کد خبر: 951983
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۲:۱۸
نگاهی به سیر انحراف آرمان‌های ۴ انقلاب روسیه، چین، فرانسه و شوروی
رهبر انقلاب در سطور ابتدایی بیانیه گام دوم انقلاب که نوید‌دهنده ورود انقلاب اسلامی ایران به دومین مرحله خودسازی، جامعه‌پردازی و تمدن‌سازی است، آورده‌اند: «در میان ملت‌هایی که به‌پاخاسته و انقلاب کرده‌اند، کمتر دیده شده که توانسته باشند کار را به نهایت رسانده و به‌جز تغییر حکومت‌ها، آرمان‌های انقلابی را حفظ کرده باشند.» این سطور شاید در ابتدا تفاخری ساده به نظر برسد، اما نگاهی به انقلاب‌های جهان و بررسی سیر آن‌ها، نشان‌دهنده عظمت نقشی است که ملت ایران در ۴۰ سال گذشته بر نگاره تاریخ زده‌اند.
محمد صادق عبداللهی
سرویس سیاسی جوان آنلاین: اگر انقلاب‌های بزرگ دنیا را که تأثیرگذاری بنیادی داشتند و موجب تحولات اساسی پس از خود شدند، به پنج انقلاب امریکا، فرانسه، روسیه، چین و ایران تقسیم کنیم، مطالعه‌ای ابتدایی در خصوص هر یک نشان می‌دهد که چهار انقلاب از پنج انقلاب فوق در همان دهه‌ها و بعضاً سال‌های ابتدایی انقلاب به شدت از آرمان‌ها و اهداف خود دور شدند و راهی جز راه بنیانگذاران خود در پیش گرفتند. در ادامه به اختصار و با استفاده از منابع مختلف به‌ویژه کتابچه‌ای که اداره پژوهش‌های معاونت خبر سازمان صداوسیما در سال ۱۳۹۴ آماده ساخته است، ضمن بررسی انقلاب‌های فرانسه، امریکا، روسیه و چین به بخشی از انحرافات این انقلاب‌ها از آرمان‌های خود پرداخته‌ایم.
 
صورت سیاه انقلابیون جهان
انقلاب روسیه

مارکسیست‌های روس در ۱۸۹۸ نخستین کنگره حزب سوسیال دموکرات روسیه را برگزار و در آن اهداف انقلابی خود را بیان کردند. اهداف کوتاه‌مدت آن‌ها که بنا بود بلافاصله پس از براندازی تزار‌ها عملی شود برپایی جمهوری دموکراتیک، تعیین هشت ساعت کار در روز برای کارگران و استرداد زمین‌ها به کارگران و اهداف بلند‌مدت شامل انهدام سرمایه‌داری و استقرار جامعه کمونیستی بود. بلشویک‌ها و منشویک‌ها، دو شاخه اصلی جنبش انقلابی روسیه بودند که در دومین کنگره حزب در ۱۹۰۳ به دنبال اختلاف‌نظر لنین و مارتوف به‌وجود آمدند. منشویک‌ها پس از انقلاب فوریه ۱۹۱۷، نخستین گام از انقلاب، توانستند بیشتر مناصب حکومتی روسیه را در اختیار بگیرند، اما بلشویک‌ها در جریان انقلاب اکتبر، دومین حرکت بزرگ انقلاب، قدرت را عملاً از دست منشویک‌ها در آوردند و از ترس از دست دادن قدرت آن‌ها را سرکوب کردند.

در ۱۹۲۲ استالین - که در ۱۹۳۱ به دبیر‌کلی حزب بلشویک انتخاب شده بود - یک سلسله محاکمه‌های نمایشی را علیه رهبران منشویک برپا و آن‌ها را از صحنه سیاسی شوروی حذف کرد. در پی این پاکسازی‌ها چنان وحشت بزرگی در شوروی ایجاد شد که الکسندر سولژنیستین در کتاب مجمع‌الجزایر گولاک در توصیف دهه ۱۹۳۰ می‌گوید: میلیون‌ها نفر به زندان افتادند، شکنجه شدند، اعدام شدند یا در اثر مرگ تدریجی در تبعیدگاه‌ها و اردوگاه‌های کار اجباری جان سپردند.

استالین که فردی مستبد بود، با خشونت و پاکسازی‌های حزبی تا نیمه اول ۱۹۲۳ قدرتش را در حزب تثبیت کرد و با به‌کارگیری نیرو‌های وفادار در مشاغل حساس نفوذش را در کشور افزایش داد. او حکومت به اصطلاح کارگری را که برای طبقات ضعیف تشکیل شده بود، به استبداد مطلق فردی بدل ساخت و بیش از سه دهه دیکتاتوری خود را به مردم روسیه تحمیل کرد. بی‌رحمی و خشونت در پروسه اجتماعی کردن کشاورزی، ایجاد اردوگاه‌های کار اجباری، محاکمات نمایشی بزرگ و کشتار بی‌حساب مخالفان و حتی حامیان خود در رسیدن به قدرت، تحمیل سیاست خشک بر مطبوعات، هنر و حتی علوم و سرکوب هر نظر انتقادی، از جمله اعمال استالین در ربع قرن دیکتاتوری او است. دولت شوروی و حزب کمونیست به بهانه حمایت از کارگران به مصادره اموال و زمین‌های بسیاری از مردم و سرمایه‌داران پرداخت، ولی طبقه کارگر هیچ‌گاه نتوانست نفعی از این زمین‌ها ببرد و عمده این ثروت و اموال در دستان اعضای حزب کمونیست چرخ خورد. اعضای رده بالای حزب با این توجیه که صاحب‌منصبان مهم باید ضروریات زندگی را در اختیار داشته باشند تا بتوانند با خیالی راحت به اداره امور بپردازند، امتیازات خاصی برای خود در نظر گرفتند و در همان حال که مردم کشور گرفتار فقر، کمبود و گرانی بودند، نظام محرمانه‌ای از توزیع امکانات و تسهیلات وسیع، کالا‌های کمیاب و خدمات ویژه برای بلند پایگان کشور پدید آمد که روز‌به‌روز توسعه پیدا کرد و وضع مردم شوروی را بدتر و بدتر ساخت، به‌گونه‌ای که اگر قبل از انقلاب طرف حساب دهقانان، فئودال‌ها و سرمایه‌داران بودند اکنون با دولت مقتدر و سفاکی مواجه شدند که جای هیچگونه مقابله و اعتراض را برای دریافت حق باقی نگذاشته بود.

در دوره حکومت استالین نه‌تن‌ها ادبیات که سایر شکل‌های فعالیت‌های هنری، فکری و حتی علمی نیز تابع شرایط ایدئولوژیکی بودند. شخص استالین به صورت یک داور نهایی در هر رشته‌ای درآمده بود و از اقتصاد کشاورزی گرفته تا جانورشناسی، زیست‌شناسی، کارشناسان ژنتیک، حقوقدانان، زبان‌شناسان و موسیقی‌دانان ناگزیر بودند از خط فکری حزب پیروی کنند. در بخش نظامی نیز بازگشتی به عصر تزاری صورت گرفت و درجات و عناوین نظامیان همراه با یونیفرم‌های پر زرق و برق و نشان‌ها و پیرایه‌های تشریفاتی از نو باب شد. بدین طریق انقلابی که قرار بود در خدمت محرومان و طبقه زجر کشیده کارگر باشد خود به دیکتاتوری زجر‌دهنده کارگران تبدیل شد.
 
صورت سیاه انقلابیون جهان
انقلاب چین

نخستین هسته‌های تشکل‌های کمونیستی چین در ابتدای دهه ۱۹۲۰ شکل گرفت. در سال ۱۹۲۷ «مائوتسه تونگ» سیاستمدار و نظریه‌پرداز مارکسیست- لنینیست، رهبری شورش توده‌های دهقان چینی را علیه حکومت «کومینگ تانگ» بر عهده گرفت. بعد از سال‌ها مبارزه، در نهایت اول اکتبر ۱۹۴۹، جمهوری خلق چین به ریاست «مائوتسه تونگ» اعلام موجودیت کرد. «تونگ» چند ماه مانده به پیروزی در جزوه‌ای با عنوان «در باب دیکتاتوری دموکراتیک خلق» به توصیف مدل حکومتی جمهوری خلق چین پرداخت. او حکومت را به عنوان دیکتاتوری دموکراتیک خلق تحت رهبری طبقه کارگر از طریق حزب کمونیست یا اتحاد با کارگران و دهقانان معرفی کرده بود.
به دنبال تشکیل جمهوری خلق چین، دولت امریکا صد‌ها نظامی به همراه حجم قابل توجهی سلاح و مهمات به چین فرستاد تا از ناسیونالیست‌ها حمایت کند، اما آن‌ها شکست‌های فاحشی را متحمل شدند. امریکا هم دولت جدید پکن را به رسمیت نشناخت و از برقراری روابط رسمی با آن امتناع ورزید. از این زمان، چین آماج تحریم‌های گسترده سیاسی و اقتصادی بلوک غرب قرار گرفت. از همین‌رو مائو و همکارانش در بدو پیروزی با مشکلات زیادی روبه‌رو شدند. آن‌ها برای حل مشکلات به دنبال اقدامات اولیه‌ای، چون اصلاحات ارضی، تقسیم زمین میان روستاییان، ایجاد تعاونی‌ها و کمون‌‎های روستایی، در اختیار گرفتن صنایع و بازرگانی کشور و مبارزه با حیف و میل، فساد و بروکراسی بودند.

مائو یک حکومت استبدادی حزبی برقرار کرد که از یک ایدئولوژی خودساخته مارکسیستی- لنینیستی و نزدیک به نظریات استالین تبعیت می‌کرد. او یک ایدئولوژی خاص را با استفاده از متون سنتی چین و ایدئولوژی کمونیستی در تقلیل یافته‌ترین شکلش، تبیین و آن را در کتابی به نگارش در‌آورد که به دلیل جلد سرخ رنگش به «کتاب سرخ» معروف و در چین به مردم دستور داده شد آن را همچون یک کتاب مقدس ستایش کنند. برنامه‌ریزی برای انقلاب صنعتی، برنامه جهش بزرگ به پیش، تشکیل کمون‌های خلق و مهم‌تر از همه، بسیج بزرگ توده‌ای که در سال ۱۹۶۲ آغاز و سپس به انقلاب بزرگ فرهنگی در سال ۱۹۶۵ تبدیل شد، از مهم‌ترین تحولات دوران مائو بود که با فراز و فرود‌هایی منجر به تغییر ساختار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی چین شد.

اما سال‌های بعد از ۱۹۷۲ چین شاهد موازنه نا‌آرام قدرت میان جناح‌های چپ و راست، میانه‌رو و افراطی حزب کمونیست چین و بازسازی آهسته نظام سیاسی حزب- دولت پیش از ۱۹۶۵ بود که تقریباً با انقلاب فرهنگی کاملاً از هم پاشیده بود. در این مرحله، با درک موضع، مائو خود را از کار‌های روزمره اداری کنار کشید و اجازه داد «چوئن لای» که نخست وزیر او بود، شروع به بازسازی کشور کند. هنگامی که، چون لائی در ۸ژانویه ۱۹۷۶ بر اثر سرطان در بیمارستانی در پکن جان سپرد، کشمکش بر سر جانشینی او شدت گرفت. در برابر تعجب همگانی «دنگ شیائوپینگ» جانشین طبیعی «چو» نادیده گرفته و «هوآ گوئوفنگ» که چندان شهرتی نداشت، کفیل نخست وزیری خوانده شد. چندی بعد با پشتیبانی و حمایت مردم «دنگ» قدرت را در دست گرفت. «دنگ» در دوران حکمرانی خود از بسیاری از سیاست‌های مائو بازگشت. او با وجود اینکه انقلاب فرهنگی مائو همه مظاهر تمدن و فرهنگ غربی را نفی و نابود کرد، برای بقای خود استراتژی جدیدی را پیش گرفت که منجر به نزدیکی چین به کشور‌های غربی به‌ویژه امریکا شد. همچنین در حوزه سیاسی نیز اصلاحاتی را انجام داد که در تضاد با سیاست‌های مائو و اهداف انقلاب چین بود. «دنگ» در اصلاحات سیاسی خود نقش ایدئولوژی را کاهش داد و محتوای مائوئیستی ایدئولوژی حاکم همچون انقلاب بی‌وقفه و مبارزه طبقاتی را کنار گذاشت و در مقایسه با دوران مائو شیوه برون‌گرایی را در پیش گرفت.
 
صورت سیاه انقلابیون جهان
انقلاب فرانسه

انقلاب فرانسه را می‌توان یکی از انقلاب‌های مادر در جهان دانست؛ بسیاری از تاریخ‌دانان ضعف درونی سلطنت لویی شانزدهم را اصلی‌ترین دلیل انقلاب فرانسه بیان دانسته‌اند، به‌گونه‌ای‌که این حکومت در نهایت داوطلبانه تسلیم قدرت اجتماعی شد. از اصلی‌ترین خواسته‌‎های مردم در انقلاب فرانسه می‌توان به آزادی، محدود شدن قدرت سلطنت و نفوذ زرسالاران صاحب سرمایه و لغو مالیات‌های فئودالی نام برد. در این انقلاب توده‌ها تحت هدایت افرادی، چون میرابو، مارا، دانتون، روبسپیر و تأثیر‌پذیری از ایده‌های فیلسوفان عصر روشنگری به‌ویژه افرادی مثل ولتر و روسو، علیه سلطنت مطلقه لویی طغیان و در ۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹، زندان باستیل را که نماد استبداد خاندان «بوربون» بود، ویران کردند که بسیاری این واقعه را نقطه آغاز انقلاب فرانسه می‌دانند.

انقلاب فرانسه در دوران کوتاهی که طعم پیروزی را مزه‌مزه کرد، تلاطمات بسیاری را چشید. این انقلاب پیش از آنکه به امپراتوری ناپلئون بدل شود بین چهار گروه دست به دست شد. نخست اعتدالیون که هدف آنان استقرار حکومت مشروطه سلطنتی و تدوین قانون اساسی بود کار را به دست گرفتند. سپس در سال‌های (۱۷۹۲- ۱۷۹۰) به دست ژیروندن‌ها، جمهوریخواهان میانه‌رو افتاد. ژیروندن‌ها چندان به نفع توده کاری نکردند و بیشتر به دنبال تصویب امتیازاتی برای سرمایه‌داران و بسط سکولاریسم بودند. از همین رو اعتراضات بالا گرفت و کار به مدت دو سال (۱۷۹۴- ۱۷۹۲) به دست ژاکوبن‌ها، جمهوریخواهان تندرو که تحت‌تأثیر نظرات ژان ژاک روسو بودند، افتاد. ژاکوبن‌ها به رهبری روبسپیر از جناح تندرو بودند و اگرچه رژیم را جمهوری اعلام کردند، اما در عمل ترور و وحشت را حاکم کردند، به‌گونه‌ای‌که از این دوران به دوران ترور و وحشت انقلاب یاد می‌کنند. یکی از افتخارات مجلس در این دوران، اختراع دستگاهی بود که به نام سازنده‌اش گیوتین نام گرفت و به «ماشین مرگ انقلاب» لقب یافت. در این دوران بسیاری از فرانسوی‌ها به عنوان دشمن مردم و مخالفان جمهوری و آزادی دستگیر، محاکمه و فوراً به دست گیوتین سپرده شدند. در ۱۷۹۴ کودتایی علیه ژاکوبن‌ها شکل گرفت و رهبر آنان، روبسپیر اعدام شد و قانون اساسی ۱۷۹۵ رهبری فرانسه را به یک هیئت مدیره پنج نفره به نام دیرکتوار سپرد. از این سال که هیئت دیرکتوار رهبری فرانسه را به عهده می‌گیرد ارتش فرانسه به فرماندهی ناپلئون بناپارت به پیروزی‌های پی‌درپی دست می‌یابد. ناپلئون که از نوعی قدرت کاریزماتیک برخوردار شده بود در جریان کودتای ۹نوامبر ۱۷۹۹ هیئت دیرکتوار را کنار زد و خود را به عنوان کنسول اول فرانسه معرفی کرد که نهایتاً منجر به امپراتور شدن او در می ۱۸۰۴ گردید.
ناپلئون با تشکیل پادشاهی مطلق، به مدت ۱۰ سال بر فرانسه حکمرانی و به بسیاری از پایتخت‌های اروپا از جمله ایتالیا، سوئیس و اسپانیا لشکرکشی کرد. سرانجام اروپاییان ناخشنود از مداخلات نظامی فرانسه با یکدیگر متحد شده و ضمن شکست ناپلئون بار دیگر خاندان «بوربون» را که با انقلاب مردم فرانسه قدرت را از دست داده بود، به قدرت بازگرداندند. بدین طریق مردم فرانسه، انقلابی را که به زحمت و به بهای خون‌های بسیاری به دست آورده بودند، نتوانستند حفظ کنند و بار دیگر دیکتاتوری و سلطنت به مدت تقریباً ۵۰ سال به کشور آن‌ها حاکم شد.
 
صورت سیاه انقلابیون جهان
انقلاب امریکا

شدت عمل پادشاهی انگلستان بر مستعمره‌نشینان امریکا در دهه ۱۷۷۰ آن‌ها را به فکر استقلال واداشت. جرقه‌های نخستین چنین تصمیمی را می‌توان در کشمکش امریکایی‌ها با پارلمان بریتانیا بر سر قانون تمبر (که طبق آن همه محصولات کاغذی وارداتی به مهاجرنشین‌ها مشمول عوارض می‌شد) دانست. تحرکات استقلال‌طلبانه وقتی اوج گرفت که گروهی از مردان بوستونی در اعتراض به مالیات بر چای، بار کشتی چای بریتانیایی را در بندرگاه به دریا ریختند. بریتانیا برای مقابله با این تحرکات در ۱۷۷۴ مقررات سختی را تصویب کرد، اما این قوانین نه‌تن‌ها مانعی برای امریکایی‌ها نشد، بلکه تقابل آن‌ها با استعمارگران را شدت بخشید و موجب شد نمایندگان مهاجرنشین‌ها در ۱۷۷۴ در نخستین کنگره قاره‌ای گرد‌هم آیند و پیش‌نویس اعلامیه استقلال را تهیه کنند. نبرد امریکایی‌های استقلال‌طلب با انگلیس ادامه داشت تا اینکه سرانجام در ۱۷۸۲ خود را از سلطه استعمار انگلیس و فرانسه رها ساختند. آرزو‌ها و ایده‌های گروه‌های نخست امریکای استقلال یافته، مساوات، فردگرایی، مردمی بودن و آزادی در چارچوب ارزش‌های مسیحیت بود. آن‌ها تلاش کردند آرزو‌های خود را در اعلامیه استقلال منظور بدارند: «هدف اصلی حکومت حفاظت از حق زندگی، آزادی و طلب خوشبختی است. همه انسان‌‎ها دارای حقوقی غیرقابل واگذاری هستند که هیچ حکومتی نمی‌تواند آن‌ها را سلب کند. قدرت حکومت از رضایت حکومت شوندگان سرچشمه می‌گیرد.»، اما متأسفانه این شعار‌های زیبا کمتر رنگ عمل به خود دید و امریکایی‌ها تا به همین امروز در تضاد با آن عمل کردند.

در همان سال‌های ابتدایی استقلال، کالهون، معاون جفرسون (نویسنده اعلامیه استقلال)، در جلسه‌ای بر تداوم برده‌داری به عنوان بهترین ضمانت تداوم حیات سفیدپوستان تأکید کرد و حتی یکی از حضار با وقاحت گفت: «تردید دارم مردی با کله‌ای مانند نارگیل یا پوست شکلاتی رنگ به حدی از بلوغ رسیده باشد که به او اجازه داده شود خود را شهروند امریکا بداند.» تحت تأثیر این گرایشات نژادپرستانه مؤسسان امریکا که بنا بود برای همه انسان‌ها حق برابر قائل شوند در امر توازن قدرت‌های داخلی اجتماعی، شهروندان سیاهپوست و سرخپوست را در نظر نگرفتند. علاوه بر سیاهپوستان و سرخ‌پوستان، زنان نیز از دیگر گروه‌های محروم و درجه دو امریکا بودند که تا ۱۹۲۰ نه‌تن‌ها حق شرکت در انتخابات را نداشتند، بلکه حق هیچ‌گونه مالکیتی هم برای آن‌ها در نظر گرفته نشده بود. از دیگر موارد انحراف انقلاب امریکا از ریل اصلی خود می‌توان به ترجیح نظام سرمایه‌داری و نژادپرستی بر نظام دموکراتیک اشاره کرد. بعد از انقلاب امریکا در جدال بین رؤیارویی دموکراتیک و میل ایجاد یک سرمایه‌داری مقتدر، ایجاد سرمایه‌داری مقتدر و نژادپرستانه ترجیح داده شد. جورج واشنگتن، اولین رئیس‌جمهور ایالات متحده، با اعتقاد به اینکه مردم هنوز به قدرت سیاسی خود واقف نیستند، آن‌ها را نادیده انگاشت و یک سرمایه‌داری با انواع و اقسام رشته‌های ناگسستنی دولت و پول را بر ایجاد یک نظام دموکراتیک ترجیح داد. همچنین واشنگتن عقیده داشت، امریکا نباید خود را با توسعه‌گرایی و دخالت در محور دیگران گرفتار کند، اما در ریاست جمهوری جفرسون، لوییزیانا از ناپلئون خریداری شد و بعد طرح تصرف کانادا ریخته شد؛ امریکایی‌ها به این هم قانع نشدند و چشم بر آن داشتند که فلوریدا را نیز فتح کنند. این زیاده‌خواهی هنوز که هنوز است برخلاف پدران استقلال، در سیاستمداران حریص امریکا تداوم دارد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار