احمدرضا صدري
بيترديد رويداد كشف حجاب كه جزئي از سياست «تجدد به مدد چماق» رضاخاني بود، از سرفصلهاي شاخص دوران حاكميت وي به شمار ميرود. قزاق سوادكوهي پس از سفر به تركيه و رؤيت برخي تحولات آتاتورك نشان و به تقليد از وي، توسعه و پيشرفت را در نوع پوشش مردمان ديار خويش انگاشت، گذشته از اينكه دولت انگلستان نيز در كسوت خطدهي به وي، نقشي فعال داشت. اينك هشت دهه از آن رويداد سپري شده و ابعاد پنهان و پيداي آن به روشني آشكار شده است. آنچه پيش رو داريد، سه روايت و تحليل از اين واقعه است كه نمايانگر وجوهي از اين واقعه تواند بود. اميد آنكه مقبول افتد.
«لباس متحدالشكل» مقدمه كشف حجاب
بديهي بود كه رضاخان در آغازين گام از تغييرات اجتماعي، نميتوانست يكراست به سراغ كشف حجاب برود و چادر از سر زنان اين مرز و بوم بركشد. بديهي است كه بايد زمينههاي اجتماعي و رواني اين اقدام از پيش فراهم ميشد كه اين امر، از الزام به «لباس متحدالشكل» كليد خورد. امروزه همگان برآنند كه مطرح شدن اتحاد البسه در واقع مقدمهاي براي اجرايي شدن پروژه كشف حجاب بوده است. زندهياد آيتالله محيالدين حائري شيرازي در اين باره ميگويد: «حكومت پهلوي عنوان براندازي حجاب را مطرح نكرد، بلكه عنوان مستقيمش اتحاد لباس بود. لازمه اتحاد لباس، بيحجابي بود. اينها نگفتند ما ميخواهيم بيعفتي را ترويج كنيم، بلكه گفتند چه دليلي دارد بچهها در مدرسهها لباسهاي رنگارنگ بپوشند و كسي كه ندارد لباس آن كسي را كه دارد ببيند و دهنش آب بيفتد؟ بايد وقتي بچهها به مدرسه ميروند، لباسهايشان يكشكل باشد و ديگران متوجه نشوند كه مادر يك بچه، رختشوي است و آن بچه تحقير شود. يك لباس مدرسه معين كردند، دخترها مانتو و پسرها كت و شلوار. يقهها هم سفيد، همه بچهها يكدست و يكرنگ. بديهي است در چنين شرايطي همه مردم خواهند گفت مگر اين عيبي دارد؟ مردم آن موقع به جاي كلاه شاپو، يا كلاه نمدي داشتند يا نوعي دستار به سر ميبستند. هر وقت هم كثيف ميشد، آن را ميشستند. رضاخان آمد و اين را تبديل به كلاه لگني كرد كه اروپاييها به سر ميگذاشتند. پهلويها گفتند ايرانيها عقبمانده هستند و اروپاييها پيشرفته و براي اينكه ايرانيها پيشرفت كنند، بايد كلاهشان لگني شود و لباسشان كت و شلوار! يك لباس بينالمللي هست كه اهل عالم ميپوشند و آن هم كت و شلوار است. در عين حال كشورها يك لباس ملي هم دارند، مثل مقياساتي چون متر، كيلو، ليتر و... كه مقياسات بينالمللي هستند. وقتي كشوري ميخواهد با كشور ديگري معامله كند، از اوزان و اندازههاي بينالمللي استفاده ميكند. انگليسيها در معاملات بينالملل از اين واحدها استفاده ميكنند، ولي در داخل كشور، اوزان مليشان را به عنوان هويت خود نگه داشتهاند. پهلوي آنقدر بيسواد بود كه فرق ملي و بينالمللي را نميفهميد. آنها هم چون قصد داشتند مليت ما را در مسئله بينالمللي حل كنند، اوزان من و چارك و سير و مثقال و گز و ذرع و امثالهم را كه اوزان ملي ما بودند، در اوزان بينالمللي حل كردند. ما براي هر چيزي علامتي و مقياسي داشتيم، ولي آن زمان با اينكه اينها جزو شناسنامه ملي ما بود، منسوخ شدند. ما براي مردها لباس ملي داشتيم. الان كشورهاي عربي وقتي ميخواهند فيلمي تهيه كنند، با لباس ملي در آن ظاهر ميشوند، در حالي كه خانمها و آقايان ما همگي لباس بينالمللي دارند و وقتي فيلم ما به خارج صادر ميشود، ميپرسند اينها از خودشان لباس ندارند؟ حالا كه 60 سال از كارهاي پهلوي گذشته، تازه ميخواهيم در كميسيون مجلس جايي درست كنيم براي اينكه براي خودمان شناسنامه درست كنيم! ميخواهيم آدم 60 ساله را برايش نامگذاري كنيم!»
دين به لباس نيست!
همانگونه كه اشارت رفت، ايجاد زمينههاي اجتماعي، فرهنگي و رواني براي كشف حجاب، از اولويتهاي رضاخان براي عملي ساختن اين پروژه بود. از دميدن در صور سخنان عوامانهاي چون «دين به لباس نيست!» تا گرفتن فتاواي نامتعارف از برخي روحانيون گمنام و...، در زمره زمينهسازيهاي وي براي اين رويداد به شمار ميرود. مرحوم آيتالله سيدعزالدين حسيني زنجاني كه پدرش- آيتالله سيدمحمود امامجمعه زنجاني- در صف نخست مواجهه با رضاخان بود، درباره زمينهها و پيامدهاي رويداد كشف حجاب ميگويد: «اقدامات رضاخان به الزام مردم در پوشيدن لباسهاي متحدالشكل و پس از آن كشف حجاب مقدماتي داشت كه سعي ميكنم به آنها اشاره كنم. ميدانيد كه رضاخان در آغاز سلطنتش زياد تظاهر به مذهب و علاقه به علما ميكرد، اما بهمرور و پس از آنكه پايههاي سلطنتش تحكيم شد، باطن خود را نشان داد. علاوه بر اين يكي، دو تا اتفاق هم موجب شد كه او خباثت بيشتري از خود نشان بدهد. يكي از آنها سفر به تركيه بود كه آتاتورك روي او تأثير زيادي گذاشت، چون او قبلاً در آنجا همين كارها را كرده بود. خاطرم هست عدهاي از مؤمنين كه بعدها به نجف و به ديدن آيتالله حكيم آمده بودند، نقل ميكردند كه در تركيه قبرهاي چند طبقهاي هست كه مربوط به علماست و آنها كساني هستند كه حاضر نشدند زير بار قانون لباس متحدالشكل بروند و آتاتورك كلاه شاپو را با ميخ بر سر آنها كوبيد و جمع زيادي از علما را به اين شكل شهيد كرد كه الان مقابر آنها هست. هنگامي كه رضاخان از آن سفر برگشت، سلسله اقداماتي از جمله اجبار لباس متحدالشكل و كشف حجاب را شروع كرد. او در اين مورد هم ميخواست براي خودش مستمسكي درست كند و حرفهايي هم ميزد و ميگفت: دين به لباس نيست و به دل آدم هست و از يكي، دو نفر آدمهاي دينفروش هم مجوزهايي را دريافت كرد. سيدالعلمايي در تبريز بود كه تا آن تاريخ آدم محترمي بود. خاطرم هست يك بار كه او ميخواست از زنجان عبور كند، اكثر مردم زنجان به استقبالش رفتند. رضاخان چون خودش در زمينههاي گوناگون و بهخصوص مسائل ديني شعور نفي و اثبات نداشت، از او سؤال كرده بود كه آيا حجاب در قرآن يا سنت هست يا نه؟ او هم به خاطر اينكه از اين فرصت استفاده و جايگاهي پيدا كند، براي خوشامد رضاخان گفته بود كه ما سندي براي ضرورت حجاب نداريم. رضاخان هم به فتواي اينگونه افراد استناد ميكرد. هميشه آدمها و گروههايي كه ميخواهند با دين ستيزه كنند، نميآيند بگويند ما با اصل دين مخالف هستيم، بلكه به حرفهاي شاذ و نادر اين سنخ افراد استناد ميكنند. خاطرم هست وقتي از پدرم در مورد رضاخان استفتا كردم، ايشان حكم به ارتداد او داد، چون حجاب از ضروريات دين است و رضاخان منكر آن و بنابراين مرتد بود. آن روزها جو وحشتي سايه انداخته بود و برخي از روي مصلحتسنجي يا اشكالاتي كه در ذهنشان بود، از پدرم درباره اين فتوايي كه داده بود، سؤال پرسيدند. ايشان گفتند من در ارتداد رضاخان شك ندارم، بلكه شك دارم در كسي كه در ارتداد و كفر رضاخان شك داشته باشد.» اين فتواي ايشان بازتابهايي هم داشت. خاطرم هست در همان ايام، ايشان كاغذي به يكي از بستگانمان در زنجان نوشته بود كه مراقب حجابتان باشيد و حجاب را رعايت كنيد. شايد احتمال داده بود كه آن قوم و خويش ما آن طور كه بايد رعايت در امر حجاب ندارد. شهرباني مركز ايشان را خواست و چند بار احضارشان كرد و ابوي نرفتند، ولي آخرالامر مجبور شديم با هم به تهران برويم. يك روز صبح كه ايشان براي بازپرسي به شهرباني رفتند، تا ظهر منتظر شديم و ايشان نيامدند. ساعت 3 بعد از ظهر بود كه يك نفر از طرف ايشان آمد و گفت آقا گفتهاند من كارم در اينجا تمام شده و برميگردم. وقتي ايشان برگشتند و ماوقع را پرسيديم، فرمودند واقعاً حق با شارع مقدس است كه فرمود النجاه فيالصدق. در شهرباني سرهنگ جوانشيري بود كه كاغذي را كه براي يكي از قوم و خويشها در زنجان فرستاده بودم، آورد و گذاشت جلوي من و گفت اين را شما نوشتهايد؟ گفتم: بله. گفت: مگر نميدانيد اعليحضرت حجاب را منع كرده؟ شما چرا به حجاب توصيه كردهايد؟ جواب دادم: من كاري به اين ندارم كه دين اسلام و احكامش حق هست يا نيست. تمام گوشت و پوست و استخوان من از اين دين است. اگر در مقام بيان احكام اين دين كوتاهي بكنم، انصافاً در هر مرام و مسلكي مرا آدم ناسپاس و حقناشناسي ميدانند و حق دارند مرا جلوي توپ بگذارند. ابوي نقل ميكردند كه اين حرف من خيلي به اين سرهنگ گرفت و گفت: براي آقا چاي بياوريد. من گفتم: چاي نميخواهم. سرهنگ تصور كرد ميترسم مسموم بشوم. گفتم: نه، چاي شما چاي جالبي نيست، چون براي ما بهترين چاي لاهيجان را ميآورند. من مطمئنم شما از آن چاي نداريد، بنابراين نميخورم.
قضيه مسجد گوهرشاد هم در همين دوران اتفاق افتاد. من سن كمي داشتم و در زنجان بودم، منتها اخبار توسط مؤمنيني كه براي زيارت به مشهد مشرف ميشدند، به ما ميرسيد. خاطرم هست كه بعد از آن واقعه، وقتي با پدرم به مشهد مشرف شديم، آقاي محترمي از مريدان ابوي، ما را برد و جايي را نشانمان داد و گفت: در اينجا خندقي كنده و همه كشتههاي مسجد گوهرشاد را دفن كردهاند. الان هم با وجود اينكه سالها گذشته و اسنادي هم رو شده، هنوز بهدرستي معلوم نيست در آن حادثه چند نفر كشته شدند. شهود عيني ميگويند در آن حادثه خيليها كشته شدند، چون عده زيادي در صحن شريف جمع شده بودند.»
بارزترين جلوه از مقاومت مردمي در برابر تغيير لباس، در شهر مشهد روي داد. آنگاه كه نصايح و زنهارهاي علماي تراز اول مشهد بينتيجه ماند و مردم متدين، چارهاي جز تحصن در آستان قدس رضوي(ع) نيافتند. زندهياد شيخمحمدعلي بهلول گنابادي- كه در پي اين رويداد به افغانستان گريخت و 30 سال در آن سامان زنداني بود- درباره فرجام اين اعتراض، اينگونه روايت كرده است: «تقريباً ساعت 12 نيمه شب شنبه بود كه با توجه به اخباري كه از ساز و برگ نظامي سربازان به ما ميرسيد، يقين كرديم كه ميخواهند به ما حمله كنند. مطلع شديم كه اين بار رژيم سربازاني را كه ميخواست وارد عمليات كند، از ميان اشخاص پست و فاسد انتخاب و سربازان متدين را از لشكر جدا كرده تا مبادا از فرمان تمرد كنند يا به ما ملحق شوند. از طرفي لشكري را با امكانات سهمگين بسيج و تقريباً شهر مشهد را محاصره نظامي كرده بودند تا نيروهاي مردمي از شهرها و دهات اطراف به ما نپيوندند. هواپيماهاي جنگي در پايگاهها در حال آمادهباش و توپ و تانكها به طرف صحن و مسجد هدفگيري شده بودند. من چون به كمك نيروهاي مردمي اطمينان داشتم، تصميم گرفتم عقبنشيني نكنم، لذا به جمعآوري نيروها و آماده كردن آنها براي دفاع پرداختم و جلوي درهاي ورودي به مسجد و حرم، نيروهاي مسلحي را به رهبري فردي كه به او اطمينان داشتم، گماشتم. البته مهمترين در ورودي را كه به طرف خيابان باز ميشد به فردي سپردم كه بعدها فهميدم خيانتكار بوده است. به هر حال بهرغم اينكه امكانات دفاعي ما در برابر تداركات گسترده دشمن مثل پر مرغ در برابر باد بود، اما چارهاي جز مقاومت نداشتيم. سرانجام نيروهاي رژيم قبل از اذان صبح دست به عمليات زدند و مواضع ما را با توپ و تفنگ متلاشي كردند. نيروهاي ما با همان سلاحهاي سبكي كه در اختيارشان بود، چنان مقاومتي كردند كه نمونه آن را فقط در صدر اسلام ميشود پيدا كرد. آنها با شعارهاي اللهاكبر، يا رسولالله، يا علي، يا حسين، يا امام رضا و يا صاحبالزمان مقاومت ميكردند و گاهي با دست خالي بر دشمن هجوم ميبردند. متأسفانه در اين ميان ناگهان آن فردي كه فرماندهي در ورودي اصلي را به او سپرده بودم، به نيروهاي تحت فرماندهي خود گفت: بهلول و ياران او ديوانه هستند، برويم دنبال زندگيمان!... و آن موقعيت مهم را رها كرد. دشمن هم از همان موضع نفوذ كرد. با از دست رفتن آن جبهه مهم، تصميم گرفتم از مسجد عقبنشيني كنم و با رفتن به بيرون شهر، به نيروهاي مردمي كه از روستاها ميآمدند ملحق شوم. از اين تصميم خودم فرماندهان سه جبهه را مطلع كردم و به آنها گفتم من از در جنوبي خارج ميشوم. اگر ميخواهيد با من بياييد. ما كه 25 نفر بوديم، از در جنوبي محاصره مسجد را شكستيم و به سمت جنوب شهر حركت كرديم. در حال فرار مرتباً هدف گلولههاي سربازان بوديم. الان به ياد ميآورم كه چگونه گلولهها از همه طرف، عليالخصوص از كنار سر و گردن من ميگذشت و من با نداي اللهاكبر و الحمدلله به راه خودم ادامه ميدادم.»
«هنوز پس از سالها كسي از تعداد دقيق شهداي مسجد گوهرشاد مطلع نيست، اما چيزي كه من پس از سالها ميتوانم بگويم اين است كه 300 نفر شهيد و 900 نفر مجروح شدند. البته عمال دولتي هم حدود 30، 40 نفر كشته دادند. رضاخان بسياري از مجروحين را در حالي كه هنوز زنده بودند، كنار شهدا در گورهاي دستهجمعي دفن كرد. شاهدين عيني برايم نقل كردند كه كاميونهايي را به محوطه حرم حضرت رضا(ع) ميآوردند و پس از پر كردن آنها از پيكرهاي شهدا، در حالي كه از آنها خون ميچكيد، به نقاط نامعلومي ميبردند.»