چهل و دومین سالروز شهادت آیتالله دکتر سیدمحمد بهشتی در حالی فرا میرسد که همچنان استناد به اندیشه و منش آن بزرگ در میان عناصر و جریانات انقلابی، بازاری گرم دارد. این روند لاجرم اما، موجب پدید آمدن برخی تحریفات و سوء برداشتها نیز هست. هم از این روی باید تلاش مداومی صورت گیرد، تا این میراث گران از آفات مورد اشاره مصون بماند. در مقال پیآمده و با مددگیری از روایات نزدیکان، تلاش شده است تا منش آن عالم عامل مورد بازخوانی قرار گیرد. امید آنکه مفیدآید.
انسانی که عاشق نیست، انسان نیست
تربیت یافتگان شهید آیتالله دکتر سیدمحمد بهشتی و مراودان با او، بیش از دیگران مجذوب منش و کردار وی هستند. چه اینکه آن بزرگ را شخصیتی متفاوت از همگنانش یافتهاند. این فرزانه نواندیش در شرایطی که جهان کنونی را در حال تحول و ارائه مفاهیم نوین میدید، ضرورت حرکت همپا و دوشادوش با این پدیده را دریافت و برنامه برخی مدارس مرتبط با خویش را براساس این واقعیت تنظیم مینمود. حجتالاسلام والمسلمین مصطفی پورمحمدی، در این باره میگوید:
«همه میدانیم که آقای بهشتی مظهر عقلانیت هستند. ایشان تمامی رفتارشان و نگاه و سلوکشان، براساس عقلانیت بود. آدم از آقای بهشتی، حرکت بیحساب نمیدید. اگر رفتاری از ایشان میدیدیم، بعداً با دوستان مینشستیم و بررسی میکردیم و میدانستیم که قطعاً این حرکت ایشان یک دلیلی دارد. اما از طرفی شهید بهشتی، مظهر عشق است. ایشان در تعابیرشان، از عشق بسیار حرف زدهاند. در جایی میگویند: انسانی که عاشق نیست، انسان نیست. ما یادمان هست که در مدرسه حقانی، ایشان در مقطع دعواهای جریانات بر سر موضوع دکتر شریعتی در سال ۱۳۵۶، یک سخنرانی کردند و از عشق حرف زدند و خطاب به طلاب گفتند: ما عاشق میخواهیم! ایشان مظهر عقلانیت بودند، ولی عشق و عقل را در اوج در خودشان داشتند. آقای بهشتی مظهر آزاد اندیشی بود. رفتارشان نماد روشنگری بود، اما از طرفی ایشان بسیار متعبد بود. حضرت آقا در تعبد آقای بهشتی تعابیر جالبی دارند. خانواده از نماز خواندنهای ایشان، خاطراتی نقل کردهاند. ایشان نماز ساده و با خلوص عجیبی داشتند. مجذوب نماز بودند و به اول وقت خواندن مقید بودند. آقای بهشتی، تیپشان مدرن بود. ایشان در سالهای ۲۵ و ۲۶ که از اصفهان به قم آمدند و بعد به دانشگاه منقول و معقول رفتند، در همان زمان در ایام جوانی، لباسهایشان مرتب و اتو شده بود. همیشه معطر بودند و هیچگاه نعلین نمیپوشیدند. آقای بهشتی طلبهای آراسته و مدرن و از طرفی شدیداً سنت گرا بودند. ایشان در آن ایام، در مدرسه حجتیه میآمدند و اذان میگفتند. با اینکه صدای اذان از بلندگوها پخش میشده است، ایشان میرفتند کنار حوض حیاط مدرسه حجتیه و با لباده اذان میگفتند. این نکته بسیار مهمی است، ما این مطلب را ساده میگیریم ولیکن این کار بسیار مهمی است. یعنی یک انسانی، آنقدر مقید به تمام سنتها و متعبد بودند. این دوگانهها وقتی در یک چهره متجلی شود، فوقالعاده است. ایشان صریح و صادق بودند، اما فوقالعاده قانونمدار. اصلاً تیپ آزادگی و قانون مداری، با یکدیگر جور در نمیآید! چگونه ممکن است این دوگانگی در یک فرد جمع شود؟ خاطرات شیرینی از قانون مداری آقای بهشتی وجود دارد. شهید بهشتی مظهر وقار بودند. اگر انسان میخواست فرد متشخصی را ببیند، باید آقای بهشتی را میدید. نوع راه رفتن، حرف زدن، چای نوشیدن، غذا خوردنشان، همه و همه با وقار بود. ایشان در جایی به ما فرمودند: من شبههای برایم ایجاد میشود، مسلمان باید با وقار باشد، اما میترسم به تکبر بینجامد، بین مرز وقار و تکبر نگرانم! (تعبیر نگرانی را من به کار میبرم) این همان دوگانههاست. باید وقار داشته باشید ولیکن به تکبر نینجامد....»
در آلمان افراد تحصیلکرده، از ایرانی و غیر ایرانی مجذوب او شدند
زمان آگاهی و آمادگی شهید آیتالله دکتر بهشتی برای مواجهه انتقادی با مکاتب نوظهور، اما غیردینی جهان معاصر، به حدی بود که برای بسیاری از متجددین و جوانان ساکن اروپا، اعجاب آفرین مینمود! او با قدرت و تسلط فراوان، به پرسشهای متنوع ایشان، پاسخهای قانع کننده میداد و آنان را مجذوب اندیشه و منش خویش میساخت. زنده یاد حجتالاسلاموالمسلین محمدتقی فلسفی، در خاطرات خویش آورده است:
«مرحوم بهشتی عنصر لایق و قابلی بود. کتابهایی که از ایشان مانده است، ارزش ایشان را نشان میدهد. گاهی در رادیو تفسیر قرآن میگفت. از درس تفسیر او، ارزش علمی وی نیز معلوم میشود. یکی از فرزندانم که در آلمان تحصیل طب میکرد، میگفت: وقتی آقای بهشتی به عنوان روحانی شیعه به آلمان آمد و در بندر هامبورگ به امور دینی شیعیان و ایرانیان مقیم آلمان رسیدگی میکرد، بسیاری از افراد تحصیلکرده، از ایرانی و غیر ایرانی، مجذوب او شده بودند. ایشان سؤالات مشکل دینی آنها را خیلی خوب و قوی جواب میداد... شهید بهشتی در علمیت و آمادگی برای جواب به مسائل مختلف علمی و دینی، بسیار قوی بود. او و شهید مطهری در هدایت نسل جوان به اسلام و زمینهسازی برای پیروزی انقلاب اسلامی، فوقالعاده مؤثر بودند و اثر بسیار خوبی روی نسل جوان گذاشتند. شهید بهشتی از استوانههای مهم انقلاب اسلامی و برای امام خمینی یاری لایق بود و برای احراز پستهای مهم و حساس شایستگی داشت. شهید بهشتی از نظر علمی در معقول و منقول هم بسیار قوی بود، ولی مظلومیت او در این بود که به علمیت شهرت نیافت. مردی باهوش و دقیق و متوجه دقایق علمی و اخلاقی و روحی و معنوی بود. چقدر جای تأسف است که این دانشمند مظلوم، با آن وضعیت به شهادت رسید. امام او را شهید مظلوم خواند. مظلومیت بهشتی نه از باب کشته شدن در جریان انفجار حزب جمهوری اسلامی بود، زیرا این مظلومیت برای همه آنها که با او کشته شدند، هم صدق میکند. هیچ کدام از آنها گناهی مرتکب نشده بودند که مستحق کشته شدن به آن کیفیت باشند. تعبیر امام از شهید مظلوم بهشتی، به خاطر مظلومیت او در جامعه و سخنان ناروایی بود که بعضی از افراد دانسته یا ندانسته درباره او میگفتند و قدر او را نمیشناختند. مظلومیت او از این باب بود. یعنی او را نشناختند و قدرش را ندانستند....»
کار نباید عقب بیفتد!
در نگاهی کلی، میتوان آیتالله بهشتی را نمادی از وظیفه شناسی دانست. او هنگامی که در موضوعی احساس تکلیف میکرد، با نظمی کم نظیر بدان میپرداخت و آن را با دقت و حوصله به انجام میرساند. این امر، یکی از مهمترین دلایل توفیق آن متفکر فقید به شمار میرود. زنده یاد آیتالله ابوالقاسم خزعلی، این موضوع را به ترتیب پیآمده تحلیل کرده است:
«من از مرحوم بهشتى، وزانت، سعهصدر، هوش فوقالعاده و ذهن وقاد دیدم. در کارها انضباط عجیبى داشت. در مقابل هیجانها و آشوبها، اختیار خود را از دست نمىداد. بعضى مواقع دوستان از انبساط و خونسردى ایشان، در برابر برخى پیشامدها عصبانى مىشدند. بنىصدر با آنکه در بسیارى مواقع از علم و دانش دروغین خود صحبت مىکرد، در جلسات خصوصى در برابر سواد و دانش مرحوم بهشتى عجز و درماندگى خود را نشان مىداد و در برابر ادعاهاى بنىصدر، ایشان لبخند با معنایى مىزد، اما هیچوقت تلاش نمىکرد در برابر دیگران او یا کس دیگر را رسوا کند. دکتر بهشتى هیچوقت از کار و تلاش خسته نمىشد. گاه ۲۴ ساعت بدون اینکه پلکهایش را بر هم نهد، کار مىکرد. یکبار در پایان جلسهاى گفت مىخواهم کمى بخوابم، بعد از ربع ساعت بیدارم کنید. دوستان بعد از گذشت ربع ساعت، گفتند بگذاریم بیشتر بخوابد تا تندرستىاش بهخطر نیفتد. بر همین اساس دیرتر بیدارش کردند. دکتر پس از بیدارى، از طولانى شدن زمان استراحتش ناراحت شد. دوستان گفتند حیفمان آمد بیدارت کنیم. ایشان در جواب گفتند کاش این حیف را درباره کارها به زبان مىآوردید! همسر ایشان همیشه به او مىگفت با این انضباط و دقتى که به خرج مىدهى، منافقین ساعت دقیق حرکتهاى تو را مىفهمند و نقشه ترورت را خواهند کشید. اما ایشان در جواب همسرش مىگفت کار نباید عقب بیفتد....»
به ولایت فقیه ایمان دارم
بیتردید آیتالله بهشتی یکی از مؤثرترین عناصر و چهرهها، در تصویب اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی به شمار میرود. وی با مدیریت کارساز خویش بر مجلس یادشده، این موضوع را تبیین و با مخالفان شناخته شده آن، جلسات مناظره ترتیب میداد. همین امر نیز موجب عقبنشینی برخی از آنان گشت. زنده یاد آیتالله محمد مهدی ربانی املشی، در این فقره خاطره ذیل را به تاریخ سپرده است:
«مرحوم شهید بهشتی طرفدار سرسخت ولایت فقیه بود و در عمل هم، این حمایت و طرفداری را نشان میداد و در مقابل ولی فقیه، تسلیم محض بود. شنیده میشد و بارها خود من شنیدم که در محضر امام میفرمود: اگرچه من در این مسئله شخصاً چنین عقیده دارم، ولی به ولایت فقیه ایمان دارم و آنچه که جنابعالی بفرمایید اطاعت میکنم... در تدوین اصل ولایت فقیه و به کرسی نشاندن آن در مجلس خبرگان، یکی از افرادی که از همه بیشتر و شاید در تدوین قانون، تنظیم این قانون و تفهیم این قانون مؤثر بودند، شهید بهشتی بود. فراموش نمیکنم که در مقابل بنیصدر که مخالف ولایت فقیه بود و هر روز به صورتی ولایتفقیه را میکوبید (ولی تا ایران بود خودش خودش را مبدع ولایت فقیه میدانست) یک روز در جلسه مشترک کمیسیونهای مجلس خبرگان، بنابر این شد که مرحوم بهشتی با او، درباره اصل ولایتفقیه صحبتی داشته باشند. عدهای که در آن جلسه حاضر بودند، (پیداست که مجتهدین، علماء، فضلا و شخصیتهای برجسته کشور در مجلس خبرگان جمع شده بودند) ایشان مناظرهای با بنیصدر کرد که همه حاضرین را به تعجب واداشت! آنچنان زیبا و پسندیده از ولایتفقیه تجزیه و تحلیل کرد که هر بیننده منصفی را در مقابل آن بیانات تسلیم میکرد و بعد از آن بیانات مناظره بود که بنیصدر دیگر فیلش باربر نداشت و نتوانست آن شاخ و شانهای را که قبلاً میکشید، داشته باشد. اگر از آن جلسه نواری میبود، شاید یکی از بهترین و برجستهترین سخنرانیهای مرحوم شهید بهشتی به شمار میرفت، ولی متأسفانه ظاهراً از آن مناظره نواری وجود ندارد....»
با اعمال نفوذ، به هرشکل مخالفم
سیره مدیریتی شهید آیتالله بهشتی، از شاخصترین مدخلها به شناخت آن اندیشمند نامور میشود و اساساً بسیاری قبل از هر چیز، او را یک «مدیر بالفطره» خواندهاند. در این منظومه عملی، قانون گرایی و توصیه ناپذیری، از مهمترین عناصر قلمداد میشود. آیتالله سیداحمد علمالهدی نحوه مواجهه آن مدیر مدبر با یکی از پیشنهادات قضایی را اینگونه تشریح ساخته است:
«در اوج بحران درگیری با منافقان، رئیس منافقان شاخه بابلسر، در تصادف با یکی از بچههای جهاد کشته شده بود. منافقان او را به منزله شهید قلمداد کردند و تشییع جنازهای گرفتند و در سطح استان مازندران هم تبلیغات وسیعی به راه انداختند که بچههای جهاد او را شهید کردهاند و حال آنکه در تصادف کشته شده بود. منافقان جمع شده بودند و با نفوذ در دادگستری آنجا، این فرد جهادی را به دو سال زندان محکوم کردند. بر اساس قوانین آن زمان، مجازات زیر گرفتن افراد، شش ماه زندان بود. بهعلاوه، کارشناس راهنمایی و رانندگی تشخیص داده بود که طرفین تصادف، هر کدام ۵۰ درصد مقصر هستند، زیرا آن عضو منافقان با دوچرخه آمده بود وسط جاده، منتها راننده جهاد هم اشکالش این بود که سرعت زیاد داشته و تقصیر راننده همان سرعت زیاد بوده است، نه زدن به کسی. با وجود این، آنها فعالیت کرده بودند و این فرد جهادی را بر خلاف قانون، محکوم به دو سال زندان نمودند. بچههای مازندران هم به ما متوسل شدند. گاهی کمیته منطقه ۱۰ برای اینگونه موارد، در سطح کشور یک مرجع و ملجأ بود. درخواست آنها این بود که اگر این پرونده از مازندران به تهران منتقل شود، از نفوذ منافقان دور میماند. در آن زمان قوه قضائیه تحت ریاست آیتالله بهشتی بود و ما هم در قوه قضائیه نفوذ داشتیم و آنها فکر میکردند که اگر این انتقال پرونده صورت بگیرد، دیگر مسئله حل شده است. بنده میدانستم که مرحوم شهید بهشتی با این حرفها، به درخواست بنده اهمیت نمیدهد، لذا به آیتالله خزعلی متوسل شدم و به ایشان عرض کردم که آیتالله بهشتی برای شما احترام خاصی قائلند و قضیه هم این است... ما هم یک روز سرزده به دفتر حزب جمهوری اسلامی رفتیم. در محضر ایشان نشستیم و آقای خزعلی گفت جریانی در بابل اتفاق افتاده که آقای علمالهدی در جریان آن است و شرح آن را میداند، منتها از من خواستهاست که به اتفاق هم پیش شما بیاییم و از شما خواهش کنم که اگر میشود، درخواست ایشان را برآورده کنید و ظاهراً راهحلی که پیشنهاد میکنند، راه حل عادلانهای است. قضیه را برای آقای بهشتی تعریف کردیم و گفتیم که درخواست توصیه و اعمال نفوذ نداریم، شما فقط دستور بدهید این پرونده به مرکز منتقل شود. یعنی اولیای فرد جهادی زندانی، نامهای مینویسند و درخواست میکنند و شما زیر نامه آنها فقط موافقت کنید که این پرونده به تهران منتقل شود و عادلانه بررسی گردد. آقای بهشتی گفتند من موافق نیستم، خیلی صریح! مسئله خون در میان است، یک انسان کشته شده است، ولو یک منافق. الان بگویم این پرونده به تهران بیاید، میدانم که شما میروید اعمال نفوذ میکنید، این و آن را میبینید و میگویید در آنجا منافقان اعمال نفوذ کردهاند، شما هم در اینجا اعمال نفوذ خواهید کرد! مسئله خون یک انسان است و لذا من دخالت نمیکنم، شما اگر میتوانید طبق قانون درخواست کنید که پرونده به اینجا منتقل شود. دستوری در این زمینه نمیدهم که به صورت فوقالعاده پرونده به اینجا بیاید، زیرا پای خون یک انسان در میان است و حاضر نیستم کاری بکنم که خون یک انسان، ولو یک منافق پایمال شود. خیلی صریح چنین گفتند و ما دست خالی از پیش ایشان برگشتیم....»
اتمام حجت صریح با مسعود رجوی
سازمان موسوم به مجاهدین خلق پس از رحلت آیتالله طالقانی، آمادگی خود را برای همکاری با شهید آیتالله بهشتی اعلام کرد. به طور مشخص و در این زمینه، مسعود رجوی به دیدار ایشان رفت. دبیرکل حزب جمهوری اسلامی در این مذاکره اما، پذیرش چنین پیشنهادی را مشروط به صداقت سران سازمان در اعلام مواضع خویش ساخت. تاکنون درباره این دیدار، روایات متنوعی ارائه شده که منقولات محمد پیشگاهی فرد از اقوام نزدیک شهید بهشتی، در زمره آنهاست:
«زمانی که مسعود رجوی سرکرده سازمان مجاهدین خلق، برای صحبت با آیتالله بهشتی آمده بود، شهید بهشتی به او گفت اختلاف ما با شما اختلاف عمیقی است که از اعتقادات ما سرچشمه میگیرد. شهید بهشتی در ادامه به رجوی گفت که شما هنوز اصول را نمیدانید و یک مبناهایی را به عنوان اسلامشناسی، اقتصاد اسلامی و در واقع با محتوای اقتصاد مارکسیستی، با هم مخلوط کردید و این را مبنای ایدئولوژیک خودتان قرار دادید که ما اینها را قبول نداریم. یکی از نکات بسیار جالب این جلسه آن بود که شهید بهشتی خواستار مطالعه دقیق آثار مارکس از قبیل کاپیتال، آن هم به زبان اصلی آن یعنی آلمانی شد. زیرا برداشتها و اطلاعات ایدئولوگهای سازمان به ویژه مسعود رجوی، از روی ترجمه انگلیسی این آثار بود که از دیدگاه شهید بهشتی، ایراد و اشکال اساسی و فراوانی بر این ترجمهها وارد بود. یکی از دلایل اساسی بر تصمیم جدی بر حذف فیزیکی شهید بهشتی و اجرای فاجعه هفتم تیر توسط سازمان منافقین هم، تسلط و چیرگی ایشان بر مبانی فلسفی، اسلامشناسی، اقتصاد و سیاست بود. ایدئولوگهای سازمان وقتی که از همراه ساختن شهید بهشتی با خویش ناکام ماندند، وی را خطری بالقوه برای خویش تشخیص دادند و مبادرت به اجرای فاجعه هفتم تیر و به شهادت رساندن ایشان کردند....»