سرویس حوادث جوان آنلاین: ساعت۱۰:۳۰ شامگاه یکشنبه ۲۹فروردین رهگذران در حال عبور از خیابان سبلان شمالی بودند که با دیدن درگیری خونینی بین چند مرد جوان ابتدای خیابان ساداتی موضوع را به مأموران پلیس خبر دادند. مردی که شاهد حادثه خونین بود در تماس تلفنی به پلیس گفت «پنج مرد با هم درگیر هستند که یکی از آنها با چاقو سهنفر را بهشدت زخمی کرده است.»
با اعلام این خبر تیمی از مأموران کلانتری۱۰۶ نامجو به محل حادثه اعزام شدند و دریافتند لحظاتی قبل سه مرد پژو سوار هنگام خرید گل با دو مرد گلفروش درگیری خونینی را رقم زدند که در جریان آن یکی از گل فروشها با چاقو آن سهمرد را به شدت زخمی کرده و همراه دوستش با نیسان آبی رنگ از محل گریختهاند. همچنین مشخص شد که سه مرد زخمی به بیمارستان امام حسین منتقل شدهاند. بدین ترتیب تیمی از مأموران پلیس باطرح مهارخیابانهای اطراف برای دستگیری ضاربان وارد عمل شدند و تیمی دیگر برای تحقیقات راهی بیمارستان شدند.
در حالی که تحقیقات درباره این حادثه ادامه داشت تیم پزشکی اعلام کردند که سه مرد زخمی به خاطر شدت جراحات روی تخت بیمارستان فوت کردهاند. از سوی دیگر مشخص شد تیمی دیگری از مأموران یکی از عاملان درگیری را هنگام فرار دستگیر کرده، اما ضارب اصلی موفق به فرار شدهاست. با اعلام قتل سه پسر جوان قاضی ساسان غلامی، بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران همراه تیمی از کارآگاهان ادارهدهم پلیسآگاهی در محل حادثه به تحقیق پرداختند.
همزمان با انتقال اجساد به پزشکیقانونی مرد بازداشت شده به اداره پلیس منتقل شد.
متهم که مرد ۲۹سالهای به نام فراز است روز گذشته به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد. متهم که تازه داماد و معتاد است و به گفته خودش چندین سال است با خودروی نیساناش در استان مازندران باربری میکند در بازجوییها مدعی شد که او در این درگیری خونین هیچ نقشی نداشته و فقط از مقتولان کتک خورده است. او گفت قاتل دوست ۲۸ سالهاش ارسلان است. متهم در ادامه به دستور قاضی ساسان غلامی برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان ادارهدهم پلیس آگاهی قرار گرفت.
گفتگو با متهم
فراز با قاتل گلفروشی میکردید؟
نه، قرار بود با نیسان برای او کار کنم.
چطور با هم آشنا شدید؟
من در یکی از شهرستانهای استان مازندران زندگی میکنم و ارسلان هم با خانوادهاش از دوران کودکی در همان محله ما زندگی میکرد، اما ششسال قبل که پدرش ازدواج مجدد کرد برای ادامه زندگی همراه مادرش به تهران آمد.
چه شد که به شما پیشنهاد داد با خودروت برای او کار کنی؟
ارسلان از دوران کودکی علاقه زیادی به گل و گیاه داشت و دوست داشت همیشه یک گلفروشی بزرگ داشتهباشد. مدتی قبل هم به من گفت که قصد دارد خانه بزرگی را اجاره کند و طبقه بالای آن را گلخانه بزند و پول کافی نداشت و به همین خاطر کنار خیابان گل فروشی میکرد. ارسلان میدانست که من با خودروی نیسانم باربری میکنم و به همین خاطر به من پیشنهاد داد که اگر با او کار کنم روزی ۵۰۰هزارتومان به من دستمزد میدهد و اگر کسب و کار بهتر شد دستمزد من را یکمیلیون تومان هم میرساند. من معمولاً هر ۴۸ساعت با خودرو و یک میلیون تا یکمیلیون و ۲۰۰هزار تومان کار میکردم، اما استهلاک خودرو هم خیلی زیاد بود و از طرفی هم از رفت و آمد بین شهرها خسته شدهبودم که قبول کردم مدتی همراه او کار کنم و اگر درآمدم خوب بود با او همکار شوم.
چه مدتی است که برای او کار میکنی؟
روز اول بود، من صبح روز حادثه با خودروام از مازندران برای بازار گل افسریه کود گل آوردم که ارسلان با من تماس گرفت و وقتی فهمید من تهران هستم، دوباره پیشنهاد کار داد و گفت همراه او کار کنم که قبول کردم. او از من خواست به خیابان سبلان بروم و او را سوار کنم و من هم به آدرسی که دادهبود، رفتم و پس از اینکه او را سوار کردم به بازار گل محلاتی رفتیم و ارسلان تعدادی گلدان گل خرید و با خودروی من به خیابان سبلان آوردیم که چند ساعت بعد هنگام فروش گلها این حادثه رخ داد.
درباره حادثه توضیح بده.
ما گلها را برای فروش کنار خیابان بساط کردیم و گاهی هم مشتری میآمد و گلی میخرید تا اینکه دو ساعتی از اذان گذشته بود و من مشغول خوردن ساندویچ بودم و مشتریان ما هم زیاد شده بودند که خودروی پژویی با سهسرنشین در نزدیکی بساط ما توقف کرد.
یکی از سرنشینان از خودرو پیاده شد و به بساط ما نزدیک شد، در حالی که تعدادی زن و مرد مشغول خریدگل بودن او دو گلدان را برداشت و در صندلی عقب خودرو گذاشت و دوباره برگشت و این بار یک گلدان دیگر را برداشت که ارسلان او را صدا زد و به او گفت شما قیمتها را سؤال کردی که گلدانها را برداشتی؟
مرد جوان در جواب ارسلان گفت: این محله متعلق به ماست و هرکسی در اینجا کار کند باید به ما باج بدهد.
ارسلان وقتی حرفهای پسر ناشناس را شنید جلو او را گرفت و قصد داشت گلدان را از او بگیرد که در همین لحظه راننده از خودرو پیاده شد و به ارسلان گفت دنبال دردسر نگرد. راننده گفت این گلها را میبرد و دوباره برمیگرداند که ارسلان به او گفت اول باید کارت بکشی و بعد گلدانها را ببرید و اگر هم نخواستی و برگرداندی پولت را پس میدهم که مرد جوان گفت خیلی پرروید و با هم درگیر شدند.
شما هم با چاقو ضربه زدی؟
نه، من اصلاً چاقو نداشتم و در این درگیری هم فقط کتک خوردم و وقتی درگیری شروع شد نفر سوم هم از خودرو پیاده شد و من تصمیم گرفتم به پلیس خبربدهم که یکی از آنها به سراغ من آمد و مرا به کرکره مغازهای چسباند و خواست گوشیام را به زور بگیرد که به او گفتم مگر جان مرا بگیری که گوشی همراهم را به تو بدهم، چون تازه ازدواج کرده بودم و تمامی عکسهای مراسم ازدواجم داخل گوشیم بود.
او مرا کتک زد که نیمه بیهوش روی زمین افتادم و فقط پاهای آنها را میدیدم که لحظاتی بعد ارسلان دستم را گرفت و گفت «بلند شو باید فرار کنیم.» نمیدانستم چه اتفاقی رخ داده است که سوار خودرو شدیم و من شروع به رانندگی کردم. پس از این چهار موتورسیکلت به تعقیب ما پرداختند و با فحاشی میخواستند که توقف کنیم، اما ارسلان به من گفت که به سرعتم اضافه کنم. چند باری هم گفت که ترمز بزنم تا آنها با عقب خودرو من تصادف کنند و نتواند ما را تعقیب کنند، اما من قبول نکردم.
در حالی که تعقیب و گریز موتورسواران ادامه داشت متوجه خودروی پلیس شدم و به ارسلان گفتم بهتر است از مأموران پلیس کمک بخواهیم، اما ارسلان گفت نه باید فرار کنیم. در همین حین یکی از موتور سوارها به پلیس حرفی زد که مأموران پلیس هم شروع به تعقیب ما کردند. میخواستم خودرو را نگه دارم، اما ارسلان اجازه نمیداد که سرعت خودرو را کم کردم و درحالی که خودرو حرکت میکرد سوئیچ را برداشتم و در خود را باز کردم و خودم را به پایین پرت کردم. بعد به طرف مأموران رفتم و مأموران هم مرا بازداشت کردند، اما ارسلان موفق به فرار شد.