جوان آنلاین: در ۳۰ آبان ۱۳۱۸، عبدالحسین میرزا فرمانفرماییان رئیس الوزرای سابق ایران، نوه عباس میرزا نایبالسلطنه و داماد مظفرالدین شاه قاجار در سن ۸۸ سالگی درگذشت. او به هنگام مرگ دارای ۳۲ فرزند بود و کارنامه سیاسی مطولی که بخشی از تاریخ معاصر را اشغال کرده است. در سالمرگ او پیجوی علل دشمنی رضاخان با وی شدهایم که به اشکال گوناگون بروز یافت. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
تبار فرمانفرماییان، در قامت خاندانی پرقدرت و متمول
در هر دوره از تاریخ، خاندانهایی را میبینیم که به لحاظ پیوند با قدرت، نفوذ و تمول فراوانی یافتهاند. خاندان فرمانفرماییان - که عبدالحسین میرزا در رأس آن قرار دارد- در زمره آنهاست. تبار او در تاریخ معاصر ایران ردپاهایی در خور رصد دارد که بخشی از تأثیرات آن در مقاله کیانا شریعت پارسا پژوهشگر تاریخ معاصر مورد اشارت قرار گرفته است:
«حضور خاندانهای بزرگ و بانفوذ، جزو جداییناپذیر از پیکر تاریخ معاصر ایران است. این خانوادهها به علت نسبتهای فامیلی با حکومتها همواره در رأس قدرت بودند و هرگاه شرایط اجازه میداد، از این قدرت و نفوذ به نفع خود استفاده و ثروت زیادی را جمعآوری میکردند. یکی از این خاندانهای متمول و پرقدرت ایرانی خانواده فرمانفرماییان بود که به علت رابطه خویشاوندی با خاندان قاجار، همواره متصدی امورات مهم حکومتی بودند. این خاندان در دوره قاجار و از زمان فتحعلیشاه تا پایان سلطنت احمدشاه، در رأس قدرت بودند و با روی کار آمدن حکومت پهلوی از مناصب دولتی کنار گذاشته شدند، اما به علت نفوذ و ثروت فراوان، مورد توجه حکومت و شخص رضاشاه بودند و شاه همواره از جانب آنها احساس خطر میکرد! به هر روی میتوان نتیجه گرفت که خاندانهای حکومتگر، همواره نقش بسیار مهمی در تاریخ معاصر ایران ایفا کردهاند. فرمانفرما یکی از این خاندانهای مشهور ایرانی بود. در این میان دو تن از اعضای این خاندان، یعنی فیروزمیرزا و عبدالحسینمیرزا توانستند متصدی مشاغل مهمی در دربار قاجاریه شوند و اعتبار و آبروی این خاندان را حتی بعد از روی کار آمدن حکومت پهلوی نیز حفظ کنند. عبدالحسینمیرزا با قبول حکمرانی ایالتهای مهم و ایجاد ارتباط با دول خارجه و تأمین منافع آنها در ایالتهای مذکور و همچنین دریافت پول از دولت مرکزی برای آرامکردن اوضاع، ثروت زیادی را از آن خود و خانوادهاش کرد. از همین رو این خاندان حتی پس از روی کارآمدن حکومت پهلوی و برکناریشان از رأس قدرت، ثروت و موقعیت اجتماعی خود را از دست ندادند و همواره آن را حفظ کردند. هر چند که در مقاطعی خاص، مورد ایذا رضاخان نیز قرار گرفتند...».
عبدالحسین میرزا چگونه فامیل «فرمانفرماییان» را برای خود برگزید؟
شاید در آغازین فرازها از این مقال به هنگام باشد که وجه تسمیه خاندان عبدالحسین میرزا به «فرمانفرماییان» را بدانیم. واقعیت این است که نامبرده به هنگام انتخاب فامیل در عهد رضاخان، با رندی به انتخاب این شهرت دست زد، چه اینکه قزاق نمیخواست تا مخدوم سابق خویش، همچنان با هویت شناخته شدهاش زیست کند! مهرماه فرمانفرماییان فرزند دهم عبدالحسین میرزا در خاطراتش خاطرنشان کرده است:
«من مهرماه فرمانفرماییان، فرزند دهم پدرم عبدالحسین میرزا معروف به فرمانفرما هستم. معمولاً در پسوند نام اولاد ذکور خاندان قاجار به جای کلمه خان، میرزا میآوردند. در واقع کلمه میرزا که در پسوند نام اولاد قاجار به کار میرفت، تشخص و امتیاز خاصی برای آنها در جامعه آن روز قلمداد میشد، زیرا اولاً این کلمه به جای کلمهخان، در پسوند نام سایر مردم به کار گرفته میشد، مضافاً افراد خارج از خاندان قاجار نیز همین که به مقام و درجهای میرسیدند یا مختصر سوادی بیشتر از سایرین کسب میکردند، همین کلمه را در پیشوند نام خود میآوردند و کلمه خان را هم در پسوند نگاه میداشتند. در آن روزگار نام خانوادگی وجود نداشت و اشخاص را به القابشان میشناختند. لقب پدر من ابتدا نصرتالدوله، سپس سالار لشکر و بالاخره فرمانفرما شد و در نهایت با همین لقب مشهور شد. خانواده او مستخدمان و کارمندان او را در غیاب شازده مخفف شاهزاده مینامیدند و در حضورش او را قربان اصطلاح مؤدب و رایج در فارسی و مخفف قربانت شوم خطاب میکردند...».
در خاطرات منوچهر فرمانفرماییان دیگر فرزند عبدالحسین میرزا داستان به شکلی جذابتر بیان شده است:
«رضاشاه با نگاه به ترکیه که در آن برنامههای کلان نوینسازی در حال انجام بود، بر نظر خویش مصر میشد که تنها راه کشاندن کشورش به قرن بیستم، محو کهنه و نشاندن نو به جای آن است. معماری سنتی ایران با طاقهای قوسی و ریزنقشهای منبتکاری، جای خود را به بلوکهای سنگین به سبک اروپایی داد! القاب منسوخ گردید و برای نخستینبار در تاریخ ایران هر مردی بید یک نام خانوادگی برگزیند و آن را به ثبت برساند. زمانی که در ۹ سالگی به بلژیک رسیدم، نامم با عنوان منوچهر فیروز - که از اسم کوچک پدربزرگم گرفته شده بود- به ثبت رسید. چند سال بعد ناگهان باخبر شدم که نام خانوادگی ما حالا فرمانفرماییان است. پدرم یکی از القابش را به عنوان نام خانوادگی جدید برگزیده بود. مدارک مدرسه تغییر داده شد و من ناگهان هویت جدیدی پیدا کردم، درست مثل میلیونها نفر در سراسر ایران که نام دهکده یا شغلشان برای همیشه به نامشان ثبت شد. دو تن از برادرانم، نصرتالدوله و سرتیپ محمدحسنمیرزا، چون مدت زیادی از نام فیروز استفاده کرده بودند، نخواستند آن را تغییر دهند. در نتیجه بچههای آنها، نسبت به من و بقیه اعضای خانواده نام متفاوتی پیدا کردند... در آغاز پدرم میخواست لقبش را بدون تغییر به عنوان نام خانوادگی ما به ثبت برساند، اما رضاشاه آن را ممنوع کرد. بعد سعی کرد نام فرمانفرمایی را ثبت کند، اما با سرگشتگی دریافت که این نام و تعدادی نامهای مشابه دیگر، پیش از آن به ثبت رسیدهاست! بعدها متوجه شد مأموری از طرف شاه این نامها را به دروغ به ثبت رسانده تا پدرم را از به ارث گذاشتن این لقب، به هر شکل برای آینده باز دارد، اما از نام فرمانفرماییان غفلت شده بود، شاید به این دلیل که زیاد آهنگ ارمنی داشت و به این ترتیب، پدرم آن را برگزید...».
کودتای رضاخان، واژگونی اقبال عبدالحسین میرزا
رضاخان در دورهای، نگهبان منزل عبدالحسین میرزا بود. با این همه قزاق پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، با مخدوم سابق خویش از در دشمنی درآمد. در اینباره علل فراوانی ذکر شده است، عقده حقارت پهلوی اول از گذشته خویش با فرمانفرما، املاک و ثروت گسترده او و نیز ارتباط فرزندش نصرتالدوله با اروپاییها که میتوانست برای شاه دردسرساز بوده باشد. نخستین مواجهه رضاخان با عبدالحسین میرزا، در دستگیریهای گسترده پس از کودتا روی داد.
به تعبیر محمدتقی بهار «مدرس، شیخ حسین یزدی، حاج مجدالدوله، فرمانفرما، تیمورتاش، رهنما، دشتی، فرخی، فدائی و من و سید هاشم وکیل و جماعتی کثیر از این قبیل همه حبس شدند. من در محبس نمره دو - که شبانه به آنجا وارد شدم- هنگامه عجیب و غوغای تماشایی دیدم، از پیر ۸۰ ساله تا پسربچه ۱۴ ساله که او را با زیرشلواری از خانه کشیده و آورده بودند...».
مرگ نصرت الدوله، زخمکاری رضاخان به عبدالحسین میرزا
به شهادت تاریخ، پیش از انتخاب رضاخان برای حاکمیت بر ایران از سوی انگلیسیها، آنان به نصرتالدوله فیروز نظر داشتند. با این همه و به دلایلی، او مورد گزینش نهایی قرار نگرفت. این فرآیند از چشم قزاق دور نماند و به رغم همراهی فیروز با تحولات پس از کودتا پهلوی اول هماره او را یک تهدید قلمداد میکرد. سرانجام بهانه لازم به دست شاه آمد و نصرتالدوله به مرگ در سمنان رهنمون گشت! سیدمرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در اینباره مینویسد:
«یکی از وقایعی که تأثیر زیادی بر فرمانفرما گذاشت، مرگ فرزند ارشدش فیروز فیروز مشهور به نصرتالدوله بود. او از چهرههای شاخص اواخر قاجار و پهلوی اول بود که طی دوران زندگی خود مناصبی، چون وزارت عدلیه، خارجه، دادگستری و مالیه را برعهده داشت و در ادوار چهارم، پنجم و ششم نماینده مجلس شورای ملی بود. نصرتالدوله یکبار در سال ۱۳۰۸ به اتهام ارتشا بازداشت شد و به چهار ماه زندان، محرومیت از خدمات اجتماعی و پرداخت غرامت محکوم شد. وقتی در سال ۱۳۰۹ به سبب بیماری آزادش کردند تا سال ۱۳۱۵ مشغول رسیدگی و رونق بخشیدن به املاکش بود تا اینکه بار دیگر در این سال بازداشت و این بار به زندان سمنان منتقل شد. درباره دلایل بازداشت دوم نصرتالدوله دو روایت وجود دارد؛ یکی اتهام همکاری با سردار اسعد بختیاری برای برانداختن رژیم پهلوی و دیگری دادن اطلاعاتی به یک تبعه فرانسه، برای فضاسازی علیه رژیم رضاخان. گفته میشود چندی پیش از بازداشت نصرتالدوله، جراید فرانسه مطالبی درباره دیکتاتوری رضاشاه و غصب املاک مردم نوشتند. در پی این واقعه رکنالدین مختاری رئیس وقت شهربانی، انگشت اتهام را متوجه نصرتالدوله کرد که چنین اطلاعاتی را به دیپلماتی فرانسوی داده که مستأجرش بود و روابط گرمی با او داشت. اینچنین بود که یکسال پس از توقیف وی و انتقالش به زندان سمنان، در دی ۱۳۱۶ خبر مرگش - که به عقیده بسیاری مشکوک به نظر میرسید- را به فرمانفرما دادند. فرمانفرما به نصرتالدوله بیش از دیگر فرزندانش علاقه داشت و مرگ او تأثیر بدی در روحیهاش گذاشت. فشار دستگاه در جلوگیری از برگزاری مراسم تشییع و ترحیم، اندوه فرمانفرما را دوچندان کرد. رضاشاه همچنین بازماندگان نصرتالدوله را مکلف کرد تا رشوه ۲۸ هزار پوندی انگلستان به نصرتالدوله در عقد قرارداد ۱۹۱۹ را به دولت بازگردانند. فرمانفرما برای تأمین وجه درخواستی مقدار قابل توجهی از اموالش را فروخت. در همان سال رضاشاه باغشاه را نیز تصرف کرد. مرگ نصرتالدوله و ضبط اموال فرمانفرما از سوی رضا شاه، او را ضعیف و ناتوان کرد و باعث شد در دو سال پایان عمر گوشهنشینی اختیار کند. عبدالحسین فرمانفرما سرانجام در ۳۰ آبان ۱۳۱۸، پس از دو سکته مغزی پیاپی در سن ۸۷سالگی، در باغ ییلاقی خود واقع در رضوانیه شمیران درگذشت...».
رضاخان در هیئت گربهای سیاه که نقشه ایران را میبلعد!
گفتیم که رضاخان به نصرتالدوله نگاهی مثبت نداشت. تنها رویدادی کوچک میتوانست، این سوءظن را به یک انتقامجویی تمام عیار مبدل سازد. آن رویداد چاپ کاریکاتوری از رضاخان در جریدهای فرانسوی بود که قزاق را به سان گربهای در حال بلعیدن ایران نشان میداد! ستاره فرمانفرماییان دیگر فرزند عبدالحسین میرزا در شرح ماجرا میگوید:
«در جراید فرانسوی، کاریکاتوری انتقادی در باره رضاخان درج شده بود. این طرح به نشان علاقه مفرط رضاشاه در تصاحب املاک دیگران، گربه سیاهی به شکل رضاشاه را نشان میداد که در حال بلعیدن نقشه ایران بود! زیر کاریکاتور نوشته بودند گربه ایرانی! رضاشاه از تشبیه خودش به گربه، به ویژه که در زبان فرانسه واژه گربه به همان صورت شاه تلفظ میشود، به شدت خشمگین بود و دولت فرانسه را به قطع رابطه تهدید کرد. او نصرتالدوله را متهم کرد که در این قضیه نقش داشته است و از همین روست که همه خانواده متفقالقولند که نصرتالدوله گرفتار مجازاتی به ناحق شده است. چنانچه خود نصرتالدوله هم پیش از این مرگ نابهنگام و تلخ، برای پدرش که بسیار دوستش میداشت، طی نامهای چنین نوشته بود: پدر عزیزم! من میمیرم، بیگناه نسبت به مخلوق و برای دشمنی بیجهت از طرف آنها و، اما نسبت به خالق آنچه در این مدت فکر و جستوجو در خودکردهام، گناهی که قابل چنین کیفر باشد، نیافتهام...».
شب واقعه در سمنان
سیدکاظم آقا شریعت پناهی فردی است که نصرتالدوله فیروز در دوره تبعید به سمنان، به اراده شهربانی در منزل او ساکن شد. او روایت شب واقعه را به ترتیب پی آمده به تاریخ سپرده است:
«شهربانی سمنان تصمیم گرفت که نصرتالدوله فیروز را در سمنان و منزل مسکونی بنده تحتنظر نگه دارد. معلوم میشود که شهربانی سمنان در آن زمان، محرمانه با مرکز مکاتبه کرده و حیاط بیرونی منزل ما را برای اقامت نصرتالدوله فیروز مناسب تشخیص داده است. بدون آنکه به بنده اطلاعی بدهند، یک شب عدهای افسر و پاسبان و مأمور آگاهی به خانه بیرونی ما آمدند و اتاقهای آنجا را تصرف کردند! رئیس شهربانی وقت سمنان با کمال عذرخواهی سخنانی بیان کرد و گفت: از مرکز دستور داریم که نصرت فیروز را در منزل شما مسکن دهیم و البته چند نفر مأمور آگاهی و پاسبان هم برای حفاظت، شب و روز در اینجا اقامت خواهند داشت. در آن هنگام شهربانی سمنان، قسمت بیرونی منزل ما را اشغال کرده بود. از اتاقهای اندرونی ما دو اتاق هم برای مأمورین شهربانی و آگاهی اختصاص داده بودند و بقیه اتاقها را برای خانواده من باقی گذاشته بودند. در مقابل در بیرونی، تعدادی پاسبان و مأمورین آگاهی ایستاده بودند و شب و روز کشیک میکشیدند. حدود سه ماه این وضع ادامه پیدا کرد تا اینکه چند شب پیش که در اتاق اندرونی خود خوابیده بودم و پاسی از نیمه شب گذشته بود در اثر سر و صدای زیاد از خواب پریدم. گوش فرا دادم، شنیدم در اتاقی که نصرتالدوله فیروز سکونت داشت، فعالیتهای مشکوکی در جریان است. ساعت حدود دو نیمه شب بود. افرادی که مأمورین شهربانی و آگاهی بودند، در حیاط بیرونی ما در حال رفت و آمد بودند. گاهی آهسته با یکدیگر صحبت میکردند و زمانی هم صدایی شبیه به فریاد ضعیفی به گوش رسید. بعد از آن سکوت سنگینی حکمفرما شد! معلوم شد که دیگر در آن اتاق فعالیتی نمیشود، اما مأمورین در حیاط نزدیک اتاق نصرتالدوله فیروز، در حال رفت و آمد بودند و آهسته صحبت میکردند. سرانجام صبح شد و من خیلی زود از بستر خواب بلند شدم، دیدم که خانم من هم بیدار است. گفتم خانم شما دیشب بر خلاف شبهای قبل از اتاق نصرتالدوله سر و صدایی نشنیدید؟ خانم بنده گفت چرا و این مسئله باعث شد که من تا صبح خواب به چشمم نیاید! ما مشغول صرف صبحانه شدیم. در همان زمان ستوان یکم فولادی به اتاقمان آمد و گفت شما دیشب راحت خوابیدید؟ گفتم بلی. فولادی پس از صرف چای و صبحانه هنگامی که داشت اتاق را ترک میکرد، گفت فردا ما اینجا را ترک میکنیم، شما راحت باشید، چون نصرتالدوله فیروز فوت کرده است! بنده بعدها فهمیدم که آن سر و صدا در آن شب برای آن بوده است که پاسبانها سرگرم خفهکردن نصرتالدوله فیروز بودهاند...».
رضاخان به تمامی اموال عبدالحسین میرزا نظر داشت
گفتیم که اموال و به ویژه املاک عبدالحسین میرزا، اشتهای سیری ناپذیر رضاخان را برانگیخته بود. هم از این روی اقوام میرزا به او توصیه میکردند که با دست خود اموال مورد علاقه شاه را به او ببخشد و خود را با این زمین خوار وحشی درگیر نکند! مریم فیروز فرزند عبدالحسین میرزا اینگونه به شرح ماجرا پرداخته است:
«زمینهای جعفرآباد، حوالی خط آهن به پدرم تعلق داشت. رضاشاه درصدد دستیابی به آنها بود. یک روز مظفر نزد من آمد و گفت مریم، شاهزاده نزدیک است که از بین برود! آنها زمینها را میگیرند و او بیهوده سرسختی میکند... برای چارهجویی، نزد محتشمالسلطنه پدرشوهرم رفتم و گفتم خانواده در شرف از بین رفتن هستند! او هم به دیدار فرمانفرما رفت و به او گفته بود با که درافتادهای؟ برو و زمینها را ببخش! او هم همین کار را کرد، ولی متوجه شد به زمینهای جعفرآباد قانع نیستند. شاه تصمیم گرفته بود که تمام زندگیاش را بگیرد. برادرم نصرتالدوله در یک سال آخر، جانب احتیاط را از دست داد. منزلش را برای اجاره به یک اروپایی واگذار کرد و با آنها رفت و آمد داشت و همین را مستمسک قرار دادند و به منزلش ریختند. در حین جستوجوی آنجا، دو قبضه تفنگ کهنه متعلق به پدرم را پیدا کردند و بر اثر همین جریان او را دستگیر و به سمنان تبعید کردند و سرانجام با آن وضع فجیع او را کشتند. شباهت زیادی بین مرگ سیدحسن مدرس و نصرتالدوله وجود دارد. همان سالی که مدرس را گرفتند، او را نیز دستگیر کردند و به همان شکلی که سید را کشتند، نصرتالدوله را هم مسموم کردند. من در محاکمه رکنالدین مختاری رئیس شهربانی وقت که بعد از رضاشاه و به درخواست مظفرفیروز (پسر نصرتالدوله) صورت گرفته و بسیار جالب برگزار شد، شرکت کرده بودم. وی در اعترافات خود اظهار داشت برای انجام مأموریت به سمنان عزیمت کرده بودیم، یک لیوان آب زهرآلود به او دادیم، وقتی که دیدیم هنوز زنده است، او را خفه کردیم! درست همان کاری که با مدرس کرده بودند...».