سابقه داستانگویی به زبان تصویر به ۱۵ هزار سال قبل از میلاد مسیح بازمیگردد؛ زمانی که انسانهای بدوی برای داستانگویی از زبان تصویر بر دیوارههای غارها استفاده میکردند. با همین سابقه داستانگویی برپایه تصویر بود که صنعت تصویرهای متحرک اختراع شد و حتی اگر قدیمیترین نمونههای فیلمها را ببینیم همین تصویرسازی داستانی است که ولو به شکل مبتدیانه جلوهگر است.
سینمای ایران هم هر چند متأثر از آن نوع تصویرسازی به راه افتاد و چه در روزگار فیلمفارسی و چه در گذر از موج نو و بعدتر سینمای گلخانهای اهمیتی ولو سطحی یا شبهروشنفکرانه برای تصویر قائل بوده ولی در یک دهه اخیر و به دلایل مختلف و از جمله بالا بردن سود تولید، قید تصویرسازی را زده و به دام دیالوگ افتاده است.
شاید یکی از دلایلی که پس از عباس کیارستمی هیچ فیلمساز ایرانی نتوانست همتراز او در محافل فرهنگی عرضاندام کند، همین طلاق دادن تصویر و همآغوشی با دیالوگهای بیسروته بود. در این بازار مکاره نمایشهای رادیویی (!) هرازگاه فیلمهایی را میبینیم مانند «پسرکشی» که بنیان خود را بر ریشههای سینما که تصویر است، میگذارند و، چون داستانگویی را هم چاشنی کار میکنند، میتوانند خیلی خوب و پرثمر، مخاطب جلب کنند؛ فیلمی که در بین روابط غیرحرفهای سینمای ایران که در آن دیده شدن یک فیلم در بسیاری از مواقع به عوامل غیرسینمایی ربط دارد تا کیفیت واقعی اثر، از جمله نمونههای مستقلی است که توانسته در اکران خودی نشان دهد.
محمدهادی کریمی چه زمانی که برای سینمای ایران فیلمنامه مینوشت و حاصلش میشد «دختران انتظار»، «مارال»، «سیب سرخ حوا»، «شمعی در باد» و... و چه زمانی که مستقلاً فیلمسازی را پی گرفت و آثاری مثل «غیرمنتظره»، «برف روی شیروانی داغ»، «کمدی انسانی» و حالا «پسرکشی» را ساخته، وامدار سینمای کلاسیک ژانرگرا بود و است. او در دیالوگنویسی آنقدر مهارت دارد که «برف...» به اندازه یک دیوان شعر نو، دیالوگ دارد ولی آن پایبندی به سنت تصویرسازی در برابر دوربین است که مابین محمدهادی کریمی و بسیاری از همتایانش افتراق ایجاد میکند.
«پسرکشی» به لطف دراماتورژی ژرف بر مضمونی فراگیر و تصویرسازی با طراحی کاراکترهای بشری خیلی خوب و بیلکنت بر مدار یک فیلم معمایی کالت پیش میرود. «پسرکشی» آن قدر داستانک دارد که میشد از دلش یک سریال درآورد ولی خالق اثر بیرحمانه بسیاری از زوائد را حذف کرده تا محصولی بیافریند مطلوب مخاطب امروز ایران. مخاطب امروز حوصله طول و تفسیر دادنهای بیموردی و کپیکاریهای بیهوده را ندارد. مخاطب امروز اگر بخواهد فیلم «آکی کوریسماکی» فنلاندی را ببیند، اصلش را میبیند و اگر بخواهد فیلم برادران داردن بلژیکی را ببیند، اصلش را میبیند و نه کپیهای خامدستانه و متقلبانه داخلی را.
آنچه درام سوررئالیست «فانوس دریایی» ساخته رابرت ایگرز داشت همین اصالت بود که با وجود بایکوت شدن در بسیاری از محافل روزبهروز بیشتر دیده شد. اصالت «پسرکشی» و فقدان تفرعن سازندهاش در مقوله تألیف سینمایی هم از آن محصولی مانا خواهد ساخت، چون برای مخاطبی تولید شده که تشنه سینماست!