جوان آنلاین: سرهنگ علیرضا مرادی از رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا در سالهای دفاعمقدس بود. او که در سن ۱۴ سالگی اولین بار به جبهه رفته بود، در ۱۶ سالگی در عملیات الیبیتالمقدس شرکت کرد و خاطرات زیادی از این عملیات دارد. سرهنگ مرادی اکنون مسئول حفظ آثار و ارزشهای دفاعمقدس شهرستان بابل و جمعیت جانبازان انقلاب اسلامی استان مازندران است و همچنان با یادگاران دفاعمقدس سروکار دارد و به نشر خاطرات و داشتههای آن دوران ارزشمند میپردازد، در حالی که به تازگی سالگرد عملیات الیبیتالمقدس (فتح خرمشهر) را پشتسر گذاشتهایم، گفتوگویی با این رزمنده دفاعمقدس انجام دادیم که ماحصلش را پیشرو دارید.
عملیات الیبیتالمقدس اولین عملیاتی بود که در آن شرکت کردید؟
خیر. من از سال ۵۹ که دانشآموز دوم راهنمایی بودم به جبهه رفتم. حدود سه ماه از شروع جنگ گذشته بود که به اتفاق دو نفر از دوستانم شهید حسین گلریز و شهید موقر به جبهه اهواز رفتیم. آن زمان نیروی تیرانداز بودم و در جبهه جنوب حضور داشتم. مدت چهار سال هم در جبهه کردستان و غرب کشور به عنوان نیروی اطلاعات-عملیات با سردار شهید کاوه همرزم بودم. بیش از شش بار در جبهه مجروح شدم. در عملیات کربلای ۴ ترکش به سرم خورد و در عملیات محرم ترکش به پایم اصابت کرد. در عملیات قائم بین جاده سقز و مریوان و جاده بسطام ترکش به پای چپم اصابت کرد. قرار بود پایم را قطع کنند، اما قبول نکردم و به رغم خونریزی شدیدی که داشتم با هلیکوپتر مرا به عقبه انتقال دادند و اینطور شد که پایم قطع نشد. یکبار هم با سردار شهید حاج بصیر (جانشین لشکر ۲۵ کربلا) در یک سنگر بودیم. بیسیمچی ایشان شهید شد و من از ناحیه چشم مجروح شدم. در بنیاد شهید ۲۵ درصد و در سپاه ۴۵ درصد مجروحیت دارم.
پس در زمان عملیات فتح خرمشهر یک رزمنده باتجربه بودید؟
سال ۱۳۶۱ وقتی ۱۶ ساله بودم برای بار سوم به جبهه اعزام میشدم و تجربیاتی را در دو بار قبلی اعزام به جبهه کسب کرده بودم. عملیات الیبیتالمقدس در واقع چهارمین عملیاتی بود که شرکت میکردم. قبل از آن در عملیات ثامنالائمه (ع) یا همان شکست حصرآبادان، طریقالقدس و فتحالمبین حضور داشتم. عملیات الیبیتالمقدس چهار مرحله بود؛ در مرحله دوم، سوم و چهارم عملیات بیتالمقدس حضور داشتم.
از فتح خرمشهر چه خاطراتی دارید؟
عملیات الیبیتالمقدس از دهم اردیبهشت شروع شد و تا سوم خرداد ادامه داشت و ۲۳ روز طول کشید. در شب اول عملیات تازه به منطقه رسیده بودیم. کمی بعد در تیپ ۳۷ نور ساماندهی شدیم و در دو- سه کیلومتری حمیدیه مستقر شدیم. بعد از آنجا تقسیم شدیم و به سمت چپ شهر سوسنگرد رفتیم. دو سه شب از شروع عملیات گذشته بود. دشمن از هویزه عقبنشینی کرد و دلیلش این بود که بتواند خرمشهر را حفظ کند؛ چون خرمشهر و حفظ آن برایش یک اهمیت فوق العادهای داشت. بعد از عزل بنیصدر و جابهجایی فرماندهی کل قوا و پیروزیهایی که در عملیات طریقالقدس، حصر آبادان و فتحالمبین به دست آمد، روزبهروز موفقیتهای بیشتری کسب میشد و دشمن در یأس و ناامیدی قرار گرفته بود؛ بنابراین صدام میدانست باید خرمشهر را نگه دارد تا آبرویش حفظ شود.
یگان شما از چه منطقهای وارد عملیات شد؟
ما از طریق هویزه حرکت خودمان را آغاز کردیم و به طرف جفیر رفتیم. در مسیر جاده جفیر به طلائیه مستقر شدیم. دقیقاً روز بیستم اردیبهشتماه ۴۳ سال قبل در حال حرکت در این مسیر بودیم. دشمن وقتی شب از هویزه عقبنشینی کرد ما در روشنایی روز به سمت هویزه رفتیم و در نقطهای مستقر شدیم که عراقیها نزدیک بودند و نمیتوانستیم جلوتر برویم. مجبور بودیم یکجا متوقف شویم. لودرها برای ما خاکریز زده بودند. با توجه به شرایط موجود، دشمن از همین نقطه پاتک زد و به شکل نعل اسبی ما را محاصره کرد. تعدادی از نیروهای ما اسیر شدند. رزمندگان مازندرانی در تیپ ۳۷ نور مستقر بودند. نیروهای تیپ ۷ ولیعصر از خوزستان و تیپ نجف اصفهان هم حضور داشتند. آن موقع نیروهای گیلان، گلستان و مازندران هم در تیپ ۲۵ کربلا بودند. به هرحال صبح جمعه ۲۵ اردیبهشت ماه دشمن پاتک زد. تانکهای دشمن به سمت ما به حدی جلو آمدند که لوله تانک از روی خاکریزه عبور میکرد. من حلقه نارنجک را از نارنجک جدا کردم و پیش خودم گفتم مثل شهید حسین فهمیده خودم را زیر تانک میاندازم. شاید نتوانم تانک را منفجر بکنم، اما حداقل میتوانم زنجیرش را از کار بیندازم و آن را متوقف کنم. در همین فکر بودم و آیه «واجعلنا من بین ایدیهم» را میخواندم که ناگهان تانک دشمن عقب رفت. دیدم از این فرصت میتوانم استفاده کنم و خودم را عقب بکشم. نزدیک من حدود ۹ نفر از نیروهای بسیجی و ارتشی مجروح شدند و در یک سنگر بودند. بچهها با بیسیم صحبت میکردند و جنگ روانی برای دشمن راه میانداختند. در صورتی که دشمن نزدیک ما بود. در همین شرایط عراق از سمت جاده کمی عقبنشینی کرد. شرایطی به وجود آمد که به عقب برگشتم. بعدها متوجه شدم بعد از رفتن من، بعثیها همان نقطه را که من حضور داشتم، گرفتهاند و به مجروحانی که توان راه رفتن نداشتند، تیرخلاص زده و آنها را به شهادت رساندهاند. ۱۰ روز بعد در همین مسیر عملیات را ادامه دادیم و از مسیر جفیر به شلمچه زدیم و راه را به روی دشمن بستیم. از همان طرف تیپ ۲۵ کربلا از رود کارون به شهر زد و به خرمشهر رسید و نهایتاً ۱۹ هزار نفر از نیروهای دشمن به اسارت درآمدند.
روحیه رزمندگان در این عملیات چطور بود؟
واقعاً بچهها روحیه بسیار بالایی داشتند. در سختترین شرایط نماز را فراموش نمیکردند. وقتی میگفتیم نماز را نشسته بخوانید، بچهها ناراحت میشدند و جایی میرفتند تا بتوانند نماز را ایستاده و کامل بخوانند. هوا گرم بود و از شدت تشنگی بیطاقت شدیم. کمترین امکانات اولیه و حتی سنگر نداشتیم. بچههای تدارکات در تانکر شربت درست میکردند و بین نیروها پخش میکردند. بهترین غذای ما ماست، نان و آب بود که تبدیل به دوغ میشد. بچهها با شرایط بسیار سخت، گرمای طاقتفرسا و با لباس ضخیم میجنگیدند. گاهی اوقات اسلحه ما گیر میکرد حتی قدرت تیراندازی نداشتیم. یادم است شهید ابراهیم مصدق کنار ما به شهادت رسید. ایشان در ابتدا مجروح شد و به اسارت درآمد، بعثیها مقابل چشم ما به او تیر خلاص زدند. بعدها با بچهها به همان جایی که ابراهیم مصدق شهید شده بود، رفتیم.
گویا یکی از برادران شما هم به شهادت رسیده است؟
برادرم محسن (اسماعیل) مرادی داوطلب بسیجی بود که در عملیات کربلای ۵ مجروح شد و با همان مجروحیت در منطقه کانال زوجی که بدترین نقطه عملیاتی کربلای ۵ بود در چند متری عراقیها تیر قناصه به پیشانیاش اصابت کرد و به شهادت رسید. صبح عملیات که شنیدم مجروح شده است، به ملاقاتش رفتم، اما دیدم که در سینهکش خاکریز به شهادت رسیده است. در شرایط سختی به اتفاق یکی از دوستام او را به عقب انتقال دادیم. همچنین برادر خانمم پاسدار محسن بهاور از نیروی اطلاعات عملیات بود که سال ۶۴ در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید. پسرخاله ما حسین شافعیان هم در عملیات محرم فرمانده گروهان بود که تیر به پهلویش اصابت کرد و شهید شد. پسرعمویم علی مرادی هم در فکه شهید شد و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
در عملیات الیبیتالمقدس چند نفر از دوستان را از دست دادید؟
شهید ابراهیم مصدق، شهید مهدی حسنزاده، شهید حسین گلریز، شهید فرزانه، شهید نجاریان و... شهید ایرج حسنپور یکی از دوستان نزدیکم بود که در همین عملیات آسمانی شد. شهید حسین گلریز (فرمانده گروهان) و از بچههای بابل و یک نیروی بسیار انقلابی، ارزشی و خاکی بود. از نظر مالی خانواده بسیار ضعیفی داشت، اما درمسائل اعتقادی پایبند و محکم بود. ایشان بدن ورزیدهای داشت. به عنوان نیروی چریکی در کردستان بود. مدتی هم محافظ آیتالله روحانی نماینده فقید ولیفقیه در مازندران بود. عبادات و تلاوت قرآنش ترک نمیشد. در عملیات الیبیتالمقدس با اینکه فرمانده گروهان بود عبادتش را کم نمیکرد. این شهید بزرگوار در کنار نظامی بودن با مردم با تواضع و فروتنی برخورد میکرد.
سال ۱۳۶۱ و در راستای عملیات الیبیتالمقدس ۹ نفر از رزمندگان بابل به نامهای عبدالله اسدی، محمد حسین حسینپور، جانعلی اصغری، محمد علیبیگزاده، سیدمهدی حسینی تالاری، عباس خلیلپور، علیرضا شیخ تبارعزیزی، مرتضی علی گلزاده، موسی موحد طاهر، نقی قلبی آهنگری، رجبعلی شجاعیان، اسیر شدند و سال ۶۹ آزاد شدند.
جایگاه عملیات الیبیتالمقدس در تاریخ دفاعمقدس چگونه است؟
ما وقتی برای عملیات الی بیت المقدس اعزام شدیم، سنگر نداشتیم. در چادر و در زمین چمن و فضای باز سازماندهی شدیم. ما را داخل کمپرسیها میگذاشتند. امکانات کم بود و حتی قمقمه آب و کولهپشتی به تعداد نداشتیم. از دهم اردیبهشت تا سوم خرداد با همین شرایط و امکانات کم عملیات کردیم. بعد از فتح خرمشهر امامخمینی فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد. واقعاً لطف خدا شامل حال رزمندگان شد. صدام روی خرمشهر خیلی مانور میداد و میگفت: اگر خرمشهر را بگیرید من کلید بصره را به ایرانیها میدهم، اما وحدت و انسجام بین ارتش، سپاه و نیروهای بسیج و مردمی باعث شد تا ما به انبوه نیروها و تجهیزات دشمن پیروز شویم و خرمشهر آزاد شود.