کد خبر: 1299750
تاریخ انتشار: ۰۷ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۴:۴۰
گفت‌و‌گوی «جوان» با نویسنده کتاب «درآسمان دزلی» خاطراتی از جانباز ناصر بهرامی که مانع ربایش بالگرد ارتش ازسوی ضد انقلاب شد
شهید مسعود بهرامی کمانگر، یکی از فرزندان مرحوم بهرامی بود که ۱۶ اسفند سال ۱۳۶۲ براثر حمله جنگنده‌های دشمن در منطقه سرپل ذهاب به شهادت می‌رسد. شهید بهرامی مدتی به عنوان نیروی «سازمان پیشمرگان مسلمان کرد» خدمت می‌کند. مدتی بعد به عضویت سپاه درمی‌آید. او از اولین روز‌های پیروزی انقلاب تا اواخر سال ۶۲، ماه‌ها در جبهه‌های مختلف فعالیت می‌کند
علیرضا محمدی

جوان آنلاین: مرحوم جانباز ناصر بهرامی کمانگر از نیرو‌های ژاندارمری در اوایل پیروزی انقلاب بود که آبان ۱۳۵۸ طی ماجرا‌هایی مانع از ربایش یکی از بالگرد‌های ارتش از سوی ضد انقلاب می‌شود. در این ماجرا او یکی از عناصر نفوذی ضد انقلاب را دستگیر می‌کند، اما همین موضوع باعث به اسارت درآمدنش به وسیله ضدانقلاب و آوارگی خانواده‌اش می‌شود. ماجرای جانباز بهرامی از حکایت‌های کمتر پرداخته شده دفاع مقدس است. خود او چند سال قبل از فوتش، خاطراتش را به رضا رستمی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس می‌سپارد تا از روی آنها کتابی بنویسد. این کتاب حالا با عنوان «در آسمان دزلی» نوشته شده، اما در حالی نگارش آن به پایان رسیده که جانباز بهرامی چند سال پیش مرحوم شده است. گفت‌و‌گوی ما با رضا رستمی، نویسنده کتاب درآسمان دزلی را پیش رو دارید. 

چطور با زندگی و خاطرات جانباز بهرامی آشنا شدید؟
ایشان من را به عنوان یکی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس در کردستان می‌شناخت. چند سال پیش یک سررسید را به من داد که خاطراتش را در آن نوشته بود. راستش آن موقع به خاطر شلوغی کارهایم، نتوانستم مطالب سررسید را مطالعه کنم. سال گذشته که داشتم وسایلم را مرتب می‌کردم، سررسید را پیدا کردم و آن را خواندم. دیدم خاطرات جالبی دارد. کمی روی خاطراتش کار کردم و بعد با شماره‌ای که از جانباز بهرامی داشتم تماس گرفتم، ولی گوشی‌شان خاموش بود. با پسرشان ارتباط گرفتم و متوجه شدم ایشان چند سال قبل مرحوم شده و دست ما از برخی از خاطرات و ناگفته‌هایش خالی مانده است. 

ماجرای نجات بالگرد ارتش از سوی مرحوم بهرامی از دست ضدانقلاب چه بود؟ 
این ماجرا به آبان سال ۵۸ برمی‌گردد. به زمانی که ضد‌انقلاب بسیار در کردستان نفوذ داشت و فعالیت می‌کرد. اما قبل از پرداختن به ماجرای ربایش بالگرد، عرض کنم، این ماجرا در روزنامه‌های آن زمان بازتاب زیادی داشت و مطالبی در این خصوص منتشر شده بود. من تصویر برخی اسناد و روزنامه‌های آن زمان را در کتاب منتشر کردم. در ۱۸ آبان ۱۳۵۸، شهید منوچهر شریفی، فرمانده وقت ژاندارمری کردستان خبردار می‌شود ضدانقلاب به دزلی حمله کرده‌اند. ایشان یک افسر به نام بهروز بهروزنیا که پشت پرده مخبر ضد‌انقلاب در ژاندارمری بود و حتی یک گروه به نام «پاک» در ژاندارمری درست کرده بود را برمی‌دارد و با خودش می‌برد. البته شریفی نمی‌دانست بهروزنیا نفوذی است. به هرحال همراه او به پادگان شهید وحدت مریوان می‌روند و مرحوم بهرامی را که بیسیمچی بود با خود همراه می‌کنند. وقتی این گروه به آسمان دزلی می‌رسند، ناگهان بهروزنیا با کلت کمری‌اش خلبان را تهدید می‌کند که باید بالگرد را به عراق منتقل کند. سرهنگ شریفی که نمی‌خواست اسیر دست ضد انقلاب شود و همینطور بالگرد ارتش به دست عراقی‌ها بیفتد، واکنش نشان می‌دهد. یک توضیح عرض کنم که در زمان وقوع این حادثه جنگ شروع نشده بود، اما عراق بعثی، مدت‌ها قبل از شروع رسمی جنگ تحمیلی، به صورت علنی در طول مرز‌ها علیه ایران فعالیت می‌کرد. خلاصه وقتی بهروزنیا، اقدام به ربایش بالگرد می‌کند، سرهنگ شریفی با او درگیر می‌شود که با گلوله بهروزنیا به شهادت می‌رسد. بهرامی هم با او گلاویز می‌شود و به‌رغم دو گلوله‌ای که بهروزنیا به او شلیک کرده بود، موفق می‌شود این عنصر نفوذی ضد انقلاب را خلع سلاح و دستگیر کند. 

گویا این ماجرا در آن زمان سروصدای زیادی در کردستان ایجاد کرده بود؟
الان اگر شما در اینترنت سرچ کنید، بعضی از سایت‌های وابسته به ضد انقلاب به این ماجرا پرداخته‌اند. بهروزنیا، چون نفوذی ضد انقلاب در ژاندارمری بود، آزادی‌اش برای آنها اهمیت داشت. همان زمان خیلی تلاش می‌کنند او را آزاد کنند. حتی یک تظاهرات راه می‌اندازند با این شعار که «بهروز بهروزنیا آزاد باید گردد» این تظاهرات را عناصر ضدانقلاب هدایت می‌کردند. از طرفی هیئت حسن‌نیت هم از سوی دولت موقت به کردستان رفت و آمد داشت و آنها هم از عواملی بودند که ضد انقلاب سعی می‌کرد از وجودشان برای آزادی بهروزنیا استفاده کند. یک نکته‌ای را بگویم که بعد از دستگیری بهروزنیا به دست مرحوم بهرامی و اطلاع ضد انقلاب از این موضوع، آنها به خانه مرحوم بهرامی می‌ریزند و ضمن به اسارت درآوردن او، خانه‌اش را آتش می‌زنند. این ماجرا باعث می‌شود دختر کوچک این مرحوم که از حمله ضد انقلاب شوکه شده بود، فلج شود. الان این دختر به همان وضعیت در خانه افتاده است. ضد انقلاب جانباز بهرامی را با خودشان به مهاباد می‌برند و خانواده‌اش نیز یک تعدادی به همدان می‌روند و یک تعدادی به یکی از روستا‌های منطقه سروآباد پناه می‌برند. مرحوم بهرامی در مدت اسارتش بسیار آزار‌و‌اذیت می‌شود. ضد انقلاب می‌گفتند اگر بهروزنیا اعدام شود، ما هم بهرامی را می‌کشیم. 

نهایتاً بهروزنیا اعدام شد؟
بله، به‌رغم فشاری که ضد‌انقلاب آورده بودند، چون او عامل به شهادت رساندن سرهنگ شریفی بود و از طرفی به عنوان یک نظامی با ضد انقلاب همکاری می‌کرد، به اعدام محکوم شد و این حکم مدتی پس از ماجرای اقدامش برای ربایش بالگرد ارتش، به اجرا درآمد. اما مسئولان وقت به ضد انقلاب فشار می‌آورند که اگر شما بهرامی را اعدام کنید، دادگاه انقلاب مقابله به مثل می‌کند و در خصوص جرائم تعداد دیگری از اسرای ضد انقلاب سخت‌گیری بیشتری اعمال می‌کند. نهایتاً قرار می‌شود بهرامی با تعدادی از اسرای ضد انقلاب که در دست رزمندگان بودند، مبادله شود. 

جانباز بهرامی سال‌های بعد نیز در مسیر انقلاب خدمت کرد؟
بله ایشان یک ارتشی بسیار وطن‌دوست و مدافع انقلاب بود. گویا همان موقع شرایطی پیش می‌آید که ایشان به دیدار حضرت امام می‌روند و امام نیز او را تشویق می‌کنند. قرار می‌شود از طرف بنیاد شهید هدیه‌ای به جانباز بهرامی به جهت دوران اسارت و مرارت‌هایی که در مبارزه با ضد انقلاب کشیده بود، داده شود. اما او نمی‌پذیرد و همان‌قدری برمی‌دارد که برای کرایه راه برگشت به مریوان نیاز داشت. در خلال جنگ تحمیلی، یکی از پسران مرحوم بهرامی نیز به شهادت می‌رسد. ایشان خودش هم علاوه برآزادگی، جانباز ۳۰ درصد بود. من به تعدادی از نامه‌های مرحوم بهرامی که دسترسی پیدا کردم، متوجه شدم ایشان با شهدای بزرگی، چون شهیدمحمد بروجردی و تعداد دیگری از شهدای شاخص خطه کردستان ارتباط داشت. ضمناً در زمان اسارتش هم شاهد شهادت چهار شهید شاخص کردستان بود. جانباز بهرامی تا زمانی که در قید حیات بود، همچنان در مسیر انقلاب بود و خیلی علاقه داشت خاطراتش از دوران دفاع مقدس به انتشار برسد که متأسفانه این اتفاق در زمان حیات ایشان نیفتاد. 

پس جانباز بهرامی پدر شهید هم بود؟
بله، شهید مسعود بهرامی کمانگر، یکی از فرزندان مرحوم بهرامی بود که ۱۶ اسفند سال ۱۳۶۲ براثر حمله جنگنده‌های دشمن در منطقه سرپل‌ذهاب به شهادت می‌رسد. شهید مسعود بهرامی مغازه‌دار بود که بعد از انقلاب جذب فعالیت‌های انقلابی می‌شود. یک مدتی به عنوان نیروی «سازمان پیشمرگان مسلمان کرد» که از سوی شهید بروجردی تأسیس شده بود، خدمت می‌کند و بعد به عضویت سپاه درمی‌آید. از اولین روز‌های پیروزی انقلاب تا اواخر سال ۶۲، ماه‌ها در جبهه‌های مختلف فعالیت می‌کند و مدت‌ها با ضد انقلاب و دشمن بعثی می‌جنگند. یک نکته‌ای را بگویم که به دلیل شغل مرحوم بهرامی که در ژاندارمری کار می‌کرد، خانواده او مدتی در همدان ساکن شده بودند. شهید مسعود بهرامی هم در همدان به عضویت سپاه درآمده بود و بعد از اینکه در سرپل ذهاب به شهادت می‌رسد، پیکرش در باغ بهشت همدان دفن می‌شود. 

با توجه به فوت جانباز بهرامی، برای تکمیل کتاب به چه منابعی مراجعه کردید؟
من با خانواده ایشان ارتباط گرفتم و بعضی از خاطرات را از آنها جویا شدم. همچنین خلبان همان بالگردی که عنصر نفوذی ضد انقلاب می‌خواست برباید را نیز پیدا کردم و با ایشان مصاحبه‌ای انجام دادم. بعد به نیروی انتظامی رفتم و توانستم پرونده جانباز بهرامی را مطالعه کنم. در آنجا برخی اسناد و نامه‌نگاری‌ها در خصوص حادثه ربایش بالگرد و تشویق‌هایی که این مرحوم به جهت مبارزه با ضد انقلاب شده بود و... را پیدا کردم و در کتاب منتشر ساختم. همین‌طور برخی روزنامه‌های سال ۵۸ مطالبی در مورد این ماجرا، روند دادگاه بهروز بهروزنیا و... منتشر کرده‌اند که الان در آرشیو این روزنامه‌ها وجود دارد و از برخی از این اسناد در کتاب استفاده کردم.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار