کد خبر: 1094347
تاریخ انتشار: ۰۴ تير ۱۴۰۱ - ۱۳:۰۸
اول رفتیم سراغ سایت‌هایی که آگهی املاک می‌گذاشتند. چند روزی طول کشید تا از شوک قیمت‌ها بیرون بیاییم. این عدد‌ها چرا همه یک صفر زیادی دارند؟ ما اصحاب کهفیم؟ اینجا کهکشان راه شیری است؟ چاره‌ای نداشتیم. وقت کم بود و ما باید خیلی زود از مرحله انکار می‌گذشتیم. اینجا بود که کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه، دامنگیرمان شدند. منظورم همان عبارت «فقط زوج»، «خانواده نهایت ۳ نفر» و «خانواده فقط بچه بزرگ» هستند. عملیات جستجوی خانه به خانه آغاز شد.
سرویس اقتصادی جوان آنلاین: همه چیز از یک عبارت ساده شروع شد: «فقط زوج». البته بیشتر که می‌گشتیم، عبارت‌های دیگری هم خودنمایی می‌کردند: «خانواده نهایت ٣ نفر»، «خانواده فقط بچه بزرگ»، «بدون فرزند». صاحبخانه به همسرم گفته بود می‌خواهد خانه‌ای که ما در آن زندگی می‌کردیم را بفروشد. گفته بود ناچار است، وگرنه دلش نمی‌آید ما را با سه تا بچه که آخری شان هم تازه دو ماهه شده بود، آلاخون والاخون کند. آدم خوبی بود. می‌دانستیم که راست می‌گوید. چند سال بود مستاجرش بودیم و دومی و سومی را خدا در همین خانه به ما داده بود.

اول رفتیم سراغ سایت‌هایی که آگهی املاک می‌گذاشتند. چند روزی طول کشید تا از شوک قیمت‌ها بیرون بیاییم. این عدد‌ها چرا همه یک صفر زیادی دارند؟ ما اصحاب کهفیم؟ اینجا کهکشان راه شیری است؟ چاره‌ای نداشتیم. وقت کم بود و ما باید خیلی زود از مرحله انکار می‌گذشتیم. به مرحله پذیرش در سوگ قیمت‌های مسکن که رسیدیم، یک بار دیگر رفتیم سراغ آگهی ها.

اینجا بود که کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه، دوباره دامنگیرمان شدند. منظورم همان عبارت «فقط زوج» و معادل هایش هستند. ماجرا وقتی درام شد که خیلی از مالکین اولش ننوشته بودند که خانه را به آدم بچه‌دار، یا بیش از یک بچه‌دار، نمی‌دهند، اما وقتی تماس می‌گرفتیم، می‌فهمیدیم ورود خانواده با بیش از سه عضو به آن ساختمان ممنوع است! در دو جبهه پیش می‌رفتیم. هم آگهی‌های اینترنتی را می‌گشتیم، هم به بنگاه‌های مسکن سر می‌زدیم. بعضی از مشاورین املاک همان اول که مبلغ رهن و اجاره مدنظرمان را می‌شنیدند و از تعداد فرزندانمان باخبر می‌شدند، می‌گفتند: «با این مبلغ، با این تعداد بچه، آقا شما اصلا نگردید!». بعضی هایشان راهنمایی می‌کردند: «شما کلا محله تون رو عوض کنین. برین یه جای دیگه. اینجا خودتون رو معطل نکنین». بندگان خدا نمی‌دانستند که ما داریم در محله‌های مختلف دنبال خانه می‌گردیم و پایبند یک خیابان و یک ناحیه نیستیم.

گزینه‌هایی هم پیدا می‌شد که ما نمی‌پسندیدیم. بیشتر مناسب آدم مجرد بودند تا زندگی با سه بچه. یا اینکه درب و داغان و نامناسب برای یک زندگی آبرومندانه. یک مورد هم بود که پسندیدیم و تا پای معامله رفتیم. صبح روزی که برای قولنامه قرار گذاشته بودیم، همسرم برای محکم کاری زنگ زد به املاکی تا همه چیز را چک کند. آخرش پرسید: «مالک می‌داند که ما سه تا بچه داریم؟»

- سه تا؟ مگر نگفته بودید یکی؟

کاشف به عمل آمد که آقای مشاور املاک تعداد فرزندان را اشتباه متوجه شده بوده و آمار غلط به اطلاع صاحبخانه رسانده.

- پس بذارین من دوباره با مالک صحبت کنم.

خودمان حدس می‌زدیم که معامله‌ای پانخواهد گرفت و باید دوباره عملیات جستجو را ادامه دهیم.

- آقا من شرمنده ام. مالک گفت از طرفش عذرخواهی کنم و خدمتتون بگم که همسایه‌های این ساختمون حساسند. مورد قبلی که چند تا بچه داشته، این قدر همسایه‌ها به مالک زنگ زدن و از سروصدا شکایت کردند که بنده خدا مجبور شده سر سال بلندشون کنه. خلاصه ببخشید.

بعد از یک وقفه کوتاه، ماموریت را از سر گرفتیم. از قضا آن شب خانه پدرم مهمان بودیم. مهمان دیگری هم آنجا بود که می‌گفت در شراکت با چند نفر، یک ساختمان مسکونی ١٠ واحدی ساخته اند و قرار است بزودی برای اجاره، آگهی بدهند. می‌گفت هر پنج مالک با هم توافق کرده اند که واحد‌ها را فقط به آدم بزرگسال بدهند و بچه توی ساختمان نیاید که بعدش ماجرا درست نشود. گفتم پس آدمی که بچه دارد، باید چه کار کند؟ خندید و گفت: «نباید مستاجر شود! دولت وام بدهد، خانه بخرد و خودش آقای خودش باشد!»

یکی دو روزی خیمه زده بودیم روی سایت‌های آگهی مسکن که به محض اینکه فایل جدیدی آمد، بررسی اش کنیم و اگر مناسب مان بود، با قید دو فوریت پیگیری کنیم. تا اینکه در یکی از همین روز‌های گوشی به دستی، دیدم در یکی از گروه‌های دوستانه پیامی آمد.

«سلام دوستان. ما به لطف خدا خونه خریدیم و داریم جابجا می‌شیم. صاحبخونه مون گفته خودمون براش مستاجر پیدا کنیم. خونه ندار و بچه دار! اثاث رو بردار و بیار که بهتر از اینجا جایی پیدا نمی‌کنی! صاحبخونه منصف، بچه دوست، صبور، با اخلاق. خونه هم خوبه. قدیمیه، اما سرویس و آشپزخونه ش بازسازی شده. دلبازه و از همه مهم‌تر حیاط‌خانه مناسب فوتبال و دوچرخه بازیه!»

پیامش را که خواندم، دیگر همه چیز رفت روی دور تند. نفهمیدم که چطوری شماره اش را توی گوشی پیدا کردم و زنگ زدم و خلاصه ادامه ماجرا.

امروز که آقای صاحبخانه مهربان آمده بود دستگیره در را درست کند، خیلی شرمنده شدم. یک ساعتی وقت گذاشت تا آن دستگیره قدیمی را سرپا کند. وقتی کارش داشت تمام می‌شد، فاطمه سادات دوید جلو و گفت: «عمو! محمدحسین چند بار به این دستگیره آویزون شده». محمدحسین آویزان دستگیره شده بود، اما دستگیره خودش از پایه خراب بود. آقای صاحبخانه رو کرد به محمدحسین و گفت: «اشکالی نداره عمو. بازم آویزون شو. بازم بازی کن. هر کاری دلت می‌خواد بکن. این خونه مال شماست». همیشه همین را می‌گوید: «این خونه مال بچه هاست». توی این یک سال، هروقت سر مسائل مالی با همسرم صحبت می‌کنند، یادآوری می‌کند که «خانمت و بچه هات برکت این ساختمون هستن. من بخاطر اون‌ها باهات راه میام. کاری ندارم که اون بیرون چی گرون شده و چی ارزون!»

منبع: فارس
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار