گاهی یک جمله جهان را عوض میکند. درست مثل سال ۱۹۱۷ که وزیر خارجه بریتانیا با چند خط در «بیانیه بالفور»، موجودیتی به اسم اسرائیل را پایه گذاشت. حالا، ۱۰۸ سال بعد، همان بریتانیا، با یک جمله، شاید بدون اینکه خود بداند، دارد واقعیتی جدید را معماری میکند: «فلسطین». ۸۰ سال است که فلسطین نقطهای ثابت در سیاست جهانی است، اما موضع اخیر فرانسه، اسپانیا و نروژ و حالا هم بریتانیا که چشمانداز شناسایی دولت فلسطینی را در افق نمایان کرده، این موضوع را وارد مرحلهای تازه کرده است. بریتانیا که بانی تشکیل اسرائیل است، بهتازگی تهدید کرد که تا سپتامبر ۲۰۲۵، اگر آتشبس در غزه محقق نشود، مسیر به رسمیت شناختن فلسطین را خواهد رفت. همانطور که خیلیها گفتهاند، این تصمیمها بیشتر نمادین و ژستهایی سیاسی است که واکنشی به فشار افکار عمومی در جهان است، اما واقعیت این است که اقدامات نمادین، وقتی از آستانههایی خاص عبور کنند، دیگر صرفاً نمادین نخواهند ماند و برآیندها و نتایجی عملی به دنبال خواهند داشت که این برآیندها و نتایج، متفاوت از آن چیزی است که انجامدهندگان اقدامات نمادین، از آنها در ذهن داشتهاند. اینها را پیامدهای ناخواسته (Unintended Consequences) خواندهاند. نیکولاس اونوف، سازهانگار معروف برای توصیف مفهوم پیامدهای ناخواسته از مثال بازار در اقتصاد استفاده میکند: «در یک دنیای پیچیده، کارگزاران اغلب انتخابهایی میکنند که برایشان و برای دیگران پیامدهایی ناخواسته دارد که یا آن را پیشبینی نمیکنند یا به آن اهمیت کمی میدهند. یک بازار، مثالی کامل از این پدیده است. شمار زیادی از خریداران و فروشندگان تکبهتک نمیتوانند بر عرضه و تقاضای یک کالا اثر بگذارند، ولی بهطور جمعی، انتخابهای عقلانیشان پیامد ناخواسته تعیین قیمت کالا را دارد که آنها باید آن را بهعنوان ثابت بپذیرند».
وضع درباره فرانسه، بریتانیا، نروژ، اسپانیا و برخی دولتهای غربی دیگر هم به همین منوال است. ممکن است موضع لفظی اینها که گفتهاند دولت فلسطینی را به رسمیت خواهند شناخت، صرفاً کلام و گفتاری نمادین قلمداد شود، ولی همانطور که اونوف و برخی دیگر از سازهانگاران گفتهاند، وقتی افراد یا دولتها صحبت میکنند یا بیانیهای میدهند، صرفاً چیزها یا رویدادها را توصیف نمیکنند، بلکه جهان را میسازند و به آن معنا میدهند. در زندگی روزمره نیز، بارها همین را تجربه میکنیم: وقتی یک قاضی میگوید «شما آزادید»، فقط گزارش نمیدهد؛ در همان لحظه، واقعیتی جدید خلق میکند. دراین معنا، صحبتکردن و بیانیهها نه تنها ابزاری برای بیان واقعیتها هستند بلکه به تولید و شکلدهی واقعیتها و ساختارهای اجتماعی کمک میکنند، و حتی فراتر از این، آنها را میسازند. زبان و گفتمان، ابزار اصلی این برساختنها هستند. به قول نیکلاس اونوف «صحبت کردن، کنش و ساختن است.» وقتی فرانسه میگوید «فلسطین یک دولت است»، این فقط گزارش یک واقعیت نیست؛ یک کنش زبانی است که قواعد جدیدی برای نظام بینالملل میسازد، چه خود فرانسویها بخواهند و چه نخواهند. تکرار این بیانیهها و گفتارهای رهبران غربی درباره بهرسمیت شناختن فلسطین (هرچند بهطور مشروط و نیمبند)، بازتاب دو چیز است: اول، بازتاب تغییرات جدی در تصورات جهانی درباره مسئله فلسطین و اسرائیل است و دوم، این تغییر تصورات، به نتایجی عملی ختم خواهد شد.
در حالیکه تا پیش از این، دولتهای زیادی، دولت فلسطینی را که هنوز وجود خارجی ندارد به رسمیت شناختهاند، لفاظیهای دول اروپایی بهخصوص از این جهت که آنها هنجارسازان کلیدی نظام بینالملل هستند، حائز اهمیت است. اروپاییان، اگرچه قدرت نظامی امریکا یا چین را ندارند، اما قدرت نرم و هنجاری قابلتوجهی دارند. آنها نه تنها با کلامشان از واقعیت و واقعیتهای جدیدی خبر میدهند، بلکه با تکرار آن، این واقعیتهای جدید را میسازند. آنها چه بخواهند و چه نخواهند، با بیان و تکرار بهرسمیت شناختن فلسطین، در حال بازتعریف معنای «مشروعیت» چنین دولتی در مناقشه اسرائیل- فلسطین هستند.
البته کلام آنان به واقعیتهای دیگری هم شکل میدهد. تا پیش از این، اسرائیل در گفتمان غالب غربی، تصویری مشخص داشت: «دولتی قربانی» در محاصره دشمنان و دموکراسیای در دل خاورمیانه خشن. این بازنمایی، توجیهگر حمایت بیقید و شرط غرب از اسرائیل بود، اما واکنش نامتناسب اسرائیل به حمله ۷ اکتبر، این تصویر را بهشدت تضعیف کرده است. امروز در بخش مهمی از افکار عمومی غرب، اسرائیل نه یک قربانی، بلکه بهعنوان ناقض حقوق بشر و حتی یک دولت متجاوز دیده میشود. وقتی ماکرون با واژگانی که به زبان میآورد، میگوید که دنبال به رسمیت شناختن دولت فلسطینی است، گفتار او پیام آشکاری دارد: اروپا دیگر حاضر نیست در بازی بازنمایی اسرائیل بهعنوان تنها «قربانی مشروع» شرکت کند. این به معنای آغاز فروپاشی یک هویت برساخته و شکلگیری هویتی تازه برای اسرائیل است؛ هویتی که برچسب «ناقض هنجارهای بینالمللی» را یدک میکشد. ممکن است مواضع بیانی اروپاییان صرفاً نمادین قلمداد شود، اما مواضع نمادین، وقتی تکرار شوند، هنجار میسازند. الکساندر ونت گفته که تغییر واقعی زمانی رخ میدهد که چندین بازیگر کلیدی یک بازنمایی مشترک را بپذیرند و آنقدر این بازنمایی تکرار شود که به «دیگری تعمیمیافته» تبدیل شود. چیزی که امروز درباره فلسطین شروع شده، خبر از چنین چشماندازی میدهد: فرانسه، اسپانیا، نروژ، سپس بریتانیا و شاید آلمان. سازه انگاری از یک «نقطه اوج» (Tipping Point) صحبت میکند، یعنی اینکه اقدامات نمادین آنقدر شایع و رایج میشوند که هویت جمعی یک نظام (نسبت نظام با یک چیز) تغییر میکند. اسرائیل در چنین نظمی دیگر جایگاه سابق را نخواهد داشت و فشار برای تغییر رفتار آن، نه از طریق قدرت سخت، بلکه از طریق قدرت هنجاری اعمال خواهد شد.
چرا این اتفاق اکنون رخ میدهد؟ ماههاست که گفته میشود، طراحی ۷ اکتبر نتایجی وخیم برای فلسطینیان و خاورمیانه بهبار آورده که بزرگترین رهبران حماس مانند محمد الضیف که او را طراح ۷ اکتبر دانستهاند، حتی به فکرشان هم خطور نمیکرد. از قول برخی رهبران حماس نقل شده که اگر فقط کمی احتمال میدادند که ۷ اکتبر به چنین وخامتی خواهد انجامید، آن را طراحی نمیکردند. حمله حماس در ۷ اکتبر، یک شوک امنیتی بود، اما واکنش اسرائیل با بمباران مفرط و دیوانهوار غزه، بهجای احیای مشروعیت، به بحران مشروعیت اسرائیل انجامید. این هم، یکی از پیامدهای ناخواستهای است که شاید کمتر کسی به آن فکر میکرد. قبل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، فلسطین بهکلی از دستور کار بینالمللی خارج شده بود و بحثها، صرفاً بر مدار عادیسازی دولتهای عربی با اسرائیل در قالب توافقات ابراهیم میچرخید. از این بدتر، جریان راست اسرائیلی کوشید روند خالصسازی هویتی (هویت خالص یهودی) را در داخل خود تثبیت کند. بُعد اسرائیلی- فلسطینی مسئله، شناسایی قدس به عنوان پایتخت اسرائیل بود در حالی که در بُعد داخلی، جریان مسلط راست با تصویب قانون «دولت ملت یهودی» در ۲۰۱۸، عملاً اسرائیل را به عنوان خانه ملی یهودیان تعریف کرد، قانونی که «دیگرانِ اقلیت» را در موقعیت فرعی قرار داد. درواقع اسرائیل با این تصور که میتواند با نوعی پرش از یک چالش هویتی در داخل، وارد فرایند ادغام خود در منطقه و عادیسازی با اعراب شود، وارد توافقات ابراهیم شد. هفتم اکتبر دقیقاً واکنشی به این پرش، نادیده گرفتهشدن، یا بهعبارتی پاککردن صورتمسئله چالش هویتی بود. راست اسرائیلی، با شروع جنگ، بیشازپیش در مسیر نادیده گرفتن و سرکوب این بحران هویتی حرکت کرد؛ رویکردی که حالا، باز هم دارد پیامد ناخواسته جدیدتری برای اسرائیل به وجود میآورد. ۷ اکتبر و نوع واکنش به آن، اسرائیل را وارد روندی کرد که باعث تغییر ادراک جهانی از مسئله فلسطین و اسرائیل شد. این تغییر ادراکی، بستری برای بهرسمیت شناختن فلسطین، حتی بدون مذاکره بینالمللی فراهم آورده است. اروپاییان پیش از این مصر بودند که اگر شناساییای هم در کار باشد، از مسیر مذاکره عبور میکند ولی حالا میگویند که ممکن است در ماه سپتامبر، دولت فلسطینی را به رسمیت بشناسند. اصرار بر «خود یهودی خالص» در حالی که هویت فلسطینی نادیده گرفته میشود، نشاندهنده یک بحران هویتی عمیق در داخل اسرائیل و یک شکاف عمیقتر بین اسرائیل با هنجارهای جهانی است. اسرائیل به دنبال حفظ هویت یهودی خود بهعنوان یک نهاد سیاسی و اجتماعی است، حتی اگر این هویت نیاز به سرکوب و حذف دگرهای هویتی، به ویژه هویت فلسطینیها، داشته باشد و این دقیقاً همان چیزی است که آن را در تعارض فزاینده با جهان خارج قرار میدهد؛ تعارضی که در مواضع کلامی اروپا نمایان شده است.
دولتها فقط واقعیتها را با کلامشان بیان نمیکنند؛ آنها واقعیت را میسازند و اکنون واقعیتی جدید در حال شکلگیری است. ما عادت کردهایم به سیاست بهعنوان بازی قدرت نگاه کنیم؛ جایی که تانکها، موشکها و اقتصاد حرف اول را میزنند. اما واقعیت این است که جهان اجتماعی بینالملل به همان اندازه که مادی است، معنایی هم هست. قدرت گفتمان، قدرتی است که میتواند قواعد بازی را عوض کند. امروز اروپا با بهرسمیت شناختن فلسطین، نهتنها درباره آینده یک سرزمین حرف میزند، بلکه درباره ماهیت مشروعیت، هویت دولتها و نظام بینالملل سخن میگوید. این آغاز یک روند است؛ روندی که اگر ادامه یابد، ممکن است یکی از مهمترین تغییرات هنجاری در دهههای اخیر باشد. اینکه مایکل دی. هیگینز، رئیسجمهور ایرلند، از آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل، به اختیارات مندرج در فصل هفتم منشور سازمان ملل (از جمله استفاده از زور) برای ایجاد یک کریدور کمک به غزه متوسل شده، صرفاً یک نشانه شروع چنین روندی است.