سرویس تاریخ جوان آنلاین: لائیسیته حداکثری یکی از شاخصترین بنیادهای حکومتی است که امروزه از آن به جمهوری آذربایجان تعبیر میشود. وجود این رکن، اما مسبوق به سوابقی تاریخی است، که در مقال پیآمده از آن سخن رفته است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را، مفید و مقبول آید.
جمهوری آذربایجان، معادل سلطنت موروثی!
در آغاز باید اذعان داشت که جمهوری آذربایجان، یکی از عقبافتادهترین نظامهای سیاسی منطقه قفقاز را، دارد و شاید بتوان آن را با برخی رژیمهای واپسگرای پادشاهی و جمهوری عرب مقایسه کرد! این رژیم در ظاهر دارای نظام جمهوری پارلمانی و چند حزبی است که هر از چندگاه در آن انتخاباتی بیرونق، بدون حضور راستین مردم و بدون وجود احزاب و تشکلهای سیاسی حقیقی، انجام میگیرد. در چنین انتخاباتی، همواره فردی از خاندان علیاف به ریاست جمهوری انتخاب میشود! به عبارت دیگر، بهرغم اینکه این رژیم هم «جمهوری» است و هم ادعای «دموکراتیک» بودن دارد، در عمل نه جمهوری است و نه دموکراتیک، بلکه گونهای سلطنت موروثی ارتجاعی به شمار میرود. در چنین سنت سیاسی نوظهوری، مصلحتجوییهای کوتاهمدت، جای شایستهسالاری و آزمودهگرایی را گرفته است! نمونه زنده و ناکارآمد چنین سنتی، دستیابی الهام علیاف به قدرت، از طریق «حزب نوین آذربایجان»، در موقعیتی بسیار شگفتآور و استثنایی است، زیرا وی هرگز عضو این حزب نبوده و هیچگونه تجربهای از فعالیتهای حزبی نداشته است!
هراس شدید باکو از حوزه تمدنی ایرانی-شیعی
دیگر مشخصه پررنگ سیاست داخلی جمهوری آذربایجان، پافشاری نظام آن بر سکولاریزه کردن حیات سیاسی- اجتماعی مردم و پیش بردن غربگرایی در جامعه است. رویکرد لائیک دولت باکو، به مسائل سیاسی و اجتماعی و ماهیت لائیسیتهای که این رژیم در پی ترویج و پیریزی آن است، از دید نظری و عملی، هیچگونه شباهتی با لائیسیته متداول دیگر کشورهای جهان ندارد. در دیگر نقاط جهان مانند اروپایغربی، چین یا روسیه نظامهای لائیک، فارغ از دموکراتیک یا غیردموکراتیک بودنشان، الزاماً مذهبستیز نیستند. برای نمونه، برخلاف جمهوری آذربایجان که همت بر ویرانی مساجد، جلوگیری از برگزاری مراسم عاشورا، یا منع حجاب بانوان گماشته است، در روسیه پس از کمونیسم یا در انگلستان و نیز در جمهوری خلق چین، همه هم و غم دولتها صرف جلوگیری از اجرای مناسک مذهبی یا ویرانی کلیساها و پرستشگاههای بوداییان نمیشود. حتی برخلاف مشهور، این دولتهای لائیک از مذاهب ملی خود، برای منافع ملی کشورشان بهره هم میبرند و معمولاً پشتیبان مذهب رسمی خود- دستکم به عنوان بخش عمده و پیشانی فرهنگ ملیشان- هستند. برای نمونه، شاید یادآوری استدلال معروف دولتهای لائیک غربی، برای جلوگیری از عضویت کشور ترکیه در اتحادیه اروپا، خالی از لطف نباشد. این دولتها همواره بر فرهنگ و تمدن مسیحی- یهودی خود، اصرار میورزند و از دید آنان، پذیرش کشوری مسلمان در جمع جوامع اروپایی دارای فرهنگ مسیحی- یهودی، هرگز پذیرفتنی نیست. در چنین موقعیتی، رژیم باکو به چند دلیل عمده، ستیزی سخت در برابر اسلام شیعی در پیش گرفته است:
الف- سیاست دستگاه حاکم در راستای تراشیدن هویتی غیرواقعی با مشخصه ترک- لائیک، برای مردم اکثراً شیعهمذهب آن جامعه، بحران هویت پدید آورده است. ترکزبانان کشور از مذهبستیزی و غیرترکزبانان از برنامه همسانسازی رژیم، نفرت دارند.
ب- تجربه حیات ۲۰۰ ساله کشور، به عنوان مستعمره حوزه تمدن اوراسیایی، که شأن و حیثیت یک کشور مستقل را از آن گرفته است.
پ- پیدایش زائدهای به نام «لائیسیته آذری» در جمهوری آذربایجان، با خاستگاه غیربومی در عصر مستعمرگی.
ت- آسیبپذیری و هراس شدید باکو، از حوزه تمدنی ایرانی-شیعی و برپایی حکومت مذهبی مقتدر و مستقل ایران، در پایان سده بیستم میلادی
لائیسیته آذری و پیدایش بحران هویتی!
در این میان، لائیسیته استعمارساخته، بیشترین عملکرد را در پیدایش بحران هویتی، در جمهوری آذربایجان داشته است. برخلاف لائیسیته غربی، که دستاورد تحولات سیاسی- اجتماعی و فرهنگی خودجوش و بومی کشورهای غربی بوده و پیشینه فکری و اجتماعی بسیار طولانی دارد، لائیسیته آذری به عنوان ایدئولوژی طبقه حاکم در برابر مردم مذهبی، پدیدهای است که به روشنفکران غیرمذهبی آن دیار، تعلق دارد و قدرتهای سیاسی بیگانه و مؤثر در سرنوشت مردم آذربایجان، به آن شکل دادهاند. پیدایش چنین اندیشههایی در میان روشنفکران و درسخواندگان ترکزبان اران و شیروان، که روسها آنان را تاتارهای قفقاز مینامیدند، نه تنها به ایران و تشیع ربط مییابد، بلکه دقیقاً نتیجه جدایی نهایی این نواحی از کشورمان در سال ۱۸۲۸ م. است.
لندن، متولی ساخت اندیشه پانترکیسم
سیاست جهانی و سیاست اروپا در سده نوزدهم، بر اثر گسترش و بالندگی پاناسلاویسم، وضعیت ویژهای به خود گرفت. روسیه تزاری پس از شکست دادن ناپلئون و کسب نقشی مهم در اروپا با تضعیف دو امپراتوری عثمانی و اتریش- مجارستان، به چنان قدرت بزرگی تبدیل شده بود که منافع حیاتی انگلستان را در آسیا و اروپا تهدید میکرد. از این رو، در نیمه دوم سده نوزدهم میلادی، لندن دست به کار پردازش ایدئولوژی پانترکیسم و تلاش برای اتحاد همه ترکان آسیا، جهت سد کردن پیشروی روسیه به سوی هند و مدیترانه شد. اهمیت وحدت همه ترکان آسیا و ایجاد دیواری ترکی به دور روسیه، انگلستان و یهودیان تئوریپرداز همسو با سیاستهای آن کشور را، که پیشتر پیوسته ترکان را تحقیر میکردند، واداشت تا برای مردمان ترک، فرهنگ و تاریخی نوین و یک ایدئولوژی غرورآفرین، تهاجمی و الحاقگرا به نام پانترکیسم بسازند! در راستای این فرهنگسازی، ناگهان سه تن از یهودیان شرقشناس اروپایی، به نامهای لئون کوهن فرانسوی، آرامینیوس وامبری اهل مجارستان و آرتور لوملی دیوید انگلیسی، توجه ویژهای به ایجاد ایدئولوژی پانترکیسم نشان دادند. هرچند مجارها، در هراس از پاناسلاویسم، نخستین بار در سال ۱۸۲۹، به قرابت خود با ترکان اشاره کرده و دشت توران را، زیستگاه مشترک ترکان، فینها، مجارها، پاکوتها و مغولان و دیگران معرفی کرده بودند، اما این کوهن یهودی بود که با کتاب معروفش به نام «مقدمهای بر تاریخ آسیا»، واژه ایرانی «تورانی» را، در یک سرقت علمی آشکار، معادل واژه «ترک» قرار داد و ماهیتی کاربردی به آن بخشید. کوهن توانست توجه نخستین دسته از روشنفکران «نوعثمانی» را به اهمیت ترک و ترکبازی جلب کند. این نخستین سنگ بنای ناسیونالیسم نژادپرست ترکی است که توسط یک یهودی فرانسوی، برای ایجاد فرهنگ و هویت جدید مردمان ترکزبان آسیا، طراحی و در اذهان روشنفکران آن قوم تزریق شد.
شرقشناس یهودی-انگلیسی، بانی تئوری برتری زبان ترکی نسبت به فارسی و عربی!
همزمان، شرقشناس یهودی-انگلیسی، آرتور لوملی دیوید، دست به کار تألیف کتاب دستور زبان ترکی و نیز اثری به نام «بررسیهای مقدماتی» زد، که در آن برای نخستین بار، از برتری زبان ترکی نسبت به فارسی و عربی، سخن به میان آورده بود. وی با موذیگری طنزآمیزی، ترکان را برتر از بقیه مسلمانان- مشخصاً ایرانیان و اعراب- و مردمانی دلیر، بینقص و پاک معرفی کرد! در نقشهای که لوملی دیوید در کتاب دستور زبان ترکی خود تهیه کرده بود، گستره سرزمینهای ترکنشین، از آناتولی تا قفقاز و از آنجا تا آسیای مرکزی، به صورت یکپارچه نشان داده میشد.
پانترکیسم، همزاد صهیونیسم!
پانترکیسم نیز مانند صهیونیسم به دلیل خاستگاه واحد یهودی، زایش همزمان با صهیونیسم، همراستایی با غرب، اسلامستیزی و اهداف مشترک با صهیونیسم (تجزیه جهان ایرانی و عربی) برادر همزاد ایدئولوژی صهیونیسم است. این ادعا صرفاً گزافهگویی نیست و به این دلیل عنوان میشود که تأثیر ویژه عنصر یهود در تدوین این ایدئولوژی نژادپرستانه، از سطح نظریهپردازی ساده امثال کوهن، وامبری و لوملی دیوید فراتر میرود و در پهنه عمل هم ترکان دونمه (یهودیان مسلمان شده)، همچون انورپاشا، بهاءالدین شاکر، جمال پاشا، طلعت پاشا (ترکان جوان) و حتی مصطفی کمال پاشای دونمه (بعدها آتاتورک یا پدر ترکان)، بیشترین تأثیر را در پیادهسازی پانترکیسم، تجزیه امپراتوری عثمانی و تشکیل نخستین جمهوری لائیک جهان اسلام داشتند.
مهاجرت علمای شیعه از قلمرو قرارداد ترکمانچای به ایران
روسها بلافاصله پس از قرارداد ترکمانچای به علت نفرتی که از عملکرد علمای شیعه در بروز سلسله دوم جنگهای ایران و روس داشتند، در روندی تدریجی، کنترل کامل مدارس دینیِ اران و شیروان را به دست گرفته بودند. گذشته از مدارس و مساجد، کنترل اموال و موقوفات و منابع مالی علمای شیعه، به طور بیسابقهای به دست دولت تزاری افتاده و در کنار آن، علما از دخالت در محاکم عرفی و آموزش کودکان، بازداشته شده بودند! علما به مثابه روشنفکران سنتی، کسانی بودند که بیشتر از هر گروه دیگری، زبان فارسی را در نوشتار و آموزش به کار میبردند و در واقع، روسها با تضعیف علما، زبان فارسی را هم نشانه گرفته بودند! هجرت خاندانهای بزرگ روحانی شیعه، از ایروان، باکو، گنجه و لنکران به مادر شهرِ شیعه یعنی ایران، در این دوران نتیجه این فشار بود.
در کنار فارسیزدایی و تشیعزدایی، تزارها به تربیت یک قشر درس خوانده مدرن و غیرمذهبی نیز اندیشیده بودند. در حقیقت، به همان اندازه که دستگاه اداری و پلیس تزاری از رشد مشخصههای تمدن ایرانی، فارسیگویی، فارسینویسی و نیز فعالیت روحانیت شیعه جلوگیری میکرد، نظام آموزشی آنان نیز در ابعادی گستردهتر، جوانان اران و شیروان را برای جدایی از هویت ایرانی و شیعیشان، آموزش میداد! افرادی مانند آخوندزاده- که رسماً کارمند و مزدبگیر روسیه بودند- مأمور شدند تا از زبان محاورهای و عامیانه ترکزبانان اران و شیروان، مایههای یک زبان استخواندار و دارای ادبیان غنی را بیافرینند. روسها مانند یهودیان و غربیان، دریافته بودند که دو زبان اصلی و جاودانی جهان اسلام- فارسی و عربی- که بار کلام، فقه، تفاسیر قرآنی، فرهنگنامهها، ادبیات و تاریخ اسلام را به دوش میکشند، بایستی تضعیف شوند تا نتوانند در بازتولید احتمالی تمدن اسلامی، کوچکترین تأثیری داشته باشند. در عوض، زبان ترکی- که فاقد سابقه تأثیرگذاری گسترده در ساختار تمدن اسلامی بود- میبایست برکشیده شود، زیرا این زبان کمترین رابطه را با گذشته شکوهمند مسلمانان داشت و میراث تمدن باشکوه اسلامی تلقی نمیشد. از این رو در رستاخیز و بازتولید احتمالی تمدن اسلامی، قادر به ابراز وجود نبود و در نتیجه، کمترین مخاطره و زیان را برای غرب به دنبال داشت.
نخستین جرقههای گسترش و تبلیغ پانترکیسم در قفقاز
در این دوره زمانی است که نخستین جرقههای گسترش و تبلیغ پانترکیسم، در قفقاز زده شده بود. دولت روسیه برای کاستن از تأثیر فوری ایدئولوژی تازه، به سوی نوعی پانترکیسم و ترکگرایی متعادل گام برداشت و کوشید چیزی به نام فرهنگ ترک را، نه به صورت افراطی بلکه به صورت ملایم، گسترش دهد. البته روسها در پس تبلیغ این پانترکیسم ملایم، برای تضعیف فرهنگ ایرانی و نابودی نشانههای تمدن ایرانی- اسلامی و قطع نفوذ زبان فارسی در اران و شیروان و نیز آسیای مرکزی، همچنان گام برداشتند. در نتیجه موقعیت تازه، روسیه زبانهای ترکی را در این مناطق، تقویت کرد. کمک رسمی آن دولت به انتشار روزنامههای ترکزبان و تشویق و بلکه اجبار ساکنان این مناطق به استفاده از زبان ترکی، از مشخصههای این سیاست تازه بود.
شتاب پانترکیسم پس از انقلاب اکتبر
اوضاعِ پس از انقلاب اکتبر، تشکیل جمهوریهای قفقاز و تأسیس جمهوری لائیک ترکیه، موجب شد که به تدریج همه روشنفکران لائیک اران و شیروان، به پانترکیسم رو بیاورند. این لائیسیته منحصر به فرد در دوران ۷۰ ساله سلطه شوروی، به خوبی ریشهدار شد و با غیبت روحانیان شیعه و افول زبان فارسی، راه برای روشنفکران شیفته پانترکیسم یهودساخته، کاملاً هموار گردید. زمانی که در آخرین دهه سده بیستم، اتحاد شوروی از هم پاشید، جمهوری تازه استقلالیافته آذربایجان چیزی که زیاد داشت، همین روشنفکران بود که از سنت و تاریخ خود، اطلاعی نداشتند! پایان حضور ۷۰ ساله کمونیسم، دوباره این روشنفکران را به سوی قبیله اولیهشان یعنی غرب متوجه ساخت. تا اینجای مقال، غرض این بود که نشان دهیم لائیسیته آذری و متولیانش، پیشینهای کهنتر از تاریخ و دولت جمهوری آذربایجان دارند و همین دو هستند که پس از شوروی، پای غرب و اسرائیل را به ارکان سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن جامعه باز کردهاند. دشمنی شدید دولت آذربایجان با ایران هم، در درجه نخست در ذهن همین روشنفکران شکل میگیرد.
لائیسیته، رکن ناسیونالیسم آذربایجانی
امروزه در کنار تعصب افراطی و گرایش بیمارگونه به زبان ترکی، لائیسیته یکی از دو ستون پانآذریسم (شکل آذری پانترکیسم)، یا همان ناسیونالیسم آذربایجانی را تشکیل میدهد. این لائیسیته به نوبه خود، دولتمردانی سنتستیز را پرورش داده است! ستیز باکو با مذهب چنان است که رژیم از گذشته فرهنگی جامعه خود و از بازگشت به تاریخ و سنت خویش، سخت هراس دارد! پیشینه تاریخی و جغرافیایی این کشور، به عنوان سرزمین اران و شیروان و تعلق آنجا به حوزه فرهنگی ایران بزرگ و نیز تشیع این مردم با رنگ و بوی ایرانیاش، اوضاعی را پدید آورده است که هرگونه توجه بیغرضانه به تاریخ و مذهب آن دیار و مردمانش، ناگزیر یادآور هویت ایرانیشان خواهد بود. از این گذشته، از آنجا که مذهب یک مشخصه فرهنگی خنثی نیست و دارای توان نهفتهای در بسیج تودهها و جوششی تعهدآفرین در موضوعات عدالت اجتماعی و اخلاق است، رژیم باکو در برابر گسترش باورهای مذهبی به شدت آسیبپذیر به نظر میرسد.
باور عمومی شیعی، پاشنه آشیل حکومت باکو
از بخت بدِ باکو، مذهبی که این همه مشکلات را برای آن رژیم ایجاد کرده، تشیع است! یعنی مذهبی که استثنائاً علاوه بر تبلیغ توحید، اخلاق و عدالت اجتماعی، دارای متولیانی است که به یاری فتوا، قادر به تأثیرگذاری شدید در مسائل اجتماعی و سیاسی خود هستند. بازهم از بخت بدِ باکو، همین مذهب و همان صاحبان فتوا، هر دو در ایران استقرار دارند و از قضای روزگار هر دو در اوج شکوفایی و قدرت هستند. وضعیت، زمانی حادتر میشود که بدانیم در روزگار کنونی، اسلام شیعی نه تنها در ایران بلکه در سراسر آسیای جنوبغربی نیز به شدت سیاسی شده است و «مادر- شهر» و خاستگاه این اسلام سیاسی، در ایران قرار دارد. برخورداری ایران از این سلاح معنوی، همواره باکو را از نفوذ و اقتدار جامعه ایران و به تبع آن دولت ایران، بیمناک و مضطرب نگاه خواهد داشت. نمودی از این اقتدار معنوی، چندی قبل از سوی علمای ایرانی، در اعتراض به رژه همجنسبازان به رخ باکو کشیده شد. خشم علمای ایران، تظاهرات شیعیان در تبریز و شعارهای تند بر ضد باکو و تحقیر سیاستهای آن نظام در بخش ترکزبان ایران، جایی که دولتمردان آن سوی ارس امیدها به خطای جوانانش دارند، موجب شد که باکو سراسیمه و از سر انفعال، بخشهایی از برنامه یوروویژن را حذف کند! این امر حاکی از کارآیی سلاح معنوی ایرانیان و آسیبپذیری باکو در برابر آن است. آنچه باکو را بیشتر رنج میدهد، این است که در قفقاز و آسیای جنوبغربی، هر رویدادی میتواند به سیاسیتر شدن مذهب- امری که برای آن رژیم مانند زهر کشنده است- بینجامد. مشکل، تنها رژه همجنسبازان و دینگریزی در امور اخلاقی نیست، که اگر بود چارهاش بسیار آسان یافته میشد! در حقیقت، گسترش ارتشا، حیف و میل ثروت ملی، تبدیل کشور به جولانگاه سرویسهای جاسوسی غرب، پایمال ساختن حقوق ملتها و گروههای زبانی- مذهبی کشور به جز یهودیان، منع حجاب بانوان و سرنوشت مسلمانان در جهان، همگی پدیدههایی هستند که نه تنها در جمهوری آذربایجان بلکه در هر کشور اسلامی دیگر، موجب رشد اسلام سیاسی میشوند.
ستیزهجویی حاکمان باکو نسبت به تشیع به مثابه واکنشی ناگزیر
مطمئناً نظام حاکم برای نارضایتی مردم از سیاستهای خود، حد ویژهای از مخاطره و تهدید احساس میکند. به عبارت دیگر تهدیدات داخلی، اندازه و برد مشخصی از دید باکو دارد، اما آنچه که میتواند بستر داخلی را در ایجاد مخاطرات بیشتری برای نظام مستعدتر سازد، قدرت معنوی تشیع، آن هم از مسیر ایران است. معادلهای که در این باره وجود دارد، بسیار ساده است:
الف- ۸۵ درصد مردم جمهوری آذربایجان شیعهمذهبند.
ب- سوءسیاستهای داخلی باکو، غربگرایی و استعمارپذیری آن نظام، به اضافه دیگر نارساییها، موجب گرایش مردم به اسلام سیاسی میشود.
پ- کشور همسایه ایران، مسئول و سکاندار رسمی اسلا م سیاسی در جهان اسلام است.
ت- گروههای مذهبی شیعه در آذربایجان، ایران را کعبه فرهنگی خود میدانند.
روشن است که اگر باکو در سیاستهای خود بازبینی کرده و دست از غربگرایی بردارد و به مذهب و سنت جامعه خود نگاه واقعبینانهای داشته باشد، نتیجه یک چیز بیشتر نخواهد بود: قرار گرفتن جمهوری آذربایجان در زیرمجموعه تاریخ و تمدن ایران اسلامی. این وضعیت به منزله کابوسی برای رهبران باکو خواهد بود. از این رو، راه برونرفت از این تنگنا را در انکار واقعیتها و حقایق تاریخی میبینند. در اینجاست که لائیسیته آذری، دیگر قادر نیست تنها جدایی مسالمت آمیز دین از سیاست را دنبال کند و از سر ناچاری، نسبت به مذهب موضع تهاجمی و ستیزهجویانهای در پیش میگیرد.