شهید علیرضا موحددانش از جمله نیروهایی است که خیلی زود استعداد و ذکاوتش در جبههها برای فرماندهان مشخص شد. او در ۲۴ سالگی اولین فرمانده لشکر سیدالشهدا (ع) شد و شجاعت زیادی در عملیات مختلف نشان داد. به مناسبت ۱۳ مرداد ۱۳۶۲، سالگرد شهادت این فرمانده دلیر، مروری بر برخی اتفاقات زندگیاش داریم که بیانگر بصیرت و دانایی این سردار رشید جبهههای دفاع مقدس است.
بصیرت بالای فرمانده
شهید موحددانش از سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و ابتدا مسئولیت حراست از بیت امام خمینی را برعهده داشت. وی که خیلی زود به ماهیت بنیصدر پی برده بود میگفت: «این آدم درستی نیست.» اوایل ریاست جمهوری بنیصدر، او برای بازدید به کاخ نیاوران آمد و همینطور که راه میرفت به شهید موحددانش گفته بود: «برادر! من قصد دارم گارد ریاست جمهوری تشکیل بدهم، به همین خاطر میخواهم شما را به فرماندهی این گارد منصوب کنم.» شهید پوزخندی زده و گفته بود: «جناب! ما سپاهی هستیم و کارمان هم عملیاتی است. ما از این کارها بلد نیستیم.»
شجاع و صریح
همین چند جمله به خوبی درک بالای شهید موحددانش از افراد و شرایط را نشان میدهد. جوانی شجاع و صریحاللهجه که بدون مصلحتاندیشی و جایگاه افراد در کمال صداقت حرفهایش را میزد. شهید موحددانش حضور در میدان را باارزشتر از هر چیزی میدانست. خواهر شهید در این باره میگوید: «علیرضا خودسازی را در گوشهنشینی نمیدید. دائم به فکر کمکرسانی به دیگران بود. با اینکه در جبهه مسئولیت داشت چیزی به ما نمیگفت. میگفتم علیرضا در جبهه چکار میکنی؟ میخندید و میگفت چوب برمیدارم راه آب را برای رزمندهها باز میکنم...»
عملیات بازی دراز
عملیات «بازى دراز» یکى از حماسىترین و افتخارآمیزترین عملیاتهاى دوران دفاع مقدس است که موحددانش به عنوان فرماندهى کارآمد و مؤثر، همراه دیگر همرزمان و با نیروی اندک، حماسهاى ماندگار در بازى دراز آفرید. دست موحددانش در این عملیات بر اثر انفجار نارنجک قطع شد.
مادر شهید درباره جانبازی پسرش چنین مىگوید: «یکى از خاطراتى که در ذهنم باقى است، قطع شدن دست علیرضاست. خبرش را از رادیو شنیدم که گفت دست على موحد در عملیات بازى دراز قطع شد. به بیمارستان پادگان ابوذر در سر پل ذهاب تلفن کرده و با او حرف زدم و تبریک گفتم. پرسیدم که چطور شد دستت قطع شد؟ با شوخى گفت توی بازى دراز دست درازى کردم، عراقىها دستم را قطع کردند!» به خاطر همین روحیه شهید بود که یکى از همرزمانش مىگوید: «ما هر وقت با ضعف روبهرو مىشدیم و در کار گیر مىکردیم، مىرفتیم سراغ حاج على و او با متانت و تفکر، مشکل را به راحتى حل مىکرد.»
تحقق آرزوی شهادت
پس از عملیات «مطلع الفجر» مدتی بعد شهید موحددانش به تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) اعزام شد تا بهعنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد. شهید کاظم رستگار درباره شهید موحددانش مىگوید: «حاجى همواره دو آرزو داشت: یکى اینکه به درجه رفیع شهادت نائل آید و دیگر اینکه گمنام شهید شود. شب عملیات والفجر ۲ که مىخواستیم براى عملیات حرکت کنیم، حاج على پیشانىبندى را از جیبش درآورد و گفت: رستگار! این را به پیشانى من ببند. با حالت گریه و با یک معنویت خاصى گفت دیگر این دفعه آخر است. در عملیات، پیشاپیش نیروها حرکت مىکرد. در همان عملیات شهید شد و به آرزوى اولش رسید. اما با اینکه جنازهاش نزدیک ما بود و نیروهاى زیادى را براى یافتنش بسیج کردیم، ولى تا چند روز نتوانستیم جنازهاش را پیدا کنیم. پس از اینکه همه شهیدان تخلیه شدند، جنازه حاجى را هم یافتیم و به این ترتیب آرزوى دوم او که دوست داشت گمنام باشد نیز محقق شد.»
برای رضای خدا
شهید علیرضا موحددانش در بخشی از وصیتنامهاش به زیبایی مینویسد: «پروردگارا! تو شاهدی که ما برای رضای تو میجنگیم و برای رضای توست که از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگیهایمان به دنیا بریدهایم و مشتاقانه به سویت آمدهایم. پس تو را به خمینی قسم یاریمان کن. مردم بدانید که در مکتب ما، شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند.» و این آخرین پیام هر شهید است که «همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا. مادر جان! یادت باشد که فرزندت مشتاق (شهادت) بود و از مرگ هراسی نداشت و آگاهانه به استقبال آن رفت...»