کد خبر: 1155404
تاریخ انتشار: ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۱:۲۰
گفت‌و‌گوی «جوان» با پدر شهید لشکر فاطمیون سیدنعمت هاشمی که پیکرش ۳ سال مفقود بود
برای سید محمد شاید روایت از شهیدی که خودش با قلبی آکنده از مهر پدری بدرقه‌اش کرده بود کار سختی به نظر می‌رسید، اما با همان تماس و هماهنگی ابتدایی پیش قدم شد تا از سیره و سبک زندگی دردانه شهیدش سیدنعمت هاشمی بیشتر بدانیم.
صغری خیل فرهنگ

برای سید محمد شاید روایت از شهیدی که خودش با قلبی آکنده از مهر پدری بدرقه‌اش کرده بود کار سختی به نظر می‌رسید، اما با همان تماس و هماهنگی ابتدایی پیش قدم شد تا از سیره و سبک زندگی دردانه شهیدش سیدنعمت هاشمی بیشتر بدانیم. بعد از گفت‌وگویمان، دانسته‌های من از شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون که سال‌ها خانواده از وضعیتش بی‌خبر بودند، همین سطوری شد که پیش‌رو دارید. شهید سید‌نعمت هاشمی سال‌ها مفقودالاثر بود و خانواده چشم انتظار آمدن رد و نشانی از او بودند. نهایتاً بعد از سه سال وقتی پیکر شهید به دست خانواده رسید گویی تازه به شهادت رسیده باشد و این همان اراده الهی است که بر او جاری شد. آنچه در پیش‌رو دارید ماحصل همکلامی با سیدمحمد هاشمی پدر شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون سیدنعمت هاشمی است که در خردادماه ۱۳۹۳ به شهادت رسید.

متولد افغانستان
سیدمحمد هاشمی پدر شهید مدافع حرم حضرت زینب (س) اصالتاً افغانستانی است که سال ۱۳۹۴ همراه با خانواده خود به ایران مهاجرت کرد. سیدمحمد هاشمی هفت فرزند دارد. چهار دختر و سه پسر که شهید سیدنعمت هاشمی، متولد ۱۰ خرداد ۱۳۷۳ بود. پدر شهید در ادامه می‌گوید: «نعمت فرزند دوم خانواده بود. شغل من آزاد و در افغانستان کارگری می‌کردم. تأکید زیادی هم بر تهیه رزق حلال برای خانواده‌ام داشتم. نعمت در حالی که ۲۰ سال بیشتر نداشت به شهادت رسید. ایشان تا مقطع ابتدایی تحصیل کرد و بعد از آن ترک تحصیل کرد و برای تأمین مخارج زندگی به ایران آمد و مشغول کارگری شد.»

بدرقه مدافع حرم لشکر فاطمیون
این پدر شهید در ادامه از مدافع حرم شدن شهید سیدنعمت هاشمی اینگونه روایت می‌کند: «ما در افغانستان بودیم که زمزمه حمله تروریستی داعش و تجاوزشان را به حریم اهل بیت (ع) شنیدیم. سال ۹۲ بود. آن زمان نعمت در ایران بود و ما از او دور بودیم. همان زمان بود که ایشان با من تماس گرفت. او در میان صحبت‌هایش از داعش و تجاوزشان به حریم حضرت زینب (س) برایم گفت و از من خواست تا اجازه بدهم که او برای دفاع از حریم آل‌الله به سوریه برود. حرف‌های سیدنعمت هنوز هم در گوشم هست. خوب به حرف‌هایش گوش کردم و به او گفتم از نظر من هیچ اشکالی ندارد که شما برای دفاع از اسلام و دفاع از حرمت بی‌بی‌جان‌مان حضرت زینب (س) به سوریه بروی. من راضی هستم و تو را در این مسیر همراهی می‌کنم. اما مادرت بیمار است، بهتر است خودت با ایشان تماس بگیری و موضوع رفتن را برایش شرح دهی، ان‌شاءالله ایشان هم موافقت خواهند کرد. سیدنعمت با مادرش تماس گرفت، مادرش هم بعد از شنیدن صحبت‌های ایشان، با اعزام سیدنعمت موافقت کرد و گفت به خدا سپردمت. بعد از آن بود که پسرم با همه عشقی که در وجودش داشت لباس مدافعان حرم را به تن کرد و راهی شد. دوست داشتیم آن روز‌ها در ایران بودیم و خودمان توشه راه او را آماده می‌کردیم و بدرقه‌اش می‌کردیم. اما قسمت نبود. از همان راه دور با دعای خیرمان بدرقه‌اش کردیم و نهایتاً سیدنعمت به سوریه رفت.»

سال‌های بی‌خبری
پدر شهید از روز‌های رزم سیدنعمت و مفقودالاثر شدنش هم می‌گوید: «سیدنعمت بیش از دو ماه در جبهه مقاومت مشغول به جهاد بود، در این مدت با خواهر و برادرش که در ایران زندگی می‌کردند در ارتباط بود و ما هم حال و هوای نعمت را از آن‌ها جویا می‌شدیم.
کمی بعد دیگر سیدنعمت با خانواده تماسی نگرفت. یک سالی ما در بی‌خبری بودیم و اطلاعی از وضعیت ایشان نداشتیم. بعد از یک سال برای اینکه بتوانیم خبری از سیدنعمت پیدا کنیم، به ایران آمدیم. می‌خواستیم بدانیم اصلاً زنده است، شهید شده، بی‌پیکر و بی‌نشان است؟! چه شده و چه اتفاقی برای او افتاده و چه می‌کند که ما هیچ خبری از او نداریم!
آمدنم، اما فایده‌ای نداشت و از وضعیت پسرم بی‌اطلاع ماندم تا مدتی گذشت. سه سالی در بی‌خبری ماندیم تا اینکه یک روز مسئولان با ما تماس گرفتند و از من خواستند که در خانه باشم که به خانه ما بیایند و سر‌کشی کنند.
من هم در خانه ماندم تا اینکه ایشان آمدند. وقتی آمدند از من خواستند که تنها با من صحبت کنند، من هم از همسرم خواستم به اتاق دیگری برود تا ببینم چه وضعیتی برای پسرم سیدنعمت رخ داده است.
بعد از اینکه خانمم داخل اتاق دیگر رفت، ایشان به من گفت نعمتی را که در راه خدا داده بودید، برگشته!
من آن‌قدر خوشحال شدم که نمی‌توانم برایتان توصیفش کنم، نزدیک بود که بال در بیاورم.
همه‌اش با خودم می‌گفتم که این موضوع را چطور به مادر شهید بگویم؟! ایشان کمی مریض احوال بود. هر طوری بود موضوع را به مادر شهید گفتم. قطرات اشک از گوشه چشمانش جاری شد. همسرم هم مانند من خوشحال شد که بعد از سال‌ها دوری و دلتنگی و بی‌خبری، می‌تواند فرزندش را زیارت کند.
بعد از آن بود که من و مادرشهید و خواهر و برادرهایش برای دیدار با سیدنعمت که حالا دیگر شهادتش مشخص و محرز شده بود، لحظه شماری می‌کردیم.»

معجزه امام زاده عبدالله (ع) و سنگ یادبود
پدر شهید از تفحص، شناسایی و معجزه امامزاده عبدالله (ع) می‌گوید: «راستش آن زمان بی‌تابی‌های‌مان تمامی نداشت، هرجا خبری از شهدا می‌شد پیگیری می‌کردیم تا شاید بتوانیم نشانی از شهیدمان پیدا کنیم. ما سیدنعمت را در راه اسلام و خدا داده بودیم، اما می‌خواستیم بدانیم تکلیف پیکر او چه خواهد شد. همیشه این امید را داشتم که روزی دل مادرش با آمدن پیکر یا هر چه از او در خاک میدان جهاد باقی مانده است شاد شود.
یک هفته قبل از اینکه خبر تفحص و شناسایی سیدنعمت را به ما بدهند ما به امامزاده عبدالله (ع) رفتیم. آنجا یک سنگ یادبود به نام سیدنعمت گذاشتیم. مادر شهید به آستان امامزاده عبدالله (ع) دست بلند کرد و گفت آقا جان شما از خانواده کریمان هستید، اگر می‌شود یک هفته‌ای پیکر پسرم را به من تحویل بدهید، این دعا از عمق وجودش برخواست. با همان حال به خانه آمدیم. شاید باورش برای آن‌هایی که این مطلب را می‌خوانند سخت باشد، اما دعای همسرم مستجاب شد و یک هفته بعد از آن، مسئولان خبر شناسایی سیدنعمت را به ما دادند. پیکر سید نعمت دقیقاً یک هفته بعد آمد؛ و از همه عجیب‌تر اینکه پیکر پسرم که سه سال زیر آوار مانده تغییری نکرده و کاملاً سالم بود. گویی به تازگی جان داده باشد.
این معجزه همان خدایی است که روزی هدیه‌ای را به امانت می‌دهد و روزی دیگر آن را باز می‌ستاند.
در ادامه تشییع و تدفین پسرم مسئولان از ما خواستند که پیکر ایشان را در بی‌بی سکینه ماهدشت دفن کنیم، اما مادرش نپذیرفت و ما حکایت سنگ یادبود و معجزه امام زاده عبدالله (ع) را برایشان روایت کردیم. مادرش می‌گفت، من می‌دانم که گلزار بی‌بی سکینه هم جای خوبی است، اما من پسرم را از امامزاده عبدالله (ع) گرفتم و در کنار قبر امامزاده بزرگوار دفن خواهم کرد و اجازه نمی‌دهم که پسر من را در جای دیگر دفن کنید. پسرم را به امامزاده بزرگوار تحویل می‌دهم. خلاصه شهید را در امامزاده عبدالله در ردیف شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) دفن کردیم. امامزاده عبدالله (ع) در استان البرز، کرج و در محمدشهر ولدآباد قرار دارد.»

وصیت‌نامه‌ها و...
ما به خواسته‌مان رسیدیم مادرش به آرامش رسید و این همه آن‌چیزی بود که ما می‌خواستیم. سیدنعمت در راه اسلام و در مسیر حق و دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) گام برداشت و برای پدر و مادری، چون ما چه افتخاری از این بالاتر که فرزندشان در راه دین به شهادت برسد. مرگ و زندگی دست خداست و حالا این مرگ برای سیدنعمت با شهادت رقم خورده بود. پسرم همانطور که گفتم در خرداد ۱۳۹۳ به شهادت رسید و بعد از سه سال به نزد ما بازگشت و ما را سربلند کرد. زمان وداع من و مادر شهید تنها یک جمله گفتیم که، خدایا این قربانی را که در راه خدا دادیم از ما قبول بفرما!
پسرم وصیت‌نامه صوتی و عکس‌هایی از جبهه مقاومت داشت که آن را روی فلش ذخیره کرده و در اختیار یکی از دوستان همرزمش قرار می‌دهد که او هم در آن عملیات به شدت مجروح و بی‌هوش می‌شود و وسایل‌شان در منطقه می‌ماند. وقتی چشم باز می‌کند خودش را در بیمارستان دمشق می‌بیند و حالا به همین دلیل ما از شهید مان نه عکس داریم و نه وصیت‌نامه.»

رویای شهادت نعمت
پدر شهید از رویایی که در زمان مفقودالاثری سیدنعمت دیده بود این‌چنین می‌گوید: «زمان که سیدنعمت مفقودالاثر بود، شبی در اتاق کارگری خواب بودم که درخواب سید نورانی را دیدم که با لباس سبز وارد اتاق شد و با دست راستش اشاره کرد که پسرتان را به امام حسین (ع) داده‌اید و از ایشان بخواهید.» وقتی بیدار شدم متوجه شدم که سید نعمت شهید شده است ودیگر باید منتظرآمدن پیکرش باشم.
وقتی هم که مسئولان به خانه ما می‌آمدند و می‌گفتند ان‌شاءالله پسرتان زنده برگردد، به آن‌ها می‌گفتم که نعمت را در راه خدا داده‌ام و پس نمی‌گیرم. امید‌وارم خداوند از ما قبول کند.
او می‌گوید: «تن‌ها چیزی که می‌خواهم این است ائمه به ما کمک کنند تا صبوری پیشه کنیم و راه شهدا را ادامه بدهیم. برادر شهید، سیدرضا هاشمی هر مرتبه که سر مزار شهید می‌رود فقط روضه اهل بیت (ع) را می‌خواند و حاجتش را می‌گیرد. ما هر چه بخواهیم از اهل‌بیت می‌خواهیم. اما این میان گاهی حرف‌هایی می‌شنیدیم که دل‌مان را می‌سوزاند.
ما در افغانستان به اندازه کافی زمین، خانه و همه امکانات مالی را داشتیم. شهید هم که در ایران بود فقط به عشق اهل‌بیت (ع) و علاقه خاص حضرت زینب (س) عزم سفر به سوریه را کرد. اما گاهی محکوم به گرفتن پول و ثروت می‌شویم می‌خواهم بگویم که شهید من که چیزی نیست همه دارایی‌ام فدای اهل‌بیت (ع) باشد.»

اهل سخاوت
یکی از ویژگی‌های شهید سیدنعمت هاشمی دستگیری از نیازمندان است، پدرش می‌گوید: «پسرم یک خصوصیتی داشت که هر بار من متوجه می‌شدم و می‌دیدم، به آن می‌بالیدم. سید نعمت دستگیر نیازمندان و فقرا بود. اهل سخاوت بود.
ایشان به این بیان امام علی (ع) که فرمودند: «نفس خودتان را به سخاوت عادت بدهید» عمل می‌کردند. زمانی که در افغانستان بود و می‌دید که همسایه ما گرسنه است، به او کمک می‌کرد.
وقتی می‌خواستیم در محل خودمان مسجد و حسینیه بسازیم، بیشترین هزینه مالی را سیدنعمت تقبل کرد. این را من بعد‌ها از زبان هیئت امنای مسجد شنیدم.
از دیگر خصوصیات پسرم این بود که بسیار دلیر و شجاع بود. زمانی که ۱۲ سال داشت به من گفت بابا جان اجازه بدهید که من بروم از خاک و ناموس خودم در یگان ویژه افغانستان دفاع کنم که من گفتم شما هنوز قدرت و توان تفنگ به دست گرفتن را ندارید. هنوز برای شما زود است.»

یاران امام زمانی (عج)
روایت والدین از فرزندان شهیدشان کار راحتی نیست با هر جمله خاطره‌ای در ذهن‌شان تداعی می‌شود که دلشان را می‌لرزاند، اما سیدمحمد هاشمی در ادامه می‌گوید: «من خودم در یک خانواده مؤمن و متدین و خداجو بزرگ شده بودم و فرزندانم را هم در همین مسیر رشد و پرورش دادم. نماز و روزه سیدنعمت ترک نمی‌شد، اگر یک بار این طور می‌شد گویی که ایشان کار خطایی انجام داده است، او را به هم می‌ریخت. تا می‌توانست به مسجد می‌رفت و نماز‌هایش را در مسجد می‌خواند. تا زمانی که ما در افغانستان بودیم هنوز داعش آن‌قدر به سوریه و حرم حضرت زینب (س) نزدیک نشده بود. زمانی که این اتفاق افتاد سیدنعمت با من تماس گرفت و اذن جهاد خواست.
او به من گفت بابا جان من می‌خواهم بروم و از عمه جانم حضرت زینب (س) دفاع کنم. نمی‌خواهم همچون روزی که امام حسین (ع) در روز عاشورا تنها ماند، من بچه شیعه و بچه سید باشم و برای دفاع از عمه جانم نروم. مگر می‌شود من باشم و یک سنگ از گنبد و حرم بی‌بی کم شود. سیدنعمت رفت و من دعا می‌کنم به حق امامی که ندا برآورد، هل‌من ناصر ینصرنی، ما را هم عاقبت بخیر کند و در مسیری باشیم که امام زمان‌مان را هیچ گاه تنها نگذاریم.»

و دعای عاقبت بخیری...
مصاحبه‌مان با سیدمحمد هاشمی، پدر شهید سید‌نعمت هاشمی رو به پایان است که او از مدافع حرم شدن خودش هم برایمان روایت می‌کند و می‌گوید: «خودم دوست داشتم که اسلحه پسرم را به دست بگیرم و راهی شوم. می‌خواستم هر چه در توان دارم برای دفاع از دین و اهل‌بیت (ع) هزینه کنم.
اما مسئولان من را نپذیرفتند. به خاطر اینکه من مشکل بینایی دارم و در شب چیزی را واضح نمی‌بینم. اما دو فرزند دارم که هر کدام از این‌ها بخواهند برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) و دفاع از ناموس و دفاع از خاک راهی شوند، اصلاً مخالفت نخواهم کرد.
در پایان از روزنامه شما هم که به یاد شهداست و نام آن‌ها را زنده نگه می‌دارد بسیار سپاسگذارم. ان‌شاءالله عافیت و خیر دنیا و آخرت نصیب‌تان شود.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار