کد خبر: 1005602
تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۱:۰۰
نقد و بررسی یک محدودیت خودساخته
اگر آبرو در میان نباشد و قانون هم نباشد تکلیف بسیاری از ما چه می‌شود؟ آیا به سراغ کار درست می‌رویم؟ در این صورت وجدان‌مان را در نظر می‌گیریم؟ آیا به وجدان‌مان فکر می‌کنیم؟ آبروی‌مان پیش وجدان‌مان که برود برای‌مان اهمیتی دارد؟ برای محاسبات درونی خود معیارمان وجدان است یا آبرویی که در برابر مردم داریم؟
لیلا جعفری
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: آبرو واژه‌ای است که بار‌ها به زبان آورده‌ایم یا از دیگران شنیده‌ایم. هم‌اکنون نیز از صبح تا شام شاید چندین بار به زبان بیاوریم و گفتنش دیگر برای‌مان عادی شده باشد. از کودکی این واژه را از زبان بزرگ‌تر‌ها شنیده‌ایم و آموخته‌ایم که باید در زندگی‌مان وجود داشته باشد؛ چون آب و نور، رو و ظاهرمان است. حتی خودمان هم در بین کودکان هم‌سن و سال خود بار‌ها تکرارش کرده‌ایم و به زبان آورده‌ایم. شاید جملاتی از این دست برای همه ما آشنا به نظر برسد؛ مگر آبرو نداری که ساندویچ من را خوردی؟ مگر آبرو نداری که توپ را انداختی خانه همسایه؟ مگر آبرو نداری که یک نمره به درد بخور نمی‌گیری؟ مگر آبرو نداری که این قدر به دوست من حرف زشت می‌زنی؟ مگر آبرو نداری که این قدر در بازی جرزنی می‌کنی و کلک می‌زنی؟ و... بسیاری دیگر از این سخن‌ها که گفته یا شنیده‌ایم. به نظر می‌رسد این جملات و افکاری از این دست، با ما بزرگ شده و به سنین مختلفی که رسیده‌ایم تنها، شکل و محتوایش تغییر کرده است. ولی ماهیت آن همواره ثابت مانده و آن ترس از دست رفتن چیزی است که تعریفی برایش ساخته‌ایم. انگار همیشه ترس از دست دادن این الگوی ذهنی آن‌قدر در ما قوی بوده که در هر سنی با ما بوده و تنها شکل و ظاهرش تغییر کرده است.

آبرویی که برای خود می‌سازیم

یک روز کلک‌زدن در بازی و درس نخواندن برای‌مان مایه آبرو‌ریزی بود و بزرگ‌تر که شدیم، موارد سنگین‌تر. رفته‌رفته ارتباطات، موقعیت تحصیلی، موقعیت اجتماعی، فرهنگ‌مان، شرایط مالی و بسیاری چیز‌های دیگر زندگی برای‌مان ملاک آبرو داشتن یا آبرو نداشتن شد.

ولی این آبرو به راستی ماهیت واقعی دارد یا ما آن را ساخته و تا این اندازه بزرگ کرده‌ایم؟ وقتی به چیزی پر و بال و ماهیتی می‌دهیم ممکن است آن‌قدر در نگاه ما که هیچ، در زندگی ما بزرگ شود که کم‌کم مانند یکی از اجزا یا ارکان مهم زندگی ما دربیاید. ممکن است رفته رفته ماهیت یک جاندار را به خود بگیرد که با ما همزیستی دارد. شبیه به موجود زنده‌ای که با ماست. موجودی که در قالب دوستی و خیرخواهی، زندگی، زمان، انرژی و شاید نیروی حیات ما را به دست بگیرد. ما نیز ممکن است طبق الگو‌هایی که از دیرباز و از کودکی در ذهن خود جمع کرده و ثبت کرده‌ایم با سازهایش هم‌ساز شویم و با وجودش هم‌سو. به نظر می‌رسد این موجودی که به دست ذهن قدرتمند ما جان گرفته و همراه‌مان شده است، دنبال همبازی نیز می‌گردد. برای همین برخی از ما نیز با گفت‌وگوهایش همبازی شده و پیش می‌رویم. گاهی آن‌قدر بازی می‌کنیم و نیرو و وقت‌مان را برای موجود همزیست خود صرف می‌کنیم که یادمان می‌رود چیز‌های مهم‌تری در زندگی ما وجود دارد که به همان انرژی و زمان نیاز داشت. چیز‌هایی که از آن غافل شده‌ایم و تا چشم بر هم بزنیم ممکن است روزها، ماه‌ها و حتی سال‌ها پشت سر هم سپری شده باشد؛ یعنی زمانی که برای رسیدگی یا انجام کار‌ها و مواردی که توجه بیش‌تر ما را می‌خواست مورد نیازمان بود. مردی را می‌شناسم که سال‌ها در اندیشه ازدواج با دختر دلخواهش بود، او شش سال تمام آن‌قدر به ساختن زندگی رؤیایی‌اش فکر کرد که نخستین سال‌های جوانی‌اش تنها در فراهم کردن آن خلاصه شد. عاقبت به سراغ آن زن رفت، در حالی که هر دو میان‌سالی را پشت سر گذاشته بودند!

گاهی‌آ‌رزو‌های زندگی‌مان آن‌قدر برای‌مان بزرگ می‌شود که آنچه را که به خاطرش به همین آبرو‌ها فکر می‌کردیم را از یاد می‌بریم. ممکن است فرهنگی که در آن رشد کرده و بزرگ شده‌ایم و از همه مهم‌تر خانواده‌ای که بستر پرورش ما بوده است، در این بین از عواملی همچون نگاه سنتی، احساس‌های خلأ درونی، سطح پایین آگاهی و... مهم‌تر باشد. اما هر چه هست، در وجود ماست و نیاز دارد به اصلاح. برای زندگی درست و با کیفیت نیاز دارد به اصلاح.

تاوان سنگینی که به خاطر حفظ آبرو می‌دهیم

حتماً شما هم با افرادی برخورد کرده‌اید که برای برخی رفتار‌ها و عملکرد‌های خود تاوان سنگینی می‌دهند به این دلیل که آبروی‌شان را حفظ کنند. خانواده‌ای را می‌شناسم که نمونه خوبی برای این سخن است. این خانواده پدر خود را از دست داد. مدتی بعد از آن، اموالی را که از پدر خانواده به جا مانده بود تقسیم کرده و سهم هر کسی را پرداخت کردند. شرایط سند‌ها و مدارک به جا مانده از پدر فوت شده به گونه‌ای بود که امکان تخطی وجود داشت. از این رو برادران که مراحل قانونی را انجام می‌دادند، سهم خواهر خود را به طور تمام و کمال و درستی پرداخت نکردند. او که ناچار بود برای احقاق حقوق خود به دادگاه و مراجع قانونی مراجعه کند، دادخواست و شکایت‌نامه خود را به دادگاه ارائه کرد. پس از مدتی که مراحل قانونی انجام شد، دادگاه این حق را به او داد که به طور قانونی برادرانش را که بخشی از سهم ارثیه او را که خانه پدری‌اش بود، تصرف کرده‌اند، از آن خانه بیرون کند. او ابتدا به دلیل علاقه به خانواده و روابط خویشاوندی از این کار سر باز زد و بار‌ها با مهربانی از آنان خواست تا سهم او را هم عادلانه پرداخت کنند یا دست کم به او اجازه دهند تا او هم به خانه پدری رفته و در یکی از طبقات آن زندگی کند، ولی خواهش‌های او هر بار با برخورد تند و قهرآمیز برادرانش رو‌به‌رو می‌شد و نتیجه‌ای نداشت. بالاخره یک روز طاقت او سر آمد و با دو مأمور پلیس به خانه پدری رفت. مأموران برادران و خانواده‌های‌شان را از آن خانه بیرون کرده و در خانه را نیز پلمب کردند. دختر خانواده هنوز اشک می‌ریخت و واقعاً دلش نمی‌خواست کارش به آن مرحله برسد، ولی دیگر کار از کار گذشته بود.

شبانه همگی به اداره پلیس رفتند تا تکلیف بازداشت و سهم قانونی ارث و... روشن شود. همان شب برادران وثیقه‌ای فراهم کردند که برای جلوگیری از بازداشت و زندان و درواقع آبرو ریزی، معتبر باشد و به این ترتیب صبح روز بعد، سهم ارث پدری خواهر را نیز پرداخت کردند. این برادران تا روزی که پای آبرو در میان نبود، همچنان پرداخت سهم خواهر را جدی نمی‌گرفتند، اما به محض به میان آمدن آبرو آن را پرداخت کردند. این نشان می‌دهد که آنچه از آبرو آموخته‌ایم هم عمیق است و هم گاهی نادرست.

آبرو را ممکن است در ظاهر امور در نظر بگیریم نه امری درونی. اگر آبرو درباره مسائل مختلف برای ما جنبه درونی داشته باشد، دست به خیلی از بی‌آبرویی‌های حقیقی نمی‌زنیم. انگار با برخی از رفتارهای‌مان با زبان بی‌زبانی می‌گوییم آبروی‌مان برای همه مهم است به جز خودمان. دست به کار‌هایی می‌زنیم که درست نیست، مانند برادری که حقوق خواهر خود را پایمال می‌کند، آن وقت اگر کسی آن را بداند، آن‌قدر وحشت‌زده می‌شویم که بی‌درنگ آن حقوق را پرداخت می‌کنیم.

پس اگر آبرو در میان نباشد و قانون هم نباشد تکلیف بسیاری از ما چه می‌شود؟ آیا به سراغ کار درست می‌رویم؟ در این صورت وجدان‌مان را در نظر می‌گیریم؟ آیا به وجدان‌مان فکر می‌کنیم؟ آبروی‌مان پیش وجدان‌مان که برود برای‌مان اهمیتی دارد؟ برای محاسبات درونی خود معیارمان وجدان است یا آبرویی که در برابر مردم داریم؟

حفظ آبرو به چه قیمتی؟

هر انسان بزرگواری آبرو دارد و با آبرویش می‌تواند سربلند زندگی کند و سرافراز. اما این سربلندی در زندگی ما از کجا تعریف می‌شود؟ معیار سنجش این سربلندی همان الگو‌های ذهنی است یا آن چه قلب‌مان را آرام کند؟ عملکرد درست برای‌مان آبرو می‌آورد، هر چند که دیگران آن را درست ندانند، یا آنچه در ظاهر درست می‌نماید، اما از اساس نادرست است، هر چند که در ظاهر درست بنماید.

زنی را می‌شناسم که از شکم بچه‌هایش می‌زد تا برای خود طلا بخرد و پس‌انداز کند. این زن طلا جمع می‌کرد تا آبرویش را جلوی زن‌های دیگر در محافل زنانه حفظ کند، در حالی که به بچه‌هایش سختی می‌داد.

آیا ملاک تشخیص این زن درباره داشتن طلا براساس قلب و آرامش قلب است یا الگویی ذهنی که به او می‌گوید، طلا بخر و با آن به دیگران نشان بده که بی‌چیز و فقیر نیستی؟ حالا کمی هم بچه‌هایت را به سختی بینداز، طوری نمی‌شود، رفته‌رفته از یادشان می‌رود. در حالی که ممکن است هرگز از یادشان نرود و اثر محرومیت‌های دردناکی را که در دامن مادر چشیده‌اند از یاد نبرند.

بنابراین وقتی به آبرو به عاملی برای ترس بنگریم ممکن است دست به خطا‌هایی بزنیم که جبران‌ناپذیر باشد. خطا‌هایی که نام حفظ آبرو را بر آن‌ها می‌گذاریم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار