سرویس اندیشه جوان آنلاین: از جمله مشکلات بارز در حوزه علوم انسانی کشور که اجماع نخبگانی درباره آن وجود دارد، شیوه پژوهشی حاکم بر فضای علمی کشور است. به منظور بحث و آسیبشناسی مسئله ابتدا باید با مقدماتی از مکاتب و پارادایمهای حاکم بر فضای پژوهش آشنا شد. پیشتر در صفحه اندیشه روزنامه «جوان» به بررسی تاریخچه پژوهش و گفتمانهای حاکم در اعصار تاریخی بر آن پرداخته شد. در این یادداشت به شرح سه پارادایم فعلی حاکم بر فضای پژوهش علوم انسانی پرداخته میشود.
توماس کوهن در کتاب تاریخ انقلابهای علمی، اعتقاد خود مبنی بر این گزاره را مطرح میسازد که گفتمانهای رایج در حوزه علم و فلسفه آن به صورت پارادایمهای مجزا متناسب با ادوار مختلف تاریخی شکل گرفته، رشد میکند و نهایتاً جای خود را به گفتمانی دیگر میدهد. بر اساس نگرش کوهن، معیاری فراپارادایمی وجود ندارد که بتوان طبق آن یک پارادایم را غلط و دیگری را درست دانست. چنانچه پارادایمی بتواند به پرسشهای بیشتری پاسخ دهد و مشکلات بیشتری را حل کند، جایگزین پارادایم پیشین میشود. اما این جایگزینی به معنای وجود معیاری برای تشخیص حق از باطل نیست. پارادایمها به کمک نظریههایی که در خود تجسم بخشیده است شرایط اصلی فعالیت پژوهشی را تعیین میکند.
با بررسی روشهای موجود پژوهش حال حاضر در فضای علوم انسانی، میتوان دریافت سه چارچوب و پارادایم در این حوزه غلبه دارند؛ پارادایم «پوزیتیویسم یا اثباتگرایی»، «هرمنوتیک یا تأویلگرایی» و «انتقادی». در یادداشت پیشین صفحه اندیشه به صورت اجمالی به تاریخچه این سه چارچوب روششناختی پرداخته شد و اکنون در رویکردی تطبیقی به مقایسه عناصر و مؤلفههای هر یک از این گفتمانها و روش پژوهش در علوم انسانی منطبق با انتخاب هریک از این چارچوبها اشاره خواهد شد.
پوزیتیویسم و رویکرد تجربی
پوزیتیویسم، قائل به وجود حقیقتی بیرونی و جهانی واقعی خارج از ذهن آدمی است (واقعیتگرایی). در نگاه اثباتگرایان هدف از پژوهش علمی، کشف قوانین طبیعی و پیشبینی و کنترل پدیدهها بر اساس این قوانین است. پوزیتیویستها معتقد به وحدت علوم و استفاده از متدولوژی واحد برای کلیه علوم هستند. از جمله روش علوم طبیعی را در حوزه علوم انسانی نیز دارای کاربرد میدانند. پدیدههای انسانی از نگاه اثباتگرایانه و به دلیل ماهیت رفتار عقلایی انسان میتوانند تبدیل به قواعد و قوانین کلی قابل اطلاق به هر زمان و هر مکان شوند و این موضوع بر پایه اصل قاعدهمندی کل جهان استوار است. در واقع جامعه و انسان در این پارادایم پارهای از طبیعت هستند که میتوان به نظمی قانونوار و علی به منظور تصرف در اجتماع آدمی دست پیدا کرد. از سوی دیگر پوزیتیویسم بر مبنای جزئینگری، روش استقرایی را به عنوان مهمترین شیوه رسیدن به گزارههای علمی برمیشمرند که بر اساس مشاهدات دقیق و قابل تکرار برای همگان، بر روی یک پدیده (متغیر) ما را به نظریهای «قابل تعمیم» به سایر پدیدههای مشابه میرساند. از آنجا که آزمایشپذیری نظریه بر اساس این رویکرد مبتنی بر «مشاهدات» است، لذا هر گزاره نامحسوس یا غیرقابل آزمودن، قابلیت تبدیل شدن به نظریه را از دست میدهد. یکی از وجوه تمایز اثباتگرایی با دیگر پارادایمهای علمی، تأکید ویژه خود آنها بر کمیگرایی است.
نظریههایی همچون «کارکردگرایی»، «ساختارگرایی»، «رویکرد تاریخی» و «کنشگرایی» زیرمجموعه ادراک پوزیتیویستی از پژوهش حوزه علوم انسانی به شمار میروند.
هرمنوتیک و تفسیرگرایی بر مبنای معانی
پارادایم تفسیر (تأویل) گرا یا هرمنوتیک، هدف خود را از پژوهش فهم و توصیف کنش معنادار اجتماعی و بیان آن در قالب نظریههای قدرتمند روزمره که مردم عادی آنها را به کار میبرند، معرفی میکند. در این نگرش، حقیقت در بسترِ فهم و اندیشه ما نهفته است و از این بابت واقعیت امری است ذهنی. تأویلگرایان اصالت جهان را در بعد درونی آن میدانند و در واقع جهان را تکبعدی میدانند.
انسان در نگرش هرمنوتیک موجودی اجتماعی و مختار است که خود خالق معانی است و همواره فهمی از دنیای خود دارد. رفتار انسان دو بعد ظاهری و باطنی دارد و از راه فهم باطن است که میتوان فهم رفتارهای ظاهری انسانها را دریافت.
این پارادایم قائل به تمایز روش میان علوم طبیعی و علوم انسانی است و بر نقش زبان، تفسیر و فهم در علوم اجتماعی بسیار تأکید دارد و بر معنا، انگیزه، دلیل و محیطهای طبیعی برای فهم و تفسیر چگونگی ساخت و تثبیت دنیای اجتماعی توسط مردم تأکید دارد. مدارک و شواهد معتبر در مطالعات پژوهشی علوم انسانی، در متن تعاملات سیال اجتماعی نهفته است و با بررسی این تعاملات میتوان به نظریاتی رسید که در نظر افراد مورد مطالعه صحیح است یا حرف دل آنها را میزند. قضاوتهای ارزشی هیچ گروه مورد مطالعهای در دیدگاه تأویلگرایانه، غلط نیست و هر کس در واقع برداشت خود از ادراکاتش را بیان میکند و این تفاوت ادراک یکی از ویژگیهای بشری به حساب میآید.
هرمنوتیک به روششناسی کیفی به جای کمی تأکید دارد و معتقد است نظم علوم انسانی با علوم طبیعی کاملاً متفاوت است و روشهای این دو قابل انطباق نیست. از همین رو چارچوب تأویلگرا برخلاف اثباتگرایان اعتقادی به «تعمیم» نتایج یک مطالعه ندارد و بیشتر در پی درک موضوعی است که آن را مطالعه میکند.
نظریاتی مانند «رفتارگرایی»، «کنش متقابل نمادین»، «پدیدارشناسی» و «مردمنگاری» را میتوان از جمله روشهای کیفی پژوهش در حوزه علوم انسانی ذیل پارادایم تأویلگرا، دانست.
پارادایم انتقادی در پی ارزشسازی
پارادایم انتقادی که اساساً برای مطالعه اندیشه مارکسیستی تأسیس شد، به بررسی این واقعیت میپردازد که افراد نه تنها در جهان هستند، بلکه با آن همراهی میکنند. اعمال افراد واقعیت را تغییر میدهد. پارادایم انتقادی به بررسی مسائل مربوط به عدالت اجتماعی و نهاییگرایی میپردازد. این امر نقش آزادیبخش دانش را دربر میگیرد.
روششناسی پارادایم انتقادی به سؤال دربارة ارزشها و فرضیات، مشارکت در اعمال اجتماعی و افشای بیعدالتی پرداخته، ساختارهای اجتماعی سنتی را به چالش میکشد. روش تحقیق در مطالعات انتقادی فارغ از تدبیر (ارائه راهکار) نیست و هدف آن آزادی بخشیدن به ناتوانان از طریق نمایش شرایط درست و قابل دسترس برای نیل به جهان برتر و توانمندسازی آنها به ایجاد تغییرات رادیکال در جامعه با از بین بردن باورهای نادرستی است که قدرت و شرایط عینی را پنهان میکند.
برداشت ما از جهان بر اساس این پارادایم، خطابردار و سرشار از تئوری است. نقطه شروع یک محقق انتقادی از قبل تعیین شده است. یافتن، یک وسیله و تغییر، هدف اصلی آن است. بدین منظور، باید افراد به صورت انتقادی از موقعیت خود آگاه باشند، سپس در عمل به تغییر بپردازند. این مسئله نشانگر اعتقاد به جهتدار بودن پژوهش علمی از حیث ارزشی در این نگرش است.
فرض میشود محقق و موضوع تحقیق با هم به شکل تعاملی ارتباط دارند و ارزشهای محقق نیز ناگزیر بر فرآیند بررسی تأثیر میگذارند. از این رو، یافتههای تحقیق همواره با وساطت ارزشها همراه است.
در رویکرد انتقادی برخلاف رویکرد اثباتگرایانه (که صرفاً حقایق بیرونی را مورد توجه قرار میداد) و تفسیری (که فقط برای مفاهیم ذهنی و درونی اعتبار قائل بود) به هر دو بعد درونی و بیرونی جهان ملتفت است و به استقلال جهان، مستقل از معرفت (رئالیسم) اعتقاد دارد.
در این رویکرد، تمایز روش در علوم طبیعی و علوم انسانی مورد تأکید است. نظریه در واقع نقدی است که شرایط درست را آشکار کرده و راه رسیدن به جهان بهتر را به مردم نشان میدهد. هر گونه علمی بر اساس این پارادایم باید از موضعی ارزشی آغاز شود که برخی مواضع درست و بعضی نادرست است.
از میان روایتهای اصلی که ذیل پارادایم انتقادی مطرح شدهاند میتوان به «رئالیسم انتقادی»، «فمینیسیم» و «مارکسیسم» اشاره کرد.
از جمله روششناسیهای انتقادی در حوزه پژوهش علوم انسانی میتوان به تحلیل محتوای انتقادی، قومنگاری انتقادی، گرایش ایدئولوژیک احساسی به مطالعة فرهنگ و نقد ایدئولوژی اشاره کرد.
رویکرد کمی، رویکرد کیفی
در روشهای پژوهشی حوزه علوم انسانی، در حالی رویکرد اثباتگرا به پژوهشهای کمی تأکید دارد که دو دیدگاه تفسیری و انتقادی رویکردی کیفی در پژوهشهای خود اتخاذ کردهاند.
تا اوایل نیمه دوم قرن ۲۰ قریب به اتفاق پژوهشها به صورت کمی در حوزه علوم انسانی صورت میپذیرفت. بررسی مجلات امریکایی در دهه ۱۹۶۰ نشاندهنده روش کمی ۹۰ درصد پژوهشهای علوم اجتماعی در آن زمان بوده است، اما رویکرد کیفی در دهههای اخیر با اقبال زیادی از اندیشمندان علوم انسانی مواجه شده است. این روش با فرضیهای ساختارمند آغاز نمیشود یعنی قرار نیست در مسیر پژوهش به اثبات یا رد یک نظریه پرداخته شود بلکه پس از جمعآوری اطلاعات به تحلیل و تفسیر عمیق دادهها پرداخته و در صورت کشف معنا از ساختار دادهها میتواند به صدور نظریهای جدید منتهی شود.
در حالی که در پژوهش کمی، هدف ارائه تعاریف دقیق و فرضیاتی است که بتوان آنها را از راه تجربه آزمود، در حالی که پژوهش کیفی نوعی تحقیق است که در پی مشخص کردن و توصیف اعمال انسانها به همان صورتی است که در زندگی روزمره آنان جاری است. حتی در یک رویکرد (انتقادی) اعتقاد بر این است که پژوهش کیفی باید منتج به پیشنهادات هنجاری و دستورالعمل شود.
سوژه تحقیق در تحقیق کیفی میتواند جغرافیای انسانی، سازمان اجتماعی، اقتصاد، حقوق، مذهب، زبان، آداب و هنجارهای اجتماعی و... باشد در حالی که متغیرهای پژوهش کمی معمولاً معین و قابل اندازهگیری هستند.
تفاوت بین رویکرد کمی و کیفی پارادایمی و ایدئولوژیک است و لذا شاید مقایسه بین این دو چندان آسان نباشد، اما تطبیق مهمترین مؤلفههای این دو پژوهش ما را به این نتیجه میرساند که پژوهش کمی «عینیتگرا»، «متمرکز بر متغیرها»، «دارای پایایی و اعتبار نتایج»، «فارغ از جهتگیری ارزشی» و با «در نظر گرفتن محقق به عنوان فردی خارج از فرآیند پژوهش» است. در حالی که پژوهش کیفی به دنبال «یافتن حقایق اجتماعی و معانی زندگی»»متمرکز بر فرآیندها و رویدادها»، «دارای صحت و اصالت»، «دارای جهتگیری ارزشی» و با «در نظر گرفتن محقق به عنوان جزئی از پژوهش» است.
در اینکه کدام روش را میتوان با سازوکار علم اسلامی متناسبتر قلمداد کرد و یا اصلاً به منظور پیریزی علوم انسانی اسلامی باید به جای پارادایمهای اثباتگرا، تفسیری یا انتقادی و روشهای کمی و کیفی در پی روشی جدید و متناسب با علوم وحیانی بود سخن فراوان است و در یادداشت دیگری به آن پرداخته میشود، اما اجمالاً در فضای کنونی پژوهش علوم انسانی کشور رویکرد کمی در پژوهش غلبه سنگینی بر رویکرد کیفی دارد که ناشی از عدم تطبیق اندیشمندان و اساتید این حوزه با یافتهها و نگرشهای جدید حوزه پژوهش و غوطهور بودن در پارادایم پوزیتیویستی است. همین امر یکی از دلایل ناکارآمدی پژوهشهای رایج در حوزه علوم انسانی در کشور است که در یادداشتهای آتی از منظر آسیبشناسی حکمرانی به آن پرداخته خواهد شد.
رهگذری به پارادایم پژوهشی اسلامی