سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: معلولها یا به عبارت درستتر توانیابها نقص خود را پذیرفته و بنابراین با شجاعت از دیگران کمک میخواهند. آدمهای معمولی کمک خواستن را نوعی کوچک شدن میدانند و هرگز خودشان را به زعم خودشان زیر بار منت دیگران نمیبرند، اما این دسته از افراد ابایی برای کمک خواستن ندارند و همین موجب موفقیت بیشترشان میشود. آنها غرور کاذب ندارند و، چون پذیرفتهاند که برخی کارها را نمیتوانند انجام بدهند قیدش را میزنند و انرژی خود را صرف کارها و استعدادهای دیگر میکنند و اغلبشان به یک خودباوری عمیق میرسند که هر ناممکنی را برایشان ممکن میکند.
معلولیت یک فرایند است که گاه مادرزادی و گاهی بر اثر یک سانحه و بیماری رخ میدهد. فرد کمتوان یا معلول به کسی گفته میشود که ضایعه جسمی، ذهنی، روانی یا توأم، اختلال مستمر و قابل توجهی در سلامت و کارآمدی عمومی وی ایجاد میکند، به طوری که موجب کاهش استقلال فرد در زمینههای اجتماعی و اقتصادی میشود. ممکن است در برخورد اول با این ضایعه به زمین و زمان بدبین شوند و به خدا گله کنند که چرا آنها؟ چرا آنها مستحق این شرایط هستند؟ آنها که بر اثر سانحه دچار اختلال شدهاند وضعشان بدتر است. تا الان جهان را زیبا میدیدند، اما یکباره با رفتن سوی چشمهایشان دنیا برایشان سیاه میشود. همه چیز به هم میریزد و مدل زندگی عوض میشود. آنها به یکباره با نگاه ترحمبرانگیز دیگران روبهرو میشوند و حتی در انجام کارهای شخصی احساس ناتوانی میکنند. بیش از جسم این روحشان است که آزرده میشود و تا با موقعیت جدید کنار بیایند کمی زمان میبرد. اما گذر زمان همه چیز را درست میکند. آنها میپذیرند که معلولیت هم یک مدل زندگی کردن است. زندگی جاری است و فقط مدلش عوض شده، پس باید به بهترین نحو زندگی کرد. انرژی و امید خود را به دست میآورند و اجازه نمیدهند محدودیتهای جسمی آنها را از کشف لذتهای بزرگ زندگی دور کند. مهمترین اتفاق بزرگ پذیرفتن شرایط است. بعد از آن خیلی سخت نیست.
معلولیت تا حد زیادی برمیگردد به میزان خدماتی که جامعه به معلول میدهد. ناتوانی او مربوط میشود در ناتوانی جامعه. اگر همه شرایط و امکانات برای حضور آنها در جامعه مهیا باشد معلولیت کمرنگ میشود. اگر آنها بتوانند مانند دیگران در هر برنامه و مناسبتی شرکت کنند دیگر جایی برای غصه خوردن نیست و میشود با این محدودیت جسمی کنار آمد.
جالب است بدانید از هر سه فرد معلول، دو تای آنها به موفقیتهای خوبی در زندگی میرسند. باانگیزه و پرانرژی هستند. آنها قدر فرصتها را بیشتر از آدمهای سالم میدانند. مانند دختر کوتاهقدی که مادرش او را در سبد حمل میکند، اما دستهایش در بافتن قدرت و سرعت فراوانی دارند و هیچکس نمیتواند مانند او ببافد.
این آدمها به جای غر زدن و ناله سر دادن تصمیم میگیرند قید عضو نداشته را بزنند و از آنچه دارند نهایت استفاده را بکنند. این آدمها دنیا و پیرامون خود را زیباتر از آدمهای سالم و بدون معلولیت جسمی میبینند. کسی که هرگز معلولیت را تجربه نکرده نمیتواند نگاه مشوقانه یا پر از ترحم دیگران را تحمل و درک کند. این آدمها به یک خودباوری رسیدهاند که هر کاری از دستشان برمیآید. آدمهای معلول قدر شرایط را میدانند و تمام توانشان را برای صرف فعل توانستن انجام میدهند. آنها هر کاری میکنند تا ثابت کنند محدودیت جسمیشان نمیتواند باعث توقف زندگی شود. آنها مهربانتر از دیگران هستند و بیشتر غم دیگران را میخورند. آنها هوای یکدیگر را دارند و سعی میکنند به همدیگر کمک کنند.
گاهی انتخابهای زیاد باعث گم شدن راه اصلی آدمها میشود. برای همین آدمهای سالم که به نظر خودشان توان هر کاری را دارند راههای مختلف را امتحان میکنند و از این شاخه به آن شاخه میپرند. اما فرد معلول توانایی و محدودیتهای خودش را شناخته و بر اساس همین برنامههایش را پیش میبرد. روی همان کاری که توانمند است زوم میکند و همین ثابتقدم بودن و مشخص بودن هدف آنها را به موفقیت میرساند. یادمان باشد همیشه قویترینها و ثروتمندترها نیستند که بازی زندگی را میبرند. کسانی برنده واقعی هستند که خودشان را باور دارند و این همان اتفاقی است که درخصوص افراد توانیاب رخ میدهد.
به قول انیشتین «آنچه در مغزتان میگذرد جهانتان را میآفریند»؛ پس راز موفقیت توانیابها در مثبتاندیشی و دیدن نیمه پر لیوان است. آنها در هر تهدیدی یک فرصت تازه ایجاد میکنند و جز به هدف خود فکر نمیکنند. آنها میان تمام داشتهها و نداشتههای خود از اتفاقات کوچک و شیرینیهای هرچند اندک لذت میبرند. آنها از حداقل امکانات حداکثر استفاده را میکنند. همین مثبتاندیشی اعتمادبهنفسشان را بیشتر از دیگران و قدرت هر تجربهای را برایشان مهیا میکند. تفکر مثبت بهشدت مسری است و اگر شما با یک آدم موفق و مثبتاندیش که به همه پدیدهها از زاویه جذابی مینگرد همنشین شوید قطعاً این تفکر در شما هم رشد خواهد کرد و نگرش شما نیز رو به مثبت شدن خواهد رفت. آدمهای توانیاب با دوری از افرادی که سعی دارند نمیشودها را به خودشان و جامعه القا کنند دنبال همنشینهای خوشذوق و خوشفکر میگردند؛ کسانی که مثل خودشان دنیا را ببینند. همین همنشینی آنها را در مسیری که انتخاب کردهاند موفقتر میکند. آنها قدر حمایتهای خانواده را بیش از دیگران میدانند.
اما تمام این نوشتار مربوط به فردیتهای ذهنی و جسمی فرد توانیاب است. از سوی آنها نقصی وجود ندارد و زندگی هنوز جریان دارد، اما جامعه هنوز کم و کاستیهایی دارد. هنوز عدهای نوع برخوردشان با یک فرد توانیاب زشت و آزاردهنده است. هنوز عدهای یک فردی را روی ویلچر میبینند سریع میگویند آخی عزیزم چقدر سخته! هنوز برخی نگاهها به افراد معلول از سر ترحم و ناآگاهی است. متأسفانه هنوز اگر کودک توانیابی در کلاس بچهها باشد همه از او دوری میکنند یا هنوز هم او را دست میاندازند.
لازم است این نوع نگاههای ترحمانگیز از صفحه اجتماع پاک شود و شرایط این دسته از افراد با افراد معمولی یکسان باشد. دولت باید حقوق شهروندی آنها را در نظر گرفته و حداقلها را برای زندگی اجتماعی آنان فراهم کند. هنوز هم کمبودهایی هست و هنوز هم اولویت خیلی از مدیران شهری نیستند. اما آنها صبورند و تا رسیدن به شرایط ایدهآل صبر خواهند کرد.