کد خبر: 919687
تاریخ انتشار: ۱۰ مرداد ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۲
گفت‌وگوی «جوان» با خواهر شهید داوود شاه‌خواه و مادر شهید مدافع حرم بهرام مهرداد
در سالگرد برادر شهیدم داوود، تدارک یک مهمانی بزرگ در قطعه ۴۴ شهدای دفاع مقدس را دادیم و درست چند قدم آن طرف‌تر بعد از شهدای گمنام در قطعه 50 به دیدار پسر شهیدم بهرام مهرداد می‌روم. دیروز خواهر شهید بودم و امروز مادر شهید هستم
صغری خیل فرهنگ
تاریخ انقلاب اسلامی پر است از زنان غیوری که اگرچه اسلحه به دست نگرفتند و مستقیم به جنگ با کفر نرفتند، اما کلام و راهشان تأثیر زیادی بر مردان‌شان گذاشت تا راهی جهاد مقدس شوند. پشت هر رزمنده ایرانی، زنی قهرمان بوده است که باعث شد دشمن فکر یغمای خاک و دین و ناموس این سرزمین را به گور ببرد. راضیه شاه‌خواه از این دست زنان است. بانویی که روزی خواهر شهید دفاع مقدس بود و امروز مادرشهید مدافع حرم شده است. این به معنای عمق تفکر دینی و مذهبی است که زنان غیور کشور اسلامی‌مان با آن به جنگ با دشمنان قسم خورده‌مان می‌روند. گفت‌وگوی ما با راضیه شاه‌خواه خواهر شهید داوود شاه‌خواه از شهدای عملیات مرصاد را پیش رو دارید.

خانه کاه‌گلی
من با شش خواهر و برادرم به نام‌های داوود، رسول، نادره، معصومه، مهری و نیره در خانه‌ای ساده و کاه‌گلی زندگی می‌کردیم. خانه ما کوچک بود. یک اتاق داشت که بعد‌ها یک اتاق دیگر هم به آن اضافه کردیم. سمت راست یک باغچه با درخت‌های آلو، آلبالو و فندق با یک حوض کوچک کنارش بود و روبه‌روی آن هم طویله‌ای پر از مرغ و خروس و گوسفند بود. آن طرف‌تر انبار آذوقه بود و آشپزخانه که بعد‌ها ساخته شد.

امانت الهی
ماجرای تولد برادرم داوود را باید از زبان مادرم برایتان تعریف کنم. مادرم می‌گفت: «یک روز خواهرم که بعد‌ها مادرزن شهید بهرام مهرداد (پسرم) شد به خانه ما آمد و گفت: خواب دیدم دو آقای نورانی از آسمان، مقامی در دست به وسط حیاط خانه آمدند و گفتند این مقام که در آن فرزند توست به تو امانت داده می‌شود، این را به تو امانت داده‌ایم و خودمان هم یک روز آن را از تو می‌گیریم. خواهرم از من پرسید تو باردار نیستی؟ گفتم نمی‌دانم.» پدر و مادرم نذر کرده بودند اگر خدا فرزند پسری به آن‌ها داد، اسمش را داوود بگذارند. کمی بعد برادرم داوود به دنیا آمد، با تولد داوود برکت و محبت به خانه‌مان آمد. پدرم سر از پا نمی‌شناخت، انگار دنیا را به او داده‌اند.
داوود که بزرگ شد و دوره بهداری را گذراند، مادرم او را پیش من فرستاد. من در تهران زندگی می‌کردم. داوود عاشق دختر همسایه‌مان شد و با ایشان ازدواج کرد و حاصل این ازدواج هم دختری شد به نام هلن. از صفات اخلاقی برادرم باید به خوشرویی و مهربانی و رأفت قلب او اشاره کنم. داوود خیلی هوای خانه و خانواده را داشت. ایشان خیلی به نظم و انضباط در زندگی حساس بود. همیشه جوراب‌های سفیدش را در نمک خیس می‌کرد و می‌شست. داوود خدمت سربازی را می‌گذراند در کنار خانواده تازه پا گرفته‌اش در خانه‌ای کلنگی که پدرم دو تا کوچه دورتر از ما برایشان گرفته بود زندگی می‌کرد که تصمیم گرفت به جبهه برود. برادرم برای ادای تکلیفی که به گردن داشت به جبهه رفت. کمی بعد خبر شهادت داوود وسط گرمای تابستان ۵ مرداد ۶۷ بین اهالی روستای سفیدکمر، در شهرستان صوفیان شهر تبریز به گوش همه رسید. عملیات مرصاد بود. خواب خاله‌جان تعبیر شد و امانت داده شده، پس گرفته شد. داوود با آن مقام نورانی به آسمان‌ها رفت. جایی که متعلق به آنجا بود. تن سوخته و کمی استخوان از قد رعنای برادر به دست ما رسید و در قطعه ۴۴ بهشت زهرا (س) آرام گرفت.

این روز‌ها حال غریبی دارم. در سالگرد برادر شهیدم داوود، تدارک یک مهمانی بزرگ در قطعه ۴۴ شهدای دفاع مقدس را دادیم و درست چند قدم آن طرف‌تر بعد از شهدای گمنام در قطعه ۵۰ به دیدار پسر شهیدم بهرام مهرداد می‌روم. دیروز خواهر شهید بودم و امروز مادر شهید هستم. وقتی خبر شهادت برادرم داوود به ما رسید پسرم بهرام گفت: من باید راه دایی را ادامه بدهم. یادم است بهرام با شنیدن خبر رحلت امام راحل وسط حیاط بر سر و سینه می‌زد و فریاد می‌کشید که بی‌پدر شدیم، تا همین روز‌های آخر قبل از شهادتش اعتقاد داشت به اینکه باید تا نفس آخر پای رهبری بمانیم و پشت ولایت فقیه را خالی نگذاریم.
پسرم خودش مداح بود. در مراسم و هیئت‌ها میکروفون دست می‌گرفت و می‌گفت: «ای زن به تو از فاطمه این‌گونه خطاب است، ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است.» بهرام همیشه آخر روضه‌هایش از حضرت زهرا (س) می‌خواست مثل خودش فاطمی از دنیا برود که همین طور هم شد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار