روزهایی که بر ما میگذرد، تداعی گر کشتار عظیم مسجد گوهرشاد به دستور رضاخان است. در آن رویداد تاریخی مردمی قتل عام شدند که دستور رضاخان مبنی بر متحدالشکل کردن البسه مردم را نوعی فرهنگ زدایی از جامعه قلمداد میکردند و بدان معترض بودند. این رخداد به مثابه علامتی در تاریخ ایران باقی ماند، تا همگان دریابند که تجدد در تحمیل خویش بر ایرانیان، جز از فریب و جبر بهره نبرده است. مقال پی آمده با استناد به پارهای از روایات و تحلیلها، درصدد است تا به بسط این مقوله بپردازد. مستندات این نوشتار، بر تارنمای پژوهشگاه تاریخ معاصر ایران وجود دارد. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
باید در قدم اول، کلاهها تبدیل به شاپو بشود!
کشف حجاب رضاخانی در کلید خوردن و تداوم خویش، از منظری سطحی و بیعیار مایه میگیرد. او گمان میبرد که این لباس است که انسانها و فکر آنان را میسازد و هم از این روی، کشورهای پیشران در عرصه علم و صنعت نیز، با تغییر لباسهای خود به این مرتبت نائل شده اند! این تفکر معوج اما، در عمل نیز هزینههایی فراوان به روی دست ملت نهاد، که کشتار مسجد گوهرشاد و نیز زنانی که در حمله گزمههای رضاخانی جان باختند، از این قبیلاند. سید مرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ماجرا را به این ترتیب روایت کرده است:
«بررسی کشف حجاب رضاشاهی، بدون اشاره به قانون اتحاد شکل البسه و تبدیل کلاه ناقص است. قانونی که نشاندهنده نگاه شبهمدرنیستی حاکم بر سیاستهای فرهنگی رضاشاه و نخبگان حامی اوست، که استفاده از پوشش مرسوم و سنتی مردان ایرانی را، یکی از عوامل سرشکستگی و نشانه عقبماندگی ایرانیان میداند. از این رو در یک فرمان سراسری مقرر شد، که همه مردان کلاه جدیدی با نام کلاه پهلوی را بر سر بگذارند، که شبیه کلاه نظامیان فرانسوی در آن روزگار بود. در ۶ دیماه سال ۱۳۰۷ ش، مجلس هفتم شورای ملی با فشار رضاشاه، طرح اتحاد شکل البسه و تبدیل کلاه را در چهار ماده و هشت تبصره تصویب کرد، قانونی که در ماده اول آن آمده بود: کلیه اتباع ذکور ایران که برحسب مشاغل دولتی دارای لباس مخصوص نیستند، در داخله مملکت موظف هستند که ملبس به لباس متحدالشکل شوند... در این قانون که زمان اجرای آن در شهرها از ۱ فروردین ۱۳۰۸ ش و در روستاها از ۱ فروردین سال ۱۳۰۹ تعیین شده بود، هشت طبقه از جمله مجتهدین، مراجع امور شرعیه دهات و قصبات، مفتیان اهل سنت، پیشنمازان دارای محراب، محدثین، مدرسین فقه و اصول و روحانیون ایرانی غیرمسلم، مستثنی بودند. متخلفان از این قانون در صورتی که شهرنشین بودند، به جزای نقدی از یک تا پنج تومان یا حبس از یک تا هفت روز و در صورتی که شهرنشین نبودند، به حبس از یک تا هفت روز محکوم میشدند. رضاشاه شش سال بعد (خرداد ۱۳۱۳ ش) و پس از بازگشت از سفر ترکیه به عنوان تنها سفر خارجی در دوران حکومتش، این چنین دستور داد تا کلاه پهلوی روی سر مردان ایرانی به کلاه شاپو تغییر شکل دهد: ما باید صورتا و سنتا غربی بشویم و باید در قدم اول، کلاهها تبدیل به شاپو بشود و هنگام افتتاح مجلس شورا، همه باید با شاپو حاضر شوند و در مجلس هم باید کلاه را به عادت غربی بردارند...».
لایحهای که نمایندگان آن را مضحک میدانستند!
مطرح شدن طرح متحدالشکل کردن لباسها، اسباب تعجب برخی از نمایندگان مجلس هفتم گشت! آنان که در کشور هزاران نوع معضل یا اقدام معطل میدیدند، از خود سؤال میکردند که پرداختن به موضوعی که دغدغه یا مسئله مردم نیست و حتی میتواند آنان را به واکنش وادارد، چه دلیلی میتواند داشته باشد؟ آیت الله سید رضا فیروزآبادی نماینده خیراندیش آن مجلس، در زمره این طیف به شمار میرفت. سید هاشم منیری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این موضوع معتقد است:
«کلاه شاپو، اگرچه در سال ۱۳۰۶ برای مردان اجباری شد و الزام به استفاده از آن، در سال ۱۳۰۷ به تصویب مجلس رسید، اما از سال ۱۲۹۶ در برخی از شهرهای بزرگ و ادارات استفاده میشد. البته پوشیدن آن در همان زمان که استفاده از آن اجباری نبود، با مخالفتها و اعتراضهایی همراه شد. تا جایی که برخی از دولتمردان از جمله محسن صدر معاونت وزارت دادگستری وقت، به دلیل معمم بودن با آن مخالفت کرند، زیرا این مسئله را مغایر با فرهنگ ایرانی و اسلامی خود میپنداشتند. تصویب طرح متحدالشکل کردن لباسها، در مجلس هفتم با حرف و حدیثهای زیادی از سوی موافقان و مخالفان همراه شد. برخی از مخالفان از جمله سیدرضا فیروزآبادی، بر این باور بودند که مطرح شدن این طرح آن هم با قید دو فوریت، باعث تمسخر نمایندگان و نیز خود مردم خواهد شد، زیرا هدف اصلی نمایندگان در مجلس رفع مشکلات و تلاش برای بهبود شرایط زندگی مردم است، نه دخالت در پوشیدن کلاه و لباسشان. نکته درخور تأمل این نماینده معترض این بود که در کشورهای غربی، از جمله خود انگلیس، قانونی تحت عنوان یکسانسازی لباس وجود ندارد و هرکسی با هر لباسی که دوست داشته باشد در انظار ظاهر میشود، زیرا دولتمداران آنجا دلیل پیشرفت و توسعه را، در لباس و کلاه نمیدانند. نکته شایان تأمل این است که اگرچه برخی از اطرافیان مذهبی شاه، وی را از تصمیم اشتباه خود درباره متحدالشکل کردن لباس و در ادامه کشف حجاب زنان بازداشتند، اما به واسطه دیکتاتوری ذاتی رضاشاه، امکان تأثیرگذاری در وی وجود نداشت. مخبرالسلطنه که از نزدیکان شاه بهشمار میآمد، در همین باره اظهار کرده است: رأی، رأی پهلوی بود و وزرا واضعی بین وزارتخانه و شاه، نَقیر و قِطمیر باید به عرض شاه برسد و آنچه امر شد، اطاعت شود!...».
صبح خونین یکشنبه ۲۱ تیرماه ۱۳۱۴.
اما رخداد خونین مسجد گوهرشاد، از کجا کلید خورد و چه فرآیندی بدان منتهی گشت؟ باید گفت که علائم اراده رضاخان در هویت زدایی از جامعه، از سالها پیش آغاز شده بود و صبح خونین یکشنبه ۲۱ تیرماه ۱۳۱۴، نقطه اوج آن به شمار میرفت. این امری که سید مرتضی حسینی در ادامه پژوهش خویش، بدان میپردازد:
«قیام خونین مسجد گوهرشاد در تیرماه سال ۱۳۱۴ ش، واکنشی بهموقع به این زمینهسازیهای چندینساله بود. رضاشاه، روحانیت را قویترین سازماندهنده مقاومت اجتماعی پیش روی برنامههای خود میدید. برخورد بیرحمانه و خشن او با آیت الله شیخ محمدتقی بافقی در نوروز سال ۱۳۰۶ ش، که به حضور بیحجاب همسر رضاشاه در حرم حضرت معصومه (س) معترض شده بود نیز، در همین راستا قابل بررسی است. نخستین واکنش روحانیت علیه حجابزدایی، از شیراز آغاز شد. در ۱۳ فروردین ۱۳۱۴ شمسی و در جریان جشنی که با حضور علیاصغر حکمت وزیر معارف، در مدرسه شاهپور شیراز منعقد شده بود، عدهای از دختران جوان بر روی سن ظاهر گشته، بهناگاه برقع از روی برگرفتند و با چهرهای باز و گیسوانی نمایان، پایکوبی را آغاز کردند! با انتشار این خبر در فردای آن روز، در مسجد وکیل شیراز، اجتماعی توسط روحانی مبارز سید حسامالدین فالاسیری برپا شد. وی در سخنرانی خود به انتقاد از عملکرد رژیم پرداخته و به مردم هشدار داد، که مواظب توطئهها باشند. به دنبال این سخنرانی، بلافاصله ایشان را دستگیر و محبوس کردند! پس از دستگیری فالاسیری، روحانیون حوزه علمیه مشهد به اعتراض برخاستند و در منزل یکی از روحانیون طراز اول شهر به نام آیتالله سید یونس اردبیلی، جلسهای برگزار کردند تا علیه طرح قریبالوقوع کشف حجاب اعتراض کنند. آنها پس از مشورت تصمیم گرفتند، نمایندهای جهت گفتوگوی مستقیم با رضاشاه به تهران اعزام شود. آیتالله حاجآقا حسین قمی، از مراجع عظام، برای این مأموریت به تهران اعزام شد، اما پس از عزیمت به تهران، در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) بازداشت و ممنوعالملاقات گردید! مردم مشهد که از سرنوشت آیتالله قمی نگران بودند، در حرم امام رضا (ع) تجمع کردند. آنها همچنین خواهان آزادی شیخ محمدتقی بهلول، واعظ پرشور مخالف کشف حجاب بودند. بهلول زیرنظر مأموران دولت در حرم امام رضا (ع) محبوس بود. مردم با آگاهی از این موضوع، در محل توقیف او تجمع کرده و وی را آزاد کردند. روز جمعه ۲۰ تیرماه، همزمان با سالگرد به توپ بستهشدن حرم امام رضا (ع) توسط قوای روسیه در سال ۱۳۳۰ ق، معترضان در مسجد گوهرشاد تحصن کرده و پای منبر روحانیون ازجمله شیخ محمدتقی بهلول نشستند. در این روز بین مردم معترض و مأمورانی که قصد برهمزدن تجمع را داشتند، درگیریهایی رقم خورد و تعدادی از معترضان به شهادت رسیدند، با این حال تحصن ادامه یافت. صبح یکشنبه ۲۱ تیرماه ۱۳۱۴ ش، به دستور مستقیم رضاشاه، مأموران نظامی به تحصن در مسجد گوهرشاد حمله کرده و با انواع سلاحهای گرم، جمعیت متحصنین را به خاک و خون کشیدند. حاصل این اقدام بیرحمانه، شهادت جمع زیادی از مردم بیگناه بود. به دنبال این حادثه، تعدادی از روحانیون طراز اول حوزه علمیه مشهد دستگیر شدند، به گونهای که این حوزه که مرکز مقاومت علیه کشف حجاب بود، تقریبا از هم فروپاشید! مدارس دینی تخریب گشت و حکومت نظامی در مشهد سایه سیاه خود را پهن کرد...».
من زنده ام، مرا دفن نکنید!
تاریخ شفاهی کشتار مسجد گوهرشاد آنچنان که باید ثبت نشد، چه اینکه در آن دوره خاطره نگاری به سان امروز رواج نداشت. با این همه آنان که مشاهدات خود را از این فاجعه بزرگ به تاریخ سپردهاند، وقایعی فجیع را روایت میکنند. شکرالله صفاپور در زمره آنان است که تا زنده به گور شدن، لحظاتی فاصله داشته است:
«شلیک جدی با تفنگ حقیقی شروع و جمعیت را متزلزل ساخت و عدهای نمیدانم چند نفر کشته شدند و عدهای از مردم - که شاید گناهی هم نداشتند- مقتول و مجروح و اسیر و دستگیر شدند و کمکم تیر و تفنگ خاتمه یافت و ناله مجروحین، از گوشه و کنار به گوش میرسید. یکی از مجروحین میگفت: من گلوله به پایم خورده و مجروح بودم، اما مرا هم جزء مقتولین در کامیون انداختند و هر چه داد و فریاد کردم: بابا من زنده هستم، کسی به حرفم گوش نداد، چون شلوغ بود. عاقبت درحالیکه میخواستند مقتولین را در خاک و در گودال دفن کنند، من فریاد زدم و گفتم: من زنده هستم، مرا دفن نکنید...».
صدرالاشراف: هیئت دولت از دستور کشتار در مشهد اطلاعی نداشت!
رضاخان ارتش خود را نه برای دفاع از کیان کشور، که برای سرکوب مردم سامان داده بود. در بزنگاههای حمله و کشتار نیز، او بود که به نظامیان دستور میداد، در حالی که گاه دولتمردانش نیز از ماوقع بیاطلاع بودند! این رویداد، عینا در واقعه حمله به مسجد گوهرشاد نیز به وقوع پیوست. محمدرضا چیت سازیان پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، دیدگاه محسن صدرالاشراف از دولتمردان عهد پهلوی اول در این باره را، اینگونه تبیین کرده است:
«محسن صدر در خاطرات خود، چگونگی گسترش کشف حجاب آمرانه در جامعه را تشریح میکند. او نشان میدهد که چگونه دستور به مناطق محلی مخابره شد، که ترک حجاب را با تشویق و ترغیب و در غیر این صورت با زور در مجالس عمومی انجام دهند و طبقات مرفه و متمول جامعه را تشویق کنند، که با خانمهای خود در آن مجالس حاضر شوند، تا به تدریج این مسئله در میان عموم مردم رایج شود. نکته جالب در این زمینه این است، که، چون قوه قهریه، یعنی شهربانی متولی یک امر فرهنگی شده بود، در بسیاری از ولایات و استانها، با شدت و حدت هر چه تمامتر با مردم برخورد کردند. در این میان دو ولایت قم و مشهد، به شدت به مخالفت برخاستند. بدین ترتیب حادثه مسجد گوهرشاد، که واقعهای مهم و اثرگذار در تاریخ معاصر محسوب میشود، رقم خورد. رضاشاه بر آن بود که از آنجایی که برای عموم مردم تغییر ناگهانی در حجاب و عفاف مشکل است، لازم است ابتدا وزرا و معاونین پیشقدم شوند و هفتهای یک شب با خانمهای خود، به کلوب ایران بروند. محسن صدر در خاطرات خود به این نکته اشاره میکند، که هیئت دولت از اقداماتی که در جهت سرکوب شورش مردمی در مشهد رخ میداد، اطلاعی نداشت و هیچ یک از وزرا، از دستورهای مستقیم شاه به نظامیها و شهربانی مشهد مطلع نبود. حتی اگر وزیر کشور اطلاع مختصری در ارتباط با این حادثه داشت، ابراز نظر نمیکرد. بدین ترتیب دولت مدرن رضاشاهی به حکومتی شخصی تبدیل شده بود، که بالاترین مراجع قدرت نیز توان کوچکترین مخالفتی با نظرات و دیدگاهها و اوامر ملوکانه نداشتند. نوسازی در این دوره، بیش از آنکه با هدف بهبود شرایط اجتماعی و عمق بخشیدن به آگاهیها در راستای تعالی جامعه باشد، در راستای نگرشها و اهداف فردی پیش میرفت. نکتهای که از خاطرات صدر به ذهن میرسد، این است که شاه ایران را به مثابه ملک خود در نظر گرفته بود، که هرگونه میخواهد، میتواند در آن اقدام به تغییر و تحول کند...».
واقعه «حره» در مشهد
کشتار مسجد گوهرشاد آستان قدس رضوی (ع)، چنان تاثیری بر ذهن و اندیشه علما و مردم مسلمان ایران نهاد، که تا سالها آن را با خویش داشتند و در هرمجال به روایتش و توصیفش میپرداختند. مصداق تازه نشر یافته اینگونه روایت ها، حاشیه نگاشت زنده یاد آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی بر چهارمین مجلد از فهرست کتابخانه آستان قدس رضوی (ع) است، آنگاه که ذکر نیکی از فتح الله پاکروان به میان میآورد:
«این مرد (فتحالله پاکروان)، کسی است که بزرگترین خیانتها را به آستان قدس مرتکب و به دستیاری او و چند تن همچون او از ملاحده عصر، آن اهانت و بیادبی بزرگ و تاریخی و کشتار دستهجمعی مسلمین بیگناه در عتبه مقدّسه رضویه (علی مشرفها آلاف السلام و التحیه)، به فجیعترین وضعی که تاریخ جز در مورد واقعه حره نظیر آن را نشان نمیدهد، انجام شد و همان کسی است که در دوره تولیت و ایالت خراسان، آنچه توانست در هتک ناموس و اعراض مردم و حبس و قتل بزرگان و علما و محو آثار دین و اسلام و آزادی مرتکب شد و همان کسی است که به امر حکومت وقت، جشن کشف حجاب بانوان را که با زور بیسابقه و جنایات بزرگ در ایران انجام شد، در ایوان صحن مطهّر رضوی (علیهالسلام) با زور سرنیزه تشکیل داد و انصافا مطالبی که در دوره ایالت و تولیت این مرد در خراسان و سایر شهرستانهای ایران به دست او و امثال او واقع شد، در صفحات تاریخ، کمنظیر است. لعنهالله علیهم و علی أعوانهم و علی من أمرهم بذلک. لطفالله الصافی».
بهلول از افغانستان، زنده برنخواهد گشت!
در اعتراض گسترده اهالی خراسان به تغییر لباس، نام یک واعظ مجاهد فراوان به میان آمده است: زنده یاد حاج شیخ محمدتقی بهلول گنابادی. خوشبختانه بهلول اقبال یافت تا در پی تحمل ۳۰ سال زندان در کشور افغانستان، آزاد شود و خاطرات خویش از این واقعه را، با ذکر جزئیات بنویسد. رضا سرحدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در باب کارکرد آن روحانی پرآوازه در نهضت مسجد گوهرشاد، چنین آورده است:
«شیخ محمدتقی معروف به بهلول، روحانی مبارز و شجاع دوره رضاشاه است، که با اوج گرفتن سیاستهای ضد دینی قزاق، مخالفت وی نیز اوج گرفت. زمانی که نشانههای سیاستهای ضد دینی رضاشاه در قالب کشف حجاب، رواج منکرات و جلوگیری از برگزاری مراسم مذهبی کم کم خود را نشان داد، بهلول از جمله روحانیانی بود که کمر همّت را برای مخالفت و ضدیت با رضاشاه و سیاستها و اقدامات وی بست. وی درباره آغاز مخالفتهای خود گفته است، که از سیاستهای رضاشاه غمگین و دشمن دولت بوده است و زمانی که مسئله سینماهای غیرمشروع، تبدیل اسمهای عربی به فارسی و اقداماتی از این قبیل پیش میآید نیز، تصمیم به مخالفت جدی با دولت پهلوی میگیرد. شیخ محمدتقی رضاخان را به واسطه اقدامات ضد دینیاش، در زمره کفار و زندیقان میدانست. او معتقد بود کارهایی که رضاشاه در ایران اجرا کرده است و میکند، نه در مذهب شیعه جایز است و نه در مذهب سنی، بلکه یهود و نصاری هم به این بیبندوباری، فحشا و زناکاری راضی نیستند. وی در هر مکان و در هر منبر، سخن و نطقی را به انتقاد و مخالفت با رضاخان و اقدامات وی اختصاص میداد و مردم را علیه وی میشوراند. در قضیه مسجد گوهرشاد، که در سال ۱۳۱۴ در پی اعتراض به کشف حجاب رخ داد، نقش فعالی داشت و نطق و بیانش در آن جمع، شور و هیجان زیادی در بین مردم ایجاد کرد. پرواضح است که رضاشاه چنین شرایطی را تحمل نمیکرد و با توجه به سخنرانیها و مخالفتهای شیخ محمدتقی، زمینه تبعید او به افغانستان فراهم شد. بیتردید اگر او در ایران میماند و به افغانستان تبعید نمیشد، چه بسا سرنوشتی، چون شهید آیتالله سیدحسن مدرس در انتظارش میبود. البته رضاشاه گمان میکرد که شیخ محمدتقی از افغانستان زنده برنخواهد گشت...».