کد خبر: 1331953
تاریخ انتشار: ۱۱ آذر ۱۴۰۴ - ۰۳:۲۰
شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس و چیستی مکتب «موازنه عدمی»
یک فیلسوف ژرف‌اندیش که محجوب سیاست‌ورزی خویش شد! موازنه عدمی، گفتمانی است که اساساً بر تجربه تاریخی استوار گشته و از دل آن برآمده است. هم از این روی بر آگاهی در این حوزه تأکید فراوان دارد. آیت‌الله مدرس بر این باور بود که تاریخ ایران و جهان واژگونه و در راستای میل و خواست زورمداران به نگارش درآمده و باید مورد بازنگری و بازنگاری قرار گیرد؛ ضمن اینکه اشراف بر وقایع گذشته نیز در انحصار تاریخ‌نگاران نیست و همه ملت باید از آن برخوردار باشند
 محمدرضا کائینی

جوان آنلاین: شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس، بیش و پیش از آنکه یک سیاستمدار زبده و کارآمد باشد، هستنی‌اندیشی قوی و صاحب مکتب بود. سوگمندانه باید اذعان داشت که شخصیت علمی و نظری وی، همچنان در حجاب کارکرد سیاسی‌اش باقی مانده است! مقال پی آمده درصدد است تا با استناد به دیدگاه‌های شش تن از مدرس‌پژوهان به بازخوانی مهم‌ترین نظریه آن بزرگ، یعنی «موازنه عدمی» بپردازد. امید آنکه تاریخ‌پژوهان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 

 «موازنه عدمی»، یعنی نفی سلطه
طبعاً در آغاز مقال، باید از نظریه موازنه عدمی آیت‌الله سیدحسن مدرس و مکتبی که سامان می‌دهد، تصویری روشن داشته باشیم. هرچند در مفهوم این نظریه میان پژوهشگران اختلافاتی نیز وجود دارد، اما این تفاوت‌ها کمتر به معنای جوهری آن که «نفی سلطه» باشد، تسری یافته است. امیر حقیقت، مدرس‌پژوه، در باب معنا و خواستگاه این تئوری در اندیشه و زندگی مدرس آورده است: «حادثه‌ای در نجف، آغازگاه اندیشه‌موازنه عدمی بود. روزی مرحوم مدرس در بحبوحه قحطی آب، دید که انگلیسی‌ها در معبد آناهیتا به حفاری مشغولند! از بیرون، این کار ممکن بود طلب خدمت یا علم بنماید، اما در باطن، تابعیت سلطه قدرتی بیرونی بود. همین تجربه، ذهن او را متوجه لایه‌های پنهان تسلط کرد. اینکه گاه، سلطه در صورت خیر ظاهر می‌شود. از آن پس به تاریخ روابط دولت‌ها و ملت‌ها پرداخت و دریافت که سیاست باید بر اصل عدم سلطه استوار شود. این خرده‌حادثه، نقطه عطفی شد: او از تجربه‌ای روزمره، پلی به نظریه‌ای عمومی زد و آن را مبنای فعالیت‌های سیاسی ـ اجتماعی خویش قرار داد. ممکن است برخی موازنه عدمی را انفعال یا نفی مطلق بپندارند. این سوء‌برداشت، ریشه در سطحی خواندن واژه عدم دارد. مدرس هیچ‌گاه به سلب قدرت، یا دست شستن از حق نظر نداشت. عدم در اندیشه او یعنی تعیین مرز، یعنی اجازه ندادن به ادغام کامل اراده هر فرد یا جامعه در اراده دیگری؛ این عدم، فعال است نه منفعل. او می‌خواست انسان در برابر قدرت، موجودی انتخابگر بماند نه تابع و ناگزیر از پذیرش. بنابراین موازنه عدمی نوعی کنش عقلانی است، برای حفظ کرامت انسان در روابط پیچیده سیاسی و اجتماعی. رفتار او با رضاخان، صحنه امتحان این نظریه است. مدرس با صراحت گفت: رضاخان نباشد، اما برای نفی او از روش‌های سلطه‌جویانه استفاده نکرد. مبارزه‌اش در چارچوب قانون و مجلس بود. معتقد بود اگر قرار است سلطنتی وجود داشته باشد، باید مشروطه باشد، یعنی قدرت محدود و پاسخگو. او عدالت را فقط در ساختار جمعی می‌دید. او حتی در برابر خطر از ترور و حذف پرهیز می‌کرد؛ چون می‌دانست روش سلطه را با سلطه نمی‌توان شکست. این تمایز رفتاری نشان می‌دهد که موازنه عدمی در عمل هم کارکرد دارد و به شعار تبدیل نمی‌شود. پس از مدرس، اندیشه‌اش در متن تاریخ بازتاب یافت، اما کمتر با نام خودش شناخته شد! هر جا سخن از تعامل برابر ملت‌ها یا دولت‌هاست، رد پای آموزه‌های مدرس هست. او نخستین کسی بود که اصل عدم سلطه را از اخلاق فردی به ساختار سیاست عمومی برد. بسیاری از اندیشمندان مسلمان و حتی جریان‌های ضد‌استعماری، بی‌آنکه مستقیماً از مدرس یاد کنند، در مدار همان منطق حرکت کردند. موازنه عدمی مثل دانه‌ای است که نهفته در خاک مانده، اما جوانه‌هایش در بسیاری از نظریه‌های بعدی پیداست. موازنه عدمی هم دعوت به استقلال است، هم آموزش تعامل. به‌جای گزینش میان انزوا و وابستگی راه سومی می‌گشاید: آزادی در رابطه. مدرس می‌گوید: انسان می‌تواند با دیگری باشد، بی‌آنکه در او حل شود. این فکر هنوز می‌تواند راهنمای سیاست بدون سلطه باشد. جهان مدرن اگر اصل عدم را به رسمیت بشناسد، گفت‌وگوی قدرت‌ها به گفت‌وگوی انسان‌ها تبدیل خواهد شد. از نگاه مدرس، بقا در آزادی معنا دارد، نه در تصادم سلطه‌ها! همین معناست که میراث فکری او را ماندگار ساخته است....»

 قاطعیت و شدت عمل، با موازنه عدمی جمع می‌شود
ممکن است، تصور شود از آن روی که موازنه عدمی از نیک‌خواهی و همکاری منشأ گرفته است، دیگر نمی‌تواند شامل قاطعیت و شدت عمل باشد. به عبارت دیگر با توصیفاتی که برخی از این نظریه ارائه می‌کنند، محتوای آن تنها از «جمالیات» تشکیل یافته و «جلالیات» را فرونهاده است، در حالی که اینگونه نیست و شارحان موازنه عدمی آن را رد می‌کنند. عادل مقصودپور، مدرس پژوه در این خصوص معتقد است:
«مدرس با مطالعه تاریخ و شناخت سقراط، بودا و حافظ دریافت که انسان‌های ماندگار، مشترکاً به شاخص‌های حقیقی حیات رسیده‌اند. سقراط از زندان گریختن را نپذیرفت، بودا سلطه ثروت را رد کرد و حافظ نیز عشق را اصل زندگی دانست. مدرس با نگاهی عارفانه، مسیر آنان را پی گرفت و حقیقت را در عشق به کل هستی دید. با این همه در فهم بهینه این اندیشه، باید ملاک تمایز حقیقت و مجاز را در عالم دریافت. بی‌تردید این ملاک عقلی است و نه سلیقه‌ای. مولانا می‌گوید: کار حقیقی نشانه عنایت خداست، هرگاه کار انسان با طبیعت و عشق آمیخته شود، حقیقی است و بی‌عشق، البته مجازی. عشق آتش حقیقت است که در وجود انسان زبانه می‌کشد. حافظ هم عشق را شرط شناخت هستی می‌داند. از نگاه مدرس، هر قدر انسان از عشق دور شود، رفتارش مجازی‌تر می‌شود. همانطور که پیامبر اسلام (ص) را رحمه للعالمین خوانده‌اند، نه فقط رحمه للمسلمین. البته ممکن است این سؤال هم پیش بیاید که در سیاست، انسان به وسیله عقل باید چه چیز را حقیقی و چه چیز را مجازی بداند؟ پاسخ این است که هرگاه انسان چندخدایی شود، یعنی برای هر گروه خدایی جدا فرض کند، به مجاز می‌رسد! اگر بپندارد خود ارزشمند است، ولی دیگری نه، برده‌داری را می‌پذیرد، اما اگر بداند همه آفریده یک خدا هستند، سلطه معنا ندارد و سخن از تعامل و نیک‌خواهی پیش می‌آید. مدرس در مواجهه جدی خویش با رضاخان با حقیقت سروکار داشت، نه با شخص. شدت عمل زمانی لازم است که غده‌ای سرطانی مجموعه‌ای را تهدید می‌کند. چنان‌که خداوند در مورد قوم لوط، با رأفتی قاطعانه عمل کرد. پس قاطعیت، منافاتی با عدمی‌بودن ندارد. مولا علی (ع) نیز با قاسطین و ناکثین و مارقین با شدت عمل ناشی از آگاهی و خیرخواهی مواجه شد. این را هم نباید ناگفته گذاشت که ما بیشتر شخص مدرس را ستایش کرده‌ایم تا اندیشه‌اش را. او را از زاویه‌های جزئی دیدیم نه با کلیت نظام فکری‌اش. باید بینش او را نسبت به هستی فهمید تا گفتار و رفتار سیاسی‌اش معنای واقعی خود را پیدا کند....»

 در موازنه عدمی، مرزی میان دین و سیاست نیست
در این بخش از نوشتار، بهتر است که میان ایده موازنه عدمی و «سیاست دینی» نسبت‌سنجی کنیم. به عبارت دیگر ببینیم که مبدع این نظریه، خود در عرصه سیاست چه کرده و از آن مهم‌تر در این میدان تا چه میزان مقید به معارف دینی و شریعت بوده است؟ این سؤال از آن روی مطرح می‌شود که طی سه دهه اخیر، عده‌ای تلاش کرده‌اند تا از مدرس چهره‌ای فرادینی و سکولار ارائه کنند! مجید نوید، مدرس پژوه در این باره به ارائه توضیحات پی آمده دست زده است:
«مدرس میان رفتار دینی و سیاسی خویش، مرز یا حائلی نمی‌دید. می‌گفت: ما قانونی می‌نویسیم که هم مسلمان بودن و هم ایرانی بودن‌مان را در آن ببینیم. جمله مشهور سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما به معنای یک کل یکپارچه است. جدایی این دو به تشتت نظری می‌انجامد. با این همه نباید از نظر دور داشت که از منظر او فهم موقعیت تاریخی ـ سیاسی، شرط عمل دینی است. شاهد آن نیز موضع وی در برابر اولتیماتوم روسیه بود که با تدبیر درباره آن گفت: اگر مشیت الهی تسلیم است، تسلیم می‌شویم، ولی سند تسلیم خودمان را با دستان‌مان امضا نمی‌کنیم! در میان خصال او، شجاعت مکانتی ویژه دارد. او از کودکی این ویژگی را با خویش داشت. مدرس در شش سالگی، نهالی را از جایی برآورد و در خانه کاشت تا یادگاری برای مادرش باشد. این نشانه‌ای از استقلال و تمایزطلبی او بود. در نوجوانی نیز وقتی در روضه‌ای از کارگری امام صادق (ع) سخن می‌رفت و حاضران گریه می‌کردند، او خندید و گفت: از اینکه امامم کار می‌کرده، لذت بردم! همین نگاه وارسته از ترس، خمیره شخصیتی‌اش شد. انسانی که نفع شخصی، تعلق و وابستگی، مانع از حق‌گویی‌اش نمی‌شد. هم از این روی و در تمامی عمرش، آزادگی پیشه کرد. از اصفهان تا نجف و تا تهران و خواف و کاشمر از سفر‌های تنها تا تصمیم برای نرفتن به هند برای زعامت مسلمانان، تبعیت نکردن از دستور‌های پرمنفعت و شجاعتش در گسستن از الگو‌های رایج در زمره علائم این ویژگی بود. او در ماجرای رویگردانی از مهاجرت به هند گفت: مردم ایران، برای تحصیلش هزینه داده‌اند و اکنون به خدماتش نیاز دارند! این ازخودگذشتگی، همان شجاعت واقعی است و در همه کس وجود ندارد. مدرس در محیطی روستایی رشد کرد که آزادگی با طبیعت آن همراه است. این فضا و تعلیمات پدربزرگ و پدرش به او روحی جسور داد. او بعد‌ها تجربیات اجتماعی و سیاسی فراوانی آموخت و شجاعتش را به پختگی تبدیل کرد. در مجلس، گفتار و تحلیل‌هایش حکایت از پرورده‌شدن این خصلت دارد. رشد او، حاصل عمل به آموزه‌های ایمانی و آگاهی از خود بود البته همراه با تواضع در کردار. از خدمت به پیرمردان در قهوه‌خانه تا کارگری نزد اربابی هندی برای یادگیری تاریخ پلوتارک، همه نشانه‌فروتنی و یقین او به راه خویشند. گفت‌وگوی او با رضاخان معروف است. مدرس بی‌پروا از او پرسید: این همه زمین مردم را برای چه می‌گیری؟ این تصاحب‌ها برای شاه زشت است... او پیشنهاد کرد که شاه بیمارستان بسازد، تا اعتماد مردم افزایش یابد. این نگاه اصلاح‌گرایانه از بی‌باکی فکری درمی‌آید، نه سازش. با این حال وقتی رضاخان خوشش نیامد، مدرس عقب ننشست. آن روایت مشهور هم قابل اشاره است که درشکه‌چی برای رفتن به کاخ سعدآباد کرایه سنگین خواست و مدرس گفت ملاقات با رضاخان، اینقدر نمی‌ارزد! این جمله تصویری است، از مردی که ترس در قاموسش جایی ندارد....»

 حاکمیت «رضاخان»، حاصل طراحی انگلیسی‌هاست
موازنه عدمی، گفتمانی است که اساساً بر تجربه تاریخی استوار گشته و از دل آن برآمده است. هم از این روی بر آگاهی در این حوزه، تأکید فراوان دارد. مدرس بر این باور بود که تاریخ ایران و جهان واژگونه و در راستای میل و خواست زورمداران به نگارش درآمده و باید مورد بازنگری و بازنگاری قرار گیرد؛ ضمن اینکه اشراف بر وقایع گذشته نیز در انحصار تاریخ نگاران نیست و همه ملت باید از آن برخوردار باشند. قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این فقره اذعان دارد: «مدرس درک وقایع تاریخی را منحصر به مورخان نمی‌دانست. معتقد بود که مروجان دین و مدیران سیاسی جامعه نیز باید فهم تاریخی صحیح داشته باشند. سخن مشهورش این بود: اگر وعاظ، معلمان، نویسندگان و مورخان بخواهند خدمت واقعی به ملت کنند و از هوی و هوس به دور باشند باید تاریخ را بفهمند. مدرس به نبود تاریخدانان واقعی اشاره می‌کرد و می‌گفت: هرودوت با نگاهی تحریف‌گر تاریخ ما را نوشت و اعتماد به گفته‌هایش دشوار است! از دید او مورخ باید با بینش موشکاف و سندشناسی، تاریخ را زنده و روزآمد کند. وی همچنین باور داشت که اگر فهم تاریخی و شناخت رجال و وقایع از روی بصیرت باشد، نویسنده و هنرمند می‌توانند ملت را در مسیر درست فکری و سیاسی قرار دهند. یکی از معضلات رسانه‌ها و سیاستمداران امروز، همین ناآگاهی از تاریخ و ایضاً علل صعود و سقوط دولت‌هاست. مدرس با شناخت تاریخ جهان و پدیده استعمار آینده ایران را پیش‌بینی می‌کرد و در این‌باره، شواهد زیادی وجود دارد. مدرس معتقد بود که مورخ باید سندشناس، رجال‌شناس و جریان‌شناس باشد و تاریخ را از دست واژگونه‌نمایی نجات دهد. این اصول، همچنان تعیین‌کننده هستند. قبلاً اگر درباریان و چپ‌ها تاریخ را وفق منافع خود می‌نوشتند، امروز وظیفه ما بازنویسی آن است تا بالاخره حقایق آشکار شوند. مدرس در اوج اختناق رضاخانی بر همین نکته تأکید داشت و می‌گفت تاریخ نباید فقط شرح زندگی انسان‌ها باشد، بلکه باید عبرت و درس‌آموزی به همراه بیاورد. تاریخ‌نگاری مطلوب او با همین ملاک شناخته می‌شود. مدرس کتاب‌های سیاسی متعددی را در دوران تحصیل در اصفهان و نجف مطالعه کرده بود. از فارابی و ابن رشد گرفته تا افلاطون و ارسطو، اما بیش از همه سیاست را از زاویه دین و تجربه نهضت‌های پیشین و معاصر مانند تنباکو و مشروطه می‌شناخت. درباره شکل نوین استعمار می‌گفت قدرت‌ها دیگر سرزمین نمی‌خواهند، منافع سرزمین را می‌خواهند! پیش‌بینی می‌کرد که آنها روزی خواهند گفت خاک مال خودتان، ولی نفت و سنگ آهن و مس مال ما! این پیش‌بینی‌ها، چندی بعد عیناً در سیاست خارجی غرب تجلی یافت و مابه‌ازای عینی و خارجی پیدا کرد. در آغاز قرن چهاردهم شمسی، مدرس اظهار داشت که حاکمیت رضاخان حاصل طراحی انگلیسی‌هاست و نوعی تجدد ظاهری به ایران می‌دهد، تمدنی با قواره غرب‌زدگی و شعار‌های پوچ! او گفت که مطبوعات، کتب و ترجمه‌های بی‌هویت، نسل آینده را از مسیر استقلال فکری خارج خواهند کرد و دیدیم که دست‌کم در چند دهه هم این اتفاق افتاد، هرچند که نهایتاً دوام نداشت. بعد‌ها جلال‌آل‌احمد با کتاب‌های غرب‌زدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران، به نوعی همین تحلیل مدرس را بسط داد و به‌روز کرد....»

 مدرس در مجلس ماند که روند مشروطیت را اصلاح کند
و سرانجام همان بهتر که نتیجه عملی موازنه عدمی را در کردار پایه‌گذار این مکتب و کنش و واکنش‌های وی رصد کنیم. مدرس به قصد تطابق مصوبات مجلس با شرع وارد این نهاد شد، اما هنگامی که دریافت زمینه‌ای برای انجام این کار وجود ندارد، با بازیرکی نمایندگی را ترک نگفت تا فرآیند مشروطه را اصلاح و از تندروی‌های مخرب افراطیون ممانعت به عمل آورد. وی بار‌ها در مقام انجام وظیفه کشور را از تنگنا‌ها رهانید و بینش همکاران خود را ارتقا داد. وی سرانجام جان خویش را نیز فدیه این هدف مقدس ساخت. دکتر موسی فقیه حقانی پژوهشگر تاریخ معاصر در تببین این فرآیند خاطرنشان ساخته است: «مدرس در اصفهان درس خواند و در نجف و سامرا، شاگرد آیات: میرزای شیرازی، آخوند خراسانی و سیدمحمدکاظم یزدی شد. از فتوای تحریم تنباکو و مفهوم محاربه با امام‌زمان (عج)، بسیار تأثیر گرفت که بعد‌ها در مواضع وی خود را نشان داد. آخوند و یزدی هر دو دین را از سیاست جدا نمی‌دانستند، هر چند یکی موافق مشروطه و دیگری منتقد آن بود. مدرس نیز در آغاز مشروطه را راهی برای مقابله با استبداد و سپس استعمار می‌دانست و بر مبنای اصل دوم متمم قانون اساسی وارد مجلس شد تا تطبیق قوانین با اسلام را بسنجد، هر چند که این اصل در عمل اجرا نمی‌شد! مشروطه‌خواهان این اصل را برای ساکت‌کردن آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری تصویب کردند و از ابتدا تصمیمی به اجرای آن نداشتند! شهید مدرس وقتی این موضوع را دریافت از صحنه خارج نشد، بلکه در مجلس ماند تا با هوش و زیرکی خود شرایط مشروطیت و کشور را اصلاح کند. او همیشه می‌گفت: قانون وقتی صحیح است که مخالف مذهب نباشد. بی‌تردید، مدرس به وظیفه دینی خود کاملاً آگاه بود. او با تکیه بر قواعدی چون: خیرالموجودین و دفع افسد به فاسد، تلاش می‌کرد تا از نیرو‌های قابل اعتماد استفاده و وضع را کنترل کند. در آستانه کودتای ۱۲۹۹، می‌خواست که با بازگرداندن احمدشاه و همکاری نیرو‌های دینی و ملی، جلوی عاملان بیگانه بایستد. به رضاخان هشدار داد که از انگلیس جدا شود و حتی گفت اگر او آنها را رها کند، من او را می‌گیرم! هدف مدرس، استفاده از قدرت برای حفظ استقلال ایران بود، نه معامله و زدوبند‌های رایج سیاسی. متأسفانه عده‌ای، برخی جهت‌گیری‌های او را به درستی درنیافتند. مدرس سیاستمداری شجاع و مسلط، اما سیاستش مبتنی بر پرهیزگاری و خویشتنداری بود. مثلاً وثوق‌الدوله را به‌خاطر قرارداد ۱۹۱۹ کوبید، اما بعد‌ها وی را برای مقابله با رضاخان به‌کار گرفت! چون در آن شرایط، چنین رویکردی می‌توانست به نفع ملت باشد. این انعطاف ناشی از تدبیر و مال‌اندیشی وی بود، نه فرصت‌طلبی. لغو کاپیتولاسیون در دوره رضاخان، نتیجه فشار مدرس بود، اگرچه این موضوع کمتر گفته می‌شود. با این حال استعمار با همکاری اطرافیان رضاخان، برنامه‌های وی را خنثی می‌کرد....»

برچسب ها: مدرس ، مجلس ، پهلوی
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار