سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: دفاعمقدس امتداد عاشورا بود. به قول شهید آوینی «ما را اگر میخواهی بشناسی داستان کربلا را بخوان» پیوندهای اعتقادی و حتی تاریخی جنگ تحمیلی با کربلای حسینی، آنقدر بسیار است که نمیتوان آن را برشمرد. هر رزمندهای هم که به جبهههای جنگ میرفت، خاطرات بسیاری از برگزاری مراسم عاشورا در فضای جبههها دارد. مهدی حسینی از همین رزمندههاست. متن زیر بخشی از خاطرت او درخصوص محرم را در جبههها شامل میشود که در گفتگو با جوان بیان کرده است.
دسته سینهزنی در جبهه
اولین ماه محرمی را که در جبهه تجربه کردم مربوط به سال ۱۳۶۰ میشود. همیشه فکر میکردم در جبهه آدمها جز جنگ و مقابله با دشمن کار دیگری ندارند و فرصت پیدا نمیکنند، عزاداری کنند یا مراسم بگیرند. اما آن چیزی که در جبهه دیدم، عکس تصورات قبلیام بود. در منطقه رزمندهها چند روز مانده به ماه محرم هم حال و هوای خودشان عوض میشد و هم فضای جبهه را تغییر میدادند. آنهایی که لباس مشکی با خودشان به منطقه آورده بودند، قبل از نماز مغرب و عشا این لباسها را با لباس خاکیشان عوض میکردند. بعد جلوی مقرشان به خط میشدند و دسته راه میانداختند. آنهایی هم که لباس مشکی نداشتند یک تکه پارچه سیاه تهیه میکردند و به یقه یا کنار جیبشان میدوختند. یا روی پیراهنهایشان السلام علیک یا اباعبدالله مینوشتند و هر کس تلاش میکرد خودش را با فضای ماه محرم هماهنگ کند. عصرها هر گردان یا گروهانی جلوی مقر خودش دسته راه میانداخت و سینهزنان به مسجد یا جایی که مرکز تجمع لشکر بود میرفتند، گردانهای دیگر هم جمع میشدند و بعد از نماز مغرب و عشا مراسم اصلی شروع میشد.
محرم در کردستان
یک مدتی که به جبهه کردستان اعزام شدم، آنجا هم ماه محرم را تجربه کردم. قضیه غرب با جنوب فرق میکرد. آنجا تعداد نیروها کمتر از جنوب بود، اما بچهها هر جا که امکانش پیش میآمد، بساط روضه و عزاداری راه میانداختند. بیشتر در جمعهای کوچک هیئتهای عزاداری راه میافتاد. مثلاً یک جمع ۲۰ نفره در یک پایگاه جمع میشدیم و سینهزنی میکردیم. عرض کردم که در پایگاههای کوهستانی تعدادمان زیاد نبود. حالا اگر در همین جمع کم، یک نفر پیدا میشد که صدای خوبی داشت یا میتوانست روضه و نوحه بخواند، اتفاقی بود. از طرفی پستهای نگهبانی، گشتهای چند ساعته و رفتن از این مقر به آن مقر و تقلاهای روزانه باعث میشد، نتوانیم خیلی دور هم جمع شویم. فرصتی هم پیش میآمد، چند نفری مراسم میگرفتیم و کاری انجام میدادیم. البته در مقرهای اصلی مثل مقری که در سنندج یا شهرهای دیگر داشتیم، مراسم خوبی برگزار میشد و تعداد نفرات شرکتکننده بالطبع بیشتر بود.
محرم خاطرهانگیز
سال ۶۳ اوایل محرم در جنوب بودم. کمی مانده به عاشورا مأموریتی پیش آمد و به کردستان رفتم. آن سال محرم را هم در جبهه جنوب و هم در جبهه غرب بودم. روزهایی که در جنوب بودم، خدا رحمتش کند شهیدتورجیزاده، فرمانده گردان یازهرا برایمان مداحی میکرد. در مقر دارخوین چهلچراغی درست کرده بود که رویش حدود ۱۴۰ یا ۱۵۰ فانوس گذاشته بودند. این چهلچراغ چند طبقه داشت و شیشه هر کدام از فانوسها را هم رنگ کرده بودند. شبها روشن میکردند و در مراسم از آن استفاده میشد. چند روز بعد به سنندج رفتم. قرار بود عملیاتی در سلیمانیه انجام بگیرد که انجام نشد. آنجا شهیدمرتضی امینی همان نقش شهیدتورجیزاده را در برگزاری مراسم محرم ایفا میکرد. برای شام غریبان یکسری لیوان پلاستیکی قرمز رنگ داشتیم که بچهها برای خوردن آب و چای از آنها استفاده میکردند. شهید امینی چند تا از این لیوانها را جمع کرد و چند تایی هم از جای دیگری تهیه کرد. بعد فرستاد از شهر شمع خریدند. شمعها را نصف کرد و هر نصفه را داخل یک لیوان گذاشت و به دست رزمندهها داد. شام غریبان بچهها شمع به دست در دو ستون روبهروی هم شروع به سینه زدن کردند. یک نفر هم وسطشان روضه میخواند. از بالای تپهها که به دسته نگاه میکردی، صحنه بسیار جالبی بود. در آن امکانات کم که در کردستان داشتیم، این طرز برگزاری شام غریبان خاطرهای فراموش نشدنی بود که برایم از روزهای جنگ به یادگار مانده است.