اعتراف گزنده رئیسجمهور امریکا (آنجا که با صراحت میگوید «حمله ۱۳ژوئن اسرائیل به ایران نه تنها با اطلاع واشینگتن انجام شد، بلکه من شخصاً در رأس این عملیات بودم») کلیدی برای گشودن دریچهای تاریک بر استراتژی ثابت یک ابرقدرت بود. این جمله، سندی زنده بر گذار واشینگتن از استراتژی «فشار حداکثری» به پارادایم «تجاوز سازمانیافته» است.
۱- از سایه تا میدان، گذار استراتژیک واشینگتن: اعتراف اخیر، پرده از این واقعیت برداشت که «تحریم» به عنوان ابزار نهایی، در محاسبات استراتژیک برخی حلقههای قدرت در امریکا، به انتهای خط خود رسیده و «گزینه نظامی مستقیم» از حاشیه به متن راهبرد آنان نقل مکان کرده است. این گذار، نشانهای از عمق درماندگی در برابر تابآوری یک ملت و ناتوانی پروژه «تغییر رفتار» از طریق فشار حداکثری است.
۲- ساختار ثابت در پشت چهرههای متغیر: سیاست خارجی امریکا، نه محصول اراده فردی رؤسای جمهور بلکه خروجی یک شبکه به هم تنیده از منافع است. کارتلهای تسلیحاتی، شرکتهای انرژی و لابیهای ذینفوذ، چارچوبی را تعریف میکنند که هر رئیسجمهوری، صرفاً مجری آن است. تفاوت میان ادبیات دیپلماتیک یک دولت و موضعگیریهای تهاجمی دولتی دیگر، نه تغییر در اهداف کلان که تنها تفاوت در شیوه اجرای همان استراتژی ثابت است.
۳- جنگ ۱۲روزه، عیارسنج میدانی و رسانهای: در میدان، پاسخ قاطع و حسابشده ایران، ضریب بازدارندگی کشور را به سطحی بیسابقه ارتقا داد و به وضوح نشان داد محاسبات سنتی دشمن برای یک درگیری کوتاه و بدون پاسخ، دیگر اعتباری ندارد، با این حال در جبهه رسانهای، شاهد دوگانگی قابل تأملی بودیم. برخی تحلیلهای داخلی، به جای واکاوی ابعاد استراتژیک نقش امریکا، به نقدهای حاشیهای و معطوف به داخل روی آوردند. این وارونگی تحلیلی، ناخواسته در خدمت همان استراتژی «انحراف اذهان و تضعیف انسجام ملی» قرار میگیرد.
۴- پیامدهای راهبردی، از حقوق بینالملل تا دیپلماسی عمومی: اعتراف مذکور، از منظر حقوق بینالملل، سندی ارزشمند محسوب میشود. این اظهارات، مسئولیت مستقیم واشینگتن را در برنامهریزی و اجرای یک تجاوز نظامی ثابت میکند، اما فراتر از عرصه حقوقی، این رویداد یک فرصت استراتژیک برای دیپلماسی عمومی ایران به شمار میرود. روایت این اعتراف و پیوند آن با سابقه تاریخی مداخلات امریکا (از کودتا تا حمایت از ترور و تحریم دارو) میتواند تصویر جمهوری اسلامی ایران را به عنوان قربانی یک سیاست امپریالیستی ثابت، در افکار عمومی جهان تثبیت کند.
۵- راهبرد پیشرو: واقعیت جدید، خشن، اما روشن است: واشینگتن به طور رسمی، از دکترین «تجاوز مستقیم» استقبال کرده است. در مواجهه با این پارادایم نوین، راهبرد ملی ایران باید حداقل بر سه ستون استوار باشد:
اول: تقویت بیامان قدرت بازدارندگی همهجانبه
دوم: حفظ و تعمیق انسجام داخلی
سوم: دیپلماسی تهاجمی و هوشمند.
تجربه تاریخی (از برجام تا امروز) ثابت کرده است هرگونه عقبنشینی در برابر زورگویی، تنها طمع دشمن را افزایش میدهد. اکنون زمان ایستادگی بر سر اصول، نه با شعار، بلکه با استراتژی، قدرت و وحدت است. آینده منطقه، در میدان اراده ملتهایی تعیین میشود که درس تاریخ را به خوبی فراگرفتهاند.