جوان آنلاین: یک قرن پیش، ویلیام جیمز فیلسوف و روانشناس برجسته گفت، «خود» انسانها شبیه رودخانهای جاری است. طبق این تصویر «خود» چیزی است که در فراز و نشیبهای زندگی با ما جلو میآید و همواره برایمان در دسترس و حاضر است، اما امروز میدانیم آن چیزی که معمولاً «خود» مینامیم، تنها در لحظات کوتاهی از آگاهی ظهور میکند و در بقیه مواقع، گویی از آن جدا میشویم و مشغول کارهای خودمان هستیم. چطور چنین چیزی ممکن است؟ گِیلن استراسِن (Galen Strawson) فیلسوف تحلیلی، منتقد ادبی و استاد فلسفه در دانشگاه تگزاس در مقالهای مفصل که در وبسایت لندن ریویو آو بوکس منتشر کرده به موضوع «خود» پرداخته و مهگل جابر انصاری نیز مقاله او را ترجمه و در وبسایت ترجمان منتشر کرده است. گزیده جستارهایی از این مقاله را به صورت خلاصه در ادامه میخوانید.
انسانها هر چند به بسترهای فرهنگی مختلفی تعلق دارند از نظر روانشناختی، بسیار بیشتر از آنچه اکثر انسانشناسان و جامعهشناسان تصور میکنند شبیه به هم هستند. مفهوم انسانیت مشترک مفهومی پرمغز است که میگوید شباهت انسانها به هم از لحاظ هیجانی و شناختی، بسیار فراتر از تفاوتهایی است که ناشی از تجربه زیسته فرهنگیشان است. با این حال، بدون تردید انسانها از نظر روانشناختی نیز بسیار متنوعند.
«ادراک خود» درکی است که فرد از خودش دارد – به ویژه به عنوان حضوری ذهنی یا سوژهای آگاه که خصیصه یا شخصیتی معین دارد. این درک او متمایز است از یکیک تجربیاتش، افکارش، امیدهایش، آرزوهایش و احساساتش. بیشک هر انسان عادیای حتی در دوران کودکیاش چنین درکی را تجربه میکند. هنگامی که تنها هستیم یا در حال فکرکردن، ادراک «خود» از هر زمان دیگری واضحتر است، اما حتی در اتاقی شلوغ و پرهیاهو هم ممکن است به همان اندازه مشخص و آشکار باشد. این حس شبیه حسی است که به اکثر افراد در برههای از زمان دست داده است، اینکه بدنشان فقط وسیله یا ظرفی است برای وجود ذهنیشان آنچه بهواقع هستند.
به نظر میرسد که دریافت طبیعی و پردازش نشده ما از «خود» شش عنصر اصلی دارد؛ اول تصور «خود» به منزله یک چیز؛ دوم تصور «خود» بهمنزله چیزی مشخصاً ذهنی؛ سوم بهمنزله چیزی یگانه؛ چهارم بهمنزله چیزی با ویژگی و شخصیتی مشخص؛ پنجم بهمنزله چیزی که هستیاش از تمام چیزهای دیگر متمایز است؛ ششم بهمنزله چیزی که سوژه تجربهگر است، یعنی یک احساسکننده، فکرکننده و انتخابکننده آگاه. دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که میگوید «خود» موجودی است که بتواند عملی انجام بدهد، مثل فکرکردن یا انتخابکردن. برای بررسی این دیدگاه، شاید لازم باشد ادعای هفتمی را اضافه کنم، ادعایی که «خود» را عاملی دارای فاعلیت میداند یا به قول ویلیام جیمز «منبع تلاش و توجه و جایی که... حکم به اراده را صادر میکند.» چنین چیزی بسیار محتمل مینماید.
نحوه درک من از «خود» م صرفاً نمونهای است از انواع بسیار، بیشک برخی قدرت درک بیشتری دارند. درک «خود» پیوسته ممکن است متداول باشد، با این حال جهانشمول نیست. در برخی افراد با گذشت زمان رنگ میبازد و در برخی دیگر با دروننگریهای عمیق به تدریج محو میشود.
انسان میتواند درکی روشن از «خود» داشته باشد، بدون آنکه منش یا شخصیتی مشخص یا استمراری بلندمدت را در آن لحاظ کرده باشد. آیا پذیرش این موضوع باعث میشود که تأثیر و نفوذ ادعای کلی من بیشتر شود، ادعایی که میگوید ادراک «خود» میتواند بازنمایی دقیق چیزی باشد که در جهان واقعی وجود دارد. به نظر پاسخ این پرسش مثبت است.