کد خبر: 1057157
تاریخ انتشار: ۰۸ مرداد ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
خاطراتی از شرایط پس از انجام عملیات مرصاد در گفتگو با یک رزمنده دفاع مقدس
عملیات رمضان در چهارم و پنجم مرداد ۱۳۶۷ با کشته و زخمی شدن تعداد قابل توجهی از منافقین به انجام رسید، اما با فرار باقیمانده گروهک نفاق از صحنه نبرد، تا چند روز بعد، کوه‌ها و دشت‌های منتهی به تنگه چهارزبر، شاهد تعقیب و گریز رزمندگان با فراری‌های منافقین بود.
علیرضا محمدی

سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین:   عملیات رمضان در چهارم و پنجم مرداد ۱۳۶۷ با کشته و زخمی شدن تعداد قابل توجهی از منافقین به انجام رسید، اما با فرار باقیمانده گروهک نفاق از صحنه نبرد، تا چند روز بعد، کوه‌ها و دشت‌های منتهی به تنگه چهارزبر، شاهد تعقیب و گریز رزمندگان با فراری‌های منافقین بود. همین طور یافتن پیکر منافقینی که یا از گرما تلف شده یا با سیانور خودکشی کرده بودند، از جمله کار‌هایی بود که رزمندگان روز‌ها پس از اتمام عملیات انجام می‌دادند. چند روز پیش که گفت‌وگویی با اسدالله نصری از رزمندگان لشکر ۷۱ روح الله استان مرکزی داشتیم، خاطراتی نیز از روز‌های بعد از عملیات بیان کرد که در این مجال تقدیم حضورتان می‌کنیم.

غروب روز چهارم مرداد ۱۳۶۷ من در درگیری با منافقین در حوالی سه راهی اسلام آباد مجروح شدم. تا آن لحظه توانسته بودیم تلفات قابل توجهی به منافقین وارد و راه فرار و عقبه آن‌ها را سد کنیم. فردای آن روز یعنی پنجم مرداد بالگرد‌های هوانیروز و جنگنده‌های ارتش آمدند و ستون متوقف شده را بمباران کردند. منافقین تا آن لحظه در خودرو‌ها مانده بودند به این امید که جاده باز شود و بتوانند از مهلکه فرار کنند. چون به خوبی می‌دانستند در گرمای شدید مرداد نمی‌توانند ۵۰ کیلومتر راه را تا مرز پیاده طی کنند. پنجم مرداد که ستون نفاق بمباران شد، آن عده از منافقین که زنده مانده بودند به کوه و دشت فرار کردند. من آن موقع در بیمارستان شهدای عشایر خرم آباد بستری بودم. چند روزی که گذشت، با یکی دو نفر از بچه‌های بسیجی گردان از بیمارستان فرار کردیم و به منطقه برگشتیم. صحنه‌ای که به چشم دیدیم این بود: از چهارزبر تا اسلام آباد کنار جاده تماماً پوشیده از خودرو‌های منهدم شده منافقین و جنازه‌های متعفن‌شان بود. بعد‌ها تخمین زده شد که حدود سه الی چهار هزار منافق کشته شده بودند. چون ما با بچه‌های اطلاعات لشکر ۷۱ روح الله همکاری می‌کردیم، تا مدت‌ها کارمان این بود که بین کوه‌ها و دره‌ها به دنبال منافقین بگردیم و آن‌هایی که از فرط گرما و تشنگی مرده بودند یا با خوردن قرص سیانور خودکشی کرده بودند را بیابیم و به منطقه عملیاتی برگردانیم. بعد بچه‌های جهاد با بیل مکانیکی چاله‌هایی را اطراف جاده کندند و جنازه منافقین را به صورت دسته‌جمعی کنار جاده دفن کردند. بسیاری از منافقین، اسم و مشخصات خودشان را روی لباس‌هایشان نوشته بودند. خوب یادم است یک خانم از کشته‌های منافقین نامش را روی لباسش نوشته و ذکر کرده بود از شهر بوکان است. یا دیگری نوشته بود از همدان و به همین ترتیب هر کدام شهری را که در آن متولد شده بود را نوشته بودند. این‌ها برای ما تأسف آور بود، چراکه این جوان‌ها فریب امثال مسعود رجوی را خورده و اینطور در خیانتی آشکار به کشورشان کشته شده بودند.
نکته دیگری که در بحث مرصاد حائز اهمیت است، احساس ما به عنوان رزمنده‌های ایرانی از جنگیدن مقابل نفاق بود. ما در طول دفاع مقدس، بار‌ها و بار‌ها از خیانت‌های منافقین لطمه خورده بودیم. من در سال ۱۳۶۰ وقتی ۱۰ سال داشتم به چشم شاهد بودم که چطور منافقین مهدی سلطانی همسایه دیوار به دیوار ما را به شهادت رساندند. شهید سلطانی رئیس کمیته و دادستان انقلاب اراک بود. مجموع این خاطرات باعث می‌شد تا در جنگ با منافقین، انگیزه مضاعفی داشته باشیم. در عملیات مرصاد اتفاق‌های عجیبی به چشم می‌دیدیم. یکی از بچه‌های قدیمی لشکر ما که الان از هر دو چشم جانباز است، برادرش فرمانده یکی از تیپ‌های منافقین بود.
در مرصاد برادر این بنده خدا را اسیر می‌کنند و ایشان هم در بازداشتگاه به دیدارش می‌رود و او را نفرین می‌کند که چرا با پیوستن به منافقین، آبروی خانواده‌شان را برده است. برادر ایشان بعد‌ها به جرم خیانت به کشورش اعدام شد. یا خواهر یکی از شهدای بنام اراک، جزو منافقین بود و در عملیات مرصاد نیز حضور داشت. از این دست موارد بسیار دیده می‌شد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار