کد خبر: 1327036
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۴۰۴ - ۲۲:۴۷
عراقی‌ها پیکر شهید تندگویان را مومیایی کرده بودند! چند ماه بعد از اسارت شهید تندگویان فیلمی از او با لباس نظامی در تلویزیون عراق نشان داده شد که معلوم بود دروغ است، زیرا ایشان با شلوار و جلیقه جین آبی‌رنگ به سوی آبادان رفت. در صورتی که تلویزیون عراق او را با لباس نظامی نشان می‌داد.

جوان آنلاین: در روزگاری که آتش جنگ تازه در جنوب شعله گرفته بود و خاک خوزستان زیر بمب و گلوله می‌لرزید، مردی از میان مهندسان برخاست که نامش با «خدمت» و «ایستادگی» گره خورد. محمدجواد تندگویان از جنس مدیرانی نبود که پشت میزها پناه بگیرند. او به پالایشگاه‌های سوخته رفت، کنار کارگران ایستاد، خطوط لوله را زیر آتش دید، و تنها چند روز بعد، در همان مسیر خدمت، اسیر شد. مهندسی که هم به علم ایمان داشت و هم به قرآن، هم طعم زندان شاه را چشید و هم شکنجه‌های صدام را تاب آورد.

به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی،آن‌چه در پی می‌آید بخشی از مصاحبه تاریخ شفاهی وزارت نفت با مهندس سیدحسن سادات، کفیل وزارت نفت در دوران اسارت شهید تندگویان، از آن روزهای پرتب‌وتاب است که به مناسبت سالگرد اسارت شهید تندگویان منتشر می‌شود.:

شهید مهندس محمدجواد تندگویان از ویژگی‌های منحصر به فردی برخوردار بود. تواضع و فروتنی، روحیه مردمی، ساده‌زیستی، قناعت و آرامش در برخورد با دیگران، درک عمیق از اسلام و تسلط بر قرآن، بینش سازنده از انقلاب و شوق و اشتیاق برای خدمت به مردم، دقت در شنیدن صحبت‌های دیگران، سرعت انتقال در پاسخ‌گویی توأم با شوخ‌طبعی و همچنین هوش سرشار و حافظه قوی و قدرت تفکر او باعث شد که به مقام وزارت نفت منصوب شود.

همه ثروت و دارایی شهید تندگویان در یک ماشین وانت جا می‌گرفت. او مهندس پالایش نفت از دانشکده نفت آبادان با نمرات خوب بود. کارشناسی ارشد خود را در مرکز مطالعات مدیریت ایران وابسته به دانشگاه هاروارد به پایان رسانده بود. بنابراین هم مدیر و هم مهندس بود. قبل از انقلاب توسط ساواک دستگیر و مدتی را در زندان به سر برده بود. در زندان ایشان را بسیار شکنجه کرده بودند. اکنون نیز که زندان قصر به موزه بدل شده، یکی از سلول‌های زندان را به صورت نمادین به نام ایشان نام‌گذاری کرده‌اند. در دوران بعد از انقلاب با آن‌که بازار اتهام رواج یافته بود، کسی نمی‌توانست به او کوچک‌ترین اتهامی وارد کند.

آشنایی او با قرآن چنان بود که در هر بحثی آیه‌ای از قرآن را می‌خواند. اما گمان می‌کنم امروز باید صفت بارز او را مقاومت و ایستادگی او در راه آرمان‌هایش دانست. من در میان شهدای پس از انقلاب کسی را همانند او نمی‌شناسم؛ زیرا او رنج و شکنجه‌های زندان‌های شاه و وحشی‌گری‌های سلول زندان‌های صدام را چشیده و سختی‌های هر دو زندان را به جان خریده بود. خواهرش در همین باره می‌نویسد: «...و بارها به دلیل مقاومت و ایستادگی در برابر بازجوها سخت شکنجه شده بود. ازجمله با شوک برقی بخش‌هایی از بدن او را مورد شکنجه قرار داده بودند و ناخن‌های دست او را کشیده و به جهت پافشاری برای نماز جماعت در ماه رمضان او را معکوس آویزان کرده بودند. یکی از علایم شناسایی پیکر او آثار مته برقی روی ساق پای او بود. کمتر کسی را می‌توان یافت که هفت ماه پی در پی در کمیته مشترک آن زمان شکنجه را تحمل کند و لب به سخن نگشاید و چیزی را که آن‌ها می‌خواستند به آن‌ها نگوید؛ همه به این دلیل بود که جواد یک مبارز مستقل بود و عضو هیچ گروه و دسته‌ای نبود.»

مهندس سادات در ادامه می‌گوید: زمانی که معاون طرح‌های وزارت نفت شدم، او در پروژه‌های جنوب همراهی‌ام کرد. بعد از مدتی شادروان مهندس سرکیسیان مدیر سابق مناطق نفت‌خیز جنوب، که مردی دانا، باتجربه، دنیا دیده و منصف بود در آن شرایط سخت شهید تندگویان را به عنوان سرپرست و رئیس مناطق نفت‌خیز پیشنهاد کرد. به این ترتیب شهید تندگویان به عنوان رئیس مناطق نفت‌خیز به جنوب کشور اعزام شد.

شهید تندگویان مدیر قابلی بود که انقلاب را در سازندگی می‌دید و مثل خیلی اشخاص نبود که فقط شعار بدهد. اهل سازندگی بود؛ روحیه‌ای فوق‌العاده قوی و عالی داشت. به این دلیل او را خیلی دوست می‌داشتم.

زمانی که به مناطق نفت‌خیز جنوب رفت، بسیار با هم تماس تلفنی داشتیم، او به عنوان فردی انقلابی به آن مناطق رفت، اما با روحیه و توانایی‌های بالا و شایستگی‌هایش، به‌سرعت به سمت مدیریت مناطق منصوب شد. او توانست خیلی زود اوضاع آشفته را در آن مناطق سروسامان داده، آرامش را برقرار کند و پروژه‌های آن مناطق را پیگیری کند. در این مدت افزون بر مدیریت منطقه و مقابله با تندروی نیروهای به ظاهر مذهبی و فرصت‌طلب، به شکل جدی با دسیسه‌های منافقین و گروه‌های به اصطلاح چپ نیز مبارزه می‌کرد.

زمانی که جنگ شروع شد، مهندس تندگویان در مناطق نفت‎‌خیز جنوب بود و پی در پی با من تماس می‌گرفت و مشکلات آن‌جا را با من مطرح می‌کرد. به عنوان مثال پیش از وقوع جنگ که عراق تعرضاتی را شروع کرده بود، مانند آن‌چه در مورد نفت‌شهر گفتم، روزی در مورد یک دکل حفاری نفت، که داخل خاک ایران و نزدیک به مرز عراق بود، مشورت می‌کرد. از او پرسیدم دکل ثابت است و یا متحرک، او پاسخ داد متحرک است. باز هم پرسیدم: آیا حفاری در اعماق است؟ پاسخ آن بود که به‌تازگی شروع شده است. به او گفتم: تا زمانی که مشکلات خیلی حاد نشده کار خودتان را ادامه دهید، زیرا خیلی از این اتفاقات برای آن است که کارهای سازندگی متوقف شود، اما زمانی که احساس خطر شد و عراقی‌ها به طرف شما آمدند، سریع باید آن‌جا را ترک کنید، چون کارکنان عزیز سرمایه‌های بسیار با ارزش‌تری هستند، البته دستگاه حفاری نیز سرمایه کشور است.

این‌گونه مذاکرات پیرامون مناطق نفت‌خیز با آمدن وی به تهران و رأی اعتماد مجلس به او به مباحث دیگری تغییر یافت که به هر روی مناطق نفت‌خیز جنوب یکی از ارکان مشورت‌ها و بحث‌های‌مان بود.

وزارت تندگویان حتی در آن زمان با خود مهندس معین‌فر هم در میان گذاشته شد و ایشان هم تندگویان را برای وزارت تایید کرد. مصاحبه‌ای هم که شهید دکتر بهشتی با چند نفر برای انتخاب وزیر نفت پیشنهادی انجام دادند، مؤید این انتخاب شد و شهید تندگویان به سمت وزیر نفت منصوب شد. یعنی شهید رجایی سرانجام شهید تندگویان را انتخاب کرد. شاید بتوان گفت که ایشان به واسطه صحبت‌های من و پیام و توصیه مهندس معین‌فر و عوامل دیگر به شهید رجایی و شهید بهشتی معرفی شد و نظر نهایی شهید بهشتی هم بر تأیید جواد برای وزارت نفت بود.

