کد خبر: 1179918
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۴:۲۰
چماق به دستان برانداز، از تابستان ۱۳۳۲ تا پائیز ۱۴۰۱
دیگر قمه و غمزه بدکارگان به کار براندازی نمی‌آید! در نهضت‌های مردمی معاصر و در غیاب مردم، لمپن‌ها یا فواحشِ چماق به دست، میدان‌دار بوده‌اند! این رویکرد در تابستان ۱۳۳۲ آزمون شد و جواب داد، اما در پائیز ۱۴۰۱ جواب نداد. با این همه تاریخ را باید شناخت و از آن درس گرفت و مهم‌تر اینکه، همچنان هشیاری را فروننهاد. مقال پی‌آمده در شرح حال لمپنی است که در بازخوانی ۲۸ مرداد، فراوان از او سخن به میان می‌آید. اگر چه وی در آن روز در زندان به سرمی‌برد، اما اطرافیان و ابواب جمعی‌اش، در کوی و برزن فعال بودند. امید آنکه تاریخ پژوهان و عموم علاقمندان را، مفید و مقبول‌آید.

وقتی شعبان جعفری، از اطرافیان آیت‌الله کاشانی کتک خورد!
در آغاز سخن، مروری بر زندگینامه شعبان جعفری، از تولد تا کودتای ۲۸ مرداد ضروری می‌نماید. او زندگی پرفراز و نشیبی را پشت سر نهاد. از حمایتِ دکتر مصدق و محافظت دکتر فاطمی و حضور در قیام ۳۰ تیر گرفته، تا گرایش به دربار و دخالت فعال در غائله ۹ اسفند ۱۳۳۱ و تجربه زندان از سربند آن و سپس برخورداری از منافع ۲۸ مرداد و نهایتاً فرار به خارج و پی‌گیری یک زندگی یکنواخت تا مرگ! بر تارنمای پژوهشگاه تاریخ معاصر ایران، تک نگاشته‌ای وجود دارد که جامع می‌نماید:
«شعبان جعفری در سال ۱۳۰۰ ش، در محله سنگلج تهران متولد شد. او پس از تحصیل کوتاه مدت در مدارسی چون: عنصری، بصیرت و اسلام، به علت شرارت تحصیل را رها کرد و در همان دوران به شعبان بی‏‌مخ معروف شد! پس از ترک تحصیل به کار‌های مختلفی روی آورد، ولی در آن‌ها نیز موفق نبود و نهایتاً به علت علاقه زیاد، به ورزش باستانی روی آورد. شعبان که در محله خود دسته‌ای از اوباش را همراه خود کرده بود، در سن پانزده سالگی به خاطر شرارت به زندان رفت. در سال ۱۳۱۹ به علت اجباری بودن نظام وظیفه، به سربازی رفت و به خاطر فرار مکرر از خدمت سربازی، دوران دو ساله سربازی او چهار سال به طول انجامید! پس از ورود متفقین به ایران، او نیز با فرار از پادگان به دوران سربازی خود پایان داد و پس از چندی به همراه یکی دیگر از کشتی‏ گیران، در میدان شاهپور باشگاهی ورزشی به نام باشگاه آهن راه‌‏اندازی کرد و در مسابقات قهرمانی ورزش‌های باستانی کشور در سال ۱۳۲۲، به قهرمانی در رشته کباده و چرخ دست یافت. جعفری از سال ۱۳۲۶ ش با بر هم زدن نمایش مردم به کارگردانی عبدالحسین نوشین در تئاتر فردوسی، برای حاکمیت محبوب شد و به جای آنکه به جرم ایجاد آشوب و اخلال در نظم عمومی محبوس گردد، با دریافت وجه دستی و بنا به دستور اداره آگاهی، مدتی از تهران به لاهیجان رفت. در لاهیجان زورخانه‏‌ای را اداره می‏‌کرد و پس از یک سال به تهران بازگشت. دهه ۳۰ برای شعبان، دهه‌ای طلایی بود. در سال ۱۳۲۹ پس از آنکه وی به استقبال آیت‏‌الله کاشانی که از تبعید بازمی‌‏گشت رفت، در بین جمعیت طرفداران آیت‏‌الله شایع شد که وی به قصد قتل ایشان در این مراسم حضور یافته است! همین مسئله باعث شد تا از سوی طرفداران آیت‏‌الله، مورد ضرب و جرح قرار گیرد و مدتی نیز در بیمارستان بستری بود. شعبان جعفری سپس به حمایت از نهضت ملی و دکترمحمد مصدق برخواست. او به همراه گروه اراذل و اوباش خود در روز ۱۴ آذر ۱۳۳۰، به دفتر روزنامه‌های چپ و توده‌ای و مخالف دولت مصدق مانند: چلنگر، مردم، شورش، بدر و... حمله کرده و این دفاتر را غارت و ویران نمود. این آشوب برای او، مدتی حبس در زندان قصر را به ارمغان آورد. پس از آزاد شدن بار دیگر راه خود را در پیش گرفت و در جریان ۳۰ تیر ۱۳۳۱، به فعالیت برای بازگرداندن دکتر مصدق بر مسند نخست‏ وزیری پرداخت، اما به فاصله کوتاهی از مصدق روی برگرداند و ماجرای ۹ اسفند ۱۳۳۱ پیش آمد. در این روز به پیشنهاد دکتر مصدق، شاه قصد خروج از کشور را داشت که شعبان به همراه گروهی از اراذل و اوباش خود با تجمع در مقابل کاخ مرمر، از این امر جلوگیری کردند. آنان با تهدید بازاریان، حجره‌ها را تعطیل کردند و این گروه به مقابل خانه دکتر مصدق رفته و اقدام به شکستن درب منزل وی نمودند. این ماجرا منجر به حبس وی تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شد و در ظهر ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، شعبان به حکم زاهدی از زندان آزاد شد و جریان هدایت اوباش را به عهده گرفت. پس از کودتای ۲۸ مرداد، به تاجبخش شهرت یافت. شعبان جعفری پس از این خدمت، بنابه پیشنهاد تیمسار زاهدی، با شاه ملاقات کرد و زمینی برای تأسیس باشگاه ورزشی به وی اهدا شد. در ضمن در همین ملاقات، از شاه اجازه گرفت تا جمعیتی به نام جمعیت جوانان جانباز تشکیل دهد، تا در مواقعی ضروری از آنان استفاده شود. ساخت باشگاه جعفری، سه سال طول کشید و محمدرضا پهلوی خود آن را افتتاح کرد. مدتی نیز تیمور بختیار، ریاست افتخاری آن را برعهده داشت. هزینه‌های باشگاه، از دربار و اطرافیان شاه و ساواک تأمین می‏‌شد. گرچه او منکر دریافت هرگونه وجهی از دربار شد، ولی اسناد تقاضای پول از دربار از سوی وی موجود می‏‌باشد....»

۲۸ مرداد، شعبان در زندان و دارو دسته‌اش در خیابان!
به شهادت اسناد و تصاویر، در رقم خوردن سقوط دکتر مصدق و انتقال قدرت به زاهدی، لمپن‌ها نقشی غیر قابل انکار داشتند. برخی با استناد به زندانی بودن شعبان جعفری در آن روز، در صدد انکار ماجرا بر آمده‌اند! این در حالی است که گروه او در خیابان‌ها حاضر بودند و با همدستی سایر دستجات، به حمله به ادارات دولتی و کانون‌های هوادار مصدق می‌پرداختند. ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز نامدار معاصر، مشاهدات خود از وقایع آن روز را اینگونه به تاریخ گزارش کرده است:
«من جزو حزب توده بودم، کار می‌کردم، عکس می‌گرفتم و می‌دیدم که وقتی حزب توده تظاهرات می‌گذاشت، از چهارراه استانبول و فردوسی تا میدان توپخانه، پر از جمعیت بود. یک نفر از این آدم‌ها در روز ۲۸ مرداد نبودند، این‌ها کجا بودند؟ وقتی که حزب برای رفراندوم مصدق می‌خواست رأی بگیرد، خیابان‌ها پر از جمعیت بود، این‌ها چی شدند؟ در روز ۲۸ مرداد من به دفتر بازرگانی شوروی رفتم که در آنجا قرارداد شیلات امضا می‌شد. از آنجا که بیرون آمدم، به خیابان شاه، اول خیابان نادری، به عکاسخانه واهه برای ظاهر کردن فیلم‌ها و عکس‌هایم رفتم. قرار بود که من این فیلم‌ها و عکس‌هایم را برای یک آژانس‌های تبلیغاتی در رم به فرستم. بعد از اتمام کار، داشتم با سرعت هر چه تمام‌تر به سمت تلگرافخانه می‌رفتم که عکس‌ها را بفرستم. همان‌طور که با سرعت از توی عکاسخانه دویدم بیرون، با آدمی برخورد کردم که خیلی سلانه سلانه راه می‌رفت و روزنامه بزرگی را هم باز کرده بود و داشت می‌خواند. اصلاً عین خیالش نبود که چه خبر است! این آقا مهندس حسیبی، متخصص نفت دکتر مصدق بود! او اصلاً خبر نداشت که امروز چه اتفاقی دارد می‌افتد. همین که وارد تلگرافخانه شدم، پشت سر من در بسته شد! به خاطر اینکه جمعیت چاقو به دست و چوب به دست که می‌خواستند کودتا را شروع کنند، آمدند. یک سرباز در میان آن‌ها نبود. خود شعبان جعفری آن روز در حبس بود و شب آزادش کردند، اما این جمعیت تماماً دار و دسته شعبان جعفری و امثال او بودند که چوب‌های بلند دستشان بود و مردم را می‌زدند. مردم داشتند برای خودشان در خیابان راه می‌رفتند، نه میتینگی بود و نه اتفاقی افتاده بود، اما همین‌طور مردم را می‌زدند! فقط برای اینکه ایجاد رعب بکنند و مقدمات کودتا فراهم بشود. این کار سه ساعت ادامه داشت و من نمی‌توانستم از تلگرافخانه بیرون بیایم. در را بسته بودند، چون می‌ترسیدند که تلگرافخانه مورد هجوم قرار بگیرد. من هم از روی بالکن آنجا - که خیلی جای خوبی بود- تمام جریان توی میدان توپخانه را فیلمبرداری کردم. بعدازظهر من در پیچ شمیران بودم که رادیوی اتومبیل اعلام کرد که تیمسار زاهدی می‌خواهد صحبت کند. یک نفر از حزب توده نبود...».

روسپیان دوشادوش دوستان شعبان، در ۲۸ مرداد
در ۲۸ مرداد اما، تنها لمپن‌های شناخته شده تهران و شهرستان‌ها نبودند که خواستار بازگشت شاه شدند. در کنار این عده، جماعتی از روسپیان مستقر در مراکز فحشای این شهر‌ها نیز حضور داشتند که علاقه به پهلوی دوم را فریاد می‌کردند! مقالی بر تارنمای پژوهشگاه تاریخ معاصر ایران، در این باره می‌نویسد:
«از اواخر دوره قاجار و مقارن با انقلاب مشروطه، در کنار گروه‌های اراذل و اوباش، گروه جدیدی از زنان که در مراکز فحشا و فساد به سر می‌بردند، به ارکان تحرکات سیاسی و نظامی اضافه شد، تا آنجا که حضور این گروه از زنان در دوره پهلوی دوم - که به ساکنانِ شهر نو معروف شده بودند- فعال‌تر و گسترده‌تر شد. این زنان، از طریق برخی واسطه‌ها و رابطان، به برخی عناصر دستگاه حکومت مرتبط و به ابزاری برای آن‌ها مبدل شدند. از این رو، در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به سرکردگی تعدادی از روسای این مراکز همچون ملکه اعتضادی و پری آژدان‌قزی، با انگیزه کسب منافع اقتصادی و وجاهت و پایگاه اجتماعی، وارد صحنه شدند و نقش مؤثری در راستای اهداف محرکان خود برعهده داشتند. در روز کودتای ۲۸ مرداد، برادران رشیدیان با پخش پول میان این گروه، آن‌ها را به شعار دادن علیه مصدق و به طرفداری از شاه تهییج کردند. این افراد با در دست داشتن سلاح سرد، از صبح روز کودتا در خیابان‌های تهران، علاوه بر درگیری با مخالفان، افراد بی‌طرف را به شعاردادن علیه مصدق و زنده باد شاه مجبور می‌کردند، به طوری که گمان رود همه مشتاقانه به دنبال بازگشت شاه و برکناری مصدق هستند....»
مهندس مهدی بازرگان نیز در دفاعیات خود در دادگاه سال ۱۳۴۲، حضور این عده را به ترتیب پی‌آمده روایت نموده است:
«در آن روز کذا، در منزل آقای دکتر سحابی در خیابان امیریه بودم. در آنجا اتوبوسی را دیدم که از طرف شهرنو می‌آمد و عده‌ای از زن‌های معلوم الحال، شعار به نفع شاه می‌دادند. عمل و حرکت آن زن‌های روسپی را، البته نمی‌توان قیام ملی نامید و به طریق اولی زن‌های روسپی، احساس ملی و قیام سرشان نمی‌شده و مسلماً مزدور و اجیر شده بودند....»

فقط شعبان برای حسنعلی منصور گریه کرده است!
در گزارشات ساواک پیرامون رفتار‌های شعبان جعفری پس از ۲۸ مرداد، نکات جالب و حتی خنده‌داری ذکر شده است. در یکی از این اوراق، ساواک از اینکه در تصویر منتشره در یکی از نشریات، تنها شعبان جعفری برای ترور حسنعلی منصور گریه کرده است، اظهار نگرانی می‌کند:
«محترماً به عرض می‌رساند: در صفحه چهارم مجله شماره ۵۹۱ مورخه هشتم بهمن ماه ۴۳ روشنفکر، جزو اخبار مربوط به ترور شادروان حسنعلی منصور، در زیر عکسی که چاپ نموده نوشته شده: بعد از شنیدین خبر سوءقصد، عده‌ای در جلو بیمارستان می‌گریستند... در این عکس شعبان جعفری (معروف به شعبان بی‌مخ) نشان داده شده که در حال گریه است. هیچ یک از سایر افراد که در عکس هستند، به جز شخص فوق در حال گریه نمی‌باشند. با توجه به اینکه نشریات مضره‌ای که در خارج از کشور علیه مقامات عالیه ایران چاپ و منتشر می‌شود، مترصد به دست آوردن سوژه‌هایی از این قبیل برای تبلیغات سوء خود می‌باشند و صددرصد امکان دارد از این گراور نیز برای تبلیغات مضره خود سوءاستفاده نمایند و با توجه به اینکه عکس‌های گویاتری از اندوه و تأثر عمیق مردم عادی در این واقعه اسف‌انگیز در دست بوده، به طور قطع چاپ عکس این شخص که در بین اکثریت مردم وجه خوبی ندارد، به‌عنوان نمونه تأثر مردم در مجله فوق خالی از غرض نبوده و به طور یقین عمداً مبادرت به چاپ این عکس شده، تا اذهان عمومی را نسبت به دستگاه و مقامات عالیه بدبین سازند....»

شعبان بی‌مخ، از همه ما بامخ‌تر است!
ظاهراً پس از ۲۸ مرداد، ستایش از شعبان و نقش تاریخی او، تنها به وابستگان به دربار منحصر نبوده و حتی به چهره‌هایی، چون علی امینی نیز تسری یافته است! سند ساواک در مورخه اول مهر ۴۴، چنین مضمونی را در خود دارد:
«بعد از ظهر روز گذشته در جلسه منزل دکتر علی امینی نخست‌وزیر پیشین، عده‌ای در حدود ۱۰ نفر و از جمله هادی اشتری وزیر مشاور و استاندار سابق، ناصری، نوحه‌دانی و سرمست اجتماع داشته‌اند. در این جلسه درباره وضع مدارس و روش آموزش و پرورش بحث شده و دکتر امینی گفته: خیلی بهتر بود اگر در مدارس جوانان کار را با دانش توأماً می‌آموختند و ما در حال حاضر بنّا، نجار یا خیاط باسواد نداریم و لذا کار مردم را خراب می‌کنند. چنان چه جوانان با کار آشنایی پیدا کنند، بار دولت سبک می‌شود. دکتر امینی از شعبان جعفری تعریف کرده و افزوده: این مرد نمونه شاهدوستی و وطن‌پرستی است و نوحه‌خوانی خطاب به دکتر امینی اظهار داشته: شعبان بی‌مخ را می‌فرمایید؟ و امینی پاسخ داده: از همه بامخ‌تر است و خدمتی که او به مملکت می‌کند، من و شما نمی‌کنیم. وجود این قبیل اشخاص برای مملکت لازم می‌باشد. بررسی گردید و یک نسخه به کمیته فرهنگی ارسال شد....»

یک لات چاقوکش، چگونه به این آزادی نزد دکتر اقبال می‌رود؟
شعبان جعفری پس از ۲۸ مرداد، با بسیاری از سران رژیم گذشته روابطی نزدیک یافت و با ایشان وارد دادوستد شد. سند ساواک در مورخه ۱۲ تیر ۴۷، از مناسبات وی با دکتر منوچهر اقبال می‌گوید:
«در هفته قبل شعبان جعفری به مناسبت قدرشناسی از خدمات دکتر اقبال، مجلس جشنی در باشگاه جعفری منعقد و از دکتر اقبال هم دعوت می‌نماید. دکتر اقبال از حضور در جشن خودداری [می‌کند]و نویدی را به جای خود به باشگاه می‌فرستد. شعبان جعفری در خاتمه جشن، یک تابلو تمثال حضرت علی را به نویدی داده و می‌گوید: این عکس را به آقا بدهید و از قول من به او بگویید، ان‌شاءالله در خدمت به ملت و شاهنشاه صادق باشید. شعبان جعفری مرتباً به شرکت نفت مراجعت [می‌کند]و آزادانه به اتاق دکتر اقبال و نویدی آمد و رفت دارد و برای نقل و انتقال و استخدام، از یک وزیر هم مقتدرتر است.
توضیح منبع: اغلب کارمندان شرکت نفت که بعضاً دارای تحصیلات عالی می‌باشند، از آمد و رفت شعبان به شرکت نفت ناراحت و اظهار می‌دارند، یک لات چاقوکش چگونه به این آزادی نزد دکتر اقبال می‌رود؟
نظریه رهبر عملیات: در صورت مصلحت به دکتر اقبال و نویدی توصیه شود، از پذیرفتن شعبان که مسلماً از این گونه ملاقات‌ها بهره‌برداری نموده و خواهد نمود، خودداری [کنند]، تا سوژه‌ای به دست منتقدان و شایعه‌پردازان داده نشود و این امر باعث بدبینی طبقه تحصیلکرده نگردد....»

عده‌ای در اسرائیل، درصدد قتل وی بوده‌اند!
بر حسب سند ساواک در مورخه ۲۱ آذر ۴۹، شعبان جعفری برای معالجه بیماری خویش به اسرائیل مسافرت کرده است. این در حالی است که در همان سفر، عده‌ای درصدد به قتل رساندن نامبرده بوده‌اند:
«۱- شعبان جعفری در روز ۱۸/۸/۴۹، جهت معالجه به کشور اسرائیل وارد و روز ۱/۹/۴۹، با هواپیمای ال آل به تهران عزیمت نموده است.
۲- در مدت اقامت وی در آن جا، از طرف وزارت امورخارجه اسرائیل چند روز یک دستگاه ماشین سواری برای گردش در اختیار نامبرده بوده و ضمناً خانم ورد رئیس شعبه کشور‌های خاورمیانه یک مهمانی ناهار ترتیب داده است که چند نفر از یهودیان ایرانی در آن شرکت داشتند.
۳- به طوری که شخصی به نام سلیم رحیم‌پور متولد قصر شیرین که فعلاً تبعه اسرائیل است (طبق گفته خود نامبرده کارمند پلیس است) اظهار نموده، گویا چند نفر می‌خواسته‌اند شعبان جعفری را به قتل برسانند و روز جمعه ۲۹/۸/۴۹، چند نفر مزبور از طرف پلیس بیمارستان تالاشومر بازداشت شده‌اند که در میان آن‌ها یک نفر یهودی ایرانی تبعه اسرائیل به نام ابراهیم اسحاقی فرزند یوسف متولد قصر شیرین که در سال ۱۹۵۰ جزو حزب توده بوده و همان سال به اسرائیل مهاجرت کرده و یک نفر دیگر به نام ابراهیم داوری بوده‌اند.
۴- همان شخص اظهار می‌کرده آمدن شعبان جعفری را نیز، برادر ابراهیم اسحاقی به نام منشی اسحاقی که فعلاً در قصر شیرین مغازه خرازی دارد، اطلاع داده.
۵- ترتیب آمدن جعفری برای معاینات به اسرائیل را، عزت خالو و مهدی قصاب که در محل یهودی‌ها هستند داده بوده‌اند.
ارزیابی خبر: تصور می‌رود خبر صحیح باشد.
نظریه: ضمن اینکه مطالب بالا در اسرائیل اظهار گردیده، ممکن است اظهار کننده روی اغراض شخصی و نداشتن روابط خوبی با ابراهیم اسحاقی، چنین مطالبی را بیان نموده باشد....»
کلام آخر
غائله موسوم به «زن، زندگی، آزدی»، از جنبه‌های گوناگون به کودتای ۲۸ مرداد شباهت می‌بُرد. جنگ روانی گسترده رسانه‌ها، فشار مضاعف اقتصادی به مردم، به کارگیری اوباش قداره به دست که این بار از طریق پول دیجیتالی با آن‌ها تسویه حساب می‌شد، در زمره این مشترکات است. با این همه برنامه‌ریزی دشمن ناکام بود، چه اینکه تاریخ آگاهی ملت مانع از تکرار ترفند‌های نخ نما خواهد شد.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
احد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۵۹ - ۱۴۰۲/۰۵/۳۰
0
0
موضوع جالب و به درد بخور ی بود
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار