کد خبر: 1033119
تاریخ انتشار: ۰۹ دی ۱۳۹۹ - ۰۰:۱۰
«انگلستان، شبکه فراماسونری در ایران، فعالیت‌ها و پیامدها» در گفت‌وشنود با قاسم تبریزی
هر چند وجود تشکیلات ماسونی برای کشور ما خطر دارد، اما خطر تفکر آنان کمتر از تشکیلاتشان نیست. در مورد جریان چپ هم همین طور است. ما الان تشکل چریک‌های فدایی خلق، اکثریت و اقلیت و توده‌ای و ستاره سرخ و... نداریم، اما در کشور تفکر ماتریالیستی ـ مارکسیستی داریم. کتاب‌هایشان هم چه به صورت علنی و چه به صورت مخفی چاپ می‌شوند!
سمانه صادقی
سرویس تاریخ جوان آنلاین: شاید در میان کشور‌های منطقه خاورمیانه، کمتر کشوری مانند ایران، محل تاخت و تاز سازمان‌ها و لژ‌های فراماسونری بوده باشد. عملکرد این تشکل مخفی در بالاترین سطوح سیاسی در قرن اخیر، همچنان محل بازخوانی و تحلیل است. اهمیت چنین خوانشی آنگاه افزون می‌شود که بر حسب برخی شواهد، بقایای این سازمان همچنان در ایران وجود دارند و فعالیت می‌کنند! در گفت‌وشنود پیش‌رو، قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران به ارائه تحلیل‌های خویش در این باره پرداخته است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

در آغاز این گفت‌وشنود، برای آشنایی با جریان‌شناسی استعمار در ایران، بهتر است از این نقطه آغاز کنیم که اولین حرکت‌های استعماری انگلستان برای نفوذ در ایران، در چه دوره‌ای روی داد؟

بِسْمِ‌اللّهِ‌الرَّحْمَنِ‌الرَّحیم. همگان می‌دانند استعمار انگلیس آنچنان در تار و پود تاریخ، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و جامعه ایران تنیده شده که هرگاه بخواهیم در خصوص یکی از موضوعات تاریخی صحبت کنیم، باید ابتدا اشاره‌ای به نفوذ، حضور و سلطه استعمار انگلیس نیز داشته باشیم؛ لذا تاریخ ایران را بدون شناخت جریان‌های استعماری، نمی‌توان بررسی کرد. اگرچه واژه استعمار به معنی آبادانی است و معنای مثبتی دارد، اما استعمار مورد بحث ما ـ نه به تعبیر مارکسیست‌ها و سایر گروه‌هاست ـ بلکه به تعبیر اسلامی و قرآنی یعنی استکبار و استعمارگر. هرچند شاید هم غربی‌ها به بهانه آبادانی وارد دیگر کشور‌ها می‌شدند، اما استعمار غرب را می‌توان استکباری تعریف کرد که برای سلطه خود هیچ حد و مرزی قائل نبوده است. از سوی دیگر استعمار انگلیس در کشور ما برخلاف ورود چنگیز که آمد، تخریب کرد و رفت، نیامده بود که برود، بلکه آمده بود همه چیز را از آن خود کند. آن هم با ذلیل و حقیر و وابسته کردن ملت ایران.

اما در خصوص سؤالی که پرسیده شد، باید بگویم اولین حرکت‌های استعماری انگلستان برای نفوذ در ایران به اواخر دوره صفویه بازمی‌گردد. در آن دوران انگلیسی‌ها به عنوان جهانگرد، ایرانگرد، سیاح و ایران‌شناس به سوی ایران حرکت کردند. در واقع نفوذ، حضور و سلطه استعمار انگلیس بر ایران با مطالعه و تحقیق و برنامه‌ریزی صورت گرفته است. تأسیس مراکز ایران‌شناسی هم یک حرکت علمی در انگلستان نبود، بلکه یک حرکت استعماری زیرنظر امورخارجه این کشور بود که راه‌های نفوذ، حضور و سلطه بر ایران را جست‌وجو کند. هرچند در دوران صفویه مقداری از این حرکت جلوگیری شد، اما شاردن (Jean Chardin) فرانسوی که برای انگلیسی‌ها کار می‌کرد، از دوران حضورش در ایران سفرنامه ۱۴جلدی منتشر کرده است. البته اینگونه سفرنامه‌ها که توسط عوامل استعمار نوشته شده در دوره‌های بعد بسیار است به طوری که خود انگلیسی‌ها معتقدند از دوره قاجار ۲۲۱۷ سفرنامه درباره ایران در دست دارند و این غیر از خاطرات و گزارش‌های جواسیس خاص است. حتی چه بسا بخش خاص مأموریتشان از خاطرات و سفرنامه‌ها حذف شده باشد. از دیگر اقدامات جریان استعماری در ایران فرقه‌سازی است. استعمارگران اولین اقدام جهت فرقه‌سازی را از زمان فتحعلی شاه آغاز کردند. از دیگر اقدامات این جریان استعماری ایجاد تشکل‌هایی، چون فراماسونری و احزاب‌سازی است.

پیدایش فراماسونری از کجا آغاز شد و این تشکل چه تفکری را دنبال می‌کرد؟

برخی تلاش کرده‌اند بگویند پیدایی فراماسونری در فرانسه همزمان با انقلاب فرانسه صورت گرفته است، اما ما رگه‌های فراماسونری را قبل از انقلاب فرانسه در انگلستان می‌بینیم. اگر بخواهیم تفکیک کنیم، می‌توانیم بگوییم در فرانسه جریانی پدید آمد که هم با کلیسا درگیر بود و هم با امپراتوری و برای آزادی بنّاها یا کارگران ساختمانی اقداماتی را انجام داد. اما به هر صورت حاصل هر دو یکی شد و هر دو علیه انسانیت و جوامع بشری وارد میدان شدند و اولین اصل تعالیم و ادبیاتشان هم سکولاریسم است که نهایتاً به ماتریالیسم می‌رسد. یک‌وقت سکولاریسم را می‌گوییم جدایی دین از سیاست و یک‌وقت صحبت از نفی مطلق دین است که در اینجا در حقیقت همان نفی دین است که از نوشته‌ها و آثار و اشعاری هم که بجا مانده، این معنا درک می‌شود.

همچنین فراماسونری سه وجه دارد. وجه اول این است که یک ایدئولوژی اومانیستی است. یعنی ایدئولوژی‌ای که در برابر اصالت خدا، اصالت را به انسان می‌دهد و به جای معنویت، محور را لذائذ دنیوی قرار می‌دهد و با سه شعار آزادی، برابری و برادری، آزادی را بیش از آنکه بخواهد از بُعد سیاسی مطرح کند، از بعد دین مطرح می‌کند. چون خود فراماسون‌ها عوامل استبداد و استعمار غرب هستند. این مسئله مهمی است که خود فراماسون‌ها به عنوان عوامل استبداد به ممالک دیگر که می‌روند، مقابل آزادی‌های مکاتب فکری دیگر می‌ایستند و مسیر حرکت را به سمت مسیر حرکت عوامل استعمارگر تغییر می‌دهند. از آنجا که اومانیسم در دوران رنسانس پدید آمد، بنابراین اصل را نفی وحی و دین می‌گیرد و خودش به نوعی یک دین‌سازی جدید می‌کند. این دین منهای خدا و معنویت و منهای وحی و اصالت وحی است. برابری هم که مطرح می‌کند، منظور عدالت اجتماعی نیست، بلکه می‌گوید همه انسان‌ها برابرند. یعنی یک فراماسون در ایران با یک فراماسون یا صهیونیست در مصر، ترکیه و امریکا برابر و همه برادرند. اگر به تاریخ فراماسونری کمی دقت کنید، یک فراماسون وقتی از ایران به امریکا می‌رود، اگر مهمان یک ماسون امریکایی شود، مثل برادرشان است. یعنی برادری و برابری را در ایدئولوژی اومانیسم معنا می‌کند و نه در ایدئولوژی اسلامی. گاهی بعضی‌ها این خطا را می‌کنند که اسلام هم می‌گوید برادری، ولی برادری در اسلام براساس وحی الهی و تعالیم پیامبران و روش پیغمبر (ص) است. به هر حال، وجه دوم فراماسونری این است که به عنوان یک جریان فرهنگی دارای ادبیات، هنر، جامعه‌شناسی و روان شناسی مختص به خود است. وجه دیگر فراماسونری این است که یک تشکیلات حزبی یا به قول امروزی‌ها پاتوق است که تحت عنوان لژ مطرح می‌شود. لژ محل اجتماع اعضای فراماسونری و جایگاه استاد اعظم و امثالهم است؛ لذا تشکیلات فراماسونری چه در ایران، چه در مصر و چه در ترکیه، به عنوان اهرم سلطه غرب فعالیت می‌کرد.

تشکیلات فراماسونری در راستای تحقق اهداف انگلستان، از چه دورانی فعالیت خود را در ایران آغاز کرد؟

این تشکیلات از زمان فتحعلی‌شاه در ایران فعال شد. به همین واسطه بعضی از رجال ایران که به غرب می‌رفتند، ماسون و جذب تشکیلات فراماسونری در انگلستان یا فرانسه می‌شدند. اما در دوره ناصرالدین شاه، ملکم خان اولین تشکیلات فراماسونری به نام فراموشخانه را در ایران به وجود آورد که عامل قرارداد‌های استعماری هم بود. ملکم‌خان که انگلستان را عامل پیشرفت ایران می‌دانست در جهت تأثیرپذیری از استعمار انگلیس گفته است: «ما اگر بخواهیم مترقی و آدم بشویم، باید برای ۲۰۰ سال اختیارمان را به دست انگلیسی‌ها بدهیم تا آن‌ها ما را آدم کنند!» او همچنین معتقد بود: «دانشی که دانشمندان غرب در اختیار مردم قرار می‌دهند مثل آموزه‌های پیغمبران است و آن‌ها هم مثل پیغمبر حرف می‌زنند، منتها حرف امروز را می‌زنند و نه حرف گذشته را!» ملکم‌خان وقتی لژ فراموشخانه را در ایران تأسیس کرد، سه دسته به تشکیلات او پیوستند. دسته اول شاهزاد‌گان بودند. آنان، چون می‌دانستند او کیست و از کجا حمایت می‌شود، برای تفاخر و به امید آینده به او پیوستند. دسته بعدی عده‌ای از جواسیس خود انگلیس بودند که به صورت پراکنده، با ماسون‌ها ارتباط داشتند. یک دسته هم روشنفکران و به تعبیر آن زمان منورالفکر‌هایی بودند که تصور می‌کردند در تشکیلات فراموشخانه با شعار آدمیت، انسان‌محوری و خدمت به انسان یا آزادی و برابری، جامعه به رشد می‌رسد. البته این عده فکر می‌کردند می‌توانند از این طریق به جامعه خدمت کنند، ولی وقتی وارد تشکیلات شدند، عموماً آلوده برنامه‌های استعماری شدند. البته در میان کسانی که به این تشکل پیوستند افرادی را داریم که رفتارشان بسیار متضاد است، از جمله ادیب‌الممالک فراهانی. او کسی است که عالی‌ترین و زیباترین اشعار را درباره بعثت پیغمبر (ص) و قیام امام حسین (ع) و ائمه اطهار (ع) گفته است ولی در کنار آن مرامنامه و اساسنامه فراماسونری را هم به شعر درآورده است. این مسئله نشان‌دهنده این است که او درک و شعور کافی را از محیط پیرامونش نداشته و نمی‌دانسته که پشت پرده گروه‌ها چه خبر است. ناگفته نماند با مبارزاتی که مجتهد اول تهران ملاعلی کنی علیه فراموشخانه آغاز کرد، به ظاهر فراموشخانه تعطیل شد.

پس از تعطیلی فراموشخانه، تشکیلات فراماسونری دیگری هم توسط انگلیسی‌ها در ایران تأسیس شد؟

بله. اندکی قبل از مشروطه «مجمع آدمیت» توسط عباسقلی‌خان قزوینی (آدمیت)، پدر فریدون آدمیت تأسیس شد. عباسقلی‌خان ابتدای کار مسئول و مستخدم پذیرایی از ملکم‌خان شد که تازه از خارج آمده بود. به همین واسطه هم تحت تأثیر و تربیت ملکم‌خان قرار گرفت. عباسقلی‌خان از لحاظ فکری آدم برجسته‌ای نبود، اما از لحاظ تشکیلاتی آدم توانمندی بود. محمدعلی فروغی عضو این مجموعه بود. البته خودش گفته است من و پدرم تحت تأثیر افکار ملکم‌خان بودیم و آثار او را می‌خواندیم. بعد از پیروزی انقلاب مشروطیت «لژ بیداری» توسط انگلیسی‌ها تأسیس می‌شود. در این موقع فروغی حدوداً ۳۴ یا ۳۵ سال سن دارد و استاد اعظم لژ می‌شود. اگرچه به صورت پنهان، اردشیر جی استاد اعظم لژ است، اما بعضی می‌گویند فروغی ناظر و راهنما بوده و اردشیر جی رئیس اصلی است. به هر صورت تشکیلات فراماسونری در دوران مشروطه تا پایان دوره رضاخان دارای دو لژ انگلیسی بود. یکی «لژ بیداری» و دیگری «لژ روشنایی» است که در زمان حضور تفنگداران انگلستان «پلیس‌جنوب» در جنوب کشور تأسیس می‌شود. این لژ تا پایان دوره پهلوی و پیروزی انقلاب هم در کشور دایر بود. «لژ بیداری» را باید مسئول مدیریت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی انگلیس در ایران، از آغاز سال ۱۲۸۶ یعنی یک سال بعد از پیروزی انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب دانست. استاد اعظم این لژ تا سال ۱۳۲۱ خود محمدعلی فروغی بود و پس از او پسرش این مسئولیت را بر عهده گرفت. اگرچه در آن دوران ابراهیم حکیمی می‌گوید من استاد اعظم هستم و دیگران هم چنین ادعایی دارند، ولی این‌ها همگی عضو بودند. چون خوشبختانه اسناد «لژ بیداری» پس از پیروزی انقلاب در منزل پسر فروغی کشف شد. مجموعه اسناد به دست آمده هم در پنج جلد کتاب توسط دفتر سوره مهر منتشر شد. در این اسناد دستنوشته‌های اعضا و سوگندنامه و حتی معرفی‌نامه‌هایشان نیز موجود است.

جریان فراماسونری انگلیسی تا چه حد در برآوردن رضاخان سهیم بود؟

انگلیسی‌ها ابتدا در دوره ناصرالدین شاه، مانکجی (Maneckji Limji Hataria) را که از جواسیس انگلستان در هندوستان است، به ایران می‌فرستند. او جزو پارسیان هند است که در آنجا ابزار انگلستان برای سرکوبی مسلمانان بود. او با بودجه‌ای که در اختیارش گذاشته بودند در ایران مدرسه شبانه‌روزی می‌سازد و بچه‌های کم‌سن و سال زرتشتی را از کرمان و یزد برای تحصیل به تهران می‌آورد. علاوه بر این او در ایران پیوندی بین بابی‌ها، یهودی‌ها و زرتشتی‌ها به وجود می‌آورد. بعد از او در سال ۱۲۷۲ اردشیر. جی به ایران می‌آید. می‌دانید که قزاقخانه را روس‌ها تأسیس کردند و مدیریت آنجا در دست روس‌ها بود. با جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری تزار و شروع انقلاب اکتبر، روس‌ها گرفتار مشکلات داخلی شدند و مدیریت قزاقخانه به دست انگلیسی‌ها افتاد. آیرونساید Field Marshal) William Edmund Ironside) به عنوان مسئول نظامیان انگلستان در ایران و عراق، اسمیت (HenrySmith) را فرمانده قزاقخانه می‌کند. از این زمان به بعد قزاقخانه دراختیار انگلیسی‌ها قرار می‌گیرد. اینکه اسمیت، رضاخان را به آیرونساید و اردشیر جی معرفی کرده یا فرد دیگری دقیقاً مشخص نیست، چراکه برخی هم معتقدند این آشنایی توسط عین‌الملک هویدا پدر امیرعباس هویدا ـ از فعالان تشکیلات بهائیت ـ انجام شده است، چون او از طریق بهایی‌ها با اردشیر جی مرتبط بود. آشتیانی‌زاده یکی از نمایندگان مجلس شانزدهم هم می‌گوید: «بعد از شهریور ۲۰، حبیب‌الله رشیدیان را در کافه آبیتا در حالت مستی دیدم. او برایم تعریف کرد در منزل عین‌الملک، فردی شبیه هندی‌ها را دیده است. وقتی از او می‌پرسد این فرد کیست؟ عین‌الملک می‌گوید این فرد اردشیر جی، نماینده انگلیسی‌ها در ایران است. از آن به بعد، من هم با اردشیر جی ارتباط برقرار کردم. او برای کار مهمی به دنبال یک فرد نظامی بود که شیعه اثنی عشری خالص نباشد.»

اردشیر جی به عنوان رئیس لژ بیداری انگلیس، به واسطه چه مأموریتی به ایران فرستاده شد؟

او با سه مأموریت به ایران فرستاده می‌شود: ۱- ارسال گزارشات سیاسی از ایران برای سفارت انگلیس؛ ۲-ساماندهی زرتشتیان؛ ۳- ارتباط با اقوام و رجال سیاسی. خاندان اردشیر ریپورتر در هندوستان برای انگلیسی‌ها روزنامه‌نگاری می‌کردند. یکی دیگر از مسئولیت‌های اردشیر جی مدیریت پنهان «لژ بیداری» بود. علاوه بر این او با تمام رجال سیاسی اعم از بهایی‌ها، زرتشتی‌ها، یهودی‌ها و طیف‌های مختلف ارتباط داشت. خاطراتی به شکل ناقص از او باقی مانده که به صراحت در این خاطرات می‌گوید: «من در ۱۲۹۶ رضاخان را پیدا کردم. گاهی او را دو هفته به نور مازندران می‌بردم و برایش از تاریخ ایران باستان می‌گفتم و اینکه آخوند‌ها آدم‌های حقه‌باز و خبیثی هستند. کینه آخوند‌ها را در دل رضاخان کاشتم و او هم شیفته من شد!» اردشیر جی در سال ۱۳۱۱ در ایران فوت می‌کند. پس از او شاپور ریپورتر پسر اردشیر جی - که برای تحصیل به انگلستان رفته بود- در سال ۱۳۲۴ به ایران می‌آید و راه پدرش را ادامه می‌دهد. او نیز از جواسیس تأثیرگذار بود و حتی با بعضی از عناصر مثل: اردشیر زاهدی، فرهنگ مهر و اسدالله علم هم ارتباط داشت. نامه‌های آن‌ها به یکدیگر در اسناد موجود است. در سال ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۴، شاپور در یک معامله شکر، ۳۰۰ میلیون رشوه می‌گیرد. خبر این معامله در یکی از روزنامه‌ها منتشر می‌شود. در خاطرات اسدالله علم آمده که شاپور به اسدالله علم می‌گوید چرا این خبر را اعلام کردید؟ علم می‌گوید به دستور اعلیحضرت. شاپور می‌گوید پس من هم خاطرات پدرم را چاپ می‌کنم. فردای آن روز علم به شاه می‌گوید شاپور قصد دارد خاطرات پدرش را چاپ کند. شاه نگران می‌شود و می‌گوید حتماً در آن‌ها مطالب مهمی هست. ما باید حتماً آن را ببینیم. نهایتاً هم شاپور از این کار منصرف می‌شود. نامه پسر آیرونساید در سال ۱۳۵۳ به اسدالله علم در مورد نقش پدرش در روی کار آوردن رضاخان خواندنی است.

نقش محمدعلی فروغی در بسط سلطه انگلستان در ایران را چطور ارزیابی می‌کنید؟

فروغی مغز متفکر جریان استعماری انگلیس است. البته در پنهان اردشیر جی، تقی‌زاده، ولی‌الله نصر و دیگران هم هستند، اما فروغی در رأس و نماد این جریان است. شاید این جمله گویاتر باشد که فروغی نماد جریان فراماسونری و جریان وابسته به سیاست انگلستان است. حجت‌الاسلام سیدعلی محمد نقوی کتابی به نام «جامعه‌شناسی غرب‌گرایی» دارد که کتاب بسیارخوبی است. او در این کتاب می‌نویسد: «فروغی، مغز متفکر رژیم، یکی از غربزدگان فراماسونری بود. فروغی‌ای که مورد احترام تمام غربزدگان است، در عالم سیاست تا نخست‌وزیری هم پیش رفت و عامل سیاست رژیم در جهت اسلام‌زدایی و ورود فرهنگ غرب بود. فروغی بود که با خیانت خود، عامل اصلی تداوم رژیم پهلوی پس از عزل رضاخان گردید. نخست با زمینه‌سازی برای استعفای احمدشاه و به سلطنت رساندن رضاخان. او پس از حمله متفقین در شهریور ۱۳۲۰، مجلس سیزدهم را تحکیم کرد و باعث جانشینی محمدرضا به جای رضاخان شد.»

جریان استعماری در دوره پهلوی، دچار چه تغییراتی شد؟

پیش از روی کار آوردن رضاخان، استعمار روس و انگلیس برای پیشبرد اهدافشان در کشورمان عوامل خود را تربیت کرده و در ارکان مختلف مملکت چیده بودند، اما به واسطه درگیری‌های داخلی که برای روس‌ها پیش آمد، انگلیسی‌ها برای مدتی در کشورمان بی‌رقیب ماندند، بنابراین تلاش کردند مهره‌ای دست نشانده، چون رضاخان را بر ایران حاکم نمایند. با آغاز سلطنت او، عوامل استعمار انگلیس بدون محدودیتی برنامه‌هایشان را در ایران دنبال می‌کردند تا اینکه در دوره محمدرضا جریان استعماری تغییر یافت و در قالب امریکا به ایران ورود پیدا کرد. ناگفته نماند از سال ۱۳۲۰ عده‌ای به شناسایی و معرفی برنامه‌هایی که استعمارگران در ایران داشتند، پرداختند، اما عوامل استعمار سعی کردند تحت عنوان توهم توطئه، حضور استعمارگران را با اهداف پلیدشان که نابودی هویت فرهنگی، سیاسی و انسانی کشور است، انکار کنند. البته فکر می‌کنم بحث استعمار هنوز هم جزو مباحثی است که باید به آن پرداخته شود. همچنین لازم است در رسانه‌هایمان سلسله بحث‌هایی را به آن اختصاص دهیم. چون ما تا نتوانیم مسئله استعمار را روشن کنیم، مبارزه با آن مشکل است. شاید یک گام بالاتر این باشد که در دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه، کرسی استعمارشناسی، غرب‌شناسی و... تأسیس گردد تا به این مسئله به درستی پرداخته شود.

ایجاد خفقان در دوران حاکمیت رضاخان هم از جمله برنامه‌های استعماری انگلیس بود؟

بله. در این دوران رعب و وحشت از سوی مطبوعات در یک‌طرف است، تملق و چاپلوسی در طرف دیگر. اختناق در دوره رضاخان به قدری بود که کسی جرئت انتقاد نداشت. حتی به عنوان مثال وقتی می‌خواستند رضاخان را در مجلس استیضاح کنند، ممتازالدوله، نماینده تبریز به عنوان یک نماینده مستقل و انقلابی برای آنکه رعایت جان خودش را کند، می‌گوید: «آدم نباید به مردم حمله کند و به آن‌ها زور بگوید»، اما در لفافه از سردار سپه هم تعریف می‌کند. البته در همان جلسه شهید آیت‌الله مدرس از جا بلند می‌شود و در جواب او می‌گوید: «چرا در لفافه حرف می‌زنید. رضاخان خیانت و جنایت کرده و دارد مردم را می‌کشد و ما هم او را برکنار می‌کنیم. مجلسی که می‌تواند احمدشاه را برکنار کند، نمی‌تواند سردار سپه را برکنار کند؟» بعد هم سیدمحمد تدین، به عنوان رئیس مجلس و مدافع رضاخان به خودش اجازه داد در برابر اعتراضات آیت‌الله مدرس به رضاخان، سیلی به صورت ایشان بزند. یا مثلاً فردی به نام سیداسدالله خرقانی که از جاسوسان انگلیس بود و با جریان ماسون‌ها همکاری می‌کرد یک‌بار که علیه رضاخان حرف می‌زند از سوی رضاخان به کاخ دعوت و فلک می‌شود، در حالی که همانطور که گفتیم این فرد از مدافعان رضاخان بود. بنابراین هر کس که دهان باز می‌کرد حرف علیه رضاخان و حرکت‌های استعماری بزند، خفه‌اش می‌کردند. رضاخان در همین راستا عزاداری‌ها را ممنوع و حوزه‌های علمیه را تخریب و کشف حجاب کرد. واقعاً رضاخان فاقد هر نوع خصلت انسانی بود. جای تعجب دارد که امروزه برخی از او دفاع می‌کنند؟ چون ما اگر ایرانی هستیم، نباید چشممان را روی خیانت و جنایت‌های رضاخان ببندیم و اگر هم مسلمانیم، نباید نسبت به جنایت‌هایی که رضاخان نسبت به اسلام کرد، سکوت کنیم.

برخی معتقدند لژ فروغی، هم در دوران سلطنت پهلوی دوم و هم در دوران جمهوری اسلامی، همچنان فعال است! از منظر شما، این ادعا تا چه میزان قابل اثبات است؟

امریکایی‌ها از سال ۱۳۲۹ خلیل جواهری را از تشکیلات فراماسونری بیروت به ایران آوردند که تشکیلات درست کند؛ لذا بین سال‌های ۱۳۵۷- ۱۳۲۹ حدود ۵۴ لژ فراماسونری در کشور داشتیم. فراماسون‌های انگلیسی و امریکایی در دو مرحله با هم درگیر شدند. یکی در سال‌های ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۹ و دیگر ۱۳۴۶ تا ۱۳۴۸. امریکایی‌ها علاوه بر تشکیلات فراماسونری، از سال ۱۳۳۴ یک تشکیلات شبه فراماسونری مثل کلوپ‌های روتاری (Rotary)، لاینز (Lions)، تسلیح اخلاقی، جمعیت مدافع حکومت جهانی که علی‌اصغر حکمت و احمد متین دفتری و... به آن پیوستند، هم دارند. در سال ۱۳۳۹ نهایتاً امریکایی‌ها بر اوضاع مسلط شدند ولی در سال ۱۳۴۶ درگیری شدیدی ایجاد و به دستور امریکایی‌ها اسامی فراماسون‌های انگلیسی افشا شد. پس از این افشاگری توسط اسماعیل رائین، مهدی بهار به دستور انگلیسی‌ها کتابی درباره استعمار به نام میراث‌خوار استعمار، علیه امریکایی‌ها می‌نویسد. هرچند ساواک چاپ آن کتاب را ممنوع اعلام کرد، ولی با این حال آن کتاب چاپ و منتشر شد. این نکته به نقل از اسناد لانه جاسوسی است. در اسناد آمده که فراماسون‌ها به دلیل اینکه اسنادشان منتشر شده است می‌خواهند لیست عناصر وابسته به سازمان CIA را پخش کنند. البته اردشیر زاهدی و جمشید آموزگار از افشای موضوع نگرانند. در این زمان حسین علاء مرده و از لژ بیداری جز چند نفر باقی نمانده‌اند. نهایتاً در سال ۱۳۴۸ به وحدت می‌رسند و جعفر شریف امامی مسئول می‌شود که لژ بزرگ ایران را درست کند. سند داریم شریف امامی به شاه می‌گوید فراماسون‌ها می‌خواهند یک تشکیلات درست کنند و شاه می‌گوید خیلی خوب است، پول هم که دارید. حتی شاه می‌گوید محلی را که امروز در میدان آزادی ترمینال اتوبوس‌هاست، برای ساختمان فراماسونری انتخاب کنید. یعنی موضوع تا این حد برایشان حل شده است. این برداشت ماست که، چون فراماسونری در ایران منفور بود، این‌ها نمی‌خواستند قضیه را علنی کنند. تا پیروزی انقلاب هم لژ انگلیسی ـ امریکایی را در کشور داشتیم، اما پس از پیروزی انقلاب دیگر در ایران تشکیلات فراماسونری نداریم. چون یکی از مصوبات خوب شورای انقلاب این بود که تشکیلات فراماسونری را منحل و جرم اعلام کرد.

به صورت مخفیانه چطور، امروزه ماسون‌ها دیگر فعالیتی در کشور ندارند؟

همانطور که گفتم چیزی به عنوان «لژ بیداری» نداریم. مثل حزب توده که دفتر و تشکیلات مخفی ندارد، ولی ممکن است توده‌ای‌ها در جایی با هم چای بخورند و حرفی هم بزنند. بله، به این شکل امکان دارد. تا دهه‌های ۶۰ و ۷۰ از نسل اول ماسون‌ها افرادی مثل احمد هومن را داشتیم، اما تشکیلات و فعالیت نداریم، چون تحت نظر بوده‌اند. هرچند تفکر فراماسونری در ۱۰، ۱۵ سال اخیر خیلی رشد کرده و به عنوان تفکر مورد‌هایی داریم. یعنی مبانی اومانیسم، آزادی، برابری، برادری و تسامح به عنوان یک جریان فکری، فعال است. آثار برخی از فراماسون‌ها هم چاپ می‌شوند و چاپ شده‌اند، اما در ایران تشکیلات ندارند. البته طبق آنچه ما می‌دانیم.

امکان دارد این عوامل از خارج از کشور هدایت شوند؟

بعید نیست. هر چند وجود تشکیلات خطر دارد، اما خطر تفکر فراماسونی و اومانیسم کمتر از تشکیلات نیست. در مورد جریان چپ هم همین است. ما الان چریک خلق و فدایی اکثریت و اقلیت و توده‌ای و ستاره سرخ و... نداریم، اما تفکر ماتریالیستی ـ مارکسیستی در کشور داریم. کتاب‌هایشان هم چه به صورت علنی و چه به صورت مخفی چاپ می‌شوند. تفکر بالقوه وجود دارد و اگر ما برخورد ایدئولوژیکی و سیاسی نکنیم، ممکن است این‌ها دوباره شکل بگیرند و روزی بالفعل شوند. در مورد جریان ناسیونالیستی حتی تشکیلاتش را هم داریم. پان‌ایرانیسم، جبهه ملی، حزب ایران، حزب ملت ایران، نهضت آزادی، جریان موسوم به ملی ـ مذهبی‌ها که خودشان هم شعارش را می‌دهند. آنچه مسئولیت رسانه‌ها و نیرو‌های انقلاب است، این است که باید با تفکرات فراماسونری، چپ، ناسیونالیسم و... برخورد ایدئولوژیک کنند. وظیفه حوزه‌های علمیه، دانشگاه‌ها و رسانه‌های ماست که جریان‌سازی کنند. البته نیرو‌های اطلاعاتی ـ امنیتی هم باید مواظب باشند. چون این حزب‌ها و گروه‌ها ابزار استعمار هستند و از دل این مملکت بیرون نیامده‌اند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار