جوان آنلاین: با همه ناباوریهای میان رفتن و نرفتن، راهی کربلا شدم؛ از تهران تا مهران، سفری که هر لحظهاش سرشار از عشق و زیبایی بود. میخواهم برایتان روایت کنم از مسیر مهران تا سامرا، سیدمحمد، کاظمین، نجف و کربلا... میخواهم بازگو کنم واگویههای زائران و خدمترسانی خادمان حسینی را؛ از گرمای طاقتفرسایی که در مسیر حس میشد، از ولایتمداری زنانی و مردانی که سالخوردگیشان آدمی را به تحسین وا میداشت، از گریههای نوزادان و کودکانی که از گرما بیتاب بودند، و از میان هلهله و استقبال گرم زوار و خادمان عراقی و هله بیکم گفتن هایشان ... آنها که با اصرار دلنشین خود، پای ماشینهای عبوری میآمدند و برای میزبانی احساس تکلیف میکردند. اینها همه قدر و قیمت زائران اباعبداللهالحسین (ع) را به منصه ظهور میرساند. میخواهم بنویسم از زائرانی که به نیابت از شهدا گام برمیداشتند و برای آنهایی که به هر دلیلی جاماندند... زیبایی و معنویت این سفر در هر قدم، در هر نگاه و در هر لبخند جاری بود و شاید این قلم نتواند همه آن زیبایی را به رشته تحریر درآورد، اما به وسع خود مینگارد.
خسران زیارت نرفتن
آقا مصطفی یکی دیگر از زائران اباعبداللهالحسین (ع) است که امسال هم توفیق حضور در جمع زائران را پیدا کرده است. او که آمار دقیقی از سفرهایش به کربلا ندارد، میگوید: «فکر میکنم حدود ۱۲ مرتبه میشود که توفیق زیارت پیدا کردهام. اهل تهران هستم و معمولاً با وسیله شخصی خودم به مهران میآیم و از همین مسیر وارد عراق میشوم. اولین باری که میخواستم به سفر اربعین بروم، با خود میگفتم اگر قسمت شد میروم، و اگر هم نشد، انشاءالله برای یک وقت دیگر. اما حالا حس میکنم اگر نتوانم بروم، انگار یک چیز مهمی را از دست دادهام و این عذاب وجدان برای همیشه با من خواهد بود. بهطوری که خود را مانند کسی میبینم که ضرر بزرگی کرده است و این حس خسران برای من بسیار سنگین است. برای همین دلم نمیآید که جا بمانم.»
شرط حضور: پذیرش ولایت اهلبیت (ع)
وقتی در مسیر فوجفوج جمعیت زائران را میبینی، حس میکنی که محشر اتفاق افتاده و همه الیالله سیر میکنند، منتهی با این تفاوت که فرشته اعرافی وجود ندارد که خوب و بد را از هم جدا کند و در پایان مسیر همه را میپذیرند. در طول سفر صحنههایی را میبینیم که نگاهم را به دنیا و آدمهای اطراف بهکلی تغییر میدهد. کسانی را میبینیم که شاید در حالت عادی برای انجام کارهای شخصیشان نیاز به کمک دارند، ولی در این راه کمکحال دیگران هم میشوند. گویی یک مغناطیس فراتر از معانی دنیایی آنها را به سمت یک نقطه مشترک میکشد. افراد مسنی که در حالت عادی ممکن است قادر به انجام امورشان نباشند، ولی در این راه با شوق رهسپارند. نه اینکه این مسیر برایشان مشقتی نداشته باشد، نه! اما هدف آنقدر والا و متعالی است که همه را به جان میخرند. اصلاً شرط حضور در این مسیر پذیرش ولایت اهلبیت (ع) است، والا نگاه دنیامحور این مدل ریاضت را که در این سفر نهفته است، دلیل خوبی برای قرارگرفتن در این راه پررنج نمیبیند و حتی معقول نمیداند. ولی برای اهل ولایت میشود، مصداق شعر حافظ (علیهالرحمه) که میفرماید: «در ره منزل لیلی که خطرهاست / در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی»
نماز در مسجدالاقصی
خوشبختانه هر سال راهپیمایی اربعین حسینی پرشورتر از قبل برگزار میشود. امسال با توجه به تهدیداتی از جانب رژیم صهیونیستی و تبلیغات سوء شبکههای ماهوارهای فارسیزبان، مردم نشان دادند که نتیجهگیریشان از جنگ ۱۲روزه، یک ایران پیروز و مقتدر بوده است و در پناه لطف خدا و این اقتدار الهی میتوانند با خیال راحت محکم و استوار به راهپیمایی اربعین بپردازند؛ و از همین رسانه خطاب به رژیم صهیونیستی باید بگویم که روزی ما آرزو داشتیم برای زیارت به کربلا مشرف بشویم که این آرزو محقق شده و امروز آرزویمان نماز در مسجدالاقصی است که اولی به برکت خون شهدا حاصل شد و دومی نیز به برکت خون شهدای عزیزی همچون سیدحسن نصرالله، سردار سلیمانی و همه شهدایی که در این راه به شهادت رسیدند نزدیک است، انشاءالله.
آرزو به دل نمیماند!
من در این مسیر معجزات زیادی دیدهام. سال ۹۲ من و پسرم همزمان بیمار شدیم که تشخیص بیماری ما خیلی طول کشید و نتیجه این شد که پسرم تومور مغزی دارد و من کنسر لنفوم (نوعی سرطان است که از سیستم لنفاوی بدن شروع میشود). پسرم پس از تشخیص معرفی شد برای جراحی سر برای تخلیه تومور و در روز ولادت امامحسین (ع) در بیمارستان طبی کودکان تهران جراحی شد. عمل حدود ۷ ساعت زمان برد. حس و حال عجیبی داشتیم. من و مادرش توسل کردیم به امامحسین (ع)، چون پزشکش گفته بود که این عمل باعث ضایعه مغزی میشود و به سلامت روانی و جسمی کودک آسیب میرساند. هرچند روزهای اول بعد از عمل پیشبینی پزشک درست بود، اما به یکباره ورق برگشت و توانایی جسمی پسرم اصلاح شد. بهطوری که خود پزشکان به ما میگفتند این فقط یک معجزه است. خودم هم در حین معالجه پسرم مشغول شیمیدرمانی بودم. بعد از یک دوره شیمیدرمانی انجامشده، قطع درمان شدم، ولی بعد از گذشت تقریباً ۲ ماه دوباره بیماریام عود کرد و پس از سه دوره شیمیدرمانی و عود مجدد پزشکان تصمیم گرفتند که پیوند مغز استخوان انجام بدهند؛ یعنی آخرین و خطرناکترین گزینه. من هم بهخاطر سختیهایی که روند درمانی داشت از ادامه منصرف شدم. مدتی بعد پیشنهاد شد که با کاروان به کربلا برویم و من هم برای کل خانواده که آن زمان ۳ نفر بودیم ثبتنام کردم. با پزشک آنکولوژیست خودم در میان گذاشتم. ایشان گفت: «در صورت رفتن به عراق، مسئولیت جانتان با خودتان است. ممکن است هر عاملی بهگونهای بیمارتان کند که از پا دربیایید.» با قبول همه این شرایط راهی شدم. همراه خانواده رفتیم زیارت دورهای سامرا، سیدمحمد، کاظمین، نجف. وقتی به کربلا رسیدیم، من بهشدت مریض شدم، بهطوری که نمیتوانستم از جا بلند شوم. حس خوبی نداشتم. از اینکه نمیتوانستم بروم حرم، به همسرم گفتم: «مگر قرار نیست بمیرم؟! پس من را ببرید حرم. حداقل آرزو به دل نمیماند.» خلاصه بعد زیارت تا همین حالا که با شما صحبت میکنم، خبری از بیماری در خودم و پسرم نیست و این را جز شفا و معجزه چیز دیگری نمیدانم.
حسین (ع) حقیقت است
"سینچی هیروشی" از توکیو آمده بود و پیرو آیین بودا بود. در یکی از موکبها ایستاده و همراه بچههای خادم به زائران خدمت میکرد. برای چند دقیقه هم با ما همراه شد. ترجمه صحبتهای او که به زبان انگلیسی بود، بر عهده محمدطاها طاهرآبادی، فرزند یکی از دوستان همراهمان، بود. هیروشی دانشجو است. ابتدا خودش را به مشهد رسانده بود، سپس به تهران و بعد به تبریز، و از آنجا راهی مرز مهران شده بود. میگفت تمام این مسیر را آمده تا از نزدیک پیادهروی عظیم اربعین را ببیند. میخواست بداند این چه شور و شوقی است که بسیاری از مسلمانان و حتی بسیاری از مردم دیگر جهان را به اینجا کشانده است.
میگوید: «من تصاویر زیادی از پیادهروی اربعین دیده بودم؛ تصاویری زیبا که مرا به اینجا کشاند. آمدم تا از نزدیک ببینم مردم چگونه این مسیر طولانی را پیادهروی میکنند. این اولین بار است که میآیم. بسیار کنجکاوم و خودم به دنبال تحقیق و جستوجو میروم.» او میگوید: «تا اینجای سفر، صحنههای زیبایی دیدهام؛ صحنههایی از باهمبودن، صمیمیت و رفاقت مردم. از امامحسین (ع) چیز زیادی نمیدانم، اما با خودم میگویم این ماجرا یک حقیقت است. نمیدانم... شاید این سفر آنقدر در من اثر بگذارد که بعد از حضور در کربلا، مسلمان شوم. دستکم برای من همین کافی است که اثر این سفر را در زندگیام ببینم. من از بودن در اینجا خوشحالم. حضور پرشور مردم در این مسیر انکارناپذیر است؛ انگار نیرویی معنوی به آنها توان حرکت میدهد. باورها و مذهب مردم در اینجا برای من بسیار جالب و دیدنی است.»
او که یک دانشجو است، در پایان به جنایات اسرائیل علیه مردم غزه اشاره میکند و میگوید: «اقدامات اسرائیل بسیار ظالمانه و در واقع یک نسلکشی است. حتی بسیاری از دانشجویانی که در حمایت از فلسطین و غزه اعتراض کردند را به دانشگاههایشان راه نمیدهند، و این موضوع هم قابل قبول نیست.»
بعد ازاربعین با او تماس گرفتیم و باز هم از حس و حالش سوال کردیم؛ هیروشی این سفر را جالب خواند و گفت؛ از سفر به کربلا ذوق شده شده است.
غدیری دیگر و پیمان با ولایت
آقا رضا رشیدی برای هشتمین مرتبه راهی سفر اربعین شد. میگوید: «من و همراهانم مسیرمان را از کرج به سمت مرز خسروی شروع کردیم. بعد از آن به سامرا و کاظمین رفتیم و سپس به پابوس حضرت امیرالمؤمنین (ع) مشرف شدیم. در نهایت تقریباً پیادهرویمان را تا کربلای معلی ادامه دادیم. امسال با توجه به جنگی که اتفاق افتاد و بعد از آن مراسم اربعین، حضور مردم خیلی باشکوهتر از سالهای قبل بود. با وجود گرمای بیش از پنجاه درجه در عراق، حضور مردم پررنگتر و پرشورتر دیده شد. تازه ما تقریباً پنجشش روز قبل از اربعین برگشتیم و هنوز به اوج شلوغی و ترافیک نرسیده بودیم. این نشان میدهد که امسال حضور بسیار قابلتوجهی داشت. الحمدلله توانستیم از موکبهای زیادی از کشورهای مختلف دیدن کنیم. مخصوصاً موکب مردم نیجریه و کشورهای آفریقایی، همچنین موکب آذربایجان و هند. درست است که بعضی از این کشورها مثل آذربایجان یا هند دولتهایی دارند که با اسرائیل و امریکا روابطی دارند، اما مردمشان واقعاً عاشق اباعبدالله و امیرالمؤمنین (ع) هستند و این موضوع قابلتوجه و بحثبرانگیز است.»
در همین سفر بود که به زیارت بیبی شریفه دختر امامحسن (ع) مشرف شدیم. شاید برایتان جالب باشد بدانید که بانو شریفه به طبیب اهلبیت معروف است. بسیاری از شیعیان که پزشکان جوابشان کرده است، به زیارت بانو شریفه میروند تا بتوانند برای شفای بیماری خود به این بانو متوسل شوند. حرم این بانو هیچگاه خالی از زائر نمانده است. اغلب شیعیان و سنیهایی که در کشور عراق زندگی میکنند هر روز برای زیارت به دیدار جگرگوشه امامحسن (ع) میروند. او در پایان میگوید: «نمیدانستم که میتوانم امسال به کربلا بروم یا نه! اصلاً پول سفر و شرایطش مهیا نبود. مرخصی گرفته بودم، اما دقیقاً نمیدانستم چطور پول سفر را تهیه کنم. که به خواست خدا هزینه سفر جور شد و آماده حرکت شدم. همه چیز خیلی سریع و ناگهانی اتفاق افتاد. ما اصلاً انتظار نداشتیم که حضرت ارباب ما را به داخل راه بدهد. اما وقتی به پابوس امامعلی میروی، در واقع دوباره عهد و پیمان ولایت میبندی. انگار روز غدیر است و تو با مولایت دوباره عهد میکنی که همیشه پشتیبان این خاندان باشی و در این راه بمانی. همانطور که گفتهاند، پیادهروی اربعین نوعی مانور عقیدتی و سیاسی در جبهه حق مقابل جبهه
دشمن است.»
تکه کوچک دلمان هدیه به زائران حسین (ع)
نشسته بودند کنار یکی از موکبها و یک زیرانداز و یک دستکش و جعبه واکس و فرچه، همه وسایل خادمیشان بود. آمده بودند تا خاک پای زائران حسین (ع) را سرمه چشمانشان کنند. معراج شکوهی شورمستی حدوداً ۱۶ سال دارد. چهرهای معصوم و دوستداشتنی که خنده از چهرهاش محو نمیشود. میگوید: «وقتی برای اولینبار به پیادهروی آمدم، فکرش را نمیکردم که از سالهای بعد سر از پا نشناسم. من در این موکب خادمی میکنم و یکی از بچهها به من گفت: «کسی هست بیاید با هم برویم برای واکس زدن کفش زائرها.» من هم با افتخار دستم را بالا بردم و گفتم من هستم. با دوستان یک پتو پهن کردیم و نشستیم پای کار. حس خوبی داشتم. برای اهلبیت (ع) هر کاری که میتوانیم باید انجام بدهیم. هر کاری که از دستمان برمیآید. اینجا خبری از خستگی نیست، انگار داریم با هر واکس زدن، یک تکه کوچک از دلمان را هدیه میدهیم به کسی که پا در این مسیر گذاشته است. رفاقت بین بچهها هم عجیب قشنگ است. هر کسی دنبال کار و وظیفه خودش است، اما دلهایمان کنار هم و باهم گره خورده و نقطه اتصال همه اینها، عشق به حسین (ع) است.»
در صف خادمان حسین (ع)
ابوالفضل حسنی هم کنار او نشسته بود. پدرش میگفت: «دیدم نیست، نگرانش شدم. دنبالش گشتم. آمدم بیرون موکب و دیدم که ابوالفضل با عشق کفش زائران را واکس میزند؛ نه فقط خاک از کفش زائران طریقالحسین میگیرد، بلکه دارد در مدرسه عشق، خادمی سیدالشهدا و خاندان اهلبیت را هم میآموزد و چه لذتی بالاتر از این برای یک پدر، که ببیند فرزندش در این مسیر مقدس، با افتخار در صف خادمان حسین (ع) ایستاده است.»
دستهای غیبی که یاری میکنند
یکی دیگر از زائران پیادهروی اربعین زهرا تقیان، همسر شهید علیاصغر نوحی طهرانی است. شهید طهرانی متولد ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ و افسر آموزشدیده دانشگاه افسری امامحسین بود که در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۴۰۴ در اثر حملات رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. خانم تقیان همراه با دو یادگار شهید راهی پیادهروی اربعین شده است. او از حال و هوای خود اینگونه برای ما روایت میکند: «سفر ما از روز ۱۵ مردادماه شروع شد و تا روز ۲۵ هم ادامه داشت. امسال به اصرار دخترم راهی پیادهروی شدم. راستش نمیخواستم بدون همسرم به پیادهروی بیایم، اما دخترم از من خواست که برویم و جای خالی پدر را هم پر کنیم. اما این را هم به خوبی میدانیم که شهدا خودشان هستند و حضور دارند و ما این را به خوبی حس کردهایم. شاید برای من سخت بود، آنهم با وجود نوزاد ششماهه، اما آنقدر معنویت این سفر بالا بود که حاضر بودیم همه سختی را به جان بخریم. حال و هوای خاص اربعین به شکلی است که نتوانستیم امسال در خانه بمانیم.»
ما از مسیر کاظمین به سمت کربلا پیاده رفتیم. یک مقداری هم از نجف به کربلا پیاده حرکت کردیم، چون ازدحام جمعیت مسیر نجف به کربلا خیلی زیاد بود. خودم ترجیح دادم بقیه مسیر را از کاظمین پیاده بروم، چون آنجا خلوتتر بود. بچهها میدانستند شرایط چقدر سخت است، اما خدا را شکر بازخوردها و کمکها خیلی خوب بود. این سفر برای من خیلی راحتتر از سفرهای قبلی اربعین بود، بهخصوص که بچه شش ماهه همراهمان بود. احساس میکنم همسرم خیلی کمک کرد و همچنین کمک امامحسین (ع) و حضرت زهرا (س) را همراه داشتیم. خدا را شکر سختی زیادی نکشیدیم. او در ادامه میگوید: «من در این سفر معنوی صحنههای زیبایی را دیدم. من کسی را دیدم که کمرش کاملاً خمیده بود، شاید بیش از ۱۰۰ سال داشت، دقیق نمیدانم، اما مطمئنم که در این مسیر پیادهروی خیلی افراد مسن حضور دارند که هم به دیگران کمک میکنند و هم پیادهروی میکنند. کاری که انجام میدهند، فراتر از توان یک انسان معمولی است.»
در سفر اربعین اتفاقاتی میافتد که واقعاً انجامشدنش فقط به لطف و کمک اهلبیت، مخصوصاً امامحسین (ع)، ممکن است. به نظر من خود امامحسین روزی همه زائران را میرساند. این همه آدم، روزی بیست میلیون نفر! چه کسی برایشان غذا میپزد، پخش میکند، مواد اولیه را میرساند؟ یا همین آب خوردن؛ اگر هر نفر روزی ده لیوان آب بنوشد، میشود صدها میلیون لیوان! این کارها اصلاً در توان انسانهای زمینی بهتنهایی نیست، دست غیب است که در این سفر یاری میکند. به نظرم امسال شلوغتر از سالهای قبل بود. با این حال، هیچکس احساس خطر نمیکرد، حتی اسمش هم به میان نمیآمد. نه خبری از تهدید بود، نه ترس. همه با آرامش حضور داشتند. در مسیر، بلاگرهای عراقی را هم دیدم که با اشتیاق فیلم میگرفتند و حرکتهای عاشقانه مردم را ثبت میکردند.
موشکهای ایرانی
او از واکنش عراقیها نسبت به دفاع مقدس ۱۲روزه میگوید: «من فکر میکنم از دست دادن عزیزان، چه همسر، چه فرزند یا هر کسی که دوستش داریم، خیلی سخت و تلخ است. همسر من در جنگ ایران و اسرائیل به شهادت رسید. اما دیدن عزت کشورم درکشوری دیگر افتخار آور بود. عراقیها با جزئیات کامل از این جنگ خبر داشتند، حتی شاید بیشتر از خود ما ایرانیها! آنها دقیق میدانستند کدام موشکها به اهداف در خاک اسرائیل اصابت کرده، موضوعی که رسانههای ما خیلی دربارهاش نمیگویند یا کمتر بیان میکنند.».
اما واکنش عراقیها برایم جالب بود؛ آنها خیلی خوشحال بودند که ایران توانسته به اسرائیل ضربه بزند. در این جنگ، افراد بزرگی از ما شهید شدند؛ چه سرداران سپاه، چه نخبگان علمی، و حتی دانشمندان هستهای. از دست رفتن آنها واقعاً مظلومانه بود و برای من یکی از خاطرات تلخ و فراموشنشدنی است. خاطرهای دیگر از حضور همسرم در میان خیمههای عراقیها دارم.
در یکی از شبها من و دخترم در یکی از موکبها خوابیده بودیم. هوای گرم به سروصورتمان میخورد. ناگهان احساس کردم همسرم وارد اتاق شد. صحبتی نکرد و فقط مستقیم آمد بالای سر من و دخترم و شروع کرد به باد زدن ما. برایم خیلی عجیب بود. حضورش را به وضوح حس کردم.
اگر او نبود...!
هر وقت به زیارت کربلا میرفتیم یا به خانه دوستانش در شهرهای مختلف سر میزدیم، او با اخلاق خوشش همه را جذب میکرد. دوستانش در نجف و کربلا هم احترام ویژهای برایش قائل بودند. حتی این بار هم وقتی به سفر آمدیم، دوستانش از نجف تا فرودگاه آمدند تا من و بچهها را همراهی کنند. ما را به خانهشان بردند و دو، سه روز از ما پذیرایی کردند. بعد با ماشین خودشان ما را به کاظمین بردند. آنجا هم به خانه یکی دیگر از دوستان همسرم رفتیم و باز چند روز مهمانشان بودیم. بعد دوباره خودشان ما را راهی کربلا کردند. در مسیر هم پیادهروی را انجام دادیم و باز در کربلا یکی دیگر از دوستانش از ما پذیرایی کرد. در بازگشت هم دوباره به نجف رفتیم و در خانه یکی دیگر از دوستان همسرم مهمان شدیم. همه جا با بهترین شکل از ما پذیرایی شد و واقعاً همه این محبتها فقط به خاطر وجود و یاد همسرم بود. با خودم فکر میکنم اگر او نبود، شاید هیچکدام از این اتفاقهای خوب در این سفر برای من و بچهها نمیافتاد.
گاهی فدایی ملت، گاهی خاک پای زائران
در مسیر برگشت به کشور، کمی نزدیک مرز مهران، چشمم به پرچم سهرنگ کشورم میافتد و این جمله در ذهنم تکرار و تکرار میشود که:
«خراب آنکس که آبادت نخواهد وطن»
پرچمهای سهرنگی که میان وزش اندک نسیم، خوشآمدگویان به تکاپو افتادهاند. مرز را که رد میکنم، خستگی و دلتنگی به سراغم میآید، باز هم دلتنگ کربلا شدهام... موکبها یکی پس از دیگری دیده میشوند. همه مسیر اربعین، به این فکر میکردم این حضور عظیم مردم، قطعاً مرهون همان امنیتی است که برایش خونها دادیم و از جانهای باارزشی گذشتیم، تکرارنشدنی. در همین حال، چشمم به موکب شهدای نیروی پدافند هوایی ارتش میافتد... تصاویر شهدایشان از همان فاصله دور هم خودنمایی میکند. به موکب که میرسم، پیراهن خونین و اربا اربای شهید مهدی نوذری را میبینم که کنار موکب جانمایی شده است. پیش میروم و با دلی اندوهبار زیارتش میکنم. مهدی نوذری یکی از ۳۵ شهید پدافند هوایی ارتش است که در جنگ تحمیلی ۱۲روزه به شهادت رسیدند. سر در غرفهها را یکبهیک میخوانم. دلم نمیآید تا اینجا هستم خبری از چندوچون کار موکب نگیرم. بعد از کمی پیگیری میروم خدمت مسئول موکب شهدای پدافند هوایی ارتش، سرهنگ روحالله شهناز، از او میخواهم که از چرایی حضورشان در مرز مهران برایم بگوید؛ از جانهایی که گاهی فدایی ملت میشود و بهگاه عاشقی خاک پای زائران.
۳۵شهید پدافند هوایی ارتش
صحبتهایش را اینگونه آغاز میکند: «وظیفه اصلی ارتش جمهوری اسلامی ایران و نیروی پدافند هوایی، حفظ تمامیت ارضی کشور است. اما در کنار این وظیفه ذاتی، یک مدال افتخار هم بر گردن ارتش آویخته شده و آن «ارتش فدای ملت» است. یکی از نشانههای روشن این شعار هم خدمت به مردم و مردمیاری در موقعیتهای مختلف است.»
همانطور که ملاحظه میکنید، موکب شهدای نیروی پدافند هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران مزین است به یاد و تصویر شهدا، شهیدانی که در ۱۲ روز جنگ تحمیلی رژیم کودککش صهیونیستی علیه کشورمان به شهادت رسیدند. تعدادی از این شهدا در سال گذشته مثل من و دوستانم، خادم زائران سیدالشهدا (ع) بودند.
بر اساس تدابیر فرماندهان محترم و بهویژه فرمانده قرارگاه جهادی شهید آلهاشم ـ که موکب شهدای پدافند نیز زیرمجموعه آن است ـ امسال هم مانند سالهای گذشته مأمور شدیم تا در این مسیر حضور پیدا کنیم و خدمترسانی به زائران سیدالشهدا (ع) را بر عهده بگیریم. در این موکب حدود ۲۰۰نفر در دو شیفت، وظیفه خدماترسانی به زائرین سیدالشهدا را بر عهده دارند. ایستگاه صلواتی موکب شهدای پدافند، طبق برنامهریزی انجامشده، بهصورت ۲۴ساعته آماده خدمترسانی است. در این ایستگاه سه وعده کامل صبحانه، ناهار و شام برای زائران سیدالشهدا (ع) پیشبینی و فراهم شده است.
اسکان زائران در خیمهگاه
در کنار موکب ما، دو خیمه بزرگ هرکدام به مساحت حدود ۴۰۰ مترمربع برپا شده که برای اسکان زائران در نظر گرفته شده است؛ یکی ویژه خواهران و دیگری مخصوص برادران. هر کدام میتواند حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر را پذیرش کند. این دو خیمه مجهز به امکانات رفاهی، سرمایشی و شرایط مناسب برای اسکان زائران هستند. در این خیمهها نمازهای جماعت در سه وعده، با روحانیان عزیز برگزار میشود. علاوه بر اسکان و خدمات رفاهی، برنامههایی هم برای جهاد تبیین و آگاهیبخشی به مردم در زمینه جنگهای نرم و شناختی برگزار میشود. همچنین روحانیون عزیز در این خیمهها حضور دارند تا به سؤالات شرعی پاسخ دهند و مسائل دینی را برای زائران توضیح دهند.
«کانکس امانتی»
در کنار این خیمهها، امسال مجموعهای به نام «کانکس امانتی» در نظر گرفتهایم. زائرانی که برای نماز جماعت یا استراحت به موکب میآیند، میتوانند وسایل و بار سفر خود را در این محل به امانت بگذارند. برای خواهران و برادران بهصورت مجزا بخشهایی طراحی شده تا وسایلشان را تحویل دهند و رسید دریافت کنند. این وسایل تا پایان حضورشان بهطور امن نزد ما میماند و هنگام ترک موکب، صحیح و سالم به آنهابازگردانده میشود. علاوه بر این، در همین کانکس امکانی برای شارژ تلفن همراه نیز فراهم شده است. حدود ۱۰۰ پریز شارژ تعبیه شده تا زائران در مدت حضور کوتاه خود در موکب شهدای پدافند، بتوانند گوشیهایشان را شارژ کنند. در کنار کانکسهای اسکان برای زائران عزیز، سرویسهای بهداشتی و حمامهایی نیز در کنار موکب پیشبینی شده است. این امکانات هم در اختیار خادمان و هم زائرانی است که میهمان موکب هستند و با تمامی لوازم و وسایل بهداشتی موردنیاز تجهیز شدهاند تا زائران بتوانند با آسایش بیشتری از آن استفاده کنند. یکی از مشکلات اصلی این منطقه در این فصل، گرمای شدید و طاقتفرساست. به همین دلیل، در موکب یک دستگاه یخساز صنعتی مستقر کردهایم که در هر شیفت کاری هشتساعته، ۳۲ قالب یخ تولید میکند. این یخها هم در موکب خودمان مصرف میشوند و هم در اختیار موکبهای همجوار قرار میگیرد تا در مواقع بحران و کمبود یخ، از آن استفاده کنند. ارتش وظیفه دارد در میدانهایی مانند پیادهروی بزرگ اربعین، جایی که مردم مؤمن و ولایی این سرزمین حضور دارند، در کنار آنان باشد.
«ما ملت امامحسینیم»
بعد از صحبتهای آقای شهناز میروم سراغ «کانکس امانتی». امیرمسلم شهبازی یکی از خادمان این قسمت است. او از حال و هوای حضورش میگوید: «خدمت به زائران امامحسین (ع) علاوه بر اجر و ثواب اخروی، پر از انرژی مثبت و حس خوب است. گذراندن این روزها در کنار رفقایی که تمام سال با آنها در هیئت سینه میزنی، این لذت را دوچندان میکند. امسال هم دومین سالی بود که همراه این موکب راهی این
مسیر شدم.»
من در بخش امانتداری موکب فعالیت میکنم و علاوه بر آن، کار شارژ موبایل زائران را هم انجام میدهیم. معمولاً برایشان بستههای رومینگ فعال میکنیم و تنظیمات گوشیها را انجام میدهیم تا بتوانند با خانوادههایشان ارتباط داشته باشند.
شهبازی در ادامه میگوید: «ازدحام و گرما طبیعتاً سختی خودش را دارد، اما همین عشق و ارادت است که باعث میشود آدم تابآوری و صبر بیشتری پیدا کند. به نظر من این اربعین مهر تأییدی بود بر حرف حاج قاسم سلیمانی که میگفت: «ما ملت امامحسین (ع) هستیم.» وقتی به زائران نگاه میکنی، میبینی از هر قوم و قبیله، با هر نوع پوشش و سلیقه و خط فکری در این مراسم حضور دارند. مردمی که وقتی پای امامحسین (ع) درمیان است، نه از قیمت دلار و دینار میترسند و نه از گرمای هوا و ازدحام جمعیت.»
یکی دیگر از قسمتهای پررفتوآمد موکب پدافند هوایی ارتش، همان غرفه خیاطی است. میروم و با روحالله صارمی، همکلام میشوم. او ۴۷ سال دارد و امسال چهارمین سالی است که در این موکب خدمت میکند. هنوز هم کلامیام با او شروع نشده که دختر نوجوان ۱۴، ۱۵ سالهای میآید و از آقای صارمی میخواهد که چادرش را برایش کوتاه کند. دختر نوجوان قبل از هر چیزی میگوید: «من ۱۶۰ هزار تومان بیشتر ندارم! با این مبلغ میتوانم پایین چادرم را کوتاه کنم؟!» آقای صارمی میخندد و میگوید: «کار ما اینجا خادمی به زائران است و هزینهاش ذکر چند صلوات است.»
دختر نوجوان شروع میکند به فرستادن صلوات و دانهبهدانهاش را با انگشتان کوچکش میشمارد. میگوید: «من اگر پایم به حرم امامحسین برسد برای شما دعا میکنم که به خواسته دلتان برسید...، اما چه کسی جز خدای حسین (ع) میداند که خواسته او چیزی جز عاقبتبخیری و شهادت نیست.»
بعد از تعمیر چادر آن زائر، گفتوگویمان را با آقای صارمی آغاز میکنیم: «از سال ۱۳۹۵ این افتخار را داشتم که خادم آقا اباعبدالله (ع) باشم. وقتی خدمت صمیمانه شیعیان عراق به زائران را دیدم، من هم دلم میخواست در حد توانم کاری انجام بدهم. تا اینکه حدود چهار سال پیش در هیئت بودیم و بچهها گفتند موکبی در مهران برای خادمی هست و هرکس دوست دارد میتواند برای خدمت ثبتنام کند. ما هم اسممان را نوشتیم و خوشبختانه خدا خواست و من پذیرفته شدم و با توجه به تخصصی که در خیاطی داشتم، به بخش خیاطی موکب آمدم.»
بیشتر کار ما تعمیر کولهها و لباسهای زائران است که در مسیر خراب میشود. خیلی وقتها هم لباس نو میآورند و میگویند قدش را کوتاه کنیم یا مثلاً چادرشان بلند است؛ ما اندازه میکنیم و کوتاهی و بلندیاش را درست میکنیم. حتی بعضیها میخواهند بندهای کولهشان را محکمتر کنیم تا در مسیر پاره نشود.
دعاهایی که «خدا قوت» میشوند
همه خوبیهای این زیارت سهم میهمانان امامحسین (ع) است و ما فقط در کنارشان هستیم. اما همین آمد و رفتها، همین دعاهایی که از دلشان در حقمان میکنند، برای ما بسیار دلنشین است. دعاهایشان لذتبخش است و حال دلمان را خوب میکند. انگار دعاهای زائران برای ما مثل یک «خدا قوت» است که خستگی را از تنمان بیرون میکند. در این باره خاطرات زیادی دارم. مثلاً دو سال پیش بچههای هیئت گفتند بیایید امسال ما که چند بار به کربلا رفتهایم، پولهایمان را کنار بگذاریم تا به جای ما کسانی که زیارت اولی هستند به سفر بروند. ما همین کار را انجام دادیم و بعد هم برای خادمی به اینجا آمدیم. وقتی مردم میرفتند، حال و هوایمان بهکلی دگرگون میشد. یادم هست در بخش خیاطی بودم که خانم مسنی آمد و از من خواست ساک سفرش را تعمیر کنم. بعد به او گفتم: «مادرجان، من جا ماندهام و نمیتوانم بروم.» او برایم دعا کرد و گفت: «مطمئن باش تا پسفردا راهی میشوی.» دوباره به او گفتم: «مادرجان، راستش را بخواهی من پولی ندارم که بروم.» لبخندی زد و گفت: «تو نگران نباش، تو زائر امامحسین (ع) خواهی شد.» او رفت و بعد از آن، ناگهان یک بنده خدا که بیش از ۱۰سال از او طلبکار بودم، به من زنگ زد. حدود ساعت ۱۲ شب بود. گفت: «فلانی! مرا میشناسی، تو از من طلب داری، میخواهم پولت را به حسابت واریز کنم.» آنقدر خوشحال شدم که حتی یادم رفت تعارف کنم و او پول را واریز کرد. من هم اول وقت راهی شدم. میخواهم بگویم آن پیرزن آنقدر پیش آقا اباعبدالله آبرو داشت که با یک دعا مرا کشاند تا کربلا. این جمعیتی که به زیارت امامحسین (ع) میآیند، هرکدامشان دنیایی برای خودشان هستند. هر زائر با یک دعا میتواند بزرگترین مشکلات ما را حل کند.
خادمان شهید
از میان ۳۵شهید پدافند که عکسهایشان اینجا زینتبخش موکب است، دو نفرشان از بچههای خوشتیپی بودند که پارسال همینجا خادمی میکردند و در همین مکان، شهادت روزیشان شد و همینجا برات شهادتشان را گرفتند. شهیدان عرفانیان و شهید حاج حمید امیریان که ۳۵سال مداح و خادم آقا بود. آنقدر مداحی کرد، آنقدر از حضرت زهرا (س) خواند و خواند تا بالاخره به آرزویش رسید. آقا مجتبی هم همینطور بود؛ او علاوه بر شرکت در هیئت و جلسات خانگی، همینجا هم سقایی میکرد، آب بین مردم پخش میکرد، نظافت میکرد و هر کاری که خادمان دیگر انجام میدادند، او هم میکرد. اما فرق آنها با خیلیها در اخلاصشان بود. کارهایشان صاف و بیریا برای خدا بود و همین شد که نتیجه گرفتند. این خادمانی که میبینید همه درجات بالای نظامی دارند، اما همهشان نوکری آقا امامحسین (ع) را افتخار بالاتری میدانند. إنشاءالله که سلام ما را به اربابمان برسانند.
تهدیدهای بیاثر
امسال مراسم خیلی بهتر، پرشورتر و قویتر برگزار شد و تعداد زائرانی که آمدند هم بسیار بیشتر بود. مطمئناً اینها همه به برکت خون شهداست. شهدایی که تقدیم شد، باعث شدند مردم ما متحدتر و باایمانتر شوند و همین اعتقاد و برکت خون شهدا حضور پررنگتر مردم را رقم زد. انگار نهانگار که تهدیدی وجود دارد؛ خودتان میبینید، هیچکس توجهی به تهدیدها ندارد. از آن کودک چندماهه تا پیرزن و پیرمردی که سن و سال زیادی دارند. همین دیشب یک نفر آمد، چند دقیقه کنار ما نشست، یک لیوان آب خورد و رفت. معلول بود؛ بهطوری که از یک پا مشکل جدی داشت و نمیتوانست صاف بایستد یا درست راه برود. با این حال، مادرش را که پیرزنی بسیار سالخورده و ناتوان بود، همراهی میکرد و دست او را گرفته بود. حتی از او پرسیدم: «میخواهی با مادرت تا آخر راه بروی؟» گفت: «بله، نگران نباش.» کوچکترین نگرانی در دل خودش نبود. تهدیدها هیچ اثری روی او نداشت؛ کاملاً با اعتقاد و ایمان کامل آمده بود. برای من خیلی جالب بود که کسی با این همه ضعف جسمی، از نظر روحی و روانی آنقدر قوی باشد که معلولیتش اصلاً به چشم نیاید. انگار ایمان و روحیهاش بر جسم او غلبه کرده بود.
امامزاده سیدحسن مهران
در ایام اربعین، امامزاده سیدحسن مهران مثل یک ستاد پشتیبانی برای موکب پدافند هوایی ارتش عمل میکند. زهرا ابدالی، ۱۷ ساله و اهل اصفهان، یکی از خادمان این ستاد است. او میگوید: «اولین دلیلی که به اینجا آمدم، عشقی بود که به امامحسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) داشتم. باور دارم هر کاری برای فرزند فاطمه زهرا (س) انجام بدهیم، مادرشان خریدار ما خواهد بود. خدا را شکر که به من توفیق داد، هفت سال در سرزمینی قدم بگذارم که نازدانه امامحسین (ع) در آن قدم گذاشته، و چهار سال هم افتخار خدمت به زائران ایشان را پیدا کردم.» من همراه پدر و مادرم در بخش پشتیبانی موکب، در آشپزی، خدمت میکنیم. علاوه بر آن، برای کودکان زائر در امامزاده سیدحسن مهران برنامههای فرهنگی هم اجرا میکنیم. این فعالیتها شامل رنگآمیزی طرحهایی با موضوع شهدای کربلا، زمینهسازی ظهور امام زمان (عج)، مبارزه با رژیم صهیونیستی و همچنین توضیح اتفاقات منطقه است که در قالب داستان و تصویر و متناسب با گروههای سنی برای بچهها بیان میشود. او از گرمای هوا و کار در آشپزخانه میگوید: «وقتی گرما به ما فشار میآورد و کار سختتر میشود، به یاد سختیهایی میافتم که عمهسادات و بانوان داغدار کربلا کشیدند و همین عشق به امامحسین (ع) باعث میشود این سختیها برایم شیرین شود. در عوضِ این خدمتها، فقط از امامحسین (ع) میخواهم محبت خودش و اهلبیت (ع) را همیشه در دلم نگه دارد، عاقبتم را خیر کند و در شب اول قبر و روز محشر به فریادم برسد.» زهرا میگوید: «وقتی اولین بار نگاهم به گنبد باصفای حرمهای مطهر میافتد، اولین حسی که در دل من شکل میگیرد، عظمت و بزرگی خداست. مخصوصاً وقتی به ضریح امامعلی (ع) و آن نقوش و طرحهایش نگاه میکردم، حس میکردم در برابر آن همه عظمت، من چیزی به کوچکی یک ارزنم؛ و وقتی بنده خدا چنین باشکوه است، خودِ خدا در ذهنم غیرقابلوصف جلوه میکند. دیدن حرم عموعباس (ع)، همان وفادارترین یار شاه کربلا، با آن مشک آبی که حضرت ابوالفضل (ع) برایش زیباترین پدری را کرد و لقب «ابوالقِربه» (پدر مشک) گرفت، احساسی از امنیت و غرور به دل آدم میدهد و حرم ارباب بیکفن، خودش روضهخوان تمام روز عاشورا بود.»
سرمایهگذاریهایی برای ظهور
حضور کودکان در پیادهروی اربعین مسئله مهمی بود که باید به خوبی مدیریت میشد. بسیاری از موکبها برنامههایی برای کودکان داشتند که با سرگرم کردنشان، این فرصت را به والدین میدادند که با استراحت توان کافی برای ادامه راه داشته باشند. دوندگیها و پیگیریهای فریبا زارعی را میان موکب پدافند هوایی ارتش من را بر آن داشت تا با او هم همراه شوم. او متولد سال ۶۹، فارغالتحصیل رشته پژوهشگری علوم اجتماعی و دبیر با سابقه بیش از ۱۵سال در زمینه کار فرهنگی برای کودکان و نوجوانان است. او میگوید: «کار اصلی من با کودکان است. امسال، با وجود محدودیتهایی که داشتیم، تلاش کردیم برای کودکان خاطرهای خوب و ماندگار از سفر اربعین بسازیم. این کار را در قالب بازی، هدیه دادن و رنگآمیزی انجام دادیم و به موضوعات حسینی، مهدوی و مبارزه با دشمن صهیونیستی پرداختیم. برای نوجوانها هم برنامهای داشتیم، اما به دلیل نبود شرایط لازم، نتوانستیم آن را اجرا کنیم.» او میگوید: «در مرحله اول، پاکی ذات بچهها من را جذب میکند؛ بچههایی که درگیر مشکلات و دادوستدهای دنیایی نیستند و بیچشمداشت محبت میکنند. کار با کودکان، کمتر دیده میشود، چون تصور میشود کاری آسان است و همه توان انجامش را دارند. اما باید گفت ممکن است کوچکترین اشتباهی به کودک آسیب بزند و آیندهاش را به خطر بیندازد. اما من کار با کودکان را نوعی سرمایهگذاری بلندمدت میدانم که منجر به ترویج شعائر دینی و تربیت انسانی با اخلاق میشود و زمینهساز ظهور امام زمان (عج) خواهد بود.»
آقاصمد خادم افتخاری
آقاصمد هم در موکب پدافند نیروی هوایی ارتش برای خودش اسم و رسمی پیدا کرده است. او نه ارتشی است و نه وابستگی نظامی به این ارگان دارد، اما هر سال همراه مادر پیرش به موکب پدافند میآید و خدمت میکند. میان استراحت در خیمهگاه بودم که مادر آقاصمد را دیدم. نایلونی به دست گرفته و میان زائرها میچرخید و زبالههای مانده را جمعآوری میکرد. سراغ خادمان موکب رفتم تا از احوالات این خانم که سن و سالی زیادی هم داشت، بیشتر بدانم. آنجا بود که خانم رسولی، یکی از خادمان موکب، از حال و هوای آقاصمد و مادرش که خادمان افتخاری موکب شده بودند، برایمان روایت کرد: «آقاصمد یکی از خادمان است که همراه مادر سالخوردهاش برای خدمت در موکب مرز مهران آمدهاند. بسیار فعال بود و از هیچ کاری دریغ نمیکنند. او مادرش را در یکی از چادرهای زائران مستقر کرده و هر یکدو ساعت سراغ او را از ما میگیرد. برای مادرش غذا، آب خنک و میوه میآورد. گاهی هم از ما میخواهد که نگاهی بیندازیم و ببینیم مادر خواب است یا در چه حالی است؟! او از لحظهبهلحظه حال مادرش باخبر میشود و پیگیر است.» روزی که موکب روبهروی ما دچار حریق شد، باد شدیدی هم وزیدن گرفت و لحظات بسیار دلهرهآوری رقم خورد. برای حفظ جان زائران مجبور شدیم چادر را تخلیه کنیم. او با شتاب به سراغ مادرش رفت، دستش را گرفت و خیلی سریع او را به جای امنتری برد. ساعت از ۱۳:۳۰ گذشت و گرمای مهران شدت گرفت. اما این جوان با چفیه برای مادرش سایهبان درست کرده بود، آب خنک به او میداد و خیلی مراقبش بود. بعد از اینکه اوضاع به حالت عادی برگشت، دست مادرش را گرفت و دوباره او را به چادر برگرداند. از آن پس، هر نیمساعت یکبار سراغ مادر را میگرفت. از آن روز مدام به این فکر میکنم که دعای خیر مادر، پشت سر این جوان است و بیتردید عاقبتبهخیر خواهد شد.
محمدسجاد خادم اولی موکب
با همان دستهای کوچک و جثه نحیفش، روی پنجههای پایش میایستاد تا قد و قامتش را کشیدهتر کند. تلاش میکند بهترین خدمت را به زائران اباعبداللهالحسین (ع) ارائه دهد. میروم و از او میخواهم از چرایی حضورش برایم روایت کند، میگوید: «من محمدسجاد ارجمندی هستم، ۱۰ ساله از اصفهان و ساکن پایگاه هشتم شکاری شهید بابایی. امسال برای اولین بار افتخار خادمی در موکب را دارم. وظایفی که در این مدت برعهده من گذاشته شده است، پذیرایی، نظافت و نگهبانی است.» به گرمای هوا و سختی کار در این شرایط اشاره میکنم، میگوید: «شوق خدمت به امامحسین (ع) باعث میشد همه سختیها برایم لذتبخش شود. وقتی زائران خوشحال میشدند و برای خادمان دعا میکردند، احساس میکردم همین دعاها برایم از هر چیز دیگری شیرینتر و ارزشمندتر است.» بعد هم از آرزوی قلبیاش میگوید، از ظهور مولایمان، امام زمان (عج).