پایگاه مخفی هندرسون در کوهستانهای شمال تهران قرار داشت!
کرمیت روزولت از ساماندهندگان امریکایی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بعدها طی گفتوشنودهایی مطبوعاتی، به بازگویی خاطرات خود از فرایند این رویداد پرداخت. ترجمه یکی از مصاحبههای او در روزنامه کیهان مورخه ۲۱ و ۲۶ فروردین ۱۳۵۸ به چاپ رسید. او در این روایت
- که شمهای از آن در پی میآید- به نیکی نشان میدهد عوامل دولت امریکا، چگونه این حرکت را از آغازین مراحل آن راهبری کرده و به نتیجه مورد نظر رساندهاند:
«من با نام جعلی لاکریج وارد ایران شدم و تنها سه نفر از هویت واقعی من اطلاع داشتند، یکی از این سه تن، شاه بود. من به دیدن او رفتم و به او گفتم مصدق را عزل کند و سرلشکر فضلالله زاهدی را به نخستوزیری بگمارد. شاه این پیشنهاد را با مسرت استقبال کرد. فقط میخواست اطمینان حاصل کند که از او پشتیبانی خواهد شد. با توجه به احترام و پذیراییای که ترومن و آچسن در ایالاتمتحده از دکتر مصدق به عمل آورده بودند، اکنون میخواست مطمئن شود که دیگر از مصدق حمایت خواهد شد یا خیر؟ طی ملاقات کوتاهی که با او داشتم، متقاعد شد که ما ترتیبات لازم را برای انجام کارمان دادهایم و این توافق، با اظهارات وینستون چرچیل و آیزنهاور تأکید شده است. نشانه توافق چرچیل، تغییر لحن او در سخنرانی رادیو بیبیسی و همچنین نطق آیزنهاور که در غرب امریکا بود که از شاه حمایت کرد. اقدام امریکا در انجام کودتای ایران، کاملاً محرمانه بود و جز چند تن از افسران ارتش ایران که با آنها مذاکره کردیم، هیچکس از جریان کار اطلاع نداشت. ما توافق کرده بودیم که هندرسون سفیر ایالاتمتحده در مخفیگاه خود واقع در ناحیه کوهستانی تهران، با افسران طرفدار شاه و همینطور با کسی که با استفاده از بودجه سیا گروهی را برای تظاهرات جمعآوری کرده بود، تماس برقرار کرد. دو هفته پس از ورود روزولت به ایران، همانطور که قبلاً پیشنهاد کرده بودم، شاه مصدق را عزل کرد و زاهدی را به نخستوزیری برگزید، ولی مصدق حاضر به کنارهگیری نشد و علیه شاه و طرفداران او به مقابله پرداخت. عدهای از افسران طرفدار شاه در محلی که سیا تعیین کرده بود - مجاور سفارت امریکا در تهران- مخفی شدند و شاه نیز از کشور خارج شد. من به شاه گفتم: اگر برخی از کارها موفقیتآمیز نبود، شما با هواپیمای خودتان به بغداد پرواز کنید، ولی، چون سفیر ایران در بغداد از طرفداران مصدق بود، شاه ناگزیر به طرف رم پرواز کرد. به دنبال تظاهرات خیابانی و پس از اینکه نظامیان قدرت را به دست گرفتند، شاه به تهران برگشت. من و زاهدی به او تلگراف کردیم، به ایران برگردد. مصدق نخست مخفی شد و در روز بعد، خود را معرفی کرد، سپس بازداشت و محاکمه شد و سه سال در زندان ماند. هنگامی که شاه به ایران بازگشت و بار دیگر قدرت را به دست گرفت، معامله نفت با کشورهای غربی به سهولت انجام گرفت. به موجب آن قرارداد، شرکتهای امریکایی ۴۵درصد محصول نفت ایران را به خود اختصاص دادند. به کنسرسیوم انگلیسی نیز اجازه داده شد که به ایران مراجعت کند و سهم قابل توجهی از نفت ایران را به دست آورد. اجرای عملیات مربوط به کودتا، از آغاز تا پایان، فقط سه هفته طول کشید، سپس من از ایران خارج شدم...».
فضلالله زاهدی از مرافقت تا مخالفت با محمد مصدق
یکی از نامهایی که در فرایند تحلیل کودتا به کرات برده میشود، فضلالله زاهدی است. او در آستانه ابطال نخستین مرحله از شانزدهمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی، از در مساعدت با ملیون برآمد و با همکاری وی، نمایندگان واقعی مردم به مجلس راه یافتند. مصدق در قدرشناسی از زاهدی در دوره نخست صدارت خویش، او را به وزارت کشور گمارد. در این دوره با تیراندازی نیروهای نظامی به سوی تودهایها، بین او و مصدق نقار افتاد و رفتهرفته زاهدی به صف مخالفان وی پیوست. سعیده سلطانی مقدم پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ماجرا را به ترتیب پی آمده روایت و تحلیل کرده است:
«پس از ترور عبدالحسین هژیر وزیر دربار، رئیس شهربانی از کار برکنار شد و از سوی شاه، زاهدی به ریاست شهربانی منصوب شد. جبهه ملی برای موفقیت در انتخابات مجلس شورای ملی بر آن شد تا با زاهدی ارتباط برقرار کند و سرانجام توانستند او را برای پشتیبانی از جبهه ملی در جریان انتخابات تهران همراه سازند. کمک زاهدی در موفقیت جبهه ملی، تأثیر زیادی گذاشت، البته رقابت بین زاهدی و رزم آرا- که در آن موقع در رأس ستاد ارتش بود- به پیروزی دکتر مصدق و یاران او انجامید. در واقع کار زاهدی مبارزهجویی با رزمآرا بود، نه علاقه و اعتقاد به دکتر مصدق، ولی همین امر روابط دوستانهای بین آن دو به وجود آورد. زاهدی در دوره یکم مجلس سنا- که در ۲۰ بهمن ۱۳۲۸ ش گشوده شد- با عنوان سناتور انتخابی همدان شرکت کرد و در دوره نخست وزیری منصور و رزمآرا، همچنان در مجلس سنا بود. با روی کار آمدن حسین علاء، زاهدی به عنوان وزیر کشور وارد کابینه شد. او این سمت را در دوره مصدق هم به دست آورد. در تیرماه ۱۳۳۰ ش، هاریمن نماینده ویژه رئیسجمهور امریکا وارد تهران شد. مردم در میدان بهارستان تظاهرات کردند که با شلیک نیروهای پلیس و کشتار تظاهرکنندگان همراه بود. دکتر مصدق که مخالف تیراندازی بود، رئیس شهربانی را مقصر دانست که بدون کسب اجازه، دستور تیراندازی داده است و سرلشکر بقایی را از کار برکنار کرد. زاهدی در اعتراض به اظهارات مصدق و برکناری رئیس شهربانی از وزارت کشور استعفا کرد، ولی از سناتوری استعفا نکرد. او چندی بعد در اندیشه نخستوزیری افتاد. حکومت دکتر مصدق، چند روزی با نخست وزیری قوامالسلطنه متوقف شد. مصدق پس از زمامداری مجدد و مسائل پیش آمده، شاید حدس زده بود که باید قدرت را در قبضه انحصاری خود درآورد. از این به بعد بسیاری از سناتورها، مخالف کارهای دولت مصدق شدند و او که تحمل این مخالفتها را نداشت، با نهایت سرسختی از دولت خود دفاع و زاهدی سرسختانه برای براندازی دولت تلاش میکرد، از این رو دکتر مصدق به فکر بستن مجلس سنا افتاد و به موجب طرحی که در آبان ۱۳۳۱ ش به تصویب مجلس شورا رسانید، مجلس سنا را منحل کرد. پس از انحلال آن، زاهدی مورد پیگرد قانونی قرار گرفت. زاهدی یک بار هم در چهارم اسفند ۱۳۳۱ ش، به استناد قانون حکومت نظامی بازداشت شد، اما، چون بازداشت او در میان ارتشیان برای دولت بازتابی نامطلوب داشت، آزاد شد. با این همه در روز ۱۳ اردیبهشت ۱۳۳۲ ش، پس از کشته شدن یکی از افسران طرفدار دکتر مصدق یعنی سرتیپ محمود افشار طوس- که ریاست شهربانی را بر عهده داشت- چند تن از مخالفان دولت و از جمله سرلشکر زاهدی و اردشیر زاهدی، متهم به قتل او شدند و زاهدی در ۱۴ اردیبهشت در مجلس شورا متحصن شد. گروهی از افسران و امیران که برای موفقیت زاهدی تلاش میکردند، چون میدانستند امریکا پشتیبان دولت مصدق است، تصمیم گرفتند با سفیر امریکا وارد مذاکره شوند. آنها خطر سلطه کمونیزم را در صورت ادامه زمامداری مصدق، به سفیر امریکا گوشزد کردند. سفیر امریکا گفت: اینها را میدانیم، ولی کسی نیست که بعد از مصدق بتواند قدرت را در دست بگیرد. در روز ۲۴ مرداد ۱۳۳۲ ش، شاه با اطمینان از حمایت امریکا و انگلیس، دو فرمان صادر کرد که یکی مبتنی بر عزل دکتر مصدق از نخست وزیری و دیگری فرمان انتصاب سرلشکر زاهدی به نخست وزیری بود. بعد شاه به تهران و با شنیدن اخبار تهران به رُم رفت. دکتر مصدق از اجرای فرمان شاه سر باز زد. نقشه زاهدی برای دستگیری مصدق به شکست انجامید و او مخفی شد، اما روزولت که نقش اساسی را در این کودتا بازی میکرد، شکست خود را نپذیرفت و دست از تلاش برای سرنگونی مصدق برنداشت. او با تدارک سریع کودتای دوم که متکی بر بسیج اراذل و اوباش بود، به موفقیت رسید. زاهدی نخست وزیر، مصدق دستگیر و از شاه دعوت شد پیروزمندانه به تهران بیاید...».
شاه که در دست ما موم بود، اکنون صدقه سر مصدق یکهتازی میکند!
حمایت آیتالله سیدابوالقاسم از کودتای ۲۸ مرداد از ترجیعبندهای تاریخنگاری جبهه ملی در باره این رویداد است. هر چند برخی چهرههای شاخص آنان در سالیان گذشته، این انگاره خویش را پس گرفتهاند، اما بازخوانی اسناد کمتر خوانده شده در این باره، همچنان مفید مینماید. آنچه در پی میآید شمهای از نامه آیتالله به نوادهاش زندهیاد دکتر محمدحسن سالمی درباره رفتار شاه با وی پس از بازگشت به قدرت است:
«نور چشم عزیزم، خط مبشر سلامتتان رسید... چه خوب که از این مملکت لجنزار دور هستید. فساد و تباهی، وحشتزاست. یک مشت مردم بیسر و پا، به جان و مال و ناموس ملت مسلط هستند. همان روزهایی که از آن ترس داشتیم، رسیده است. مصدق با خودخواهی و لجبازی، همه سنگرهای محکم دفاعی ملت را خورد و نابود کرد. شاه که در دست ما موم بود، اکنون صدقه سر مصدق یکهتازی میکند. مصطفی را کشت، خواستم خونخواهی کنم، مرا به زندان کشیده است! نمیدانم شرح ما وقع را شنیدید، یا خیر؟ در استنطاقی که کردند، گفتند شما محرک قتل رزمآرا هستید. به مدعیالعموم گفتم: اگر مصدق مرا با لجاج و عناد یا به دستور خارجی از اثر نینداخته بود، حکم نابودی یکیک شما را میدادم که مثل زالو خون ملت بیرمق را میمکید. در زندان خیلی صدمه خوردم. از اطراف و اکناف حتی آقای بروجردی اقداماتی کردند، وگرنه شاه میخواست مرا هم نابود کند. اکنون هم بین آقا سیدمحمد و ابوالمعالی و ابوالحسن تحریکاتی میکنند که به من ضرر برسانند، ولی الحمدلله متوجه هستند. از اطراف شهربانی، خیلی مزاحم سیدمحمد میشوند. وقتی من در زندان بودم تلگرافی... از بدی اوضاع به سازمان ملل از خارج مخابره کرده بود که حسن اثر داشت و حالا برای او هم پاپوش درست میکنند. نمیدانم به خاطر دارید که با وساطت من، یکدسته محکومان اعدامی حزب توده با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شدند. اکنون عدهای آزاد شده برای تشکر و امتنان به دیدن من آمده بودند. به ایشان گفتم: اگر در روزنامه چلنگر و شهباز و به سوی آینده آنقدر هتاکی نکرده بودید، موفق میشدم دکتر فاطمی را هم نجات بدهم. خیلی برای خلاصی او اقدام کردم، قول هم دادند، ولی اینها قولشان با بولشان یکی است. ضعف و مریضی و ناراحتی شدید از اوضاع مردم، عنقریب مرا از پای میاندازد. هر چه فریاد زدم که دست از خودخواهی و تجاوز به قانون که تنها پناه ملت است بردارید، گوش شنوایی نبود. آن روز که حاج شمشیری و حاج راسخ و قاسمیه برای گرفتن اعلامیه جهت مسافرت شاه آمدند، یادتان هست که گفتم: به جدم این قلم برای امضای این نامه، مانند ستونی به دستم سنگینی میکند، ولی آنها با چه اصراری گرفتند و رفتند و روز دیگر از ترس، به خیل مصدق پیوستند. اکنون دستهدسته بازاریها میآیند و طلب بخشش میکنند. عوامالناس خیال میکنند که من برای خودم دست و پا میکنم. در هر زمان که مصالح اسلام و ملت در کار بوده، خود و شخصیتم را فراموش کردهام. مگر نمیدانستم که با بوق و کرنایی که مصدق در اختیار دارد، مخالف او حرف زدن انتحار سیاسی است، ولی من اگر سکوت میکردم در مقابل تاریخ این ملت مسئول بودم. تا ابدالدهر متجاوزان به قانون اساسی این مردم خواهند شنید که کسی هم در این ملک بوده است که واهمه نداشته و برای دفاع از قانون اساسی که ارثیه قیمتی مجاهدین مشروطه است، از اسم و رسم و مقام چشم پوشید. حیف حوصله ندارم و شما خودتان اکثر شاهد و حاضر بودید. دلم برایتان تنگ شده. نمیدانم کی قصد آمدن دارید. عمری از من باقی نمانده، البته در ادای فرایض دینی مخصوصاً نماز، غفلت نمیکنید. به ناهید خانم (همسر دکتر محمدحسن سالمی) هم سلام و دعا برسانید...».
کلام آخر
شاید بتوان ادعا کرد که نهضت ملی ایران نیز در زمره آن دست از وقایع تاریخی کشورمان است که همچنان بخشی از وقایع آن در پرتو غفلت یا تغافل مانده است. تاریخ این رویداد نیز به سان مشروطیت، عمدتاً توسط طیف خاصی از آن نگاشته شده است. این بخش از پیشینه مردمان این دیار نیز به بازخوانی و بازنگاری محتاج است.