تماس تلفنی شهید تندگویان در بامدادان از فرودگاه مهرآباد را یادآوری می‌کنم و این‌که وقتی از پشت تلفن نظر خودش و شهید رجایی را درباره معرفی من به مجلس جهت وزارت نفت گفت، به ایشان گفتم ببین جواد تو با کابینه مورد نظر شهید رجایی بیشتر مانوس و مناسب هستی، خودت برو و سمت وزارت نفت را قبول کن. هر کاری هم که خواسته باشی انجام دهی من خودم در خدمتت هستم ولی خودت سمت وزارت را به عهده بگیر.

لازم به ذکر است که تاکنون سه بار به من پیشنهاد وزارت نفت شده است که نپذیرفته‌ام. نخستین بار همان زمان بود و شهید تندگویان آن را پیشنهاد کرد.

به هر روی بعد از تلفن بامداد و پیشنهاد وزارت، جواد به اهواز رفت و سریع برگشت و بعد از مراجعت در روز ۴ مهر ۱۳۵۹ نام او در مجلس به عنوان وزیر نفت مطرح شد. مهندس معین‌فر به عنوان رئیس کمیسیون مربوطه و وزیر پیشین در جلسه مجلس از او دفاع کرد و شهید تندگویان رأی لازم را برای وزارت نفت کسب کرد.

فردای روزی که به وزارت منصوب شد، به وزارتخانه آمد و کار خود را سریع آغاز کرد. تندگویان در بدو ورود به وزارت نفت کادر معاونان خود را مشخص کرد و بی‌آن‌که معاون امور مالی - اداری وزارتخانه را مشخص کند، حکمی به مهندس بوشهری داد و او را به معاونت نفت منصوب کرد.

مرا نیز به دفتر خود فراخواند و سمت معاونت گاز مدیرعاملی شرکت ملی گاز ایران را با من مطرح کرد. پاسخ من معلوم بود؛ می‌خواستم به اصفهان بازگردم و عصای دست پدرم باشم و برنامه‌های گازرسانی را با شدت بیشتر پیگیری کنم. صحبت‌ها حدود دو ساعت به طول انجامید که شهید تندگویان گفت: مرکز شرکت ملی گاز را به اصفهان منتقل می‌کنیم سپس افزود: چون می‌خواهی به اصفهان بروی. پاسخ دادم من تا این اندازه راضی نیستم و به این ترتیب معاونت گاز به عهده من گذاشته شد.

سمت معاونت شرکت صنایع پتروشیمی را به مهندس احمد اجل‌لوییان و معاونت پژوهش و برنامه‌ریزی را به دکتر آیت‌الهی واگذار کرد. بنابراین شهید تندگویان تا پیش از اسارت چهار معاون خود را منصوب کرد و چون معاون اداری - مالی را هنوز تعیین نکرده بود، وظایف و مسئولیت‌های آن سمت را نیز مهندس بوشهری کماکان به عهده داشت.

شروع وزارت جواد با اوج حملات عراق به مناطق نفت‌خیز و پالایشگاه آبادان همزمان بود. بنابراین شهید تندگویان از همان ابتدای کار بدون هیچ معطلی همانند یک فرمانده به بررسی احوال کارکنان در مناطق نفت‌خیز و آبادان پرداخت. او در نخستین فرصت در همان اوایل جنگ یک بار از طریق زمینی با مهندس بوشهری به آبادان رفت و زود برگشت. در طول مسیر او و مهندس بوشهری مدام با من تماس می‌گرفتند؛ او مرتب سفارش می‌کرد که برای کمک به جبهه‌ها اقدام کنیم. یک بار نیز با پسر خود مهدی تندگویان عضو سابق شورای شهر تهران که در آن زمان ۶ ساله بود به پتروشیمی ایران - ژاپن در ماهشهر رفت و با این کار قصد داشت به ژاپنی‌ها نشان دهد که این منطقه آن قدر امنیت دارد که فرزندش را به آن مناطق می‌آورد.

در آن زمان یک سفر هم با او به مشهد رفتیم تا از کارهای انجام‌شده مربوط به پالایشگاه گاز خانگیران در نزدیکی سرخس بازدید کنیم. تقریبا ۷۴ درصد از کارهای مربوط به احداث این پالایشگاه انجام شده بود. هدف از این بازدید آن بود که بررسی کنیم چگونه می‌توان پالایشگاه را زودتر راه‌اندازی کرد. با راه‌اندازی این پالایشگاه یک پایگاه قوی و یک مرکز سوخت‌رسانی مجهز و مناسب در شمال شرق کشور به وجود می‌آمد و این موضوع می‌توانست به تأمین سوخت کشور در دوره جنگ کمک شایانی برساند. به او گفتم هیأتی جهت بررسی به آن‌جا رفته است تا اظهار نظر کند. آیا با همان ۷۴ درصد کار انجام شده می‌توان بخشی از پالایشگاه را راه‌اندازی کرد؟ و یا تکمیل و راه‌اندازی آن را سرعت بخشید؟

شهید تندگویان پس از این سفرنامه‌ای نسبتا طولانی را خطاب به من نوشت که با کلامی محبت‌آمیز و سوزی آشکار از محرومیت مردم سخن گفته و برای خودش و من به عنوان تکلیف دینی و انقلابی تسریع در عمل و پیگیری گازرسانی را در زمستان و تابستان با ییلاق و قشلاق پی‌درپی عشایر برای جنوب و شمال و شرق و غرب کشور مشخص کرد. این نامه از یادگارهای ماندنی و نشانگر مشی و روحیه مردمی دومین وزیر نفت ایران است.

مهندس تندگویان ویژگی‌های مدیریتی و رهبری را در بحران‌ها داشت و خیلی شجاع بود. به همین جهت نام او جاودان خواهد ماند. هیچ وزیری در کابینه شهید رجایی مثل تندگویان نبود. شخص شهید رجایی هم اذعان داشت که «جواد گل سرسبد کابینه من بود.» به اعتقاد من، مثل شهید تندگویان به این آسانی‌ها نخواهد آمد. سختی‌ها و رنجی که او در زندان ساواک و بعد از آن در بازداشتگاه صدام تحمل کرد با شرایط هیچ وزیر دیگری قابل مقایسه نیست. او در یک شرایط کاملا استثنایی فعالیت کرد. هر اندازه در اوصاف و خصایل نیکوی او سخن گفته شود، باز هم کم است. ایشان وزیر و سرداری بود که در زمان جنگ سربازهای خود را تنها نگذاشت، برخاست و نزد یارانش در خط مقدم جبهه رفت و شهادت را «احدی الحسنیین» دانست.

در همان مدت کوتاه وزارت، سه بار به مناطق جنگی سفر کرد. با خانواده کارکنان پاکسازی‌شده با عزت و شفقت برخورد کرد. با مردم و کارکنان و کارگران نفت در زیر بمباران‌های شدید پالایشگاه همراه شد و شخصا در اوج خطر از خطوط لوله بازدید به عمل آورد. هوشمندانه و سریع امکانات نفت را در خدمت‌رسانی به جبهه‌ها به کار گرفت؛ با نیروهای ارتش و بسیج بیشترین همراهی را داشت و بسیج عمومی را ایجاد کرد. بخشنامه‌های موجود از ایشان بیانگر این سطح بالا از مدیریت بحران و تشخیص به جای اوست. اگر به واسطه این هوشمندی و تخلیه به موقع مخازن پالایشگاه و بسیج نیروها نبود، قطعا شاهد لطمات و هزینه‌های گسترده‌تری می‌شدیم. همراه با مرحوم حجت‌الاسلام جمی امام‌جمعه آبادان به دیدار مجروحان جنگ آبادان رفت و با شجاعت و تهور در همه عرصه‌ها حضور فعال و مؤثر داشت.

هنگامی که پیکر پاک شهید را به تهران آوردند و مورد استقبال رسمی رئیس‌جمهور وقت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی قرار گرفت، پدر و مادرش هر دو حیات داشتند. برای انتقال پیکر او، پدرش به اتفاق دکتر محمدمهدی (تورج) اعتمادی، از دوستان وی و آقای علی برهان برادر همسر شهید تندگویان به عراق رفته، پس از جست‌وجوی زیاد، پیکر وی را با خود به ایران آوردند. عراقی‌ها پیکر پاک شهید تندگویان را مومیایی کرده بودند و از این رو پیکر وی تیره‌تر به نظر می‌آمده است.

شما نمی‌دانید وقتی که ایشان برای بازدید از احوال کارکنان نفت به پالایشگاه آبادان و مناطق نفت‌خیز می‌رفت، آنان چه اندازه روحیه می‌گرفتند. متأسفانه در سومین سفر برای بازدید در تاریخ ۹ آبان ۱۳۵۹ در حالی که با اتومبیل از جاده ماهشهر به آبادان عبور می‌کرد با چند همراه خود از سوی نیروهای عراقی به اسارت درآمد که داستان تلخی دارد...

نحوه دستگیری و شهادت مهندس تندگویان

او صبح روز قبل از دستگیری با هواپیما رهسپار اهواز شد. این آخرین سفر او بود. من هم همان روز و دیرتر از تهران به سمت اهواز پرواز داشتم. هواپیمایی که من با آن پرواز داشتم، تا نزدیک اهواز رفت، ولی چون نتوانست به زمین بنشیند، برگشت و به فرودگاه اصفهان، فرودگاه شهید بهشتی کنونی رفت. بعد از چند ساعت هواپیما دوباره پرواز کرد و با موفقیت در فرودگاه اهواز فرود آمد. به محض رسیدن به اهواز به ستاد وزارت نفت رفتم. در آن‌جا شهید تندگویان، مهندس معین‌فر، مهندس سحابی، مهندس عرب‌زاده حاج آقا حدادی، مهندس یحیوی و مهندس بوشهری نیز در ستاد حضور داشتند. خیلی از پزشکان و جراحان هم به ستاد آمده بودند.

اهواز در آن زمان به شهری جنگ‌زده بدل شده بود. مدت زمانی نگذشت که شب شد. بیرون از ستاد شهر کاملا ظلمانی و تاریک بود. داخل سالن ستاد هم، فضای اندوهباری بر همه افراد حاکم شده بود، زیرا خبرهای ناراحت‌کننده‌ای از آبادان رسیده بود. فشار درگیری و جنگ در آبادان این شهر را در آستانه محاصره کامل قرار داده بود و همکاران عزیز ما در آبادان در شرایط بسیار سختی به سر می‌بردند. آن شب سر میز شام، مهندس یحیوی، چنگال خود را به بشقاب غذایش زد و توجه همه را به خود جلب کرد.

بعد از مهندس یحیوی، حاج آقا حدادی از جای خود برخاست و برای حضار صحبت کرد. او که در همه عمرش می‌خندید و همیشه بشاش و خنده‌رو بود، آن شب برخلاف همیشه خیلی ناراحت، آشفته و فوق‌العاده در هم بود و خسته می‌نمود. او به‌تازگی از آبادان به اهواز آمده بود و مدام از سختی‌های آبادان و از فشار و سختی‌های نیروهای آن‌جا می‌گفت. از چهره پزشکانی هم که در جمع ما بودند، آثار اندوه را می‌شد خواند. هیچ‌کس ناامید نبود، اما درد و سختی که برای ساکنان مانده در آبادان بود، سخت رنج‌آور بود.

آن شب بعد از شنیدن این صحبت‌ها از محل ستاد بیرون آمدیم تا در مکانی که برای ما در نظر گرفته بودند، بخوابیم. خیابان‌ها و کوچه‌های اهواز به قدری تاریک و ظلمانی بود که چشم حتی یکی - دو قدم جلوتر را نمی‌دید. شهید تندگویان که دو قدم جلوتر از من راه می‌رفت، صدایش شنیده می‌شد، اما خودش در آن تاریکی دیده نمی‌شد.

مهندس یحیوی چون مسیر را می‌شناخت، ما را به محلی که برای اقامت و خواب در نظر گرفته شده بود، راهنمایی کرد. من با مهندس بوشهری و شهید تندگویان آن شب را در یک اتاق خوابیدیم.

صبح که برای صرف صبحانه به ستاد رفتیم، آن‌جا متوجه شدیم تردد در جاده اهواز - آبادان مشکل شده و شهید تندگویان هم قصد دارد هرطور شده به آبادان برود. به او گفتم من هم با شما به آبادان می‌آیم، اما او مخالفت کرد. به او گفتم از این‌که همکاران، دوستان و عزیزان ما در این اوضاع در آبادان باشند و من نتوانم کنار آن‌ها حضور داشته باشم، خجالت می‌کشم. من هم اشتیاق دارم به آبادان بیایم تا دیگر همکاران احساس نکنند در تهران پشت میز نشسته و آن‌ها را فراموش کرده‌ایم، چنین چیزی زیبنده نیست، ولی او همچنان با همراهی من مخالفت کرد. من نیز همانند او واقعا می‌خواستم که در آن اوضاع در کنار همکاران خود در آبادان باشم.

او احتمالا می‌خواست بالاخره یکی از مسئولان نفت در تهران حضور داشته باشد و بیشتر مایل بود که اگر شرایط آبادان ایجاب کرد که بیشتر در آبادان بماند، خاطرش از جهت کارهای وزارتخانه آسوده باشد. قرار شد که من برای بازدید به آغاجاری و تأسیسات گاز بیدبلند بروم و او نیز به همراه مهندس بوشهری و مهندس یحیوی به سوی آبادان از طریق ماهشهر حرکت کرد.

پیش از آن‌که به آغاجاری بروم، به شهید تندگویان گفتم حاج آقا حدادی خیلی خسته و آشفته است. من تا به حال او را در سراسر عمرم این‌گونه ندیده بودم، اگر اجازه دهید بهتر است او با شما به آبادان نیاید و چند روزی از فضای آبادان دور باشد و با من به آغاجاری بیاید تا روحیه‌اش عوض شود. شهید تندگویان هم موافقت کرد.

به هر حال همان‌جا از هم جدا شدیم و قبل از خداحافظی دعای سفر در گوش او خواندم. به یاد دارم زمانی که از او خداحافظی می‌کردم یک شلوار جین آبی و جلیقه‌ای به همان جنس و رنگ به تن داشت. به هر حال آن‌ها سوار ماشین شدند و به سمت آبادان حرکت کردند و من هم با حاج آقا حدادی به سمت آغاجاری حرکت کردیم.

پس از بازدید از پالایشگاه بیدبلند غروب که شد به ستاد آغاجاری رفتیم. در آغاجاری هم شرایط جنگ و تاریکی بود. آن‌جا نشسته بودیم که ناگهان شخصی به دنبال حاج آقا حدادی آمد و او را به بیرون از ستاد برد. چند دقیقه بعد حاج آقا حدادی برگشت و چون من مشغول صحبت بودم در کنارم نشست و با پای خود مرتب به پایم می‌زد که صحبت خود را زودتر به پایان برسانم. من نیز چنین کردم.

با هم به اتاق تاریکی رفتیم حتی یک شمع هم روشن نبود. حاج آقا حدادی در سکوت و تاریکی به من گفت: «خبر داده‌اند که بچه‌ها توسط عراقی‌ها اسیر شده‌اند.» اصلا نمی‌توانم به شما بگویم که با شنیدن این خبر چه حالی پیدا کردم و چه اندازه ناراحت شدم، گویی در یک لحظه همه زندگی‌ام از دست رفته بود. هرچه از او پرسیدم چی شده؟ مگر کجا بودند؟ چه کسی این خبر را داده؟ او هم اطلاعات بیشتری نداشت و می‌گفت: من اصلا هیچی نمی‌دانم همین اندازه به من گفته‌اند که عراقی‌ها بچه‌ها را اسیر کرده‌اند، همین.

به قدری ناراحت و غمگین شده بودیم که اصلا نمی‌دانستیم چه کنیم. تنها این مطلب به ذهن‌مان رسید که تا به دست آمدن خبر موثق‌تر، دیگر همکاران از این خبر بی‌اطلاع باشند. زیرا اگر اطلاع می‌یافتند، ممکن بود روحیه آن‌ها خراب‌تر شود.

آن شب را در اوج ناراحتی سپری کردیم و صبح زود روز ۱۰ آبان با یک ماشین پیکان به اهواز برگشتیم. وقتی که به اهواز رسیدم تأیید خبر دردآور را از مهندس بوترابی و مهندس ابوفاضلی - که در اتومبیل دیگری به همراه اتومبیل شهید تندگویان بودند – شنیدیم...

از حاج آقا حدادی خواستم که هرچه زودتر برای ملاقات با فرماندهان نظامی در اهواز هماهنگی به عمل آورد. او زود بازگشت و گفت: هیچ‌یک از فرماندهان در اهواز نیستند، اما دکتر چمران در اهواز است. به‌سرعت به دیدار دکتر چمران رفتم و جریان اسارت شهید تندگویان را به او اطلاع دادم، او فورا یکی از یاران خود را خواند و او را مأمور آزادی تندگویان کرد. پس از رفتن او شهید چمران گفت: خدا کند آن‌ها را منتقل نکرده باشند؛ اگر منتقلشان نکرده باشند، زود آن‌ها را باز خواهیم گرداند.

می‌خواستم مدتی در اهواز بمانم تا از شهید تندگویان خبری برسد و او برگردد. اما دکتر چمران توصیه اکید کرد که به تهران بازگردم. عصر همان روز به تهران مراجعت کردم و شهید رجایی را در جریان قضایا قرار دادم.

این پرسش برای بسیاری از خوانندگان مطرح است که چگونه در اوضاع کاملا غیرعادی بالاترین مقام رسمی وزارتخانه بدون هیچ‌گونه تدابیر و پیش‌بینی‌های حفاظتی و امنیتی به منطقه‌ای که همه می‌دانستند از هر جهت نا امن است برود؟ صرف نظر از این مسئله آیا نباید مسئولان حفاظتی و امنیتی دقت بیشتری می‌کردند؟ نظر شما چیست؟

بنا بر ضرب‌المثلی فارسی احتیاط همیشه شرط عقل است، اما من نمی‌توانم پاسخ‌گوی دقیق این سؤال باشم. به این دلیل که میزبان شهید تندگویان در خوزستان نبودم که مسائل امنیتی را کنترل یا پیش‌بینی کنم. قبلا با شهید تندگویان به مشهد، سرخس، پالایشگاه خانگیران روستای امین‌آباد و قم رفته بودم. سفرهایی که از ایشان دعوت می‌کردم تا حد امکان مسائل امنیتی پیش‌بینی می‌شد، کمااین‌که زمانی که مهندس معین‌فر دو بار به اصفهان آمد تا حد زیادی همه مسائل کنترل شد. حتی در سفر به ازنا زمانی که او در مسجد ازنا سخنرانی می‌کرد، چون هیچ پاسبان و... را ندیدم، خود را مسئول این کار دانستم و با وجود آن‌که رئیس پخش ازنا از سفر وزیر اطلاع داشته و قطعا هماهنگی‌های لازم را با مقامات شهرستان انجام داده بود، اما وقتی به ازنا رسیدیم چون جناب وزیر داخل مسجد رفت، شخصا بیرون مسجد ایستادم و نگران و مراقب رفت و آمدها بودم.

در سفر یک‌روزه رئیس‌جمهوری وقت به اتفاق مرحوم مهندس بازرگان، مهندس معین‌فر و تعدادی دیگر از مقامات وقت کشور در بازدیدی که از سه استان اصفهان، چهارمحال‌وبختیاری و کهگیلویه‌وبویراحمد صورت می‌گرفت مسائل مربوطه دیده شده بود. این مطالب را برای این نمی‌گویم که خدای ناخواسته بخواهم کسی تخطئه شود و یا مقصر قلمداد شود، بلکه برعکس اطمینان دارم که دقت لازم و هماهنگی‌ها باید انجام شده باشد، اما من از آن اقدامات بی‌اطلاع هستم و علی‌الاصول در این‌گونه امور نیز استعدادم کم است. بنابراین، بهتر است از کسانی که درگیر این مورد خاص بوده‌اند سوال کنید.

در این مورد، نمی‌توان امروز قضاوت کرد و آن را ناشی از بی‌احتیاطی وزیر دانست، زیرا شرایط سخت و غیر قابل پیش‌بینی بود و شخصیت و منش جواد نیز به گونه‌ای بود که خون خود را رنگین‌تر از دیگران نمی‌دید.

در مورد سفر شهید تندگویان به جنوب چون قرار بود او از مناطق نفتی بازدید کند، در درجه اول مهندس بوشهری و مهندس یحیوی و بعد مسئولان حراست و مسئولان پالایشگاه آبادان در وزارت نفت این مسئولیت را برعهده داشتند. متأسفانه مهندس بوشهری و مهندس یحیوی نیز همراه شهید تندگویان بودند و خودشان نیز دستگیر شدند. گمان من این است که پیش‌بینی‌های لازم انجام شده بود کما این‌که دو محافظ همراه او بودند، اما آن اتفاق رخ داد، یعنی کسی گمان نمی‌کرد عراقی‌ها به طور ناگهانی این اندازه پیش‌روی کنند.

درحقیقت باید گفت که میدان جنگ بود و هر لحظه ممکن بود استقرار و موقعیت نیروها تغییر کند. تا آن‌جا که به یاد دارم همان روز این موضوع مطرح شده بود که تردد در جاده اهواز - آبادان مشکل شده است. پس آن روز مشکلی بوده و عراقی‌ها هم جلو آمده بودند. منتهی به نحوی آمده بودند که هنوز قطعیت آن برای نیروهای خودمان مشخص و محرز نشده بود و شاید به همین دلیل برنامه‌ریزی دقیق و پیش‌بینی‌های لازم از سوی نیروهای ایرانی انجام نشده بود. اما به هر حال هر مسئله‌ای هم که بوده چون آن‌جا حضور نداشتم، هر حرفی مطرح شود صرفا در حد گمان است. بنابراین در مورد پیش‌بینی‌هایی که به هر نحو باید انجام می‌شده واقعا نمی‌دانم چه بگویم. چون اتفاق آن‌قدر دردناک بود که هیچ‌چیزی نمی‌تواند موجب التیام ضایعه شود.

آن‌چه راجع به شهید تندگویان باید بگویم این است که او یکی از سرمایه‌های مملکت بود. که واقعا وجودش برای کشور غنیمتی بود. علاوه بر این مانند فرمانده‌ای بود که ثابت کرد برای حمایت از نیروها و همکاران خود حاضر است که تا خط مقدم جبهه جلو برود. نفس این کار را درست می‌دانم، خودم هم بودم این کار را می‌کردم، رستم هم در شاهنامه سپهسالار ارتش ایران بود و به خط مقدم جبهه می‌رفت و می‌جنگید. بنابراین من سفر شهید تندگویان را به آبادان تأیید می‌کنم و آن احتیاط و مراقبت‌هایی که باید انجام می‌شده، مسئله دیگری است. اگر منظور شما آن است که کسی به عراقی‌ها خبر داده بود، طبعا از هرگونه اظهار نظری باید خودداری کنم، زیرا استعدادی در این زمینه و اطلاع موثقی در این مورد ندارم، فقط آن‌چه مهندس جوادی گفته است می‌تواند سرنخی در این داستان باشد.

شهادت مهندس تندگویان

شهید تندگویان از ۴ مهر تا ۹ آبان ۱۳۵۹ عملا وزیر بود، یعنی در مجموع ۳۵ روز بیشتر وزارت نکرد. زمانی هم که در اسارت بود من به عنوان کفیل و نماینده او در این سمت فعالیت کردم، تا آن‌که مهندس غرضی در شهریور ۱۳۶۰ به عنوان وزیر نفت منصوب شد.

چند ماه بعد از اسارت شهید تندگویان فیلمی از او با لباس نظامی در تلویزیون عراق نشان داده شد که معلوم بود دروغ است، زیرا ایشان با شلوار و جلیقه جین آبی‌رنگ به سوی آبادان رفت. در صورتی که تلویزیون عراق او را با لباس نظامی نشان می‌داد. صدام به قوانین و مقررات بین‌المللی در مورد رفتار با وزیران و امرای ارتش در دوران اسارت پایبند نبود و دست‌کم هیچ‌کدام از این مقررات را در مورد شهید تندگویان رعایت نکرد.

وقتی که مهندس بوشهری و مهندس یحیوی از اسارت بازمی‌گشتند، به اتفاق مرحوم مدرسی (دوست، همکلاس و رئیس دفتر شهید تندگویان) برای استقبال از آن‌ها به فرودگاه رفتیم. این عزیزان کاملا شکسته و به اصطلاح پوست و استخوان شده بودند. وقتی که از وضع شهید تندگویان از آن‌ها پرسیدیم، متاسفانه اطلاعی نداشتند. فقط مهندس بوشهری می‌گفت تا یک مدتی از سلولی که شهید تندگویان در آن اسیر بوده، صدای اذان و قرائت قرآن و دعا می‌آمده است، اما بعد از آن دیگر هیچ‌کس از او خبری نداشت. معلوم نیست او بعد از آن تاریخ شهید شده، یا سال‌ها بعد زیر شکنجه‌های دشمن شربت شهادت را نوشیده است. به هر حال متأسفانه تاریخ دقیق شهادت او را نمی‌دانیم، آن‌جا هم هیچ‌کس حضور نداشت که از موضوع اطلاع داشته باشد.

چند سال بعد پدر شهید تندگویان اطلاع داد که قرار است مهندس آقازاده وزیر نفت وقت به خانه ایشان برود. ما هم به خانه‌شان رفتیم. آن روز از مجموع صحبت‌های وزیر می‌شد استنباط کرد که مهندس تندگویان شهید شده است. چندی بعد پیکر رنج‌دیده او به ایران فرستاده شد و در میان استقبال و تشییع باشکوه مردم و رئیس‌جمهوری وقت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به خاک سپرده شد.

برچسب ها: شهید تندگویان ، عراق ، جنگ
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار