سرویس سیاسی جوان آنلاین: رهبر انقلاب امروز در دیدار مداحان با اشاره به برخی اظهارات روشنفکرانه غلط درباره ماهیت عزاداری شیعیان فرمودند: «از بعد از حادثهی کربلا یک کار رایجی شد که عزاداری کنند برای شهیدان و ائمّه (علیهم السّلام) این را ترویج میکردند، که تا امروز هم باقی مانده؛ و بر خلاف آنچه بعضی تصوّر میک ردند ــ در یک برههای یک گرایشات روشنفکرانهای در بعضی بود که [عزاداری]گریه و ضعف و مانند این چیزها است ــ گریه در مجالس شهیدان گریه ضعف نیست، گریه اراده است، گریه عزم است، گریه تبیین احساسات عالی یک انسانِ وسطِ میدان است.» کم نیستند روشنفکرانی که چنین میاندیشند، اما یکی از کسانی که پیش از این به فراوانی این عزاداریها اشاره کرده و آن را «آوازه مستنکر» نامیده بود، دکتر عبدالکریم سروش بود. روزنامه جوان در سال ۹۶ نقدی به این اظهارات منتشر کرد که به همین مناسبت آن را بازنشر میدهیم:
انتشار ویدیویی از عبدالکریم سروش در اعتراض به عزاداریهای شیعیان و تمسخر آن با واکنشهایی روبهرو شد. در این باره پاسخی کوتاه، اما مستند ارائه میکنیم.
قبل از همه خود دکتر سروش میداند که در این ایرادگیری، اولاً یک ادعای بیوجه میکند و ثانیاً به جای آوردن دلایل عقلی و فلسفی، بر دو چیز دیگر تکیه میکند، یکی «قیاس» با اهل تسنن و دیگری «نقل غلط از مولانا».
ادعای غلط او این است که عزاداری شیعیان را که در مایه اصلی، رنگ و بوی حماسی و روشنگری دارد، نوعی غمناکی و غصهپردازی میداند. اگر ملاک این حرفها، رفتار و گفتار اندیشمندان شیعه باشد که خلاف واقع است زیرا ایشان هیچگاه عزاداریها را منبع غمناکی و افسردگی جامعه ندانستهاند و نخواستهاند، برعکس آن را وسیله هوشیاری و زنده ماندن ایمان و خارج کردن روح از فسردگی و مرگ تدریجی میدانند و اصولاً القای افسردگی در عزاداریهای شیعیان، با آنچه از عموم این مراسمها مشاهده و فهمیده میشود، در تضاد کامل است. پس اگر طرف دعوای سروش عقلای شیعه هستند که اشتباه میکند و اگر طرف او یک یا چند مداح در اینسو و آنسو یا برخی برنامههای تأیید نشده است، که او را باید به همانها سپرد تا با هم به حرف بنشینند.
اما شیوه استدلال او با آوردن یک «قیاس»، ظاهراً به تازگی در میان فیلسوفان تحلیلی ریشه دوانده است! اینکه بگوییم «چرا اهل تسنن برای عمر و عثمان عزاداری نمیکنند ولی ما برای علی عزاداری میکنیم و مکتب مولانا مکتب گریه گرفتن از مردم نبود و برای شادی بود»، چگونه میتواند مقدمات یک استدلال عقلی و یک معرفت دینی قرار گیرد؟!
سروش در سخنانی که ادبیات شیعی ندارد، میگوید: «درسته حضرت علی را کشتند. او خلیفه پیامبر بود ولی مگر از نظر اهل سنت، عمر خلیفه پیامبر نبود، خب او را هم ترور کردند. مگر عثمان خلیفه پیامبر نبود، خب او را هم کشتند ولی عزاداری در کار نیست. کسی روضه نمیخونه. کسی این کارها را نمیکنه ولی ماها شیعیان، اصلاً نمیدانم گل ما را از چی گرفتهاند. هر بهانهای پیدا کردیم برای اینکه عزاداری درست کنیم، اشک بگیریم از مردم. البته آن کسی که علی را کشت کار بدی کرد، آن کس که عمر را هم کشت، کار بدی کرد.»
از ادبیات غیرشیعی این سخنان که بگذریم، روح این مطلب بیشتر مناسب اختلافافکنی میان مذاهب اسلامی است و میتوان هر اختلاف میان مذاهب اسلامی و حتی همین تکفیریگری و تجاوز و بریدن سر بقیه مذاهب به اسم کفر را مثال زد و گفت معلوم نیست گل ما را از چه سرشتهاند که از این کارها نمیکنیم!
سروش سپس میگوید: «البته چرایی این حوادث تاریخی را دانستن بد نیست، اما از اینها غصه و غمناکی درآوردن و این غصه و غمناکی را جاودان کردن، برای آنها پاداشهای کلان تراشیدن، مردم را ترغیب کردن، هر روز هم چیزی به آن افزودن، انصافاً میشود همین حرفی را که مولانا میزند:
هرکجا افسانه غم گستری است
هرکجا آوازه مستنکری است.
شما باعث و بانی این چیزها شدید در دنیا. تا شما نبودید غم نبود. نوحه نبود، روضهخونی نبود. شادی بود، رقص بود. دانس بود (!) ولی شما آمدید این غم را بردید تا اعماق جان مردم.»
اینکه سروش اشاره میکند به «هر روز چیزی بر آن افزودن» نشانه آن است که او با بهانهکردن رفتار تأیید نشده و تحریمشده برخیها، کل یک رفتار حماسی و آگاهیبخش را که در قالب عزاداری انجام میشود، زیر سؤال میبرد و همانطور که قبلاً گفته شد در اینباره باید او را به همان برخیها واگذاشت.
سروش در این سخنان هیچ تلاشی ندارد که میان یک حماسه و حماسهسرایان پس از آن با یک حادثه تاریخی و غمناکان پس از آن، تمایز بگذارد. سخن او درباره «جاودان کردن» غصه و غمناکی حادثه عاشورا کاملاً مبهم است. هر فرد و هر نسل حق آن را دارد که برای یک حماسه تاریخی، حماسهسرایی کند و از آن برای زنده نگه داشتن روح خود و جامعه خود بهره گیرد، اما جاودان شدن در اینجا مفهوم روشنی ندارد. گویی اگر یک نسل از یک حماسه فاصله زمانی گرفت دیگر نباید به آن اعتنا کند زیرا آن را جاودانه کرده است!
اما حادثه عاشورا نه آنطور که سروش میگوید یک غمناکی است و نه حتی یک حماسه از جنس دیگر حماسهها. موضوع اصلی در اینجا بحث «ولایت» حسین (ع) بر جهان و «محبت» درونی حماسهسرایان نسبت به اوست. موضوعی که با نادیده گرفتن آن، بحث در سطح دغدغههای سروش تقلیل مییابد.
اما درباره مولانا و نگاه او به جایگاه اشک و گریه در نسبت میان حضرت باری و بنده باید گفت: مولانا اصولاً برای اشک ریختن جایگاهی خاص و برتر در سلوک قائل است. در دفتر اول مثنوی، برای هبوط انسان به زمین اینگونه دلیل میآورد:
«بهر گریه آمد آدم بر زمین
تا بود گریان و نالان و حزین
آدم از فردوس و از بالای هفت
پای ماچان از برای عذر رفت
تو چه دانی ذوق آبدیدگان
عاشق نانی تو چو نادیدگان»
مولانا معتقد است که اگر انسان جباریت خدا را در وجود خود احساس کند، باید نشانه این جباریت را بروز دهد و آن نشانه، تضرع و زاری است. زاری در مکتب مولانا و در مذهب شیعه، به یک مفهوم و برای احیای قلوب و نشانه غلبه قدرت و جباریت خداوند بر دلهای مؤمنان است:
«پس بدان این اصل راای اصلجو
هر که را در دست او بر دست بو
هر که او بیدارتر پر دردتر
هر که او آگاهتر رخ زردتر
گر ز جبرش آگهی زاریت کو؟
بینش زنجیر جباریت کو؟
بسته در زنجیر، چون شادی کند
کی اسیر حبس آزادی کند
ور تو میبینی که پایت بستهاند
بر تو سرهنگان شه بنشستهاند
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان
زانک نبود طبع و خوی عاجز، آن.
چون تو جبر او نمیبینی مگو
ور همی بینی نشان دید کو؟»
اگر جباریت خدا را در دل خود میبینی، نشانه جباریت کو؟ آیا نباید با «زاری» نشان دهی که قدرت خدا را احساس کردهای؟ این مکتب مولانا است. مکتبی که انسان را در حال یادآوری لحظهبهلحظه وجود خداوند میپسندد و احتمالاً نمیتواند انسان را در حالت «دانس» - به قول سروش – و فراموشی خدا ببیند.
آن بیتی که سروش برای القای مخالفت مولانا با غمگستری آورده است و آن را به نوعی مصداق خوبی برای رفتار عزاداری شیعیان میداند، اتفاقاً در مثنوی پاسخی است که خدا ناباوران جبری به پیامبران اختیاراندیش میدهند و تعالیم انبیا را به تمامی برای ذهن و قلوب تیره و غیرقابل انعطاف خود، مایه رنج و سختی میدانند. این از عجایب خلاقیتهای مولوی شناسانه است که بتوان حرفی را که پاسخ کافران به انبیای الهی است، حتی به عنوان مصداق و مثال سخن یک فیلسوف روشنفکر معاصر به رفتار پیروان یک دین گرفت. بیت
«هرکجا افسانه غم گستری است
هرکجا آوازه مستنکری است»
در یکی از فصول دفتر سوم در بحث طولانی میان پیامبران با قوم کافر سبا آمده است. انبیا پیوسته بر امید بستن به خداوند تأکید میورزند و کافران را تنبه میدهند که ما انبیا ملول و دل فروبسته و پژمرده نیستیم و، اما خدا ناباوران میگویند خوشی شما برای خود شماست، ما از شما فقط غمناکی و نحسی میبینیم. انبیا میگویند:
«غیر حق جان نبی را یار نیست
با قبول و رد خلقش کار نیست
مزد تبلیغ رسالاتش ازوست
زشت و دشمنرو شدیم از بهر دوست
ما برین درگه ملولان نیستیم
تا ز بعد راه هر جا بیستیم
دل فرو بسته و ملول آنکس بود
کز فراق یار در محبس بود
دلبر و مطلوب با ما حاضرست
در نثار رحمتش جان شاکرست
در دل ما لالهزار و گلشنیست
پیری و پژمردگی را راه نیست
دایماتر و جوانیم و لطیف
تازه و شیرین و خندان و ظریف»
این حسی است که در پیروان و عزاداران واقعی عاشورا موج میزند. قضیه غمناکی و افسردگی کجا و حس بالندگی و طربناکی و روحافزایی پیروان واقعی ائمه اطهار کجا؟! آیا همین راهپیمایی اربعین را گروهی غمناک و غصهپرداز با آوازه مستنکر (!) به راه انداختهاند یا شور و حس و حماسه، چنین میدانداری عظیمی را شکل داده است و آوازه مستنکر سهم آنانی است که درون پستوهای اندیشههای خود گرفتار آمدهاند؟!
آیا اگر برای مولانا «دلبر و مطلوب با او حاضر است»، برای اربعینیها دلبر و مطلوب، مرده و خاک شده است، یا همچنان زنده و حی و حاضر است که اینچنین به سوی او میشتابند؟!
حال ببینیم کافران چه پاسخی به پیامبران میدهند؛ کافران پاسخ دادند اگر شما موجب خجستگی خود هستید برای ما شوم و دشمن و مرتد و مایه غمناکی هستید:
«قوم گفتند ار شما سعد خودیت
نحس مایید و ضدیت و مرتدیت
جان ما فارغ بد از اندیشهها
در غم افکندید ما را و عنا
ذوق جمعیت که بود و اتفاق
شد ز فال زشتتان صد افتراق
طوطی نقل شکر بودیم ما
مرغ مرگاندیش گشتیم از شما
هر کجا افسانه غم گستریست
هر کجا آوازه مستنکریست
هر کجا اندر جهان فال بذست
هر کجا مسخی نکالی ماخذست
در مثال قصه و فال شماست
در غمانگیزی شما را مشتهاست»
خب! چگونه میتوان از نگاه کافران قوم سبا که اندیشهها و تعالیم انبیا را مایه فال بد و غمانگیزی و مرگاندیشی برای خود میدانند، به موضوع عزاداری شیعیان نگریست؟! این چیزی است که همین حالا نیز در میان دنیاپرستان رواج دارد و دین را جز در مقابل سرخوشی و لذتجوییهای نامتناهی خود، نمیبینند. اتفاقاً پاسخ انبیا در مثنوی به همین سخنان و نگاه کافران شنیدنی است، زیرا انبیا میگویند اگر غمناکی و فال بد و رنجی هست، آن از اعماق روح شما بیرون زده است:
«انبیا گفتند فال زشت و بد
از میان جانتان دارد مدد
دود میبینیم و آتش از کران
حمله میآرد به سوی منکرانای که نصح ناصحان را نشنوی
فال بد با توست هر جا میروی»