سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: خبر بیماری سردار علی فضلی بازتاب بسیاری در جامعه و خصوصاً در بین همرزمانش داشته است. حتی کسانی که ایشان را از راه دور میشناسند برای سلامتی این فرمانده شجاع دفاع مقدس دعا میکنند. از حضور حاج علی فضلی در دفاع مقدس خاطرات زیادی برجای مانده است. علی اسدی از همرزمان سردار فضلی است که از سال ۱۳۶۱ ایشان را میشناسد. اسدی در گفتگو با «جوان» مروری بر دلایل محبوبیت فرماندهاش دارد.
اولین آشنایی من با سردار فضلی به سال ۱۳۶۱ در لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) برمیگردد. پس از آن وقتی تیپ سیدالشهدا (ع) شکل گرفت در اردیبهشتماه سال ۱۳۶۴ حاج آقا فضلی به عنوان فرمانده این تیپ معرفی شد. دوستی ما با ایشان از همان جا شکل گرفت.
سردار فضلی در اولین اقدام به دنبال انسجام و پویایی تیپ سیدالشهدا (ع) بود. به همین منظور یک عملیات موفقیتآمیز یکروزه در فکه به نام عملیات عاشورای ۳ انجام داد. حاج علی فضلی در دوران فرماندهی ویژگیهای خاصی داشت. رزمندگانی که ایشان را به چهره نمیشناختند متوجه نمیشدند شخصی که وسط تیپ ایستاده فرمانده باشد. نحوه لباس پوشیدن، شیوه برخورد و لحن صحبت ایشان طوری بود که رزمندگان نمیفهمیدند ایشان فرمانده است. خیلی کم و متواضع بود. در نماز جماعتها صف اول میایستاد و سعی میکرد زودتر از همه برود تا اگر نیرویی نتوانسته در اتاق فرماندهی با او صحبت کند آنجا بتواند صحبتی داشته باشد. وقتی هم در حسینیه حضور داشت دیرتر از همه بیرون میزد تا بچهها با ایشان صحبت کنند. زمانی که صبحگاه یا برنامهای داشتیم سردار فضلی را باید به سختی از داخل جمعیت بیرون میکشیدیم. نیروها دور ایشان جمع میشدند و گاهی حتی فرماندهشان را روی دست میگرفتند. ما نگران میشدیم یک وقت حاج علی صدمه نبیند.
سردار فضلی در آموزش دادن خیلی سختگیر بود. اعتقاد داشت که ما در آموزش باید نهایت سختی را بکشیم تا در عملیات تلفات ندهیم. بهقدری به آموزش اهمیت میداد که زبانزد همه شده بود. ایشان برای انجام عملیاتی مثل کربلای ۵، هزار ساعت با بچهها جلسه گذاشت. تا مسئول تیمها هم مینشستند و حاجآقا با آنها صحبت میکرد و از وظایفشان میپرسید. حاجی هم در انتها توصیههای لازم را میکرد. حاج علی در کار بسیار جدی است. یک روز نیروها در جلسهای برای عملیات کربلای ۵ شلوغ کردند و ایشان همه را تنبیه کرد. میگفت جان بچههای مردم در میان است و باید حساسیت به خرج بدهیم.
چون حضرت امام فرموده بود واجب است نیروها از ماسک و کلاه استفاده کنند آقای فضلی در هیچ زمانی کلاه و ماسک را از خودش دور نکرد. هر رزمندهای و فرمانده گردانی را میدید که این دو همراهش نیست همانجا تنبیهش میکرد. میگفت فرمان امام است و باید اجرا شود. جالب اینجاست که تعداد کمی از جانبازان لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در دفاع مقدس از ناحیه سر زخمی شدهاند. همچنین تعداد مجروحان شیمیایی لشکر هم خیلی کم است. این به خاطر سختگیری و اصرار سردار فضلی جهت داشتن کلاه و ماسک بود.
حاج علی فضلی انسان وارستهای است که در ولایت فقیه ذوب شده است. از زمان امام خمینی و پس از آن در دوران رهبری مقام معظم رهبری سردار فضلی ولایتپذیری کمنظیری داشته و دارد. سردار فضلی در سالهای پس از جنگ، دنبال کار اقتصادی نرفت. یکی از شاهکارهایشان راهاندازی و جا انداختن راهیان نور کشور بود که تمام عمرش را برای این کار گذاشت. اعتقاد داشت که راهیان نور، حج دانشآموزی است. در این حد ایشان روی راهیان نور تأکید دارد.
اخلاص، ولایتپذیری و سادهزیستی سه شاخصه مهم در رفتار حاج علی فضلی است که باعث شده همه ایشان را دوست داشته باشند. مثل سردار فضلی خیلی کم داریم. ایشان این روحیه شان را پس از جنگ هم حفظ کرد. ایشان همچنان این روحیه را حفظ کرده و حتی بیشتر هم شده است. از وقتی سردار فضلی درجه گرفت خاکیتر شد. مهمترین ویژگی ایشان همین تواضع و خاکی بودنشان است. چند سال پیش سربازی در دفتر حاجآقا خدمت میکرد. یک بار پیش ما آمد و گفت کاری کنید تا محل خدمتم عوض شود. ما گفتیم همه به حال تو حسرت میخورند که چنین جایی خدمت میکنی، بعد او گفت، من چایی میبرم آقای فضلی جلویم بلند میشود، میروم لیوان خالی را بردارم آقای فضلی باز جلویم بلند میشود، هر بار من را میبیند دست روی سینهاش میگذارد، من توقع چنین کارهایی از ایشان را ندارم و اذیتم میکند.
الان در فضای مجازی نیروها کمپین راه انداختهاند و برای سلامتی ایشان ختم قرآن و زیارت عاشورا میگیرند. سردار فضلی آدمی است که همه دوستش دارند. الان بچهبسیجیها برای ایشان گریه میکنند و همه میخواهند بدانند کجاست تا به عیادتش بروند. الان همه نیروها نگران حالشان هستند. حاج علی در سپاه وزنهای است و نیروها ایشان را از صمیم قلب دوست دارند. ارتباطش با خانواده شهدا را حفظ کرد و به آنها سرکشی میکرد. در یکی از برنامههای تلویزیونی حاجعلی برنامهای را میبیند و بچه میگوید من تا به حال مشهد نرفتهام. ایشان از آنجا به دانشگاه امام حسین (ع) زنگ میزند و به مسئول دفترش میگوید این بچه و خانوادهاش را با خرج خودم به مشهد بفرستید.