی به آنها داده نمیشود احساس کنند جهان چقدر بیرحم است و دیگران بلد نیستند با آنها برخورد منصفانهای انجام دهند. به تعبیر دیگر خطر وابسته شدن بیش از حد کودکان تک فرزند به دریافت توجه کامل از سوی والدین خود بسیار جدیتر است، بنابراین به عنوان یک پدر کودک تک فرزند حس میکنم مهم است که ما کودک خود را به گونهای تربیت کنیم که خود را بیشکست و ابرقهرمان و در مرکز ارزیابی نکند. این به آن معنا نیست که مثلاً به او کم توجهی کنیم، یا توجه خود را بین او و دیوار، بین او و سقف قسمت کنیم، نه! به این معناست که به او این حس را بدهیم که دیگران هم میتوانند در مرکز قرار بگیرند. مثلاً چطور؟ وقتی با کودک خود بازی میکنی روی پیشانی بازی نوشته نشده که حتماً تو باید شکست بخوری. این اشتباهی است که اغلب ما دچارش میشویم و این توهم را به کودک میدهیم که او بسیار قدرتمندتر از دیگران است، بنابراین وقتی مثلاً با کودک کشتی میگیریم در عین حال بسیار خوب است، کشتی را کش بدهیم و چالش ایجاد کنیم، اما این طور نباشد که فقط ما خاک شویم، بلکه موقعیت مناسبی است که کودک هم گاهی در خاک ما قرار گیرد و پشتش به زمین بخورد و طعم زورمندی از جانب دیگری و شکست را بچشد و از آن مرکز اقتدار کمی دور شود.
در بازی کودکم با هم بازیهایش دخالت نکنم
هر موقعیتی که کودک تک فرزند را به تعامل با کودکان بکشاند به مثابه یک گنج خواهد بود. اگر واقعاً ما در شرایطی هستیم که نمیتوانیم هم بازیهایی در خانواده به او بدهیم دست کم در حلقههای دیگری این کار را برای او انجام دهیم. فامیلهایی هستند که روابط نسبتاً گرمتری با هم دارند و هفتهای یکی دو بار دور هم جمع میشوند و طبیعتاً این موقعیت برای بچههای تک فرزند به مثابه یک گنج است چه آن همبازیها پسرخالهها، دخترخالهها، پسرداییها و دخترداییها باشند و چه دخترعموها، پسرعموها، دخترعمهها، پسرعمهها و چه حتی در روابط دوستانه و همسایگی و از آن هم دورتر، تجربههای کوتاه همبازی ساختن برای کودک در یک پارک. اما نکته کلیدی این است: تا آنجا که میتوانید - مگر اینکه واقعاً صدمه جدی کودک را تهدید کند - در بازی کودکان دخالت نکنید. این خطر بیخ گوش والدین تک فرزند - به ویژه والدینی که کودک آنها کم سن و سالتر است و طبیعتاً آنها هم تجربه کمتری در این باره دارند - وجود دارد که با اندکی اصطکاک و بگو مگو بین کودکان بخواهند دست به دخالت بزنند. این کار اشتباه است، چون به نام حمایت میخواهد کودک تک فرزند را دوباره به آن فضای غیرطبیعی و آکواریومی که همبازی ندارد و حمایت بیقید و شرط میگیرد برگرداند بنابراین تا میتوانید اجازه دهید که این نوع کودکان با نظارتی که روی آنها دارید از شما دور شوند. تا میتوانید اجازه دهید که آنها در دایره همبازیهای خود قرار گیرند و حتی شاهد بدرفتاری آنها باشند. این جامعه ماست و در جامعه طیفهای رفتاری متفاوتی وجود دارد و کودک نباید به شکل افراطی شاهد سانسور این روحیهها و رفتارها باشد وگرنه در آینده این انتظار در او غالب خواهد بود که مدام از سوی دیگران تحسین شود.
عواقب حس آزاردهنده «نکند او را از دست دهم»
از جمله نگرانیهای قابل درک والدین کودک تک فرزند این حس آزاردهنده است که آنها میترسند او را از دست دهند. مثل این میماند که پدیده پدر و مادر شدن روی یک پایه ایستاده و به شدت شکننده و لرزان است. کافی است این پایه بشکند و آنها دیگر پدر و مادر نیستند. در نزد برخی از نزدیکان دیدهام که این حس آزاردهنده در حد یک عامل فلج کننده و وسواسی ظاهر میشود و پیامد آن این است که این نوع پدر و مادرها گاهی به شکل افراط گونه نگران کودک خود هستند بنابراین مدام او را در حرکت، بازی و جنب و جوش کنترل میکنند، مبادا که آسیب بخورد، بنابر این به عنوان یک پدر یا مادر چنین فرزندانی باید راهی پیدا کنید که با این حس کنار بیایید، چون در غیر این صورت اجازه نخواهی داد که کودک تجربه کردن را بیاموزد از ترس اینکه مبادا مریض یا پرت شود یا آسیب بخورد یا به او اهانتی صورت بگیرد. در واقع به هر میزان که والدین بیشتر از نگرانی پر شوند شعاع تجربههای کودک که بسیار ارزشمند است بستهتر خواهد شد و دست او را برای آزمون و خطا باز نخواهیم گذاشت.