کد خبر: 1051898
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۷:۱۰
برای بازگشت به آرامش چاره‌ای جز ترک اعتیاد مجازی نداریم
زندگی ما طوری شده که بدون گوشی هوشمند دست‌کمی از جهنم ندارد. البته عجیب هم نیست؛ پیشتر کارشناس طراحی گوگل، تریستان هریس، گفته بود که «گوشی‌های هوشمند طوری ساخته شده‌اند که اعتیادآور باشند». اما با این اعتیاد چه می‌شود کرد؟ اگر شبکه‌های اجتماعی را ترک کنیم، شاید حتی امنیت معیشت‌مان هم به خطر بیفتد. از سوی دیگر، اگر در آن بمانیم، آرامش روح و روانمان را با دست خود سرکوب خواهیم کرد. دو کتاب در این زمینه راه‌حل‌هایی دارند که شاید به درد ما هم بخورد.
تلخیص: حسین گل‌محمدی

 

 


گوشی‌ام انگار مخزن اکسیژن من است!
بلز پاسکال، فیلسوفِ فرانسوی، در ۱۶۵۴ نوشت: «همه گرفتاری‌های انسان از این است که نمی‌تواند در اتاقی تنها بنشیند، آرام بگیرد و سکوت کند». اسکرین‌تایم یکی از قابلیت‌های سیستم‌عامل آیفون است که ادعا می‌شود به کاربران کمک می‌کند با اعتیادشان به نمایشگر مواجه شوند، اعتیادی که آیفون تغذیه‌اش می‌کند. اسکرین‌تایم می‌گوید فعالیت موبایلی‌ام در روز‌های معمولی شامل ۹۰ دقیقه پیامک‌بازی، یک ساعت مطالعه، یک ساعت دیگر برای ایمیل و یک ساعت دیگر برای شبکه‌های اجتماعی می‌شود و حدود ۷۰ بار هم گوشی‌ام را برمی‌دارم که یعنی در هر ساعت چهار بار گوشی را می‌بینم. من گوشی‌ام را با خودم این‌طرف و آن‌طرف می‌برم، انگار که مخزن اکسیژن باشد. وقتی دارم صبحانه آماده می‌کنم و زباله‌ها را بیرون می‌برم، به گوشی خیره می‌شوم و بهترین چیزی که کار کردن در خانه برایم دارد، یعنی احساس اختیار و آرامش نسبی، را تباه می‌کنم. هر کاری که بگویید کرده‌ام تا کمتر به صفحه گوشی نگاه کنم: من پوش‌نوتیفیکیشن دریافت نمی‌کنم، از فیس‌بوک استفاده نمی‌کنم و در اینستاگرام استوری نمی‌بینم. روی مرورگر کامپیوتر خانه‌ام افزونه‌ای به نام «استِی‌فوکِسد» نصب کرده‌ام که توئیتر را، پس از ۴۵ دقیقه استفاده در روز، محدود می‌کند. روی گوشی‌ام اپلیکیشنی به نام «فیریدم» نصب کرده‌ام که شبکه‌های اجتماعی را در بیشتر وقت روز کاری مسدود می‌کند. اگر یکی از کمربند‌های پاکدامنی دیجیتالم (!) درست کار نکند، مانند معتاد‌ها صفحات اینترنت را بالا و پایین می‌کنم. بعد تا اندازه‌ای جلوی خودم را می‌گیرم که بتوانم با برآشفتگی به خدمات مصرف‌کنندگان آن اپلیکیشن ایمیل بزنم و مثلاً بگویم: «فیریدم کار نمی‌کند».
گریز از شبکه‌های اجتماعی برای رسیدن به آرامش
برای روزنامه‌نگارها، توئیتر هرچه بیشتر در نقش شکل مأنوسی از کار مدرن عمل می‌کند؛ به‌جای دستمزدشان دیده می‌شوند و برای سرگرمی در آن حضور دارند. عده‌ای از ما درباره جهان اینترنت هم می‌نویسیم و باعث می‌شویم استفاده از شبکه‌های اجتماعی به نیازی حرفه‌ای تبدیل شود. این‌طور که پیداست، هر هفته روزنامه‌نگاری در توئیتر اعلام می‌کند که می‌خواهد توئیتر را ترک کند یا ستون مخالفی می‌نویسد و توضیح می‌دهد که چرا می‌خواهد شبکه‌های اجتماعی را کنار بگذارد؛ این سبک از جستارنویسی به‌اندازه‌ای متداول شده که در وال‌استریت ژورنال به سخره گرفته شد. اما فقط روزنامه‌نگاران نیستند که سعی می‌کنند از چنبر بی‌انت‌های خودستایی و اضطراب و حواس‌پرتی، که ارمغان شبکه‌های اجتماعی است، بگریزند. قریب به سه‌چهارم از امریکایی‌ها اقداماتی برای فاصله‌گیری از فیس‌بوک انجام داده‌اند. خانواده‌هایی هستند که می‌کوشند یک تعطیلی دیجیتال در هفته داشته باشند. پدر و مادر‌ها به‌دنبال جایگزین‌هایی هستند برای زمانی که بچه‌ها با یوتیوب سپری می‌کنند. با این حال، احساس ناتوانیِ آزاردهنده همچنان رو به افزایش است و حکم باران اسیدی‌ای را دارد که بر ذهن جمعی‌مان می‌بارد.


مینیمالیسم دیجیتال، راهی برای رهایی
به نظر کال نیوپورت، استاد رشته علوم کامپیوتر دانشگاه جورج‌تاون، «قدرت یورش فناوری‌های جدید به قلمرو شناختی ما را نمی‌شود فقط به‌کمک نیروی اراده و هشدار و تصمیمات مبهم مهار کرد». در کتاب «مینیمالیسم دیجیتال: انتخاب زندگی متمرکز در جهانی پرسروصدا»، نیوپورت بحث می‌کند که باید نوعی «فلسفه استفاده از فناوری» ایجاد کنیم. نیوپورت پیشنهاد می‌کند که دوره‌ای یک‌ماهه برای سم‌زدایی دیجیتال بگذرانیم؛ مانند دوره‌های پاکسازی و سامان‌دهیِ ماری کوندو که، در آن، شخص باید همه فناوری‌های انتخابی را کنار بگذارد. پس از پایان این دوره، مینیمالیستِ دیجیتال استفاده از این فناوری‌ها را، آرام‌آرام و بر اساس شرایط و قوانین دقیق خودش، دوباره از سر می‌گیرد. این شخص شاید فقط یک ساعت در هفته به اینستاگرام نیاز داشته باشد. به گفته نیوپورت، ممکن است این شخص ترجیح بدهد «ساعات مکالمه اداری» را در کافه‌ای محلی برگزار کند و دیگر دائم مشغول پیامک‌بازی با دوستان و آشنایان نباشد. از نظر نیوپورت، مینیمالیست دیجیتال کسی است که «فعالیت‌های کم‌کیفیتی مانند پایین و بالا رفتن غیرارادی در صفحات گوشی و تماشای ضربتی فیلم و سریال» را کنار می‌گذارد و اوقات فراغتش را با فعالیت‌های باکیفیتی همچون بازی‌های رومیزی، کراس‌فیت و باشگاه کتاب‌خوانی می‌گذراند و «هر هفته تعمیر یا ساخت وسیله‌ای» را یاد می‌گیرد. هدف این است که مانند گرویدن به مسیحیت یا گیاه‌خوار شدن، دیدگاه و رفتار فرد برای همیشه تغییر کند و در خدمت حیاتی قرار بگیرد که به‌طور کلی پربارتر باشد. در این شیوه از زندگی، فقط زمانی سراغ فناوری‌های دیجیتال می‌رویم که، برای هدفی شخصی که با دقت تمام سنجیده شده، بهترین رویه را ارائه کند. نیوپورت شرح می‌دهد که وقتی یاد می‌گیرید مینیمالیست دیجیتال باشید، باید فعالیت‌های دیگری را انجام بدهید. نیوپورت می‌نویسد: «اگر حواس‌پرتی‌های عادی را کم کنید و فضایی را که خالی می‌شود پر نکنید، زندگی ملال‌آور و ناخوشایند خواهد شد». نشستن در تنهایی و سکوت، اتاق کار حرفه‌ای‌هاست.


کاسبی شبکه‌های اجتماعی از فردیت روزمره
دست‌کم ۲۰ سال قبل، مایکل گلدهابر در مجله وایرد نوشت که اینترنت کاربرانش را در دریای اطلاعات غرق می‌کند و همزمان، تولید اطلاعات پیوسته توسعه می‌یابد. این فرایند موجب می‌شود که توجهْ به منبعی کمیاب و مطلوب تبدیل شود؛ «اقتصاد بدیهی فضای سایبری». گلدهابر پیش‌بینی کرد که وقتی «اقتصاد توجه» به کمال برسد، تقریباً هر کس وب‌سایتی برای خودش خواهد داشت و به خوانندگان هشدار داد: «افزایش تقاضا برای توجهِ محدود و کرانمند ما جلوی تأمل و تفکر عمیق‌مان را خواهد گرفت (بگذریم از اینکه بخواهیم از اوقات فراغتمان لذت ببریم)». به عبارت دیگر، گلدهابر طرحی کلی از عصر شبکه‌های اجتماعی مشخص کرد. شبکه‌های اجتماعی از فردیت روزمره پول درمی‌آورند: ترجیحات و داده‌های شخصی ما را دنبال می‌کنند و به آگهی‌دهندگان می‌فروشند، رابطه‌های ما را مجرای بالقوه درآمد می‌دانند و خودمان با نمایش نسخه‌ای از کسی که تصور می‌کنیم هستیم، پیوسته توجه پرمنفعت یکدیگر را جلب می‌کنیم. به مرور زمان، این شرایط و ضوابط را پذیرفته‌ایم: شاید بخش بسیار ناچیزی از قدر و ارزشی که ساخته‌ایم را حفظ کنیم، اما گذاشته‌ایم که شبکه‌های اجتماعی موجب شوند که احساس کنیم ارزشمندیم. شبکه‌های اجتماعی با ارائه شکل‌های مختلفِ تأیید اجتماعی که ادواری و پیش‌بینی‌ناپذیرند، مانند لایک‌های فیس‌بوک و اینستاگرام و ریتوئیت‌های توئیتر، به استفاده ناخواسته دامن می‌زنند، انگار با ماشین قماری بازی می‌کنید که مشخص خواهد کرد دیگران دوستتان دارند یا نه. بالاخره وابستگی هم منطق خاص خودش را دارد. مدتی پیش از این، شایعه سربسته‌ای پراکنده شد که می‌گفت توئیتر می‌خواهد لایک را کنار بگذارد. کاربران اعتراض کردند.


چطور هیچ کاری نکنیم؟
در نخستین روز‌های اینترنت‌زدایی، متوجه شدم که به‌طور غیرارادی ایمیلم را باز می‌کنم و پیام‌هایی را که قبلاً خوانده بودم، دوباره می‌خوانم و عنوان‌ها را بار‌ها و بار‌ها مرور می‌کنم. انگار که جادو شده باشم، سعی می‌کردم اطلاعات بیشتری در بین این پیام‌ها ببینم. پیاده‌روی را طولانی‌تر کردم و کوشیدم ضمن این پیاده‌روی‌ها کار‌های مفیدی انجام دهم. خیلی زود به این تعلیق راکد و خوشایند تن دادم. یک روز بعد از ظهر، پیچیده در پتو، روی کاناپه‌ام دراز کشیده بودم که هجوم سکوتی ذهنی را حس کردم که هم آزاردهنده بود و هم لذت توهم‌آمیزی داشت. دلم نمی‌خواست باشگاه کتاب‌خوانی راه بیندازم یا یاد بگیرم که چطور چیزی را تعمیر کنم یا بسازم. می‌خواستم سست، سبک‌بار و بی‌هدف باشم، کیفیت‌هایی که در بزرگسالی، همیشه به نظرم آمده بود با خطر اقتصادی همراه‌اند.
جنی اودل در کتابی به نام «چطور هیچ کاری نکنیم: مقاومت در برابر اقتصاد توجه» می‌نویسد: «چیزی سخت‌تر از این نیست که کاری نکنیم». جنی اودل، هنرمند چندرشته‌ای و مدرس استنفورد، شاید بیشتر به‌خاطر جزوۀ «چیزی به نام ساعت رایگان وجود ندارد» معروف باشد، جزوه‌ای که «اودل» وقتی که مقامی در «موزه سرمایه‌داری» در اوکلند داشت سرهم کرد.
جنی اودل هم مانند نیوپورت معتقد است باید وقت کمتری در اینترنت بگذرانیم. اما برخلاف نیوپورت، اودل از خوانندگان می‌خواهد درباره خودِ انگاره بازدهی و سودمندی تردید کنند. اودل با ظرافت تمام بحران طبیعت و بحران ذهن‌هایمان را در یک تراز می‌گذارد و ادعا می‌کند آنچه بر سر جهان طبیعی آمده دارد سر خودمان هم می‌آید و به‌زودی به همان اندازه جبران‌ناپذیر خواهد شد. او «تفاوت ناچیزی بین بازسازی زیست‌بوم‌ها به معنای معمول و ترمیم زیستگاه‌های اندیشه انسانی» می‌بیند؛ «منطق بهره‌وری سرمایه‌دارانه» هر دوی این‌ها را تهدید می‌کند. به باور اودل، ما با افشای دائمی نیاز‌ها و امیالمان نزد شرکت‌های تکنولوژی، که با وارسیِ فردیت ما دنبال فرصت درآمدزایی می‌گردند، داریم ژرفا‌های مبهم و اسرارآمیزمان را نادیده می‌گیریم و حتی از دست می‌دهیم؛ پاره‌هایی از ما که هدفی را تعقیب نمی‌کنند و وجود دارند که وجود داشته باشند. «بهترین و زنده‌ترین پاره‌ها»‌ی وجود ما دارد «زیر سنگ‌فرش منطق بی‌رحم فایده» می‌رود. اودل استدلال می‌کند که انگیزه سود مانع شده از چیزی که می‌توانسته نوعی مداخله مدنی سالم باشد. نیوپورت، که خودش در هیچ‌یک از شبکه‌های اجتماعی حساب کاربری ندارد، مدل کنونی سود شبکه‌های اجتماعی را یک ناگزیری شوربختانه می‌داند. اودل باور دارد که راه دیگری هست. پول درآوردن از چیزی اغلب به معنای نابود کردن آن است، فرقی هم نمی‌کند که آن چیز جنگل باشد یا برداشتی از خود. اودل به درخت سرخ‌چوب مشهوری اشاره می‌کند که «بازمانده کهنه‌کار» نامیده می‌شود و تخمین می‌زنند نزدیک به ۵۰۰ سال عمر داشته باشد. برخلاف همه درختان همنوعش در منطقه، این درخت را هرگز نبریده‌اند، چون درخت کوتوله و تاب‌داری بوده که در سراشیبی صخره روییده بوده؛ ظاهراً این درخت برای چوب‌بُر‌ها سودی نداشته است. اودل می‌نویسد که این درخت شمایلی از «مقاومت در محل» است، شمایل چیزی که از چنگ سرمایه‌داری گریخته است. از نگاه اودل، تنها راهی که وجود دارد این است که مانند بازمانده کهنه‌کار باشیم. برای آنکه تاب بیاوریم، باید بتوانیم هیچ کاری نکنیم؛ صرفاً شاهد باشیم، در جای خودمان بمانیم و سرپناهی برای یکدیگر بسازیم.
از اینترنت‌زدایی تا رسیدن به آزادی!
دوره اینترنت‌زدایی من، که منبع الهامش نیوپورت بود، با چند اتفاق دیگر همزمان شد که موجب شد احساس خامی و مدیریت‌ناپذیری کنم. اواخر زمستان بود و هوا گرم و سرد می‌شد؛ از آن نوع آب و هوا‌هایی که یک روز آفتابی مانند این است که وقتی زده‌اید زیر گریه، غریبه‌ای با شما مهربانی کند. به‌تازگی هم نوشتن کتابی را تمام کرده بودم که نیازمند کندوکاو زیادی در گذشته‌ام بود. ساعت‌هایی از روز، که صرف می‌کردم تا تجربیاتم را به چیزی تبدیل کنم که ارزش حرفه‌ای و مالی داشته باشد، اکنون خالی بود و من متوجه شدم چه زمان کمی برای توجه به آدم‌ها و چیز‌های اطرافم می‌گذارم. به این فکر کردم که فردیتم مانند دشتی مملو از گل‌های وحشی است که سنگ‌فرشی از اینترنت روی آن را پوشانده و با هیجان زیاد شروع کردم به خرید گیاهان خانگی.
همچنین متوجه شدم که احساس حق‌شناسی بیشتری نسبت به تلفنم دارم. همان‌طور که نیوپورت توصیه کرده بود، به علت استفاده‌ام از فناوری و چگونگی رفع نیازم، توجه بیشتری نشان می‌دادم. چیز بدی نیست که بتوانم هر زمان که می‌خواهم به دوستانم پیام بفرستم، یا در وایبر با مادربزرگم در فیلیپین حرف بزنم، یا وقتی در اتوبوس نشسته‌ام به هر آهنگی که دوست دارم گوش بدهم. تمام این ظرفیت‌ها همچنان علمی‌تخیلی به نظر می‌رسند و هیچ‌کدامشان به توئیتر و اینستاگرام و فیس‌بوک ربطی ندارند. متوجه شدم دو تا از دوست‌داشتنی‌ترین فناوری‌های دیجیتال، پادکست و پیام گروهی، در برابر بد‌ترین ویژگی‌های اقتصاد توجه مقاومت می‌کنند. پیگیری پادکست‌ها معمولاً مستلزم آن است که ساعت‌ها و هفته‌ها به صدا‌های معدودی گوش بدهید. پیام‌های گروهی هم آخرین فضای اجتماعی و غیرتجاری در گوشی بسیاری از اعضای نسل هزاره است.
روز اول آوریل، آزمایش دیجیتالم را ارزیابی کردم. من آدم بهتر یا متفاوتی نشده بودم. من فعالیت فوق‌برنامه باکیفیتی را آغاز نکرده بودم. اما نوعی درد و شگفتی مزمن احساس می‌کردم که مرا به سال‌هایی می‌برد که در سپاه صلح گذرانده بودم؛ پای درختان بلند غان پرسه می‌زدم و از احساس ناشناختگی، رازآلودگی‌ام برای خودم و نامرئی‌بودن ترسیده و هیجان‌زده بودم. گل‌هایم را آب دادم و تنظیمات استی‌فوکسد را به همان ۴۵ دقیقه در روز برگرداندم. شاخص‌های آزادی عملم را سنجیدم و گذاشتم همان‌طور بمانند، شاخص‌هایی که آموخته بودم پشت سرشان بگذارم.
* نقل و تلخیص از: وب سایت ترجمان/ نوشته: جیا تولنتینو/ ترجمه: حسین رحمانی/ مرجع: نیویورکر

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار