
ريشه اختلافات شهيد آيتالله شيخ فضلالله نوري با برخي اقران خود در نجف اشرف و نيز مبالغهها و بزرگنماييهايي كه در اينباره شد و ميشود، از سرفصلهاي شاخص مشروطهپژوهي است. آنچه پيش روي شماست تحليلهاي پژوهشگر ارجمند تاريخ مشروطيت، جناب دكترموسي حقاني در اينباره است. اميد آنكه مقبول افتد.
شايد ابتداييترين سؤال درموضوع مورد بحث اين باشد كه آيا اختلافات آيتالله شيخ فضلالله نوري با علماي مشروطهخواه نجف و ايران، در سطح احكام است يا موضوعات؟ به عبارت ديگر در سطح مسائل كلان است يا مسائلي كه به موضوعات و شناخت پديدههاي جديد و دقت در آنها رابطه پيدا ميكند؟بسماللهالرحمنالرحيم. به گمان من آنچه در مورد اختلافات مرحوم شيخ فضلالله نوري با علماي نجف بيان ميشود، بيشتر در موضوعات است تا در احكام. علت هم دارد. حضور مرحوم شيخ فضلالله نوري باعث شد كه مرحوم آخوند خراساني وارد ماجراي مشروطه شود، يعني به اطمينان شيخ فضلالله نوري آمدند و تأكيد كردند. يعني وقتي چنين مجتهدي در تهران بود كه به جزئيات امر هم اشراف و نظر داشت، علماي نجف با اين اطمينان آمدند و مشروطه را تأييد كردند، بنابراين نميتواند اختلاف در احكام باشد. حالا چرا اول به استناد حضور و قول شيخ وارد شدند، بعدها آن مسائل پيش آمد؟ بحث مفصلي است. در خلال مشكلات و اختلافاتي كه در مشروطه پيش آمد، مرحوم شيخ فضلالله نوري كراراً در تحصن حضرت عبدالعظيم(س) اعلام ميكرد من همان مشروطهاي را ميخواهم كه آخوند خراساني و علماي نجف ميخواهند. اين دورهاي است كه اختلافات به اوج رسيده بود و شيخ هم مجبور شده بود به حضرت عبدالعظيم(س) پناه ببرد و در آنجا متحصن بشود و هر روز افشاگري داشته باشد. از اين طرف هم مجلس و برخي از مشروطهخواهان به شدت عليه شيخ فعاليت ميكردند. مجلس كه عرض ميكنم مرادم همان طيف افراطي است كه در مجلس لانه و مجلس را از آن خود كرده بود. در بحبوحه اين رويارويي، مرحوم آشيخ فضلالله نوري عنوان ميكند كه من همان مشروطهاي را ميخواهم كه علماي نجف و آخوند خراساني ميخواهند. بعد هم ميبينيم كه ديدگاههاي شيخ در خصوص مشروطه، بعد از اعدام شيخ و در مشروطه دوم توسط علماي نجف تعقيب ميشود، مثلاً پافشاري علماي نجف را بر اجراي اصل دوم متمم قانون اساسي كه نظارت علما بر مصوبات مجلس است، ميبينيم و اين همان اصلي است كه مرحوم شيخ فضلالله نوري پيشنهاد داد.
در مشروطه دوم به طور مشخص چه كساني روي اين اصل پافشاري كردند؟مرحوم آخوند خراساني، مرحوم ملا عبدالله مازندراني و ازعلماي تهراني هم سيد عبدالله بهبهاني. اساساً يكي از دلايل اصلي بازگشت مرحوم بهبهاني به ايران تأكيد آخوند خراساني مبني بر اين بود كه ايشان به تهران بيايد و مجلس را افتتاح كند و اين اصل را به مرحله اجرا بگذارد. آسيد عبدالله بهبهاني از همان روز اولي كه به ايران برميگردد، دنبال همين ماجرا يعني افتتاح مجلس و اجراي اين اصل كه ضامن اسلاميت مشروطيت است. در اينجا ميبينيم كه علماي نجف دارند روي همان خواسته اصلي مرحوم شيخ فضلالله پافشاري ميكنند. اصرار آسيد عبدالله بهبهاني باعث شهادت وي شد و گروه ترور دموكراتها و افراطيون قفقازي ايشان را به آن طرز فجيع به شهادت رساند.
هم در ابتداي مشروطه و هم درضمن درگيريهاي مشروطه اول و هم بعد از حذف فيزيكي شيخ فضلالله نوري ميبينيم كه مواضع و ديدگاهها يكي است، ولي چرا اين اختلافات ايجاد ميشوند و در بعضي جاها آنگونه كه بايد از مرحوم شيخ فضلالله نوري حمايت نميشود، بحث درگيري است.
اگر ما اين منطق را كه بعضي از پژوهشگران علاقهمند به شيخ فضلالله درباره شناخت دقيق وي از «موضوعات» و عدم شناخت ديگر علما ازماوقع ايران را بخواهيم بپذيريم، اولاً واقعاً چقدر ميشود بر عدم شناخت آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني بر موضوعات پافشاري كرد؟ چون اگر بخواهيم اين را بپذيريم، در تحليل بسياري از مسائل با معضلاتي مواجه خواهيم شد. ازجمله اينكه اگر فضاي نجف را به گونهاي فرض كنيم كه علماي آن به كلي با موضوعات بيگانه بودند، پس مخالفتهاي برخي ازآنان با مشروطه و نيز برخي همدليهاي آنان با مرحوم شيخ فضلالله هم بيارزش ميشود، از جمله همدليهايي كه مرحوم سيد محمد كاظم يزدي با مرحوم شيخ فضلالله داشت و از طريق مراسلاتي كه بين آنها يا اصحابشان رد و بدل ميشد، قابل مشاهده است. آنچه كه به مرحوم سيد محمد كاظم يزدي در نجف ميرسيد، نشان ميدهد كه اعلام نجف اعم از مخالف و موافق مشروطه هم چندان بياطلاع از موضوعات نبودند، بنابراين قضيه فراتر از عدم شناخت موضوع است.
در ابتداي مشروطه و در آغاز نهضت همه علما بر اين امر اتفاقنظر دارند كه اوضاع ايران بايد تغيير كند. مرحوم آخوند خراساني اشاره ميكند كه ما در سال1317 قمري در نجف جلساتي داشتيم كه قاعدتاً بايد اخبار ايران را از افراد ثقه ميگرفتيم و اعتقاد داشتيم كه اوضاع ايران بايد تغيير كند. چرا؟ چون بعد از كشته شدن ناصرالدين شاه اوضاع ايران به هم ميريزد. گروههاي ساختارشكن، اعم از مذهبي و سياسي، كساني كه ميخواهند ساختار سياسي و حاكميت قاجار را تغيير بدهند و با ساختارهاي مذهبي و بنيانهاي ديني هم مشكل دارند، فعال ميشوند. اين گروهها با عناوين و ديدگاهها و روشهاي مختلف در فاصله كشته شدن ناصرالدين شاه (1317) تا آغاز ماجراي مشروطه (1327)، يعني يك دهه توانستند به خوبي در كانونهاي مختلف، خودشان را منسجم كنند و با يكديگر ارتباط برقرار كنند. «جامعه آدميت» كه كاركرد فراماسونري دارد و نيز «لژماسوني بيداري ايران» پوششي براي جمع شدن گروههاي ساختارشكن شده بودند. تعرض به علما و مفاهيم و شعائر ديني در اين يك دهه افزايش پيدا ميكند، به نحوي كه در سال 1319 شاهد هجمه گسترده اراذل و اوباش ـ كه اراذل و اوباش فكري را هم در بر ميگيرد – به علمايي بزرگ نظير مرحوم ميرزا حسن آشتياني و مرحوم شيخ فضلالله نوري هستيم. مرحوم آخوند نامهاي دارد و در آنجا اشاره ميكند كه مگر ايرانيان تغيير مذهب دادهاند كه اينگونه به علما و شعائر در ايران حمله ميشود!، ولي ما عكسالعملي را مشاهده نميكنيم.
ازسوي ديگر برخي از شاهزادههاي قاجار نظير ظلالسلطان پيوندهاي مشكوكي با اين جريانات دارند و همه اينها دست به دست هم داده و هجوم گستردهاي را عليه علما و جريانات ديني آغاز كردهاند.
مرحوم شيخ فضلالله نوري با كمك علماي نجف، مجموعهاي از تغييرات را در داخل ساختار دولتي پيگيري ميكند، از جمله اصرار او به عزل امينالسلطان كه ظاهراً گرايشات فرقهاي هم پيدا كرده بود، از جمله فرقه بهائيت. در دورهاي كه امينالسلطان در قم تبعيد بوده (1315 قمري) مورد مراجعه اين كانونها و او با اينها سر و سري پيدا ميكند، ضمن اينكه امينالسلطان بعدها كاركردهاي ديگري هم پيدا ميكند، از جمله عضويت در لژ فرماسونري هم در كارنامه او ثبت شده است. اين فردآشكارا وابسته به استعمار و بيگانگان است. يك مدت با روسها ساخت و پاخت ميكند و يك دوره با انگليسيها و در دوره امينالسلطان به هر دو كشور امتيازات عمدهاي داده ميشود و اين همان چيزي است كه مرحوم آخوند به آن اشاره ميكند و ميگويد ما حس كرديم كه وضعيت ايران به اين شكل قابل ادامه نيست و بايد تغييراتي در آن صورت بگيرد. البته به دلايلي اين پيگيري متوقف ميشود تا عصر مشروطه ميرسد كه ورود شيخ فضلالله نوري به اين عرصه باعث اطمينان علماي نجف ميشود. نكتهاي كه شايد مراجع نجف چندان به آن توجه نداشتند، گروههاي افراطي هستند كه در اين دهه به خوبي توانستهاند در كانونهاي دولتي و در مراكز مختلف نفوذ كنند و مترصد فرصتي هستند تا بتوانند از آن استفاده كنند.
پس در اصل اينكه وضعيت ايران بايد تغيير كند، همه علما متفقالقول هستند و نيز در اينكه بايد جلوي استبداد قاجار گرفته و افرادي نظير امينالسلطان از حاكميت حذف شوند. درآن دوره بايداز خيرالموجودين كسي انتخاب ميشد كه در واقع انتخاب بين بد و بدتر و آن هم عينالدوله بود. البته تنها در يكي دو سال صدارتش اين اتفاق روي داد وگرنه بعداً دست به يك سري رفتارهاي افراطي زد كه منشأ آن را بايد در مطالعات مربوط به دوره مشروطه جستوجو كرد. مرحوم آيتالله ملاعبدالله مازندراني درباره اين مقطع تحليلي دارد و ميگويد:«ما در دفع شجره خبيثه استبداد وارد شديم و بعضي ازمواد فاسده مملكت هم با ما همراهي كردند!» منظور از مواد فاسده مملكت همان گروههاي ساختارشكني هستند كه اشاره كردم، منتها به نظر ميرسد كه مراجع نجف، حداقل مرحوم آخوند و كساني كه طرفدار مشروطه هستند، نتوانستند وزن اينها را به دست بياورند. ماده فساد را تشخيص دادند، ضرورتي را هم كه بايد در ايران تعويض شود، تشخيص دادند، ولي به اعتقاد من وزن و ظرفيتهاي گروههاي ساختارشكن را نتوانستند به درستي محاسبه كنند و دچار اشتباه شدند. همين اشتباه در محاسبه باعث شد كه قضايا مسير ديگري را طي كند. ارزيابي مرحوم آشيخ فضلالله نوري اينگونه نيست و در همان دوران در اعلاميهاي كه صادر ميكند، ميگويد كه اينها يك گروه منسجم چالاك و تردستي هستند كه از همه ابزارها به خوبي استفاده ميكنند. به بهائيها و نهيليستها و ماترياليستها و... كه تحت «مجموعه آدميت»، «جامعه آدميت» و «لژ فراماسونري» جمع شدهاند، اشاره ميكند.
چرا اعتماد علماي نجف نسبت به شيخ فضلالله نوري خدشه پيدا كرد و حمايت لازم از او نشد. سؤال اينجاست كه چطور علماي نجف به مشروطهخواهان بعضا مشكوك تهران اعتماد كردند، اما به شيخ با آن سابقهاي كه داشت و اينها بر اساس توصيه و توصيف او مشروطه را پذيرفته بودند، اعتماد نكردند؟ابتدا نكته ديگري را عرض كنم، بعد به اين نكته هم اشاره ميكنم. در ابتداي حكم تفسيق سياسي تقيزاده كه به حكم تكفير تقيزاده مشهور و در مشروطه دوم صادر شد و مرحوم آخوند خراساني و حاج شيخ عبدالله مازندراني اين حكم را صادر كردند، شعري خطاب به تقيزاده آمده كه ترجمه آن چنين است: چه اميدها به اين بسته بوديم كه تبديل به نااميدي و بعد تبديل به يك مرض لاعلاج شد. منظور تقيزاده است. سپس ميگويند بايد تقيزاده و هر كسي را هم كه با او همراهي ميكند را از مجلس اخراج كرد.
به نظرم همان اشتباه در ارزيابي قدرت اين جريان و خوشبيني به بعضي از جريانات ظاهرالصلاح سياسي بود. اين آفت مهمي است و ما آن را در بسياري از نهضتها ميبينيم. بدون دقت درهويت برخي عناصر و جريانات، دچار خوشبيني به آنها ميشويم و در اين خوشبيني به مباني نظري جريانات و افراد دقت نميكنيم. ازسوي ديگرجرياني كه به قول شيخ فضلالله نوري آمده و ميخواهد با تردستي و چالاكي زمام امور مشروطه را در دست بگيرد، بيكار نمينشيند. اينها در جلسهاي كه در باغ سليمان خان ميكده داشتند و جلسهاي است كه اغلب افراد شركتكننده در آن بابي يا نظير اردشيرجي كه در آن مقطع سرجاسوس انگلستان در ايران است. از جمله افرادي كه در اين جلسه شركت دارند، سيد اسدالله خرقاني است كه از سوي اين كميته مأمور ميشود كه به نجف برود و شعبه «انجمن مخفي» را ايجاد كند و همين كار را هم ميكند. به آنجا ميرود و در بيت مراجع و علماي بزرگ نفوذ و «انجمن مخفي» را تأسيس ميكند. كار اين انجمن اين است كه به نفع جريان افراطي، هرجا كه گير كرد، از مراجع فتوا و دستور بگيرد و از سوي ديگر، چهره جريان اصيل ديني را نزد علما ملكوك كند. هر چيزي كه از ايران به آنجا ميرسيد، اگر به نفع جريان آنها بود، به علما و مراجع نجف ارائه ميدادند و اگر به نفع آنها نبود، اخبار را تغيير ميدادند و به شكل واژگونه عرضه ميكردند.
هرچه مرحوم شيخ فصلالله نوري فرياد ميزد كه من همان مشروطهاي را ميخواهم كه آخوند خراساني ميخواهد، من با مجلس مخالف نيستم، در نجف عنوان ميكنند كه شيخ با مشروطه مخالف است. بعد هم از مراجع سؤال ميكنند تكليف كسي كه با مجلس و مشروطه مخالف است، چيست؟ و علما ميگويند اين آدم، مطرود است. حكم كلي ميگيرند.
با علم به اينكه اينها دارند درباره شيخ فضلالله حرف ميزنند، حكم ميدهند يا حكم كلي بوده است؟ حكم كلي بوده! از بعضي از اقوال برميآيد كه در يك مورد ميآيند و حكمي را ميگيرند بااين سؤال: كه اگر كسي بخواهد با مشروطه مخالفت كند و جلوي مشروطه بايستد، چه كار بايد كرد، علما هم حكمي ميدهند كه بايد او را از بين برد! ولي اين حكم را كلي ميدهند. يكي از افرادي كه در آن مجلس بوده متذكر ميشود كه شايد اينها بروند و با اين هزار كار ديگر بكنند. به دنبال اين هشدار، آنها ميفرستند كه حكم را پس بگيرند ولي عملاً نميشود.
بر اساس اسناد و مداركي كه مانده، آيا علماي نجف هيچ وقت از موضع تخطئه و طرد، اشاره صريحي به شيخ فضلالله كردهاند يا نه؟ محسن كديور دريكي از پاورقيهاي كتاب خود درباره آخوند، نوشته كه شيخ عبدالله مازندراني در يكي از مراسلات خودآورده كه اين مفسد را به عتبات بفرستيد و منظورش شيخ فضلالله بوده است. آيا به واقع چنين اشاره صريحي بوده يا اينها همه تأويل و تفسير است؟
فكر نميكنم چنين عباراتي در بين علما، آن هم در خصوص شيخ فضلالله نوري رواج داشته باشد. شما حكم تفسير تقيزاده را بخوانيد. هيچ وقت از اين الفاظ به كار برده نشده، آن هم درباره تقيزاده كه وضعش معلوم شده بود، آن وقت چگونه ممكن است علما درباره شيخ فضلالله از عباراتي مثل مفسد استفاده كنند؟ اولاً اين مكتوبي كه به علماي نجف نسبت داده شد كه فلاني مفسد است و بايد دستش از امور قطع شود، هيچوقت اصل آن ديده نشد، سندي با اين اهميت و با اين درجه از حساسيت، هيچگاه اصلش ديده نشد. روزنامهاي كه اين شايعه را برسر زبانها انداخت، خود منشأ بسياري از مفاسد در آن دوره و متهم به گرايشات بابيگري است و لذا نميتوانيم به گفتههاي آن اطمينان كنيم، ضمن اينكه اين ادبيات بين علما رواج نداشته، آن هم در خصوص كسي مثل مرحوم شيخ فضلالله نوري. ممكن است يك مقدار گلايه وجود داشته كه ما درباره آن هم، تا به حال گزارش مستندي نداريم، ولي اينكه با اين عبارات درباره ايشان صحبت كنند، در اصل اين ماجرا شك دارم.
اما درباره سعايتهايي كه درنجف عليه جريان مشروعه خواه درنجف وجود داشته، اسناد گويايي وجود دارد. نامهاي را سيداسدالله خرقاني به مستشارالسلطنه نوشته كه در نامههاي او هم منتشر شده است. اين سند بسيار گوياست و تمام اين نكاتي را كه عرض كردم، در اين سند ميتوانيم ببينيم. ظاهراً مربوط به بعد از شهادت شيخ فضلالله نوري است و نشان ميدهد كه خرقاني ازفضاي موجود ترسيده است...
ازچه چيزي ترسيده بود؟از وضعيتي كه داشت برايش پيش ميآمد. او و تيمش اخبار ايران را سانسور و واژگونه به علماي نجف منتقل ميكردند. مخصوصاً در مورد مرحوم شيخ فضلالله نوري، حسابي ترديدافكني ميكردند. بعد از شهادت شيخ و غلبه غربگرايان و افراط آنها در غربگرايي، اخبار ناخوشايندي از ايران به گوش علما رسيده است، آن بزرگان ميبينند خيلي از چيزهايي كه مرحوم شيخ فضلالله نوري ميگفته، درست است. اسدالله خرقاني درآن نامه ميگويد: اولاً مشروطه روي كاكل شما سه نفر ميگردد! اشارهاش به تقيزاده و دو تن ديگر از نمايندگان افراطي مجلس بود. به آنها ميگويد اگر شما نبوديد، مشروطهاي نبود! بعد ميگويد تا دير نشده هرچه از دستور و رهنمود ميخواهيد، بگوييد تا از علماي نجف برايتان بگيرم! سپس به بعضي از احكامي كه از علما گرفته، اشاره ميكند و مثلاً ميگويد درباره مجلس اين حكم را گرفتهام و راجع به فلان مورد، بهمان حكم را گرفتهام. اين نشان ميدهد كه او تا چه پايه دربرخي بيوت نفوذ كرده كه با جعل اخبار، حكم ميگيرد و حالا هم ميگويد تا دير نشده اگر حكمي لازم داريد بگوييد كه از علماي نجف برايتان بگيرم.
به نظرم ميآيد كه اصل ماجراي مشروطه در خصوص مناسبات علماي نجف و مرحوم حاج شيخ فضلالله نوري را بايد در اين «انجمن مخفي» كه در نجف تشكيل شد، جستوجو كنيم. «انجمن مخفي» سر از جاهاي عجيب و غريب و باريكي در ميآورد. مرحوم حاج ملا عبدالله مازندراني در نجف ميگويد كه اينها بعد از اينكه شيخ را به شهادت رساندند، ميخواستند ما را هم ترور بكنند و طرح ترور علماي نجف هم مطرح بوده است. در آنجا اشاره ميكند كه در تأسيس «انجمن مخفي» و اين اقدامات افراطي در نجف، بهائيه لعنهمالله حضور دارند (اين عين عبارت ايشان است.)
خرقاني بعدها مقداري گرايشات شبه وهابي پيدا و در رسائلي كه منتشر ميكند، اينها را اظهار هم ميكند، از جمله وجود نص در امامت حضرت امير(ع) را به صراحت منكر ميشود. به نظرم جا دارد كه درباره خرقاني كار پژوهشي انجام بشود. او هم با بهائيه همكار بوده و هم با بابيه كه به نظرم با بابيه همكاري بيشتري داشته است. گرايشات شبه بهائي او هم بماند كه در جاي خود جاي بحث دارد.
به هرحال او نقشي كليدي در رساندن معكوس اخبار ايران به علماي نجف دارد، بنابراين همان طور كه اشاره شد اختلاف در موضوع، به اين دليل به وجود ميآيد كه اطلاعات غلط به علما ميرسد و وزن گروههاي ساختارشكني و افراطي آنگونه كه بايد شايد به سمع آنان نميرسد. ايرادات اصولي شيخ را به عنوان قدرت طلبي يا اصرار بيجاي او روي ديدگاهها و عقايد خودش مطرح ميكنند. ظرافتهايي هم در برخورد دارند. مثلاً اصل دوم متمم قانون اساسي براي اين تصويب شد كه اجرا نشود! مشروطهخواهان غربي كه اعتقادي به اين اصل نداشتند، اساساً مشروطه مبتني بر مباني مدرنيته كه نميتواند با اصل نظارت علما بر مصوبات مجلس سازگار باشد. امروز هم ميبينيم درگيري ساختارشكنان با شوراي نگهبان بر سر همين موضوع است. نظام مشروطه يك نظام عرفيِ سكولار بود و بنابراين اصلي مثل اصل دوم متمم قانون اساسي كه بخواهد مصوبات مجلس را ارزيابي و ضديت آنها را با اسلام سنجد و اگر چنين چيزي را تشخيص داد، آن را رد كند، پذيرفته نيست. اكثر ناظرين سياسي آن دوره هم عنوان ميكنند كه اين اصل را تصويب كردهاند، اما قصد اجراي آن را ندارند !
منتها اين مسئله نزد علماي نجف به چه شكل وانمود ميشود. علما ميگويند شيخ دغدغهاي داشت و دغدغه او هم درست بود كه احتمال دارد قوانيني تصويب شود كه مغاير با اسلام باشد، بنابراين گروهي را ميگذاريم كه اگر چنين اتفاقي افتاد بيايند و جلوي اين كار را بگيرند. از مرحوم آخوند خراساني نقل شده كه ميگويد: اين اصل هم كه تصويب شد، اين شيخ چه ميگويد و براي چه اعتراض ميكند؟ظاهراً يك ناظر خارجي و گمانم امريكايي، از اين ماجرا گزارشي را هم تهيه كرده است و ميگويد اينها قصد اجراي اين اصل را ندارند، اما بسيار هوشمندانه عمل كردهاند تا شيخ را خلع سلاح كنند! اگر شيخ تا ديروز داد ميزد كه مشروطه بايد مشروعه باشد و علما روي آن نظارت كنند، حالا اين اصل تصويب شده و ديگر او نميتواند حرفي بزند و اگر هم زد، علماي نجف حرفش را نخواهند شنيد و خواهند گفت هرچه ميخواستي انجام شد!
اين ظرافتها را هم در كارشان دارند. شيخ فضلالله نوري عملاً خلع سلاح ميشود و از آن پس هر حرفي ميزند، جواب ميشنودكه آن پنج نفر خواهندآمد و هر ايرادي كه در قوانين باشد، بررسي ميكنند، درحالي كه قرار نبود هيچ وقت آن پنج نفر بيايند! در مجلس اول به صورت نيم بند آمدند و اجرا نشد، در مجلس دوم به صورت نيمبند اجرا شد و در مجلس بعدي هم كلاً كنار گذاشته شد!
برخي معتقدند مرحومان آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني به نامه متممي كه به مجلس نوشتند، چندان اعتقادي نداشتند و به اصرار شيخ فضلالله اين كار را كردند. چون از نظر آنها مجلسي كه متشكل از يك عده از متدينين باشد و نمايندگان با حفظ جهات شرعيه اقدام به تقنين كنند، فينفسه كافي است، منتها چون مخالفتهاي شيخ فضلالله در آن مقطع تأثيراتي داشت، براي اينكه او قانع بشود و دست از مخالفت بردارد، اين كار را كردند، يعني عملاً آنها چيزي بيش از مباني خود را بر مشروطه افزودند تا صداي شيخ فضلالله خاموش شود. اين تحليل چقدر درست است؟اعلاميههايي كه علماي نجف، هم در جريان مشروطه و هم بعد از فتح تهران و سقوط محمد علي شاه و نهايتاً شهادت مرحوم شيخ فضلالله صادر كردند، خلاف اين را نشان ميدهد. اگر اين طور بود، چرا علماي نجف بعداً قضيه را پيگيري كردند؟ چرا مرحوم آسيد عبدالله بهبهاني مأموريت پيدا ميكند كه بيايد و مجلس دوم را افتتاح و اين اصل را اجرا كند. در سال 1328 علماي نجف نامهاي مينويسند و 20 نفر چهرههاي شاخص در ايران و نجف را معرفي ميكنند از جمله آيات سيد ابوالقاسم كاشاني، حاج آقا نورالله نجفي اصفهاني، آسيد ابوالحسن اصفهاني و... تا مجلس از بين آنها پنج نفر را انتخاب كند. اصرارشان به تأسيس جايگاه علماي طراز اول براي نظارت بر مصوبات مجلس، نشان ميدهد كه تاكتيكي برخورد نكردهاند. درمشروطه دوم مرحوم شيخ فضلالله نوري هم كه به شهادت رسيده و علما ميتوانستند در آن فضاي بعد از حذف محمد علي شاه و 18 ماه بحران و فتح تهران، خيلي راحت از كنار قضيه بگذرند و پيگيري نكنند. اتفاقاً پيگيري كردند. گروههاي افراطي به مرحوم سيد عبدالله بهبهاني پيغام ميدهند كه گمان نكن ميگذاريم اتفاقات سابق يعني سردمداري علما در مشروطه تكرار شود. حتي تهديد ميكنند كه به ايران برنگرد. شريف كاشي از نزديكان آسيد عبدالله بهبهاني است – البته به نظر من او هم از جمله كساني است كه در بيت علما نفوذ كرد، چون گرايشات فرقهاي مشكوك دارد – به ايشان نامه مينويسد و ميگويد آقا! به ايران برنگرد. الان شرايط ديگري حاكم است و اين فكليها – اشاره به منورالفكرها و روشنفكرها – دارند خط و نشان ميكشند. هنوز ايشان برنگشته كه بخواهد اجراي اصل دوم متمم قانون اساسي را پيگيري كند، تهديد ميشود و اوضاع عوض شده است.
پس از فتح تهران، در اعلاميههايي كه مرحوم آخوند خراساني صادر ميكند، مكرراً به ضرورت افتتاح مجلس و تشكيل اين جمع اشاره ميكند. اين نشان ميدهد كه اراده علماي نجف در پيگيري و اجراي آن متمم جدي بوده است.