کد خبر: 972404
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۸ - ۰۴:۳۳
نظری بر ۲ نقطه محل چالش در زندگی و کارنامه جلال آل‌احمد
به یمن پیروزی انقلاب اسلامی، شمس آل‌احمد به طرح «خون به ناحق ریخته شده» برادر می‌پردازد و به شرح فعالیت‌های جلال و تنگنا‌هایی که دستگاه‌های امنیتی طاغوتی برایشان تحمیل می‌کردند، اقدام می‌کند. موضع همزمان سیمین دانشور بر آن است که اگر جلال فوت نکرده بود «چریک می‌شد» و به این نحو، گفتاری متناقض در برابر گفتار شمس آل‌احمد ارائه می‌کند!
نیما احمدپور
سرويس تاريخ جوان آنلاين: روز‌هایی که بر ما گذشت، مرگ زنده‌یاد جلال آل‌احمد نویسنده نامدار معاصر را ۵۰ ساله کرد. گمان نمی‌برم که زندگی و مآثر هیچ نویسنده‌ای در تاریخ معاصر، تا بدین حد محل سخن و حتی جنجال شده باشد، حرف و حدیثی که تا هم‌اینک نیز تداوم یافته و حتی رو به فزونی نیز نهاده است. این، اما نشان از زنده بودن و زنده ماندن گوینده است و اگر مسئله‌آفرینی و چالش‌انگیزی یکی از فرایض روشنفکری باشد، چه کسی، چون او به این وظیفه عمل کرده است؟ در مقالی که پیش روی شماست، به دو نقطه چالش‌برانگیز زندگی جلال آل‌احمد یعنی «مرگ» وی و نیز انتشار اثر «سنگی بر گوری» پرداخته‌ایم و البته چالشی که قبل از همه بین دو وصی او یعنی مرحومان شمس آل‌احمد و سیمین دانشور روی داد. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

یک زندگی ۴۶ ساله و این همه اختلاف؟

جان بی‌قرار زنده‌یاد جلال آل‌احمد از ۱۳۰۲ تا سال ۱۳۴۸، چنان از پیچ و خم‌ها، راه‌ها و بیراهه‌ها، افراط‌ها و تفریط‌ها و چندین و چند مسئله با سایه و روشن‌های متفاوت در گذشته است که گویا قرار نیست به این زودی‌ها راز مرگش در ساعت چهار بعد از ظهر روز هفدهم شهریور ۱۳۴۸ در منطقه اسالم گیلان، از هاله ابهام به درآید! دو تن از نزدیک‌ترین‌های او یعنی مرحومان شمس آل‌احمد (برادری که شش سال از او کوچک‌تر بوده، اما علاوه بر برادری، شاگرد و همپا و دوست او نیز بوده است) و سیمین دانشور (همسرش که ۲۰ سال، همسر و همکار و مشاور و امین و تا آخرین لحظه‌های مرگ جلال، همراهش بود) در این باره دیدگاه‌هایی کاملاً متفاوت داشتند، تفاوتی که گاه به چالش نیز نزدیک شد و حتی رسید. شمس با تکیه بر مجموعه شرایطی که جلال را به نوعی تبعید ناخواسته به اسالم فرستاده بود، بر آن است که دشمن آشتی‌ناپذیر (سلطنت و ایادی و ساواک و ...) ایشان را به شهادت رسانده‌اند. در مقابل، سیمین دانشور با جمله «جلال، زیبا زندگی کرد و زیبا مرد» در مقاله غروب جلال، به انکار موضوع برخاسته و شرح می‌دهد که جلال با خستگی، ظهر هنگام در اتاقش به خواب رفت و ساعت چهار وقتی به بالای سرش رفتم از نفس افتاده بود...! این دعوا به طور مشخص پس از انقلاب پررنگ‌تر شد. به طور مشخص داستان به سال ۱۳۵۸ بازمی‌گردد که به یمن پیروزی انقلاب اسلامی، شمس آل‌احمد به طرح «خون به ناحق ریخته شده» برادر (جلال) می‌پردازد و به شرح فعالیت‌های جلال و تنگنا‌هایی که دستگاه‌های امنیتی طاغوتی برایشان تحمیل می‌کردند، اقدام می‌کند. موضع همزمان سیمین دانشور بر آن است که اگر جلال فوت نکرده بود «چریک می‌شد» و به این نحو، گفتاری متناقض در برابر گفتار شمس آل‌احمد ارائه می‌کند! اختلافات، اما تنها منحصر به این یک فقره نیست، مواردی فراوان را می‌توان به عنوان مصداق آن مورد اشاره قرار داد. مثلاً چاپ داستان بلند «سنگی بر گوری» در سال ۱۳۶۰ به وسیله شمس آل‌احمد و باز هم موضع هر دو نفر وصی مقابل هم! شمس مدعی است بنابر وصیت برادر و مشورت با سیمین دانشور، آن کتاب را هم همانند دیگر آثار چاپ نشده جلال به چاپ سپرده است. موضع سیمین دانشور در برابر چاپ آن کتاب بسیار تند و به نوعی نفرین‌کننده است که جلال در آن داستان «پوچی را به پوچی گره زده و آخرش هم پوچ و...» این هر دو موضوع و هر دو موضع وارثین جلال، انگیزه اصلی این نوشتار است. به عبارت دیگر آنچه در ادامه می‌آید، سعی دارد تا موضوع را افزون از این باز کند.

یک مرگ ۵۰ ساله که همچنان «مه‌آلود» مانده است!

همان‌گونه که در فوق اشارت رفت، یکی از نکات چالش‌برانگیز در موضوع جلال آل‌احمد، چند و چون مرگ اوست. در این فقره فارغ از ادله شمس آل‌احمد، مجموعه آثار اوست که امکان به شهادت رساندنش به دست ساواک و سلطنت را تقویت می‌کند. به غیر از جلال آل‌احمد، کمترین اثری از آثار روشنفکران چپ و راست ایرانی در دهه‌های ۳۰، ۴۰ و ۵۰ (قبل از انقلاب) گواهی بر مخالفت‌شان با طاغوت نمی‌دهد، اما در این میان نام آل‌احمد از دیگران بسا پرآوازه‌تر است. از سویی، سال‌های بین ۴۶ تا ۴۸ سه مرگ اتفاق می‌افتد که یکی از آن‌ها مرگ جلال است. مرگ صمد بهرنگی و جهان پهلوان تختی نیز با همان شیوه مشکوک انجام می‌پذیرد و برای هر کدام نیز داستانی از سوی ساواک و مطبوعات ساخته و ارائه می‌شود. از سوی دیگر برخی نزدیکان سیمین دانشور همسر جلال، از اعضای شاخص ساواک و حتی دوره‌دیده اسرائیل هستند و در مواردی، به جمع‌آوری و ارسال اطلاعات در باره او پرداخته‌اند. سوگمندانه در بازخوانی پرونده سیاسی جلال، این فقره کمتر به چشم آمده است. این همه، امکان صدق گفتار شمس آل‌احمد را بیشتر تقویت می‌کند. در مجموع گفته‌های شمس آل‌احمد نیز می‌بینیم که اتهامی به فرد مشخصی وارد نمی‌سازد و تنها ادله و یا گمان‌های خویش را ارائه می‌دهد. شمس آل‌احمد در نقد جمله معروف سیمین دانشور می‌نویسد: «جلال زیبا زیست و زیبا مرد... که طبیعی است این عبارت خانم دانشور که استاد زیباشناسی هم هست، مرا دچار تردید کرد و دنبال این شک و تردیدم را گرفتم. ۱۰ سال است کوشش می‌کنم تا به یک سؤال جواب بدهم: آیا جلال را کشتند؟ یا زیبا مرد؟ و حاصلش کتاب از چشم برادر...»

شمس در جای دیگری به زبان کنایه و طنز از دانشور پرسیده بود: تو که هنوز نمرده‌ای، معنای زیبا مردن را از کجا می‌دانی؟! هم او در اثر خواندنی «از چشم برادر»، در باب زمینه‌های شکل‌گیری چنین انگاره‌ای در ذهن خویش و به گونه‌ای کلان‌تر درباره انگیزه‌های مواجهه با جلال در دوران حیات و مماتش، تحلیلی جامع و خواندنی به دست داده است. او در این باره می‌نویسد: «جلال آل‌احمد با آن جوهره ویژه‌اش برای نهضت، مردم، احزاب سیاسی، ساواک و بسیاری از دوستانِ تغییر عقیده داده، غیرقابل انکار بود. او خود بایکوت‌کننده بود! مواضعی که علیه اغلب تغییر مسیر داده‌ها می‌گرفت، باعث می‌شد دیگران هم حساب کار دست‌شان بیاید. به باور من قضاوت‌هایی که در ده سال آخر عمر جلال درباره او انجام گرفته و در حضور خودش و قضاوت‌کنندگان، اگر نه همه‌شان حاصله حکومت و قصدشان خوش‌خدمتی به سانسور، تعدادیشان تازه بالغ‌شدگان جویای نام و تیغ و مردی خود را آزمون‌کننده بودند.
 
مثلاً ۱‌ـ از این گروه مقاله غرب‌زدگی پرویز نقیبی در مجله فردوسی و نقدی بر غرب‌زدگی داریوش آشوری در انتقاد کتاب [غرب‌زدگی]قابل ذکر است که خود جلال برای آنان وزنی قائل نبود و در آن مقالات به چشم جنجال و هو نگریست و در آن سال‌هایی که توطئه سکوت کشنده‌ای حاکم بود، چه بسا از هوچی‌بازی بچه‌ها بدش هم نیامده بود، خود آشوری، بعدها، اقرار کرد که مقاله‌اش را یک بار پاره پاره کرده است تا جلال او را برانگیخت به چاپ آن و پس از چاپ مقاله‌هایشان هم به دیدار جلال رفتند و از او حلالیت طلبیدند. هر دوشان!

‌۲ ـ قضاوت‌هایی که در ده‌ساله پس از مرگ جلال‌- تا پیروزی انقلاب‌- انجام گرفت و در غیاب جلال و قضاوت‌کنندگان یکسونگر و چپ‌بین که به یقین هیچ کدام آنان سر خوش‌خدمتی به ساواک را نداشتند، اما با جلال، هم‌باور نبودند. قصدشان خراب کردن جلال نبود. آنان با فکر و فرهنگ جلال در بنیاد مخالف بودند و آثارشان بیشتر حمله به مکاتب معارض ایسمی بود که خود شیفته آن بودند. امیرپرویز پویان، بیژن جزئی، باقر مؤمنی و... از افراد این گروه بودند و در مقالات آنان صداقت بیشتر از خودباوری سهم داشت.

۳‌ـ قضاوت‌های روان‌پریشانه‌ای که در حضور جلال یا در غیاب او انجام گرفت، با مایه‌هایی از کینه و حقد که برای من بیشتر صورت تسویه‌حساب‌های شخصی نویسندگان آن‌ها با جلال بود. با جرئت‌ترین آن‌ها ناصر وثوقی مدیر مجله اندیشه و هنر و ابراهیم گلستان نویسنده مد و مه و باحیاترین‌شان فریدون آدمیت نویسنده و عالم به مشروطیت در رساله آشفتگی در فکر تاریخی که در واقع مانیفست آدمیت است در حوزه علم و تاریخ و متدولوژی تاریخ‌نگاری! و نشانه‌ای از زبان علمی نجیب؛ حیف که دم خروس مدت‌هاست از جیب آدمیت بیرون زده است! اما قضاوت نوع چهارمی نیز هست که احتمال دادم جدا کردن آن از دیگر نمونه‌های موجود و زیر یک عنوان جدا می‌تواند قرینه دیگری باشد بر مدعای این گنهکار بی‌خبر از عالم سوا و ماسوا بر مرگ از پیش طراحی شده جلال.

۴‌ـ قضاوت ساواکی‌ها: برای جامعه خفقان‌زده ما، آشنایی با اسرار سیاست و راز‌های مکتوم ساواک که نقد اعضای آن و آنتن‌ها و خبرچین‌هایش را از ۶۰‌هزار تا ۳‌میلیون نفر نوشته‌اند ... قضاوت نخست ساواک را با واسطه یک تن راوی می‌آورم. اما لازم می‌دانم اشاره کنم که این راوی، احمدرضا کریمی، انگار از اعضای نفوذی ساواک بوده است در سازمان مجاهدین خلق که اوان پیروزی انقلاب کارش به زندان کشید و درون تله دادگاه انقلاب گیر کرد و محاکمه شد و شرح محاکماتش در مطبوعات آن روز منتشر گشت. نقل من از گزارش روزنامه کیهان ۱۳ مرداد سال ۱۳۵۹ است: ... دومین جلسه احمدرضا کریمی مقارن ظهر روز سه‌شنبه در دادگاه انقلاب اسلامی تشکیل شد... کریمی... گفت... کسانی مانند دکتر آریایی و دکتر صمیمی، از رؤسای اداره فرهنگی ساواک در آن زمان بودند. صمیمی به من گفت ساواک با تبعید جلال آل‌احمد به اسالم گیلان مخالف بود، ولی دربار فشار می‌آورد و ما زیر فشار دربار مجبور شدیم آل‌احمد را به اسالم تبعید کنیم. آقای داود رمزی گوینده رادیو مأمور شد که با جلال در این زمینه گفتگو کند و او را به اسالم بفرستد... ساواک تبعید را علاج و چاره کار جلال نمی‌دانست و برنامه قتل جلال را در سر داشت؛ یعنی همان مطلبی که کریمی هم اقرار کرده و گفته بود در اعضای رده بالای ساواک دو طرز تلقی و تفکر درباره ساکت کردن جلال وجود داشت؛ یکی نظر خود شاه که تبعید و نفی بلد را کافی می‌دانست. دیگر نظر ثابتی و حسین‌زاده و عطارپور که سناریوی یک حادثه ساختگی منجر به مرگ را تهیه کرده بود و به خود جلال نیز ابلاغ شده بود. آنچه واقع شده؛ یعنی مرگ جلال در تبعید اسالم گیلان یک طرح ترکیبی از دو نظر فوق بود. نخست تبعید به اسالم و سپس سکته قلبی در ویلای شخصی و چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار و همان برنامه را در تبعیدی که دربار فشار می‌آورد پیاده کرده و ظاهراً پس از قتل جلال ناچار شده بود یک گزارش شرف عرضی بنویسد و دربار را با خود همراه و هم‌رأی نماید که جلال چه عنصر خطرناکی بوده است. قضاوت دوم ساواک، متن همین گزارش شرف عرضی است که با همت مردانی، چون سیدمحمد دعایی، جلال رفیع، علیرضا وزل و... (سرپرست، سردبیر و مسئول ویژه‌نامه ۱۶ صفحه‌ای بیستم شهریور ۱۳۵۹) و به مناسبت سالروز مرگ جلال منتشر شد. پنج صفحه از ویژه‌نامه فوق، اختصاص یافته به این گزارش شرف عرضی ساواک که من چند خطی از آن را از صفحه ۱۱ آن ویژه‌نامه، نقل می‌کنم: ... این شخص (جلال) که در تمام مدت زندگی اجتماعی خود بر ضدرژیم مملکت فعالیت کرد، از طرف برخی منحرفین سیاسی لقب چریک پیر به دست آورده بود. آل‌احمد در حزب منحله توده، حزب سابق زحمت‌کشان، نیروی سوم، جامعه سوسیالیست‌ها و جبهه به اصطلاح ملی فعالیت‌های مؤثر داشت و در آثارش نیز تا حدی که توانست به بدگویی و انتقاد از رژیم و تحریک مردم به ضدیت با حکومت قانونی کشور پرداخت. کمتر اثری از آل‌احمد می‌توان دید که با دیدی واقع‌بینانه و دور از تعصب و غرض‌ورزی نسبت به وضع سیاسی و رژیم قانونی مملکت توجه کرده باشد. آثار متعددی از آل‌احمد چه به صورت مقابله و چه به صورت کتاب وجود دارد که تعدادی از این آثار به شرح زیر مورد بررسی قرار گرفته...»
 
هر آدم سنگی است بر گور خویش!                هر آدم سنگی است بر گور خویش!
 
معمای پرچالش «سنگی بر گوری»

سنگی بر گوری داستان بلند و یا به عبارتی دقیق‌تر گزارش مطول جلال آل‌احمد درباره عقیم بودن خویش و تقلا‌هایی است که برای بیرون آمدن از آن انجام داده است. او این کتاب را در سال ۴۰ نوشت، اما در سال ۶۰ توسط برادرش شمس آل‌احمد در انتشارات رواق نشر یافت. انتشار این اثر بازتاب‌هایی گسترده داشت. شاخص‌ترین آنها، واکنش منفی همسرش سیمین دانشور در گفت‌وگوی مبسوط با کیهان فرهنگی بود. شمس آل‌احمد در برابر جواب‌های سیمین دانشور به سؤال‌های «کیهان فرهنگی، شهریور ۶۷»، جوابیه‌ای بلندبالا و با صراحت و تأکید بر روی تاریخ زندگی برادرش و شرایط خاص آن سال‌ها می‌فرستد تا آن‌ها نیز حق وی را ادا کنند! شمس آل‌احمد در آن نامه می‌نویسد: «در طی ۱۰ صفحه از کیهان فرهنگی، شهریور ۶۶ به دقت ۱۵ سؤال از خانم دانشور کرده‌اید و پاسخ‌هایی هم شنیده‌اید و خوانندگان هم خواندند. روی دو سؤال‌تان تکیه می‌کنم (هر چند تمام سؤال‌هایتان بویی داشت از ژورنالیسم که برای خودش وادی تازه‌ای داشته است یکسره بیرون از حق).

کیهان فرهنگی: سهروردی عشق را حضور الشیء فی الذات معنی می‌کند. اگر این تعریف را بپذیریم، در آستانه بیستمین سال عروج جلال، چقدر او را در خویش حاضر می‌بینید؟ پاسخ خانم دانشور: اگر عشق را بشکافیم طبیعی است که حالا دیگر خود عشق جایش را به خاطره‌های عاشقانه داده... جلال هم زنده خوبی بود و هم مرده خوبی، مریدان و دوستدارانش گاهی امان مرا می‌بریدند. بس که تلفن‌هایشان را جواب می‌دادم یا در خانه، پذیرایشان بودم، تا عاقبت پاسشان دادم به کافه فردوسی در خیابان اسلامبول و بعد کافه فیروز در خیابان نادری و خود را خلاص کردم.

کیهان فرهنگی: در رابطه با جلال نظر ما این است که انتشار سنگی بر گوری آن هم پس از مرگ وی یک توطئه برای مخدوش کردن چهره نجیب و سرکش او بوده است. شما چه عقیده‌ای دارید؟ پاسخ خانم دانشور: تمام آثار هر نویسنده‌ای به هر جهت بایستی به چاپ برسد. سنگی بر گوری یک حدیث نفس است که در آن از عوامل داستانی خیلی کم و تنها به عنوان چاشنی استفاده شده است... در پایان کتاب (جلال) به هیچی ایمان می‌آورد و هیچی را با هیچی پیوند می‌زند و از گذشته، آینده، سنت و ... خود را خلاص می‌کند (نهیلیسم) ... من برای خودم قانون‌هایی وضع کرده‌ام... قانون دیگرم بی‌اعتنایی به ستم ستمکاران است، بی‌اعتنایی به ستم‌شان نه به خودشان... آیا با چاپ سنگی بر گوری بر من ستم رفته؟ و یا آیا جلال بر من ستم روا داشته؟... در آخرین تحلیل، در این کتاب نشان داده شده که جلال در موقعیتی خاص و در حالت روحی خاص من نبوده... جلال چندین و چند دفتر یادداشت روزانه دارد که غالب شب‌ها می‌نوشت. قریب صد نامه هم بود که به همدیگر نوشته بودیم؛ از آغاز آشنایی و عشق تا ازدواج (دقت کنید از آغاز آشنایی تا ازدواج) ... این نامه‌ها را به ترتیب تاریخی جمع‌آوری کرده بودم، پس از مرگش نمی‌دانم کدام شیرپاک خورده‌ای به آن‌ها دست یافته و ناجوانمردانه از لابه‌لای آن‌ها هر چه خواسته بود، برده بود. پس از چاپ سنگی بر گوری به سراغ نامه‌ها رفتم تا با خواندن آن‌ها تلخی بی‌وفایی منعکس در سنگی بر گوری را با شیرینی وفای مندرج در نامه‌ها جبران کنم که با کمبود آن‌ها مواجه شدم...

به این ترتیب آن بحث مصاحبه‌ای طولانی‌تر شده است. به نظر نگارنده که سنگی بر گوری را مطالعه کرده و نقد خود را ارائه می‌کنم، ناگزیر در برابر: به سراغ نامه‌ها رفتم تا با خواندن آن‌ها تلخی بی‌وفایی منعکس در سنگی بر گوری را... باید گفت دوستانی که در آن سالیان رفت و آمد‌هایی که با خانواده (جلال و سیمین دانشور) داشته‌اند، سنگی بر گوری را یک گذشت بی‌نظیر از جلال می‌دانند که مسئولیت بچه‌دار نشدن را از اول کتاب تا آخر منتسب به خود کرده است».

شمس آل‌احمد در ادامه پاسخی که به کیهان فرهنگی نگاشت، کلمه «شیر پاک خورده» در جوابیه دانشور را به خود برداشت و در جواب اذعان کرد: او نه تنها این اثر را بی‌اطلاع دانشور منتشر نکرده بلکه آن را برای انتشار از شخص وی دریافت داشته است. در مجموع این قلم تلقی شمس آل‌احمد مبنی بر فراتر بودنِ داستان سنگی بر گوری از یک حدیث نفس شخصی و نوعی روایت فرهنگ و سنن اجتماعی را مقبول می‌شمارد. از سوی دیگر نیز گمان نمی‌برد که جلال این اثر را برای «عدم انتشار» نگاشته است، چه اینکه خود وی نیز در «مثلاًَ شرح احوالات» به نگارش و تصمیم خود برای بازنویسی و انتشار آن اذعان کرده است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار