اثری که هم اینک به حضورتان معرفی میشود، خاطرات زنده یاد مهندس رجبعلی طاهری از مبارزان انقلاب اسلامی در شهر شیراز را در بر دارد. این یادمانها توسط حسین کاوشی تدوین یافته و مرکز اسناد انقلاب اسلامی به انتشار آن همت کرده است. تارنمای ناشر در یادداشتی، مطالب این مجموعه را به شرح پی آمده گزارش میکند: «کتاب خاطرات مرحوم رحبعلی طاهری نماینده اسبق مردم فارس در مجلس شورای اسلامی و اولین فرمانده سپاه پاسداران این استان، با عنوان لبخندهای زمستانی از سوی موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی، روانه بازار نشر شد. خاطرات رجبعلی طاهری، در ۹ فصل تنظیم شده است. فصل اول به تولد، تحصیلات و خانواده وی اختصاص دارد. فصل دوم، شامل ورود او به عرصه سیاست و فعالیت در بستر نهضت ملی نفت است و فصل سوم، وقایع دوران مهاجرت وی به تهران و حضور در مسجد هدایت و انجمن اسلامی دانشگاهها را شامل میشود. راوی در فصل چهارم، پنجم و ششم، به فعالیتها و مبارزات خود همگام با نهضت اسلامی پرداخته و وقایع مربوط به این دوره را، روایت کرده است. مباحثی، چون تبعید امام خمینی، سفر راوی به نجف و دیدار با امام، ماجرای دستگیری در سال ۱۳۴۸ و ۱۳۵۱، مقابله با سازمان منافقین و وقایع مربوط به پیروزی انقلاب اسلامی، از جمله موضوعات مطرح شده در این سه فصل است. فصل هفتم و هشتم، به بررسی وقایع و رخدادهای تاریخی در شیراز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی میپردازد و راوی در این فصل، خاطرات خود از تشکیل سپاه پاسداران استان فارس را روایت میکند. همچنین فعالیت منافقین در شیراز، مبحث دیگری از این فصل است. فصل نهم و پایانی کتاب با عنوان انقلاب در مسیر تثبیت، به بررسی و روایت وقایع تاریخی بعد از اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری اختصاص دارد. وقایع سال ۶۰، اختلافات بنیصدر با خط امام، انفجار دفتر نخستوزیری و... از جمله مباحث مطرح شده در این فصل است، که راوی خاطرات خود از این وقایع را نقل میکند. در صفحات پایانی کتاب نیز، مجموعهای از اسناد دست اول درباره مرحوم طاهری و تصاویر کمتر دیده شده از وی منتشر شده است...».
زنده یاد طاهری در بخشی از این اثر، در باب چند و، چون آشنایی با زنده یاد آیت الله محی الدین حائری شیرازی و آغاز فعالیت وی در مسجد شمشیرگران شیراز، چنین میگوید: «آقای حائری تحصیلاتش تمام شده بود و حالت انزوا داشتند، نه مسجدی میرفتند نه منبری. هر کسی هم پیشنهادی میداد، نوعاً به سختی قبول میکردند. ما با هم همکلاس بودیم و بعد از شش هفت سال، مجدد یدیگر را دیدیم. ما در سال ۱۳۳۵، ششم ریاضی را با هم بودیم. او راهی حوزه علمیه قم شد و من هم دانشکده فنی رفتم. تا اینکه در سال ۱۳۴۲ و بعد از هفت سال، ایشان را دیدم و به وی گفتم: شما در این مسجد سخنرانی کنید و جوانها را از خطر بهائیت نجات دهید. گفتم: اگر به استخاره مقید هستید استخاره کنید، مطمئنا خوب میآید. در هر صورت ایشان استخاره کرد و استخارهاش هم خوب آمد و در مسجد از وجودش استفاده شد. بعد هم ایشان به این کار علاقمند شد و به خاطر همین جلسات هم تبعید شدند. من هم در ۱۹ تیر ۱۳۵۱ بازداشت شدم و پس از آن، تمام اعضای مسجد شمشیرگرها هم دستگیر شدند...».