کد خبر: 767623
تعداد نظرات: ۳۳ نظر
تاریخ انتشار: ۰۴ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۰۱
گفت‌وگوي «جوان» با همسر شهيد مدافع حرم حميد سياهكالي مرادي
شهيد حميد سياهكالي مرادي متولد سال 1368 بود و 26 سال بييشتر نداشت كه براي مقابله با تروريست‌‌هاي وهابي و دفاع از حريم اهل بيت (ع) راهي سوريه شد.
احمد محمدتبريزي
شهيد مرادي كه كارشناسي ارشد نرم‌افزار و مدرك دان دو كاراته داشت عاقبت در آذرماه سال 1394 به آرزوي قلبي‌اش رسيد و جانش را در راه ائمه اطهار فدا كرد. فرزانه سياهكالي مرادي، همسر شهيد متولد سال 1372 و دانشجوي مهندسي بهداشت حرفه‌اي است و پس از شهادت حميد با خاطرات و يادگاري‌هايش زندگي مي‌كند. شهيد و همسرش نماينده نسلي از جوانان پس از انقلاب هستند كه با پختگي و بصيرت آگاهانه در راهي قدم گذاشته‌اند كه عاقبتش، عاقبت به خيري برايشان به دنبال داشته و دارد. همسر شهيد سياهكالي مرادي در گفت‌وگو با «جوان» از روزهاي بودن و نبودن همسرش مي‌گويد.
 

اولين آشنايي‌هاي شما و شهيد به چه زماني برمي‌گردد؟

ايشان پسر عمه من بود و از كودكي يكديگر را مي‌شناختيم. چون ما در روابط خانوادگي مسئله محرم و نامحرم را خيلي رعايت مي‌كنيم ديدنمان در حد همان ديدار‌ اقوام بود. همسرم يك بار اسفند سال 1390 براي خواستگاري‌ام آمد و آن زمان چون با ادامه تحصيل من مخالف بود من هم جواب مثبت ندادم. وقتي در شهريور سال بعد دوباره براي خواستگاري آمد هيچ مخالفتي با ادامه تحصيلم نداشت و من هم جواب مثبت را دادم. آبان سال 91 عقد كرديم و ازدواجمان هم آبان سال 92 بود.

شما براي جواب مثبت‌ و آغاز يك زندگي‌مشترك چه دلايل و معيارهايي داشتيد؟

ايشان خيلي مقيد به پرداخت خمس و زكات بود. اين خيلي برايم مهم بود. خيلي حياي چشم داشت و هنگامي كه با من صحبت مي‌كرد به من نگاه نمي‌كرد. صحبت‌هايي كه درباره ماديات مي‌كرد برايم جالب بود. معيارهاي خودم اين بود كسي كه به خواستگاري‌ام مي‌آيد خيلي مادي‌گرا نباشد. زماني كه از من پرسيد نمي‌خواهيد حقوقم را بدانيد من بهشان گفتم نه اصلاً برايم مهم نيست. چون پدرم پاسدار هستند با شغلشان آشنا بودم و تمام مدتي كه با من صحبت مي‌كردند بيشتر راجع به انتخاب درست حديث مي‌گفت و خيلي با محبت صحبت مي‌كرد. نمي‌خواست حرفي را به زور به من يا كس ديگري بقبولاند.

قبل از ازدواج به واسطه ارتباط خويشاوندي آشنايي نسبي با شهيد داشتيد ؟

بله، با اخلاق و خصوصيات دين‌مداري ايشان آشنا بودم.

با كارشان كه مشكلي نداشتيد؟

نه، من هميشه شغل حميد را دوست داشتم. حتي وقت‌هايي كه صحبت مي‌شد هردويمان دلمان مي‌خواست كه اگر صاحب فرزند شديم بچه‌مان هم پاسدار شود. چون تنها دري را كه به شهادت باز مي‌ديدم و الان هم مي‌بينم پاسداري است. به همين دليل شغل همسرم را خيلي دوست داشتم.

پس با اينكه ممكن است يك روز شهادت نصيب آقا حميد شود، مشكلي نداشتيد؟

مي‌دانستم كه بالاخره يك روز چنين اتفاقي مي‌افتد. خانواده شهدا قبل از ازدواج يا در طول زندگي‌شان خواب‌هايي مي‌بينند و از قبل از بعضي مسائل آگاه مي‌شوند. من مي‌دانستم كه ايشان به شهادت مي‌رسد. شبي كه مي‌خواست برود تمام وسايل دور ريختني كه مورد نيازش نبود را نگه داشتم. خودش مي‌گفت چرا اينها را نگه مي‌داري؟ و من در جوابش مي‌گفتم بگذار اينها يادگاري بماند. حتي وقتي مسواكش را در سطل زباله انداخت من آن را برداشتم و گفتم بگذار يادگاري بماند. چنين حسي هميشه با من بود.

اين احساس را از كجا داشتيد؟

نمي‌دانم، شايد رفتار طرف مقابل اين احساس را در آدم به وجود بياورد. مثلاً وقتي طرف مقابلتان مدت‌ها در اتاق تاريك نماز شب بخواند و شما وقتي در اتاق را باز مي‌كنيد اشك‌هايش را مي‌بينيد و صداي «اللهم ارزقنا توفيق الشهادة في سبيلك» را مي‌شنوي خودت را هر لحظه آماده شنيدن چنين خبري مي‌كني. ضمن اينكه شرايط اخلاقي و روحي طرف مقابل طوري است كه احتمال چنين روزهايي را مي‌دهيد. خواب‌هايي هم كه قبلاً ديده‌اي همه تو را به اين سمت و سو مي‌برد.

چنين خصوصيات اخلاقي‌اي را همسرتان از همان ابتدا همراهشان داشتند؟

بله، از اول چنين خصوصياتي داشت ولي بعد ازدواج مي‌گفت احساس مي‌كنم هر روزي كه مي‌گذرد من كامل‌تر و بهتر از قبل مي‌شوم. من از همان اول ايشان را خيلي خوب مي‌ديدم و واقعاً خوب هم بودند.

شده بود بخواهد با شما درباره شهادت صحبت كند؟

بله، خيلي زياد! چون من به ايشان گفته بودم من چنين حسي را دارم و وقتي خوابي مي‌ديدم و ناراحت مي‌شدم او مي‌خنديد و مي‌گفت مطمئن باش تو تنها نيستي، مطمئن باش شما من را نمي‌بينيد اما من زنده‌ام و شما را مي‌بينم؛ هم من مواظبتان هستم هم پدر و مادر و خداوند هستند. شهيد آويني مي‌گويد شهدا زنده‌اند و ما مرده‌ايم. به من گفته ‌بود اگر من به شهادت برسم شما برايم چه كار مي‌كني؟ من هم گفته بودم تا صبح براي شما قرآن مي‌خوانم و تنهايت نمي‌گذارم. ايشان گفت اين كار را نكنيد و چون شما خانم هستيد برايتان سخت است. گفتم با پدر و برادرم مي‌آيم و شما نگران نباشيد. حميد هم گفت خدايي نكرده اگر براي شما اتفاقي بيفتد من هم چنين كاري را براي شما انجام مي‌دهم. شبي كه ايشان را تدفين كرديم من تا صبح در كنارش ماندم.

وقتي خبر شهادت را شنيديد واكنش‌تان چه بود؟

اول به من گفتند مجروح شده و وقتي خبر شهادتش را به من دادند من باور نكردم. گفتم كه اشتباه شده و حميد شهيد نشده. گريه مي‌كردم ولي ته دلم اميد داشتم. وقتي به معراج شهدا رفتيم و ايشان را ديدم نمي‌توانستم چيزي بگويم، فقط گفتم: «عزيزم شهادتت مبارك.» از اينكه به خواسته قلبي‌اش رسيده بود خيلي خوشحال بودم. خودش خيلي دوست داشت به اين شرايط برسد. من هيچ‌وقت جلويش گريه نكردم و صبح كه مي‌خواست برود گريه‌ام گرفت و ايشان گفت شما دل من را لرزاندي اما ايمانم را نمي‌تواني بلرزاني. من حتي در گوشش در معراج شهدا گفتم كه شرمنده‌ام اگر يك لحظه باعث ترديد شما شدم. من راضي‌ام و خوشحالم از اينكه حميد به خواسته قلبي‌اش رسيد. عشق يعني اينكه اجازه بدهيد محبوب به چيزي كه دوست دارد برسد. مخصوصاً اگر آن چيز قرب الهي باشد.

به اين فكر نكرديد كه ممكن است بعداً نبود حميد برايتان سخت باشد؟

مطمئناً خيلي به اين مسئله فكر مي‌كردم كه مردم خيلي حرف مي‌زنند و خودم خيلي اذيت مي‌شوم اما وقتي به زندگي ائمه نگاه مي‌كردم حتي نمي‌توانستم به ايشان بگويم كه نرو. حتي وقتي پروازشان لغو شد خجالت كشيدم بخواهم كلمه «نرو» را به زبان بياورم.

ته دلتان چه مي‌گذشت؟ مي‌خواستيد واقعاً اين كلمه را بگوييد؟

يك بخش آدم ايمان و يك بخش ديگر احساس است. احساس مي‌گويد بهش بگو نرود ولي ايمان اجازه چنين كاري را نمي‌داد. خجالت مي‌كشيدم وقتي آن دنيا حضرت علي(ع) را مي‌بينم و وقتي بخواهم طلب شفاعت‌ كنم به عنوان شيعه هيچ كاري در اين دنيا برايشان نكرده‌ باشم. اين نهايت بي‌ادبي است اگر اينگونه از مولايم بخواهم مرا شفاعت بكند. من خيلي خجالت مي‌كشيدم بگويم نرو هرچند احساسم جور ديگري مي‌گفت. الان كه فكر مي‌كنم مي‌گويم آن چيزي كه خداوند براي حميد من مقدر كرد 5 آذر 94 بود. چقدر بهتر كه ما توانستيم با انتخاب درست شهادت را انتخاب كنيم. رفتن حميد فقط براي دفاع از حرم حضرت زينب و رقيه نبود. سردار سليماني مي‌گويد اينها براي دفاع از حريم اسلام و اهل‌بيت مي‌روند. اين خيلي بزرگ است. كسي كه در راه اسلام هجرت مي‌كند حتي اگر در اين راه بميرد شهيد است حالا چه برسد بخواهد به مرحله جهاد برسد. اينها ارزشمند است. من، مادر و پدرش با اين چيزها دلگرميم و راضي هستيم.

واكنش پدر و مادرشان نسبت به شهادت حميد چگونه است؟

من تا 10 روز فقط گريه مي‌كردم ولي پدر و مادرشان خيلي قوي‌تر از من هستند. روز اولي كه به خانه‌شان رفتم من را ساكت مي‌كردند و مي‌گفتند حميد به چيزي كه مي‌خواسته رسيده است.

با تمام آمادگي كه براي رسيدن چنين روزي داشتيد باز هم برايتان سخت بود؟

از بعد احساسي خيلي براي آدم سخت است.

خدا صبوري خاصي به همسر شهيدان مي‌دهد و آنها دنيا را طور ديگري مي‌بينند.

من كه در آن حد و مقام نيستم ولي حضرت زينب صبر زيادي به آدم مي‌دهم. خودم احساس مي‌كنم كه نسبت به روز قبل قوي‌تر شده‌ام و بهتر مي‌توانم شرايط را تجزيه و تحليل كنم. شايد چند روز اول دنبال مقصر هم مي‌گشتم و مي‌گفتم كاش شايد آن كار را نمي‌كردم ولي هر چه مي‌گذرد ايمان آدم قوي‌تر و بصيرتش بيشتر مي‌شود. حس مي‌كنم حضرت زينب كمك مي‌كند. يك دلگرمي ديگر اين است كه فكر مي‌كنم همسرم چه راهي رفته و در چه راهي قدم گذاشته و الان سر سفره سيدالشهدا است خيلي به من صبر مي‌دهد. حميد هميشه ذكر لبش شهادت بود. صبح كه مي‌خواست برود گفت:«خداوند ياري مي‌كند صبوران را.» اين جمله‌اش هيچ‌گاه از يادم نمي‌رود و آن را در وصيتنامه‌شان هم نوشته‌اند.

فكر مي‌كنم شما كه چنين انديشه‌اي داشتيد و آقا حميد هم در آن شرايط معنوي بوده باعث مي‌شد در مدت كوتاهي كه با هم بوديد زندگي برايتان خيلي شيرين‌بوده و مشكلات خيلي كمي برايتان پيش مي‌آمده؟

ايمان باعث حسن اخلاق و رفتار مي‌شود. ايشان خيلي صبور و خوش‌اخلاق بود. در مدتي كه با هم بوديم و در كنار هم زندگي كرديم به هيچ‌وجه درگيري و مشاجراتي را كه خيلي‌ها در زندگي‌شان دارند نداشتيم. انقدر ايشان سعه‌صدر داشت آدم را دلگرم مي‌كرد. رفتار و منش ايشان خيلي به آدم حس خوبي مي‌داد. نمي‌دانم اين جمله از كيست كه مي‌گويد وقتي به چهره طرف مقابلتان نگاه مي‌كنيد بايد به ياد خداوند بيفتيد. من هم وقتي رفتار و كارهاي ايشان را نگاه مي‌كردم حس مي‌كردم كه خيلي دلش مي‌خواهد به آن صفات پسنديده كه موجب قرب الهي مي‌شود برسد. يك بار باران آمده بود و شلوار ايشان كثيف شده بود و وقتي شلوارش را عوض كرد پول‌هايش در جيب‌هايش ماند. وقتي مي‌خواست زباله‌ها را در سطل زباله سر خيابان بگذارند خيلي دير كرد. فاصله خانه‌مان تا سر خيابان سه، چهار خانه است ولي حميد حدود نيم ساعت دير كرد. وقتي ازش پرسيدم در اين مدت كجا بودي گفت فقيري در كوچه بوده و چون خجالت كشيده به فقير كمك نكند و پولي همراهش نبوده سه كوچه بالا رفته و از يك سمت ديگر آمده. رفتار و كردار ايشان بي‌نظير بود. اگر من از كسي ناراحت مي‌شدم و در اوج عصبانيت چيزي مي‌ديدم و مي‌گفتم حميد مي‌گفت اين حرف‌ها را نزن و از خدا بخواه كه هدايت شوند.

الان كه كنارتان نيستند ديدتان به دنيا و ايشان چگونه است؟

با خاطراتش سعي مي‌كنم زندگي كنم. با اينكه شهادت براي خانم‌ها خيلي سخت و دست‌نيافتني است من هر قدمي كه در زندگي برداشتم خوشحال بودم و دعا مي‌كردم كه يك قدم به شهادت نزديك ‌‌شوم اما مي‌بينم همسرم از كنارم مي‌دويده و من حواسم به او نبود. دلم مي‌خواهد همانطور كه همسرم سعادتمند شد من هم سعادتمند شوم و راه و روشش را پيش بگيرم. اميدوارم بتوانم ترويج‌دهنده راه همسرم باشم. همسرم خيلي عالي بود. در دانشگاه يكي از دانشجويان اهل سنت بود و من به خانه آمدم و براي حميد گفتم كسي از اهل تسنن در دانشگاه است كه گرايش زيادي به شيعه دارد. همسرم چون مربي حلقه صالحين بود و مطالعات زيادي راجع ‌به اثبات ولايت فقيه داشت و كتاب‌هاي زيادي در اين رابطه خوانده بود كمك كرد تا تعدادي كتاب به آن دانشجو بدهم. سؤالات شخص را هم خودم جواب مي‌دادم و اگر بلد نبودم همسرم به من مي‌گفت. شكر خدا ايشان با كمك من و همسرم و كتاب‌ها شيعه شد و الان همسر اين خانم هم شيعه است و اميدوارم با كمك خدا ثبات بيشتري به تفكرات و انديشه‌ و گرايش‌هاي ايشان بدهد. من و همسرم كتاب الغدير و نهج‌البلاغه را به عنوان يادگاري به او و همسرش هديه داديم و اميدوارم برايشان راهگشا باشد.

آقا حميد ورزشكار هم بودند؟

بله، دان دو كاراته بود و مي‌‌خواست براي دان سه امتحان بدهد كه شهادت نصيبش شد. داور استاني هم بود. حميد كارشناسي ارشد نرم‌افزار خوانده بود و كارشناسي حسابداري هم داشت. آقا حميد دو كارشناسي داشت و نمره الف كلاس بود. درسش خيلي خوب بود. خودش هميشه مي‌گفت من سه شغل را خيلي دوست دارم كه خدا را شكر بهشان رسيدم؛ يكي روحانيت، معلمي و پاسداري كه الحمدالله به پاسداري رسيد. شغلش را خيلي دوست داشت. مي‌توانست در زمينه درسي‌اش كار كند ولي خيلي پاسدار بودن را دوست داشت. اگر پاسدار هم نمي‌شد به سمت طلبگي و معلمي مي‌رفت.

با اين حساب هم از لحاظ معنوي و هم از لحاظ ورزشي كامل بود؟

حياي چشم ايشان خيلي خوب بود. هميشه مي‌گفت حضرت آقا مي‌فرمايد تلويزيون معيار حلال و حرام ما نيست و اگر سريال و فيلمي پخش مي‌شد و حجاب خانم‌ها خيلي مناسب نبود نگاه نمي‌كرد و به من هم مي‌گفت كه نگاه نكن و كانال را عوض مي‌كرد.

فرزندي هم داشتيد؟

خير، بچه‌اي نداريم.

شهيد در وصيتنامه‌شان به چه مواردي اشاره كرده‌اند؟

ايشان پنج‌شنبه صبح مي‌خواست برود. سه‌شنبه خودم بهشان كاغذ دادم و گفتم وصيتنامه‌تان را بنويسيد و خودم آن نگه‌مي‌دارم. يك برگه وصيتنامه عام نوشت كه براي كل جامعه بود و يك وصيتنامه هم براي پدر، مادر، من، خواهر و برادرش نوشت. در وصيتنامه عام توضيح داد رفتنشان كاملاً داوطلبانه است و براي احياي امر به معروف و نهي از منكر و حفظ حرمت و حريم عقيله بني‌هاشم حضرت زينب كبري به سوريه مي‌رود. به پيروي از ولايت فقيه خيلي تأكيد كرده و گفته آن چه كه اين بنده حقير تا كنون فهميده‌ام كج فهمي و بي‌بصيرتي انسان‌هايي است كه يا اهل‌بيت را درك نكرده‌اند يا اگر درك كرده‌اند آنها را در اين مسير كمك نكرده‌اند. پس چه بهتر پيرو ولايت باشيم. بدا به حال كساني كه ولايت دارند و ولايت‌پذير نيست. تا وقتي پيرو ولايت باشيم نوك پيكان ارتش و سپاه حضرت وليعصر(عج) هستيم. نوشته بود كه شرمنده‌ام يك جان بيشتر ندارم تا در راه امام زمان و رهبر فدا كنم. گفته بود اكنون كه برادران ما در جبهه سخت مشغول جهادند دلخوش به عقبه فرهنگي هستند. علاقه‌مند هستند جوانان آن را رعايت كنند و خواهران با حفظ حجاب در آن پيشگاه باشند. در وصيتنامه‌شان آورده بودند هيچ چيز بالاتر از حسن رفتار و حسن خلق نيست مخصوصاً در بين پاسداران. شعري را هم يك روز بعد از عاشورا گفت. گفت احساس مي‌كنم دلم مي‌خواهد شعر بگويم. رفت داخل اتاق و در را بست. روزي كه وصيتنامه‌اش را مي‌نوشت آن شعر را هم پايين وصيتنامه‌اش نوشت:«هميشه يادتان را من به هنگام نظربازي/ به رخسار علي جويم و اين است اوج طنازي/ هميشه با لبت ‌خندم و با چشمان تو مستم/ قسم خوردم به جان تو كه پاي رهبرم هستم.»

من تا به حال نديده بودم براي شهادت شعر بگويد و شعرهايش براي امام حسين(ع) و امام زمان(عج) بود. البته بعد از نوشتن آن شعر وقتي دفتر شعرش را ديدم به تازگي چند شعر درباره شهادت نوشته بود.

در پايان اگر خاطره‌اي از شهيد داريد برايمان بگوييد.

هيچ‌وقت در اين سه سال نديدم حميد پايش را جلوي پدر و مادر خودش و من دراز كند يا با صداي بلند جلويشان صحبت كند. خيلي به اين جمله لقمان عمل مي‌كرد كه هر جا مي‌رويد چشم، زبان و شكم نگه داريد و به ياد ندارم جايي رفته باشد و اينها را رعايت نكرده باشد.

 
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳۳
محسن
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۰۵ - ۱۳۹۴/۱۱/۰۵
0
6
روح همه شهدا شاد
صلوات
ي جا مونده
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۲۷ - ۱۳۹۵/۱۲/۲۳
1
7
با سلام
من وقتي اون كليپ زو كه ديدم خدا ميدونه 2ساعت گريه ميكردم تا الانم هنوز جرات نكردم دوباره ببينم وفقط ميتونم بگم امان از دل رباب
ازخدا براي شما طلب صبرو شهادت ميكنم بانو
من ارزومند شهادتم ولي چون خانومم نميشه نميتونم برم سوريه خيلي ناراحتم
خيلي سعي كردم همسزم رو بفزستم بره سوريه ولي تا الان نتونستم راضيش كنم
ميگه نميتونه منو ول كنه و بره ولي من دوست دارم بره و سر سفره امام حسين بشينه
افتخار برزگيه همسر شهيد بودن براي منو همسزم هم دعا كنين
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۳۴ - ۱۳۹۸/۰۲/۰۱
3
12
خیلی دوست دارم از همسر شهید باخبر باشم
ناشناس
|
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
|
۰۱:۰۶ - ۱۳۹۸/۰۲/۰۵
0
11
سلام خانم سیاهکالی: من کتاب یادت هست را خواندم و کلیب شماراهم دیدم روح شهید حمید سیاهکالی شاد خواهش دارم وقتهایی که رفتید سر مزار شهید مارا هم دعا کنید التماس دعا در آخر فقط میتوانم این را بگو که شرمنده شهدا هستیم
ایدامحمدی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۵۵ - ۱۳۹۸/۰۲/۰۷
0
12
خیلی داستان زندگیتان عالی بود واقعا من سه روز کارم شده گریه خیلی دوستون دارم‌ واقعاارزوی صبربراتون دارم یاد همسرتون گرامی وروحش شاد
زهرا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۳۰ - ۱۳۹۸/۰۲/۲۱
0
11
با سلام خدمت همسر شهید عزیز, خوشا به حال و سعادتتان کاش بتوانیم در این دوره و زمانه پاک بمانیم و یارگیری امام زمانمان ,برای ما جا ماندگان هم دعا کنید, خیلی میخااام در تماس با ما باشم الهی که خود خداووند جور کند
شرمنده شهدا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۴:۳۰ - ۱۳۹۸/۰۲/۲۴
0
13
دوهفته ازخوندن کتاب شماگذشته ولی هنوز حال من روبه راه نشده خیلی گریه کردم ودائما به شما فکرمی کنم.خداوندبهتون صبربده خیلی دوست دارم شماروببینم
محمدرسول
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۳۸ - ۱۳۹۸/۰۴/۰۵
0
9
ماها شرمنده شهدا هستیم، شما خانواده ی شهدا از همه چی تون‌ گذشتین، اما ما بی نصیب هستیم ،فقط حسرت به دلم مونده ، البته که لایق نبودم، اما حداقل همیشه یادشهدا هستم و براشون گریه میکنم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۳۱ - ۱۳۹۸/۰۴/۱۱
1
10
سلام خانم سیاهکالی. از به خاطر منشی که دارین خیلی به شما وهمسرتون غبطه میخورم .بعد از اینکه کتابتون رو خوندم دوست دارم دیدم به زندگی رو عوض کنم اما ما کجا وشهدا کجا
منیره
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۳۰ - ۱۳۹۸/۰۴/۲۰
1
7
من امروز کتابو تموم کردم. خیلی آموزنده و شیرین و اشک آور بود....
ما رایت الا جمیلا در این کتاب هم بگونه ای معنا میشه...
خدا بهتون عنایت داره خواهر گلم
کاش میشد شهیدتون به من مندو خانواده گرفتارم عنایت کنه
الان براش نماز خوندم و هدیه کردم
زهره میراحمدیان
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۱۳ - ۱۳۹۸/۰۴/۲۱
0
9
سلام خانم سیاهکالی، چه زندگیه زیبایی،چه شهیدی...
خیلی دلم برات می سوزه چه جور تحمل می کنی این دنیارو بدون یار به این خوبی
از زمانی که کلیپهای شمارو دیدم دائماً کارم شده گریه،چه جور تحمل می کنی این دنیارو و دوری همسر نازنینتو
زهرا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۳۱ - ۱۳۹۸/۰۴/۲۱
1
11
بانوی عزیزم، من امروز کتابتون تموم کردم و کلیه گریه کردم روح همسرتان گرامیتان شاد، خدا بهتون صبر بده انشالله، ازتون یه خواهش دارم هر وقت رفتید مزار همسر بزرگوارتون از منم یاد کنید
فاطمه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۲۳ - ۱۳۹۸/۰۵/۱۱
0
9
من 5 آذرماه 97 کتاب یادت باشد رو خوندم
خیلی قشنگ بود من باهر 10 صفحش اشک ریختم
خوشبحال شما خانم سیاهکالی عزیز که لیاقت همسری ایشون رو داشتید. شهادت همسرتون هزاران بار مبارک
از خدامیخوام به منم چنین لیاقتی رو بده❤
علیرضا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۴۲ - ۱۳۹۸/۰۵/۱۶
0
7
من این کتاب را تازه تموم کردم برای بار دو هست که یه کتابی را تا اتنها می خوانم . ولی درباره شهدا اولین باریست که کتابی از شهدا را کامل خوندم.خیلی جذاب آموزنده بود.خیلی هم گریه کردم .به قدری این کتاب جذاب بود که در هر شرایطی می خواندمش حتی در ر انندگی!!! این کتاب لازمه زندگی هر فردی است مخصوصا زوج های جوان.در موقع خواندن این کتاب حسرت زندگی این زوج را می خوردم و غبطه.همه چیزهای زندگی شان سر جایش بود از تفریح گرقته تا مناجات و قران و معنویتشان.سراسر زندگی شان درس بود و درس.من که کتاب را خواندم دنیا برایم بی فایده و تنگ شده و بیخود ، همسرش چه کشیده.همسری که در تمام اوقات زندگی در کنارش یار و یاورش بوده .خوش به حاشان هم شهید و هم همسرش اگر گذرم به قزوین افتاد حتما حتما سری به مذارش خواهم زد.
خادم الحسین
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۱۴ - ۱۳۹۸/۰۶/۰۸
0
9
با سلام خدمت همسر شهید سیاهکالی

کتاب را چند ماهی بود خریده بودم
ولی دیروز عصر رفتم و برداشتم خوندم......باورتان نمیشود تا قبل از خواب داشتم مطالعه میکردم

از خواندنش خیلی لذت بردم

میخندیدم و گریه می کردم......نت رو بررسی کردم......فیلم من و حمید را دیدم......


مصاحبه شما با ملازمان حرم را دیدم......

وداعتان را با حمید جانتان دیدم......


عاشقانه هایتان بسیار زیبا بود.......


حسرت میخوردم ......و چیزها می آموختم........دیشب که شب جمعه بود را با همسر شهیدتان گذراندم......با خاطرات زیبای شما



با اینکه میتوان زندگی کرد ......ساده بود......خوش بود.....مودب بود و در کمال احترام عاشق باشی.......



چقدر زیباست این عاشقانه های در کمال احترام.....



ما دلمان باشهیدتان است......


دعایمان کنید.....
فاطمه باقری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۳:۳۴ - ۱۳۹۸/۰۶/۱۹
0
6
سلام خانم سیاهکالی واقعا کتاب یادت باشه عالی بود من افتخار میکنم که انسانهایی شبیه شما در کشور من زندگی میکنند من باخواندن گوشه ای از زندگی شما و شهید بزرگوار متحول شدم و سعی دارم شیوه ی زندگی شما را در پیش بگیرم البته درست است که ما به پای شما نمیرسیم خواهش میکنم از قول من به شهید التماس دعا بگویید و برایم دعا کنید تا پیرو راه شهدا باشم
نسیم آزادبخت
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۴۱ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۲
0
4
سلام خانوم سیاهکالی منم کتابتون روخوندم..من هم مثل بقیه کسانی که کتاب روخوندن ازاول تاآخراشک ریختم فقط نمیدونم چطوردوری ازهمسرعزیزت روتحمل میکنی..من هم همسن شماهستم چندماهه که خدایه پسرزیبابهم داده..خیلی دلم میخوادبتونم بیارمش سرمزارشهیدتون..خیلی هم امیدوارم شماروببینم وباهاتون صحبت کنم
زهرا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۵۷ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۸
0
3
من یادت باشد
منتظر شهادت
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۱۰ - ۱۳۹۸/۰۸/۱۷
0
5
امروز کتابتونو خوندم داغون شدم خوشا به سعادت اوکه به آرزویش رسید ودست مریزاد به شما که اورا در این راه یاری کردید سر مزار شهید مرا یاد کنید تا به آرزویم برسم التماس دعا
فردین مومنی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۳۴ - ۱۳۹۸/۰۹/۱۵
0
5
سلام بر شما خانم سیاهکالیو دیگر همسران شهدای عزیز و گرانقدر سرزمینم
و شرمنده ایم از اینکه ما مانده ایم و حسرت و بغض تو سینه...
شما چه کردید با این دل زنگار گرفته ما
سپاسگزاریم بابت دل نوشته ی یادت باشد... ؛ که خوب یادمان انداخت که چه هستیم و چه باید باشیم در این دنیای هزار رنگ... سپاس میگزارم شما را که راه حمیدجان را زینب واربه کمال رساندید و بر ما این حسرت خوران و جا ماندگان قافله عشق منت نهادید که بدانیم... و باشد که انشااللهو به توفیق الهی در این راه سخت اما شیرین موفق باشید کما اینکه بوده اید. و به قول حمید جان "و کفی بالحلم ناصرا"
درآخر از برادر و خواهری که ای نوشته را میبینند و میخوانند؛ میخواهم که حتما کتاب یادت باشد را بخوانید اما تنها بخوانید تا... یادت باشد... که یادمان نرود و انشاالله که یادمان میماند...
حاج رضوان
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۰۸ - ۱۳۹۸/۱۰/۰۶
0
4
چند وقتی است که خواندن این کتاب باعث شده مابقی کتاب های شهدای مدافع حرم را بخوانم شهدایی که الگوهای نزدیکتری به ما هستند
کتب هایی مانند تلتنگ نباش و .... بقیه راخودتون میتونید پیدا کنید
دعا کنید ما هم بتونیم مشکل خانواده را حل کنیم و امام حسین ما را هم بطلبد
شهادت آرزومه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۲۷ - ۱۳۹۸/۱۰/۲۸
0
4
سلام خانم سیاهکالی
کتاب وامروزخوندم تشکرمیکنم
ازهمه ی نویسندگان وتنظیم کنندگان کتابهای شهدا خداخیرشون بده،،چه زندگی زیبایی ،چه شهادتی خوش به سعادتتون خانم سیاهکالی،ماشرمنده ی شهداییم،سرمزارشهید ماروهم دعاکنید
M
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۲۱ - ۱۳۹۹/۰۵/۰۸
1
4
سلام خانوم سیاهکالی،من امروزکتاب یادت باشدروتموم کردم ،هرچه به انتهای کتاب نزدیکترمیشدم بغضم سنگینترمیشد،وقتی صحنه های وداع شماباهمسرتون روتصورمیکردم فقط اشک میریختم،رفتین سرمزارشون واسه من وزندگیمم دعاکنین،ازاین شهیدبزرگوارخواستم نظری ام به من وزندگیم کنن تابتونم خوب وامام زمانی زندگی کنم.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۵۲ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۷
0
3
سلام خانم سیاهکالی عزیز من کتاب یادت باشد رو خوندم خیلی گریه کردم هنوزم وقتی یاد شهید حمید سیاهکالی میفتم ناخوداگاه اشکم سرازیر میشه شهید حمید سیاهکالی برادرم رفیقم والگوی به تمام معنای زندگیم شده شهادت راه مردان خداست مبارکش باشه قرب الهی انشاالله صبر حضرت زینب س نصیب شما
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۱۵
0
3
سلام خانم سیاهکالی . چقدر همه دلنوشته ها مثل هم هستند اینکه همه با خواندن کتاب اشک ریخته اند اینکه همه غبطه شما وهمسرتان را می خورند اینکه همه التماس دها دارند واینکه همه دوست دارند شما را ببینند . من بیشتر از اینکه به همسرتان غبطه بخورم به شما غبطه می خورم واز شما التماس دعا دارم ۱۰ اذر ۹۹ کتاب را سه روزه خوامدم امروز ۱۵ ادر ۹۹ است هنوز حالم بده هنوز تو این دنیا نیستم دائما گوشی دستمه وتو اینترنت دارم عکسها وفیلمهای شما رو می بینم ولی چه فایده کاش اعمالم به اعمال شما نزدیک بشه . التماس دعا
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۴:۰۸ - ۱۳۹۹/۰۹/۲۸
0
4
سلام خدمت خانم سیاهکالی مرادی خواهرم خوشا به سعادتت که باهمچین بزرگ مردی زندگی کردی من همین امشب کتاب رو تموم کردم همراه با تمام اتفاقات شهادت اشک ریختم و صدبار به خودم گفتم چه احساسی داشتی خداصبرت بده خواهرم هرموقع رفتی و یا میری گلزار شهدا لطفا منم دعا کن که کمی شبیه شما باشم
احسان
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۴۵ - ۱۳۹۹/۱۰/۱۳
0
2
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
عشق داند که در این دایره سرگردانند
فاطمه معصومه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۳۵ - ۱۳۹۹/۱۱/۱۴
0
1
سلام خواهرم شهادت شهید عزیز رو تبریک میگم خوشا به سعادتتان که توفیق داشتید با چنین بزرگمردی زندگی کنید قطعا لایق بودین هر وقت مشرف شدین به مفبرنورانی شهید برای آرامش و زرق شهادت ماهم دعا کنیدمتشکرم
حلما
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۴۸ - ۱۳۹۹/۱۱/۱۹
1
1
فرزانه جان من تازه کتاب یادت باشد رو میخونم...واقعا خدا بهتون صبر بده...اجرکم عندالله
برای ماهم دعاکنید
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۴۷ - ۱۴۰۰/۰۷/۱۷
1
1
خوشا به سعادت شهید حمید سیاهکلی التماس دعا برای ما هم دعا کنید سخت محتاج دعای شهدایم
ضحا کاظمی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۳۶ - ۱۴۰۰/۰۷/۲۲
0
0
سلام من 12سالم هست این کتاب رو خواندم از وقتی شروع کردم که خواندم اصلا یه حالی بودم وقتی به شهادتش رسیدم فقط گریه میکردم و از اون موقع به بعد نماز میخوانم و کلا دینم کامل شده و فقط به دنبال شماره ی همسر شهید هستم خواهش میکنم ازتون که اگر این پیام رو خواندی فرزانه بیا دنبالم بگرد و بهم پیام بده خواهش میکنم ازت
زهرا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۱۷ - ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
0
0
سلام خانم سیاهکالی من از صفحه ۲۰۰ تا صفحه ی ۳۰۰ وقت گریه می کردم
لطفا خواهشن وقتی میری سر مزار حمید آقا بهش بگو من را دا آن دنیا شفاعت کنر میگن شهید میتونه تا ۷۰ نفر شفاعت‌ کند هر کار کردم که شماره ی شما را پیدا کنم نتونستم خیلی دوست دارم که باشما صحبت کنم
مدافع حرم
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۲۴ - ۱۴۰۲/۰۸/۰۳
0
0
سلام خدا بر شما
الگوی کامل مبارزه بانفس
برای ماهم دعا بفرما شهید شوبم
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار