کد خبر: 1090329
تاریخ انتشار: ۰۷ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۲:۰۰
روایتی از شهید شهریار طاهری که در عملیات الی‌بیت‌المقدس آسمانی شد

مادران شهدا اسوه صبر و استقامت و شجاعت هستند، آن‌ها به تأسی از زینب کبری (س) فرزندان شجاع خود را تقدیم انقلاب کردند تا حتی یک وجب از خاک کشور به دست دشمن بعثی و متجاوزان نیفتد. متن زیر روایتی است از زینت علی بخشی، مادر شهید شهریار طاهری که با همراهی کنگره شهدای استان سمنان تهیه شده است. شهید طاهری دوم خرداد ۶۱ در جریان آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید.
کتاب نماز!
پسرم شهریار ۷ دی ۱۳۴۵ در خانواده متدین و مذهبی در تهران به دنیا آمد. کمی بعد به استان سمنان نقل مکان کردیم و به روستای داورآباد آرادان رفتیم. شهریار از کودکی عادت داشت وقتی پدرش از سرکار می‌آمد، به استقبالش می‌رفت. یادم است کلاس دوم ابتدایی بود. یک روز پدرش که از سرکار آمد، پرسید شهریار کجاست؟ برادرم که در منزل ما بود گفت فکر می‌کنم داخل اتاق باشد. دنبال همسرم به طرف اتاق رفتیم. شهریار یک کتاب مربوط به نماز را باز کرده بود و مشغول نماز خواندن بود.
۱۵ کیلومتر دوچرخه سواری
زمان جنگ وقتی پسرم خبر شهادت بستگان و هم محلی‌ها را شنید، دیگر تاب ماندن نداشت. سوم راهنمایی بود. یک روز که برای انجام کاری به گرمسار رفتم، نوجوانی را سوار بر دوچرخه دیدم که شباهت زیادی به شهریار داشت. باورم نمی‌شد که ۱۵ کیلومتر فاصله داورآباد تا شهر را با دوچرخه آمده باشد. نزدیک‌تر که شدم، دیدم خودش است. با دستپاچگی از راننده خواهش کردم نگه دارد. از ماشین پیاده شدم. از دیدنم جا خورد. پرسیدم شهریار! این همه راه را با دوچرخه آمدی شهر؟! چرا به من نگفتی؟ با آرامش گفت مادرجان! الان یک هفته است که می‌آیم شهر و برمی‌گردم. می‌خواهم بروم جبهه، از عکسم ایراد گرفتند، آمدم عکس جدید بگیرم.
من و پدرش هر دو سر کار می‌رفتیم. خیالمان راحت بود که شهریار هر روز به مدرسه می‌رود. دوباره که داخل ماشین نشستم و متوجه تصمیم شهریار برای اعزام به جبهه شدم دلم هزار راه رفت. با خودم گفتم یعنی اجازه می‌دهند این بچه به جبهه برود؟ اگر برود تا برگردد من زنده می‌مانم؟ شب در خانه جمع شدیم. او که دستش رو شده بود، سعی کرد رضایت ما را جلب کند و موفق هم شد.
دوم خرداد ۱۳۶۱
علاقه زیاد شهریار به امام و انقلاب باعث شد درس و مدرسه را رها کند و به خیل رزمندگان اسلام ملحق شود. بعد از آموزش سه روز به مرخصی آمد. وقتی خواست اعزام شود، قرآن و آب آوردیم که بدرقه‌اش کنیم. قرآن را بوسید و از زیر آن رد شد. خواستم پشت سرش آب بریزم که گفت آب را پشت سر کسی می‌ریزند که بخواهد برگردد، ولی من برنمی‌گردم. رفت و بعد از چند ماه حضور در جبهه، خبر شهادتش را برای ما آوردند. شهریار در عملیات الی بیت‌المقدس به تاریخ دوم خرداد ۱۳۶۱ با اصابت ترکش به شهادت رسید.
خواب شهادت
قبل از شهادت پسرم یک شب خواب دیدم که قربانی‌ای در دست دارم و پشت گردنش زخم است. یکی از همسایگانم در خواب از من پرسید قربانی را کجا می‌بری؟ گفتم می‌خواهم پانسمانش کنم. صبح که از خواب بیدار شدم به پدرش گفتم شهریار دیگر برنمی‌گردد. بعد از چند روز از طرف سپاه به من اطلاع دادند که شهریار شهید شده است. خدا را شکر می‌کنم که مادر شهید هستم. امام فرمودند: «خانواده‌های شهدا، چشم و چراغ این ملت هستند.» همه اطرافیان اینگونه تصور می‌کردند که وقتی خبر شهادت پسرم را بشنوم از غصه دق می‌کنم، اما من مثل کوه استوار ماندم و صبوری کردم. پیکر پسرم در گلزار شهدای هشت‌آباد آرادان به خاک سپرده شد.
وصیت نامه شهید
«.. بار خدایا! این قطره خون ناچیز و جان ناقابل مرا در راه گسترش اسلام از حقیر بپذیر! اگر جان ما آن ارزش را دارد که برای اسلام فدا شود و اسلام پیش برود، کاش صد‌ها بار به من جان می‌دادی که مبارزه کنم و شهید شوم.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار