کد خبر: 460773
تاریخ انتشار: ۱۵ اسفند ۱۳۹۰ - ۰۷:۰۲
نيم‌نگاهي به چيستي و غايت يك متد دين‌پژوهي درگفت‌وگوي «جوان» باآيت‌الله سيدجعفر سيدان
از اين پس قصد داريم تا در قالب گفت‌وشنودها بيشتر به بازپروري اين مقوله بپردازيم. با سپاس از ايشان كه پذيراي اين مصاحبه شدند.

با سپاس از جنابعالي به لحاظ شركت در اين گفت و شنود، شما و بسياري از اقرانتان درحوزه مشهد، به متدخاصي از دين‌پژوهي شهرت داريد كه ازآن به «مكتب تفكيك» تعبير مي‌شود. در چند ساله اخير تا چه ميزان به بازسازي بخش‌هايي از معارف دين برمبناي اصول اين مكتب پرداخته‌ايد و به طور مشخص بركدام بخش‌ها ممحض بوده‌ايد؟
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. اللهم صلّ علي محمد و آل محمد. رشته كاري بنده، كه مدتي است در حول وحوش آن كار مي‌كنم، پژوهش و بازپروري مسائل اعتقادي است. مسلماً مسائل اعتقادي و آنچه انسان شايسته است به آن باور پيدا كند، بسيار مهم هستند، زيرا منشأ كردار و تصميم‌گيري‌ها و هدف‌گيري‌هاي او هستند. اين مسئله‌اي است بديهي و نياز به توضيح و تبيين بيش از اين ندارد، هرفردي كه بفهمد مسائل اعتقادي يعني چه، طبيعي است كه متوجه اهميت بسيار آن خواهدشد. از سوي ديگر، مسائل اعتقادي از ديدگاه‌ شخصيت‌هاي بارز و افرادي كه در اين رشته فعال بوده و هستند، مختلفند و در باره مسائل مهمه اعتقادي، افكار و مكاتب مختلفي وجود دارند كه اين مسئله هم جاي ترديد ندارد. از جمله خود اسلام كه مطالبي را در اين باره آورده و آنها را از طريق وحي و رسالت پيامبر اكرم(ص) و بيانات ائمه معصومين(ع)‌، مطرح كرده است. در اين عرصه از اولين سؤالاتي كه مطرح مي‌شود اين است كه روش درست براي رسيدن به نتايج صحيح چيست؟ اين‌جور در نظرمان است كه اين روش همان تعقل است و درك روشن‌فكري، اساس اين حركت است، به فرض كه با اين تعقل به مكتب وحي، وحي منتسب به پيغمبر اسلام(ص) رسيده باشيم، باز به حكم عقل معتقد هستيم كه افكار مختلف ديگر هم به نسبتي، در اين مكتب ورود پيدا كرده كه با افكار اساسي وحياني، سنخيت و تجانس ندارد.
يعني معتقد هستيد آنچه الان ما به عنوان معارف كلامي در اختيار داريم، ناخالصي‌هايي دارند؟
بله، يعني علاوه برآنچه كه در ارتباط با معارف اسلامي هست، مطالب ديگري نيز به عنوان اينكه اسلامي است، در اين حوزه‌ها وارد شده‌اند و شواهد تاريخي روشني هم براي اين مسئله وجود دارد. از جمله شواهد آشكار در باره اين مسئله، كارهايي است كه در زمان ‌هارون و مأمون عباسي انجام شده و جريان ترجمه جدي افكار يوناني شكل گرفته است. آنچنان كه در بسياري از كتب تاريخي آمده، در حدي اين كار تقويت و در ترجمه كتب يوناني افراط شد كه به نسبت وزن كتاب ترجمه شده، درهم و دينار به مترجم‌ها مي‌دادند! در حدي كه نوشته‌اند مترجمان هم از اين برنامه حسن استفاده را مي‌كرد‌ه‌ا‌ند و جلدها و كاغذها را ضخيم‌تر و و خطوط را درشت‌تر و فاصله خطوط را بيشتر مي‌گرفتند! كار به جايي رسيد كه برحسب منقولات تاريخي، به مأمون گفته شد اگر به اين كيفيت كار را پيش ببرند، آنچه كه در بيت‌المال وجود دارد، همه صرف اين كار خواهد شد و خزانه دولتي كسري خواهد آورد!
به اين ترتيب، اين افكار هم وارد و به‌تدريج با معارف اسلامي مخلوط شد. ممكن است افكار ديگري هم راجع به حوزه عرفان يا ساير حوزه‌ها به همين صورت ورود پيدا كرده باشند. با توجه به اين چند جمله كوتاهي كه عرض كردم كه هر بخشي از اينها جاي صحبت مفصلي دارد، كاري كه ما كرده‌ايم اين بوده كه گفته‌ايم چون آنچه كه در وحي آمده، سرآمد همه اعتقادات است و از طرفي خلطي اين‌چنين هم تحقق پيدا كرده، جا دارد و بلكه لازم است تا سعي كنيم آنچه را كه از حوزه‌هاي ديگر در اين عرصه وارد شده، جدا كنيم و اصل آنچه كه در اين حوزه به‌وسيله پيامبر گرامي(ص) و ائمه (ع) مطرح شده را در ساحتي جداگانه قراردهيم. از همان ابتدا بيانات پيامبر اكرم(ص) با دانشمندان و مشاهير بشر متفاوت بوده است، والا اگر همان‌ها باشد كه چيز تازه‌اي نيست و «الفضل لمن تقدّم» جاري خواهد بود. با توجه به اين نكات، بسيار شايسته است با خلطي كه شده، اهتمام بشود بر اينكه مواضع اين خلط مشخص شود و آنچه كه در ارتباط با وحي هست، معلوم و استنباط‌هاي نادرست و مطالبي در مكتب‌هاي ديگر مسلم گرفته شده و به خاطر اين مسلم گرفته شدن، مسائل وحياني را براي انطباق با آنها توجيه كرده باشند، مشخص بشوند و با يك بررسي دقيق و كاملاً عقلاني و منصفانه اين مسئله پيگيري شود. چنانچه مواردي كه در حوزه معارف اسلامي وارد شده، با اصول شناخته شده ما منطبق باشد كه نعم‌الوفاق، و اگر منطبق نباشد، مرزهاي آن روشن شوند. از ديدگاه ما آنچه منسوب به وحي است، يا حاكي از آن، معتبر از نظر سند و روشن از نظر دلالت است. وقتي اين دو قيد در آن رعايت شده باشند، آن را به وحي مستند مي‌كنيم. دركل آنچه كه وحياني تلقي مي‌شود بايد از اين دو خصوصيت برخوردار باشند: اعتبار سند و روشني دلالت، چون گاهي سند روشن نيست، و موجب مي‌شود تا چيزي از اساس‌ مردود بشود. يا حتي سند قطعي است، ولي دلالت روشن نيست. در اينگونه موارد، گفتن اينكه ناسازگار هست و نامناسب است و با هم نمي‌سازد، معنا ندارد، چون اساساً مفهوم نيست. از قبيل حروف مقطعه قرآن، قاف، حا، عين، صاد، ميم، عين، سين و... سند قطعي است، اما دلالت روشن نيست. يا آيه‌اي از آيات باشد كه در چنين وضعيتي باشد. با اين رويكرد، آنچه در وحي درباره مسائل اعتقادي رسيده، اينها را با اين دو قيد جمع كرديم و بعد در مضمون اينها دقت كرديم. اگر خود اينها با هم اختلاف داشته، آن وقت بررسي كرده‌ايم كه در باره اختلاف اينها چه بايد كرد. آن قواعدي را كه در اختلاف مدارك وحياني مطرح هستند، آنها را به كار بستيم. با توجه به آن قواعد، اگر چيزي را لازم شده كنار بزنيم، كنار زديم، اگر لازم شده كه چيزي را توجيه كنيم، اين كار را كرده‌ايم. بعضي از اين مدارك، صريح بوده‌اند، بعضي از اين مدارك صرفاً ظهوري داشته‌اند و اختلاف از اين جهت بوده، طبيعي است كه مداركي كه صريح است، مقدم است نسبت به مداركي كه ظهور دارند، ضمن اينكه ممكن است از نظر سند، مانند هم باشند و بالنتيجه حاصل آنچه كه در آن مدارك وحياني به نظر رسيده، گفته شده كه مسئله از اين قرار است، اين مطلب مستفاد از وحي است. در همين جا باز توجهي هم به همان عقلي كه اساس حركت است، يعني درك روشن، درك بيّن، هماني كه همه ميزان و ملاك در كارهايشان مي‌دانند...
نه عقلي كه فلاسفه از آن حرف مي‌زنند...
يعني نه وهم، وهم مقصود نيست يا چيزي كه صرفاً به صورت استدلال عقلي باشد، خير. چيزي كه به واقع، وقتي بررسي كنيم، عقل بر آن حاكم باشد، كه طبعاً از اين جنبه مسائل باهم مختلف مي‌‌شوند. خيلي از مسائل هستند كه عقل بر آنها حاكم است و خيلي از مسائل هم هستند كه براي عقل مبهم هستند كه آن هم توضيحاتي دارد كه اگر لازم شد به عرض مي‌رسانم.بالنتيجه، باز با همان تعقل، به اين محصول توجه مي‌كنيم كه اين محصول ضدعقل نباشد. اگر چنانچه ضد عقل به نظر رسيد، اگر سند قطعي نبود، ممكن است كه اصلاً حكم به مردود بودنش كرد و اگر سند قطعي بود، بايستي توجيهش كرد، اما معتقديم چيزي مخالف حكم بيّن عقلي، يعني اين عقل روشن، در وحي وجود ندارد، مگر اينكه خود وحي، قبل از همه و بهتر از همه آن را توجيه كرده. مثلاً در قرآن كريم مي‌بينيم كه آمده: «جاءِ رَبُّكَ». خدا آمد! به همين ظهور خدا آمد بخواهيم اخذ كنيم، معنايش اين مي‌شود كه خداوند متعال موجود محدودي باشد كه انتقال از نقطه‌اي به نقطه‌اي براي او معنا داشته باشد، اين مخالف حكم صريح عقل است، پس اين درست نيست. بعد مي‌بينيم قبل از ما، مجموعه وحي اين را معنا كرده است. فراوان رواياتي كه از حاملين و تبيين‌كنندگان اين وحي يعني پيامبر اكرم(ص) و بقيه معصومين(ع) به دست ما رسيده كه فرموده‌اند «جاءَ رَبُّك» يعني «جاءِ اَمرِ رَبِّك»، يعني فرمان خدا رسيد. يا مثلاً «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي»(۱). وقتي به اين آيه برخورد مي‌كنيم مي‌بينيم اگر به ترجمه اكتفا كنيم، ترجمه اين عبارت ضد عقل است. دميدم در آدم از روح خودم. يعني خدايي است و روحي و بعد آن روح هم قابل تقسيم است و قسمتي از آن روح در آدم دميده شده و اين موجب تجزيه و تقسيم و محدوديت و همه مسائل نادرست در باره پروردگار است، پس ضد حكم عقل است. همين‌جا مي‌بينيم فراوان خودِ معصومين(ع) بيان كرده‌اند كه اضافه روح به خداوند، اضافه تشريفي و از قبيل بيت‌الله، ثارالله، ناقه‌الله و نارالله است كه بعضي از اينها در قرآن آمده‌اند. خدا كه ناقه و بيت ندارد، اينها اضافه تشريفي است و عظمت اين ناقه را مي‌نماياند كه در تكوّن خود موجود معجزه‌آسايي است و چون چنين است به خدا نسبت داده شده است. يا بيت‌الله كه گفته شده، به خاطر عظمت بيت است. اين روح هم به خاطر عظمتي كه دارد و موجود مخلوق الهي است، اضافه تشريفي است.
جنابعالي و سايريني كه در مشرب فكري شما و از علماي مشهد هستند، درباره فلسفه متعارف كه برروي آن اسم فلسفه يوناني هم مي‌گذارند، معتقدند كه امثال اين مفاهيم، در معارف ديني ما نبوده‌اند و وارد شده‌اند، اين عده در توجيه يا تشريح مسائل ديني چه ضايعاتي را مشاهده كردند كه در مجموع به اين نتيجه رسيدند كه بايد اين رويكرد را كلاً كنار بگذارند؟
آنچه بنده مي‌دانم اين است كه بسياري از بزرگاني كه فوت شده‌اند و يا هستند، نظرشان اين است كه در بخش مهمي از معارف كه الان دارم فهرست‌وار عرض مي‌كنم، تفاوت كلي است بين معارف وحياني و برخي از نكاتي در فلسفه موجود مطرح مي‌شود كه به «حكمت متعاليه» مشهور است و يا مسائلي كه در مطالب مرحوم آخوند ملاصدرا در اسفار و كتب ايشان است و نيز آنچه راجع به عرفان مصطلحي كه وجوددارد، معتقدند كه مسائل مهمه‌اي از آنها متفاوت است با آنچه كه در وحي هست، لذا عده‌اي بر آن شدند كه اين همت را به كار ببندند و به اين تفكيك دست بزنند.
شيوه كار و ادامه آن هم بدين صورت است كه وقتي با آن قيد اعتبار و دلالت، از مدارك وحياني حاصل‌گيري شد و آن حاصل‌گيري هم باز بر اساس تعقل بررسي شد و مشكل نداشت ـ كه بسياري از مسائل اين‌چنين است كه مشكلي كه ندارند، هيچ، بلكه كاملاً مشخص است كه بر اساس اين تعقل است و در بسياري از موارد در خود مدارك وحياني، استدلال مربوطه هم آمده است- دست به نوعي تقسيم‌بندي مي‌زنيم. به اين نكته هم اشاره كنم كه بخشي ديگر از مطالب وحياني هم هست كه باز هم با تعقل، يعني بر عقل ما روشن نيست، ولي ضد عقل هم نيست كه آن مي‌شود مافوق تعقل ما، كه عقل به آن راه ندارد، اما ضد عقل هم نيست، مثل بسياري از مسائل بهشت و دوزخ كه مطرح است كه پس از اينكه وحي هم گفته، باز استدلال عقلي روي آن نداريم، اما ضد عقل هم نيست و موارد ديگري كه متعدد و بسيارند. به هرحال، مجموعه آنچه كه در وحي هست، حدوداً به سه بخش تقسيم مي‌شود. يك بخش مسائلي است كه خود عقل كم و بيش به آنها توجه دارد كه حتي اگر وحي هم نمي‌گفت، خودِ عقل مي‌دانست. خوبي عدالت، بدي ظلم و امثال ذلك.يك بخش مسائلي است كه عقل خود به خود به آن توجه نداشته و پس از بيان وحي متوجه شده كه مطلب همين است. تعلّم مِن ذي علم. مثل اينكه كتابي را بخوانيم و مطلب را از آن بگيريم و ببينيم خوب گفته و ما تا قبل از آن به آن توجه نداشته‌ايم.يك بخش هم مسائلي است كه فوق اينهاست و با عقل متعارف كمتر فهم مي‌شود، ولي درميان آنها هرگز ضد عقل وجود ندارد، يعني با توجه به سند معتبر و دلالت روشن، يك مورد هم ضد عقل چيزي وجود ندارد. البته فهم آن بر عقل، مشكل و دشوار است، درمواردي بعيد هم هست، ولي هيچ تضادي در كار نيست. در هر حال با توجه به اين بررسي، وقتي محصول اين شد، بعد مي‌بينيم مكتب‌هاي ديگر هم بالاخص آنهايي كه در اين حوزه وارد شده‌اند، اگر اتفاقاً همين را گفته باشد نعم‌الوفاق، اگر اين را نگفته باشد، مي‌گوييم وحي اين را گفته و آنچه مي‌توانيم به وحي مستند كنيم، اين است، نه غير اين.
پس بناي شما و دوستاني كه مثل حضرت‌عالي فكر مي‌كنند، نفي مطلق ميراث پيشينيان نيست، بلكه بازبيني است.
بله، يعني همين بررسي‌اي كه عرض كردم، يعني چنانچه چيزهايي با مطالبي كه معصومين(ع) فرموده‌اند و از آنها داريم، منطبق باشند، مي‌پذيريم، منتها حرف ما اين است كه در مسائل مهمه اين انطباق وجود ندارد. اساس اينجاست.
شهرتي كه در جامعه علمي هست، اين است كه بانيان و حاميان مكتب تفكيك، اساساً ميراث فلاسفه را كنار مي‌گذارند.
ما اين كار را نمي‌كنيم...
يعني خودتان را در قالب مكتب تفكيك تعريف نمي‌كنيد.
تفكيكي كه شما مي‌فرماييد.
به هرحال اين ذهنيت وجوددارد...
نخير، به اين صورت نيست كه بگوييم آنچه در اسفار اربعه و آنچه در اين ۹ جلد اسفار است، بيخود است، يا آنچه كه در كتاب‌هاي عرفا و كتاب‌هاي فلاسفه هست، من البدو الي الختم باطل است. هيچ‌وقت چنين چيزي نمي‌گوييم، بلكه مي‌گوييم بايد بررسي شود و مي‌گوييم در مسائل مهمه اين تضاد هست، اهتمام بر آن لازم است، وگرنه اينكه كلاً باطل باشند، خير! اين‌طور نيست. يك بار در دانشگاهي كه از من دعوت شد، سؤالشان اين بود كه موارد توافق وحي و فلسفه چيست؟ موارد اختلاف چيست؟ و من مواردي را گفتم. در هر حال پس اين‌چنين است. حالا مي‌گوييم در باره مسائل مهمه، اين اختلاف هست و لذا اين مشي كه مشي فلسفي باشد كه از ابتدا تا انتها اساس كارمان تفكر خودمان باشد، خوب نيست، بلكه لازم است وحي را كه قبول كرد‌ه‌ايم، به آن اعتنا كنيم.
در واقع از منظر شما، نوعي تحميل تفكر شخصي است بر وحي.
بله، مي‌خواهيم اين را بگوييم كه اين‌جور نباشد كه عده‌اي در پوشش عقل محض به نتايجي برسند و آن را بر معارف ديني و وحياني تحميل كنند. همان‌طور كه در حاشيه منظومه، حدوداً صفحه ۶۸ از اين طبع‌هاي معروفي كه دست محصلين هست، مرحوم سبزواري مي‌گويند متصدين براي كشف حقايق بر چهار گروه تقسيم مي‌شوند: يك گروه اساس كارشان تصفيه و تزكيه و تحريه است كه همان صوفيه هستند، يك گروه اساس كارشان تفكر است كه اينها مشاء هستند، يك گروه اين دو را با هم جمع كرده‌اند، اشراقي هستند، آنهايي كه اساس كارشان تفكر است به اين معنا كه يك گروه متفكر هستند مقيد به وحي و دين، اينها متكلمين هستند. يك گروه تفكري است و افق ملت اديان يعني كاري به دين ندارند...
يعني خودبنياد هستند...
و اين مي‌شود فلسفه. ما مي‌گوييم اين روش غلط است.
به اين مفهوم از فلسفه كه هيچ مسلماني نمي‌تواند قائل باشد! و بعيد است فلاسفه به اين غلظت ادعا كنند...
تعريف فلسفه اين است، بنابراين آقاياني كه مشغول اين مسائل هستند، فيلسوف به اين معنا نيستند و مي‌شوند متكلم. خب مي‌گوييم از اول اين كار را بكنيد. حرف اين است كه در روش عملي نمي‌گويند اين معناي فلسفه را قبول داريم، ولي در عمل بسياري از اينها به مباحث وارد شده‌اند، بدون اينكه هيچ اعتنايي به وحي شده باشد. تمامش كرده‌اند و بعداً‌ هم سري به وحي زده‌اند كه اگر منطبق باشد كه نعم‌الوفاق، نباشد، بايد توجيه شود!
يعني فيلسوفانه شروع كرده و متكلمانه از وسط راه ادامه داده‌اند.
بله، البته عده‌اي فيلسوفانه شروع كرده‌اند و خيلي وقت‌ها هم تا آخر فيلسوفانه رفته‌اند! وقتي صحبت مي‌شود، متكلمانه صحبت مي‌كنند. صحبت كه مي‌شود مي‌گويند ما با توجه به وحي اينها را گفته‌ايم. وحي هم همين را مي‌گويد، ولي در كار علمي‌اي كه كرده‌اند، وحي دخالت نداشته است. در عمل، وحي را دخالت نداده‌اند، ولي وقتي صحبت مي‌شود، مي‌گويند چه كسي چنين چيزي گفته؟ همين‌طور كه الان به ذهن شما آمد كه كيست كه اين‌طور باشد؟
از باب مثل با همه احترامي كه من به حقيقت به مرحوم علامه طباطبايي دارم و اتفاقاً همين اخيراً در يكي از مراسم سي‌امين سالشان در دانشگاه صحبت كردم و حداقل نيم‌ساعتي از فضائل و كمالات و مسائل مختلفشان گفتم و به‌واقع احترام خاص و جايگاه خاصي نزد من دارند، ولي مي‌بينم در كتاب «بدايه و نهايه» جز بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم چيز ديگري از وحي وجود ندارد! يعني مطلب را كه شروع كرده‌اند از نظر عقلي بررسي كرده و تمامش كرده‌اند و بعد رفته‌اند سراغ مطلب دوم و الي آخر. در آن بحث از نظر عقلي وارد نشده‌اند.
شايد مرادشان اين بوده كه عقل خودبنياد هم به راحتي به معارف ديني صحه مي‌گذارد، بدون اينكه لازم باشد استناد كند.
مي‌خواهيم بگوييم اين‌طور است اما نيست!
شايد ايشان اين را مي‌خواسته بگويد.
بله، چون در اين بحث وارد شديد، كمي توضيح مي‌دهم و برمي‌گرديم به اصل مطلب. از مسائل قطعي اين كتاب كه ايشان بر آن تأكيد هم كرده‌اند اين است كه «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد». هم در بدايه هست و هم در نهايه و اما به وحي كه مراجعه كنيم، ذات اقدس حضرت حق دائم مي‌گويد «كُلِّ يَوْمٍ هو في شأن‌» و همه وحي را كه بررسي كنيم، دائم داد مي‌زند كه خداوند متعال يَفْعَل ما يشاء است. هر وقت هر كاري بخواهد بكند، مي‌تواند. نه اينكه بيشتر از يك چيز از او صادر نمي‌شود. خوشبختانه جناب آقاي مصباح‌يزدي در تعليقه بر نهايه‌شان، اين را كاملاً رد كرده‌اند، يعني به شكل شيريني هم رد كرده و گفته‌اند كه اينها اين تكلف را قائل شده‌اند، به خاطر اينكه افلاك تسعه و كذا و كذا را اثبات كنند و پيشروي امروز، افلاكي نگذاشته تا ما بخواهيم برايش سقفي و نِقاشي درست كنيم و مطالب از پايه تخريب شده است . بنابراين مي‌گوييم بياييد به وحي مراجعه كنيد، ببينيد در وحي فرموده: ان الله علي كل شيء قدير، ولو شما مي‌خواهيد بگوييد چون همه مُسَبِّب آن عقل اول است ولي حرف وحي اين نيست. اگر كسي در وحي بيايد، مي‌بيند وحي مي‌گويد كه خير! خداوند هر وقت، هر چيزي را كه بخواهد، مي‌تواند انجام بدهد. يفعل ما يشاء، يحكم ما يريد، فعال لما يشاء، اِن يذهبكم و يات نجلق جديد. اگرهمين حالا بخواهد شما را از بين ببرد، مي‌تواند. تا آخر بحث از اين قرار است، يعني در توجه به مدارك وحياني كاري نشده است.
به هرحال در مقام عمل، مسئله از اين قرار است كه به عرضتان رسيد. حرف ما اين است كه در بحث توحيد، در باره خدا، در باره مسئله اختيار، مسئله حدوث و قِدم، در مسئله معاد آن هم در چند بخش، اينكه محشور چيست؟ مسئله خلود، مسئله عذاب و از اين قبيل مسائل مهمه‌اي كه عرض شد. اينها از نظر معارف مسائل مهمه‌اي هستند. در بخش توحيد، خداوند متعال از سنخ كائنات هست يا نيست؟ سنخيت دارد يا خير؟ خداوند متعال علت تامّه به معناي اينكه يجب ان يفعل است يا اينكه فاعل مختار است و سلطه دارد؟ كدام‌يك از اينهاست؟ و از اين قبيل. خلاصه اينكه معتقديم رويكرد فلاسفه در اين مسائل مهمه، از توحيد گرفته تا معاد كه به بخشي از آن اشاره شد و هر كدام از اينها بحث تفصيلي خودش را دارد، آنچه كه در وحي هست، توافق ندارد، آن وقت مي‌گوييم پس ضرورت دارد كه اينها روشن بشوند. در يك بحث علمي هم مشخص بشوند كه بگوييم آنچه كه ما از وحي مي‌فهميم اينهاست و در باره اين هم دوست داريم به‌خوبي تفاهم بشود، صحبت بشود تا مشخص شود. كاري كه انجام مي‌دهيم، اجمالاً اين است. سؤال شما در اين مقوله نبود.
با توجه به اينكه جنابعالي در كانون اين بحث‌ها قرار داريد و چهره شاخص مكتب تفكيك هستيد، آينده اين مكتب را از نظر اشاعه بين تفكر طلاب، دانشجويان و محققين اسلامي چطور مي‌بينيد؟
معمولاً اسباب و علل مختلفي در فراز و نشيب مكاتب و افكار در كار هست، تا چه پيش بيايد. بسياري از اوقات جنبه‌هاي مالي در اين جهت مؤثر است كه قدرت بر نشر مطلب داشته باشند يا نداشته باشند. فرق مي‌كند كه مكتبي قدرت نشر خود را داشته باشد و بالنتيجه به گوش مردم هم بخورد و وقتي تعداد زيادي به گوششان خورد، تعداد زيادي هم علاقه‌مند مي‌شوند. خيلي وقت‌ها در مورد مكاتبي كه صحيح هم نيستند، اين كار مي‌شود.
گاهي اوقات منقولات مخالف عامل اين آشنايي است، يعني معرفي مكتب از زبان مخالفين صورت مي‌گيرد كه طبيعتاً براي عناصر مبتدي، ذهنيت ايجاد مي‌كند و ديگر به آن گرايش نشان نميدهند.
همين‌طور است. گاهي امكانات و تبليغات يا شخصيت‌هاي مشهور در باره يك مكتب هر چه بيشتر مطرح بشوند، تأثير بيشتري مي‌گذارند. در نتيجه با توجه به عوامل مختلفي كه در اشاعه و رواج و تفوق يك مكتب بر مكتب ديگر نقش دارند، بايد ديد شرايط اجتماعي چه پيش مي‌آورند، ولي معتقد هستم كه چنانچه افراد اصل مدعاي يك مكتب را در نظر داشته، اين مكتب-كه من از اول به آن تفكيك هم نمي‌گفتم-حرف‌هاي شنيدني فراواني دارد. شايد بدانيد كه براي اولين بار دوست عزيزمان جناب آقاي حكيمي كلمه تفكيك را گفتند و يا آقاي دكتر فلاطوري در مصاحبه با كيهان فرهنگي عنوان تفكيك را آورده و گفته‌اند خوب است كه وحي و دين را از فلسفه تفكيك كنيم...
شما با اين عنوان موافق هستيد؟
مي‌گفتم كه اين عنوان خوب است و مطلب را مي‌رساند، ولي درمواردي تا مخاطب بفهمد مقصود چيست، همان ذهنيتي كه نادرست است بر اذهان تحميل مي‌شود. يكي از بزرگان در يكي از سخنراني‌شان گفتند اين چه حرفي است تفكيك بين عقل و دين؟ اين باز چه مسئله‌اي است؟
چون تفكيك ممكن است در ابتدا معني نادرستي را به ذهن متبادر كند...
از ايشان پرسيدم: «آقا! شما از كجا اين نتيجه را گرفتيد كه ما گفته‌ايم تفكيك بين عقل و دين؟ چون روي جلدكتابي نوشته تفكيك، شما از روي جلدش به اين نتيجه رسيديد كه گفته تفكيك بين عقل و دين؟ مقصود تفكيك بين آراي بشري و مدارك وحياني است.»
فلسفه مصطلح و وحي.
مقصود اين است، لذا تا وقتي كه اين مطلب جا بيفتد كار دارد، من معمولاً اين اصطلاح را به كار نمي‌برم و اگر سؤال مي‌كردند كه روش تفكيك، مي‌گفتم تفكيك و يا روش فقهاي اماميه. در يكي از اين جزوه‌هاي كوچكي كه منتشر كرده‌ايم، در مصاحبه‌اي كه با آقاي ملكي كردم، خيلي حرف‌ها در آن هست و در آنجا گفتيم كه مقصود چيست؟ عنوان آن اين است: نظريه تفكيك يا روش فقها و علماي اماميه در فهم معارف حقه. در اين جزوه خيلي چيزها گفته شده. اين را هم گفتم تا معلوم شود كه اين مكتب يك چيز نو ظهوري نيست. چيزي است كه ريشه آن از خود پيغمبر اكرم و ائمه است... و مطالبي غير از مطالب ديگران را آورده‌ام. اين سؤالي كه فرموديد به نظرم مي‌رسد اگر افراد دو جهت را رعايت كنند، اگر دقت شود و انصاف را رعايت كنند و بدون پيش‌فرض و آنچه كه در ذهنشان هست، به وحي مراجعه نكنند، ذهن خودشان تخليه كنند، آن وقت مي‌بينند كه مطلب از اين قرار است، اما اگر آنچه را كه در ذهنشان هست، مسلم بگيرند و با آن مسلّميات وارد شوند، آن وقت كار مشكل مي‌شود. من در صحبتي كه در سي‌امين سالگرد رحلت مرحوم علامه طباطبايي كردم، اين را گفتم كه خود ايشان در اين قسمت خيلي قوي و روشن و شيرين سخن گفته‌اند. در جلد پنجم الميزان (چاپ قديم) حدوداً صفحه ۳۰۶ بايد باشد. آنجا وقتي به ان‌قلت‌هايي كه به فلسفه وارد شده، جوابي داده‌اند، گفته‌اند في‌الجمله براي شناخت معارف و حقايق، سه راه را رفته‌اند: دين، عرفان و فلسفه اين سه مثل سه ضلع مثلث هستند كه اگر يكي را تكان بدهيد، دو تاي ديگر هم تكان مي‌خورند و با هم سازگار نيستيد. بعد مي‌گويند شخصيت‌هاي مهم همت كرده‌اند بر اينكه اينها را با هم آشتي بدهند و جز اينكه آتش اختلاف برافروخته‌تر و ريشه اختلاف ريشه‌دارتر بشود، خاصيت ديگري نداشته است! عبارت بسيار لطيفي است.
حالا ما خوش‌بين‌تر هستيم و مي‌گوييم اگر كرسي‌هاي آزادانديشي كه رهبر معظم انقلاب بر ايجاد آن تأكيد دارند، برقرار شود اينها ان‌شاءالله با يكديگر به تفاهم واقعي مي‌رسند و مسئله حل مي‌شود. بنده چيزي نوشته‌‌ام با عنوان «روش ما در گفت‌وگوهاي علمي»، چون گفته شده كه در بحث‌ها نسبت به يكديگر رعايت احترام نمي‌شود و چنين و چنان، ما گفته‌ايم ما روشمان اين است: مثل اينكه جمع ما چيزي را گم كرده، اين‌طور بايد دنبالش برويم و اگر ببينيم طرف دارد حرفي را مي‌زند كه حق است ولي در تقرير آن ضعيف است، و من مخالف آن هستم، ما تقويتش كنيم! يعني به واقع در جستجوي حقيقت باشيم. اگر چنين حالتي كه البته تحقق آن هم بسيار مشكل است، به وجود بيايد، به يك جاهايي مي‌رسيم.
پي‌نوشت:
(۱) قرآن كريم، سوره حجر، آيه ۲۹ و سوره ص، آيه ۷۲.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار