کد خبر: 1154147
تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۵:۰۰
گفت‌و‌گوی «جوان» با خانواده شهید فاطمیون سیداحمد حسینی که فروردین امسال در لازقیه سوریه به شهادت رسید
فروردین ۱۴۰۲ بود که خبر شهادت «سیداحمد حسینی» از رزمندگان لشکر فاطمیون در سوریه رسانه‌ای شد. شهید حسینی یکی از نیرو‌های باسابقه فاطمیون در دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) بود که در ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ در منطقه لازقیه سوریه به شهادت رسید
صغری خیل‌فرهنگ

فروردین ۱۴۰۲ بود که خبر شهادت «سیداحمد حسینی» از رزمندگان لشکر فاطمیون در سوریه رسانه‌ای شد. شهید حسینی یکی از نیرو‌های باسابقه فاطمیون در دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) بود که در ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ در منطقه لازقیه سوریه به شهادت رسید. شنیدن خبر شهادتش برای خانواده سخت بود. شهید حسینی متولد ۱۳۴۹ بود و بعد از هزار و ۱۷۳ روز جهاد در جبهه مقاومت آسمانی شد. مردم قم و دوستاران شهدا همین چند روز پیش پیکر شهید سیداحمد حسینی را بعد از اقامه نماز جمعه قم تا میدان جانبازان تشییع و در قطعه ۳۱ بهشت معصومه (س) (قطعه شهدای مدافع حرم) به خاک سپردند. برای آشنایی با سیره و سبک زندگی شهید فاطمیون سیداحمد حسینی با سیدقاسم حسینی (پسرعموی) ایشان که خود از رزمندگان مدافع حرم لشکر فاطمیون و از همرزمان شهید بود، همکلام شدیم.

 

پنجاب افغانستان
شاید سیدقاسم تصورش را هم نمی‌کرد، روزی بنشیند و بخواهد از پسرعموی شهیدش روایت کند، اما حالا همراهمان می‌شود تا دانسته‌هایش را از شهید بگوید. از زندگی و شاخصه‌های اخلاقی پسرعمویی که برایش همچون برادری مهربان بود. سیدقاسم حسینی می‌گوید: «پسرعمویم احمد اهل افغانستان ولایت بامیان شهرستان پنجاب بود. ایشان متولد ۱۳۴۹ بود که سال ۱۳۶۹همراه پدر، مادر، برادرانش و همسرش به ایران آمد و مدتی در مشهد مقدس ساکن شد. کمی بعد به شهرستان ورامین انتقال مکان کرد. زمانی که در ورامین زندگی می‌کردند، پدرشان به رحمت خدا رفت. پسرعمویم پنج برادر و یک خواهر دارد که یکی از برادرانش در تهران است و چهار برادر و تنها خواهرش در افغانستان زندگی می‌کنند. ایشان چهارمین فرزند خانواده‌اش بود و تمام برادران و خواهرش متأهل هستند. از پسرعمویم سیداحمد تنها یک دختر به یادگار مانده است. مادر ایشان هم در سال ۱۳۹۹ در افغانستان به رحمت خدا رفت.»
مخالفی که مدافع حرم شد
سیدقاسم از اولین روز‌هایی که سیداحمد لباس جهاد به تن کرد، روایت می‌کند: «همان سال‌های ابتدایی که جنگ در سوریه شدید شد، برادر همسر سیداحمد راهی میدان جهاد می‌شود. ابتدا سیداحمد مخالف حضور در سوریه بود، اما وقتی پای حرف‌ها و صحبت‌های او که به تازگی از سوریه و محور مقاومت بازگشته بود، می‌نشیند، نظرش تغییر می‌کند، نمی‌دانم چه گفت و شنید و خودش را به جمع مدافعان حرم رساند.
آن زمان ایشان با من تماس نداشت. بعد از اعزام سیداحمد همسرش با من تماس گرفت و خبر داد که او هم راهی میدان جهاد شده است. با تعجب از او پرسیدم سیداحمد که مخالفت می‌کرد و شما هم مخالف بودید! چه شد که اجازه دادید ایشان راهی شود؟ همسرش گفت سیداحمد می‌گوید حرم حضرت زینب (س) در خطر است، اگر ما نرویم فردای روز قیامت پیش مادرم چه جوابی داریم به ایشان بدهیم. همسرش گفت به او گفتم این همه هستند، فقط تو باید بروی؟! گفت هر کسی جای خود را دارد، ما روز عاشورا نبودیم، اما حالا که هستیم باید جبران کنیم. من هم پاسخی برای حرف‌هایش نداشتم، چون درست می‌گفت، برای همین من هم رضایت دادم که برود.»
لباس جهاد
سیدقاسم در ادامه از روز‌هایی برایم گفت که خودش هم به واسطه پسرعمویش سیداحمد لباس جهاد به تن کرد و راهی میدان نبرد شد. او می‌گوید: «بعد از اینکه سیداحمد از اولین اعزامش بازگشت با او دیدار و با هم صحبت کردیم. او از جهاد بچه‌ها از دلاوری‌های‌شان و از مقاومت و شهادت‌شان برایم صحبت کرد. شنیدن صحبت‌های سیداحمد، من را بر آن داشت که قدمی برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) بردارم، از اینرو برای ثبت‌نام و اعزام اقدام کردم که الحمدلله خیلی زود با من تماس گرفتند و توانستم من هم به جمع مدافعان حرم ملحق شوم. باز هم خدا را شکر می‌کنم که همچنان در این لباس و در این جبهه خدمت می‌کنم و امید که خداوند این خدمت را بپذیرد. وقتی موضوع رفتن را با همسرم در میان گذاشتم، ایشان ابتدا نگران بود و گفت من با این بچه‌های کوچک چه کنم؟ گفتم این همه رزمنده همسر و فرزندان‌شان را به امان خدا گذاشته‌اند و رفته‌اند، شما هم، چون آنها. شما هم خدا را دارید که قطعاً حواسش به شما خواهد بود. نهایتاً با رضایت همسرم راهی شدم.»
جریده حضرت زهرا (س)
سیدقاسم هم حالا دیگر لباس بچه‌های لشکر فاطمیون را به تن کرده و در جبهه مقاومت سلاح به دست گرفته و از همرزم شهیدش سیداحمد اینگونه روایت می‌کند و می‌گوید: «یک ماه بعد از گذراندن دوران آموزشی راهی شدم. همزمان با حضور من در منطقه، سیداحمد هم حضور داشت و این برای من که تنها بودم و کسی را نمی‌شناختم اتفاق خوبی بود. هر دو در یک تیپ بودیم. برای اولین بار کمی ترس داشتم، اما صحبت‌ها و همراهی سیداحمد باعث آرامش من می‌شد. سیداحمد می‌گفت سیدقاسم کاری خوبی کردی آمدی اینجا! وظیفه ماست اگر من و تو نیایم، چه کسی باید بیاید. فردا روز قیامت پیش مادرمان رو سفید هستیم. اگر شهید هم نشویم باز هم اسم ما در دفتر جهاد حضرت‌زهرا (س) ثبت خواهد شد. با شنیدن حرف‌های سیداحمد خیلی روحیه گرفتم.»
رقه و خناصر
سید قاسم در ادامه می‌گوید: «من و سیداحمد مدتی با هم بودیم. گاهی با گوشی او عکس می‌گرفتیم. سیداحمد می‌گفت هرکدام که شهید شدیم، این عکس‌ها بماند یادگاری، ولی متأسفانه گوشی سیداحمد گم شد و همه آن عکس‌ها از بین رفت. من و سیداحمد در عملیات‌های رقه و خناصر شرکت داشتیم. ایشان هزار و ۱۷۳ روز در منطقه حضور داشت. مسئولیت خاصی نداشت، اما از رزمندگان غیور و شجاع لشکر بود که حضورش باعث روحیه نیرو‌ها می‌شد. بسیار به عقاید دینی پایبند بود. اهل نماز اول وقت بود. خوب به یاد دارم تا نمازش را نمی‌خواند کاری را انجام نمی‌داد.»
امضا پای نامه یک جا مانده!
سیدقاسم در ادامه از آرزوی شهادت سیداحمد هم می‌گوید: «زمانی که سیداحمد در سوریه حضور داشت، با من در تماس بود. می‌گفتم سیداحمد مواظب خودت باش، اما او می‌گفت سیدقاسم خیالت راحت، من از آن شانس‌ها ندارم. آن‌هایی که شهادت نصیب‌شان می‌شود، حضرت زینب (س) پای نامه شهادت‌شان را امضا کرده است.»
دوره آخر چند بار سیداحمد را از تهران برگردانده بودند و اجازه اعزام نمی‌دادند. من مدتی در اعزام نیرو‌ها خدمت کرده بودم. ایشان به خانه ما آمد و گفت سیدقاسم یک کار کنید تا با اعزام من موافقت کنند. من برای حرم حضرت زینب (س) خیلی دلم تنگ شده است! یک‌سال شده که نرفته‌ام. انگار عمه من را رد کرده و نام مرا از دفترش خط زده است! من هم پیگیری کردم، اما نشد. نهایتاً گفتم هفته بعد با هم می‌رویم. به خانه ما آمد و تا پاسی از شب بیدار بودیم. از منطقه و بچه‌ها صحبت و خاطره تعریف می‌کردیم. فردای آن روز به پادگان رفتیم و نماز صبح را در آنجا خواندیم. بعد از خواندن نماز سراغ کار‌های اعزام رفتم. می‌گفت سیدقاسم خدا کند این دوره یکجا باشیم. خیلی از این فراق و جدایی ناراحت بود و بی‌تابی می‌کرد. هر طور بود نامه اعزامش را گرفتم تاریخ اعزام ما ۱۷ آذر ۱۴۰۱ بود. همین که نامه را دید، خندید و گفت دستت درد نکند. بعد از کار‌های اداری من در ایستگاه صلواتی بودم و دیدم سیداحمد بسیار ناراحت آمد و گفت سیدقاسم فکر کنم حضرت زینب (س) خیلی از من ناراحت است. گفتم چرا؟ گفت نامه من را دکتر گرفته و می‌گوید نمی‌توانی ببری، چون سنم بالاست. پیش دکتر رفتم و با خواهش و التماس نامه را گرفتم. از اینکه با هم بودیم خیلی خوشحال بود. وقتی رفتیم منطقه از همان فرودگاه از هم جدا شدیم، من رفتم شرق و مدتی از سیداحمد اطلاع نداشتم تا اینکه با دخترش تماس گرفتم و گفتم، شماره تماس جدید من را به پدرتان بدهید و بگویید تماس بگیرد. ۲۰ روز بعد سیداحمد با من تماس گرفت. گفتم کجایی گفت لاذقیه. بعد از آن با هم در تماس بودیم تا اینکه دوره ما تمام شد و من به ایشان گفتم بیا با هم برگردیم، اما سیداحمد گفت من دخترم و مادرش را برای زیارت دعوت کرده‌ام. این‌ها بیایند و برگردند، بعد من به ایران می‌آیم.
گفتم کار خوبی کردی، من به ایران برمی‌گردم. خلاصه من برگشتم و در این مدت همیشه در تماس بودیم. یک هفته مانده بود به عید همراه با دختر و همسرش به زیارت رفتند و سه روزی با هم بودند. باز هم با سیداحمد تماس گرفتم و گفتم با خانواده به ایران برگرد، اما ایشان گفت سیدقاسم من بیستم ماه مبارک رمضان برمی‌گردم. به بچه‌ها قول دادم که به منطقه برگردم. نهایتاً همسر و دخترش برگشتند و همان روز با من تماس گرفت و گفت شاید دیگر نتوانم با شما تماس بگیرم. ۱۷ فروردین‌ماه بود که یکی از بچه‌ها به من پیام داد و گفت سیداحمد زخمی شده تا این حرف را شنیدم، زنگ زدم و پیگیری کردم، متوجه شدم که پسرعمویم شهید شده است.»
زیارت و شهادت
سیدقاسم در ادامه از چگونگی مطلع شدن خانواده از شهادت سیداحمد حسینی هم می‌گوید: «من با مسئول بنیاد شهید قم تماس گرفتم و خبرشهادت سیداحمد تأیید شد. ایشان هم از اینکه توانسته بود یکی از اقوام شهید را پیدا کند، خوشحال شد. بعد از هماهنگی به قم رفتم و با دختر شهید تماس گرفتم که تعدادی از مسئولان بنیاد شهید و مسئولان سپاه علی ابن ابیطالب (ع) برای بازدید به خانه‌تان می‌آیند. آن‌ها کمی شک کردند، اما من گفتم برای سر کشی می‌آیند و مشکلی وجود ندارد. وقتی به منزل سیداحمد رفتیم خبر شهادتش را به خانواده‌اش گفتیم. نحوه شهادت ایشان را از زبان همرزمانش شنیدم. گویا شب هنگام، شش نفر از افراد دشمن در منطقه لازقیه سوریه از دو جناح به سنگر سیداحمد حمله می‌کنند و او یکی از آن‌ها را به هلاکت می‌رساند و در همین حین تیر به گلویش اصابت می‌کند تا رسیدن نیرو‌ها پنج نفر دیگر هم فرار می‌کنند. پیکر شهید در شب شهادت مولا علی (ع) در حرم بی‌بی معصومه (س) و مسجد مقدس جمکران تشییع و در روز قدس و بعد از نماز باشکوه جمعه روی دستان نمازگزاران تشییع و در گلزار شهدای مدافعین حرم بهشت معصومه (س) به خاک سپرده شد.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار