
به دنبال انتشار قسمت اول گزارشي درباره محسن سازگارا و اقبال مخاطبان از اين گزارش که توسط مسعود محمدي تهيه شده، اين بار بخش دوم گزارش منتشر مي شود.
به گزارش "تابناک"، در اين بخش به ادعاهاي سازگارا در خصوص سپاه پاسداران، انفجار مقر نخست وزيري، تحرکات صنعتي و سياسي وي و همچنين حضور سازگارا در حلقه کيان اشاره شده است.
متن کامل بخش دوم به شرح ذيل است:
ادعا در خصوص سپاه
سازگارا بعد از آمدن به ايران در زمر ه کساني در آمد که در مراحل اوليه تشکيل سپاه نقش داشتند. او در يادآوري آن روزها مدعي مي شود که فکر تشکيل سپاه به قبل از پيروزي انقلاب برمي گردد و بنا بوده است که اين نيرو به عنوان يک ارتش مردمي براي مبارزه با رژيم شاه تشکيل شود زيرا به نظر مي رسيد يک مبارزه طولاني مدت در پيش رو است:
«هيچ کس تصوري از پيروزي سريع انقلاب را نداشت. بيشتر مدل انقلاب الجزاير يا کوبا پيش چشم ما بود و يک دوره جنگ طولاني. به همين دليل فکر تشکيل يک ارتش مردمي مطرح شد. آموزش تئوريک و سپس نظامي کادرهايي از ايران و اروپا و آمريکا آغاز شد. من يک اتاق در مهمانخانه دهکده نوفل لوشاتو اجاره کردم که جز يکي دو نفر کسي از آن اطلاعي نداشت. خودم در ساختمان باغ سيب همراه ديگران مي خوابيدم و آن اتاق را به کلاس درس آموزش تئوريک تبديل کرده بوديم. با همکاري صادق قطب زاده و سپس نيز آقاي مهندس غرضي و دوستان ايشان از دو کانال متفاوت چندين گروه براي آموزش نظامي به خاورميانه اعزام شدند. اما تقريباً تمامي آنها پس از پيروزي انقلاب به ايران باز گشتند.»
اما با فروپاشي رژيم شاه و تشکيل جمهوري اسلامي، طرح تشکيل ارتش مردمي معلق ماند و:
«پيروزي برق آساي انقلاب، در فرداي روز پيروزي يعني 23 بهمن ماه 1357 ما را با چند سؤال جدي مواجه کرد. اول آنکه سلاح هاي پخش شده در ميان مردم چگونه بايد جمع آوري شود و تحت قاعده و قانوني قرار بگيرد که بتوان در کوتاه ترين زمان، نظم و امنيت را به کشور اعاده نمود؟»
بدين ترتيب، ارتش مردمي مورد نظر سازگارا قرار شد که به عنوان يک نيروي انتظامي به جمع آوري سلاح-هاي مانده در اختيار مردم مشغول شود. اما نکته اي در اين ميان هست و آن اينکه برخلاف نظر سازگارا ايده آن ارتش مردمي هيچ ربطي به سپاه پاسداران بعدي نداشت. حتي به نظر مي رسد آن ايده ارتش مردمي را نهضت آزادي ابداع کرده بود زيرا از يک سو در نهضت آزادي همواره گرايش به قبضه قدرت از طريق قهرآميز وجود داشته (چنان که اين تشکل در سال هاي پيش از پيروزي انقلاب همواره از سازمان مجاهدين خلق دفاع مي کرد و با آنها ارتباط محکمي داشت و به نوعي اين سازمان بازوي نظامي نهضت آزادي به شمار مي-رفت) و هم اينکه راهي براي سرنگوني هر چه سريعتر رژيم شاه ايجاد کند و در ضمن هر چه بييشتر از نيروهاي خود را در اطراف رهبري نهضت بچيند تا در موقع مناسب از آنها بهره برداري کند (که هوشمندي حضرت امام رحمت الله عليه هيچ گاه چنين فرصتي را به آنها نداد).
سازگارا هم يکي از همان ها مهره هاي خاص نهضت آزادي بود. به هر حال، وي در ادامه روايت خود از تشکيل سپاه پاسداران مي گويد:
... روز بيست و سوم بهمن آقاي لاهوتي نزد آقاي [امام] خميني [ره] رفت و از ايشان حکمي براي جمع آوري سلاح هاي تهران گرفت. اعلاميه اي هم تنظيم شد که بارها از راديو تلويزيون ملي کشور پخش شد و از مردم خواسته شد تا سلاح ها و اموالي را که از پادگان ها برده بودند به باغشاه آورده و تحويل بدهند. من به همراه آقاي لاهوتي از دبيرستان رفاه عازم باغشاه شدم و در آن جا ظرف يک هفته ضمن جمع آوري سلاح هاي شهر، طرح تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را هم نهايي کرديم. اين اسم هم پيشنهاد آقاي مهندس محمد توسلي بود که کمي بعد در دولت آقاي مهندس بازرگان مسئوليت شهرداري تهران را پذيرفت. طرح تهيه شده براي سپاه توسط آقاي دکتر يزدي معاون نخست وزير در امور انقلاب به دولت و شوراي انقلاب رفت. ستاد مرکزي اين نيروي نظامي تازه تأسيس از باغشاه به عباس آباد و در کمتر از يک هفته به يک ساختمان خالي و تازه ساز متعلق به ساواک منتقل شد که ظاهراً قرار بود اداره چهارم ساواک در آن ساختمان باشد.
ساختمان جدا از باغ مهران، مقر ساواک، در چند خيابان بالاتر از آن در انتهاي يکي از خيابانهاي فرعي سلطنت آباد که امروزه خيابان پاسداران ناميده مي شود قرار داشت. فرماندهي سپاه مرکب از آقايان دانش منفرد، غرضي، رفيقدوست، افروز و بنده بود. اندکي بعد که فهميديم دو سازمان مسلح ديگر کم و بيش با همين اهداف تشکيل شده اند، به خواهش بنده حاج مهدي عراقي پا در مياني و در واقع ريش سفيدي کرد و جلساتي را تشکيل داد که سازمان هاي مسلح و انقلابي ديگر هم همگي پذيرفتند که به سپاه بپيوندند. در جلسات هماهنگي نهايي ميان آنها با سپاه، آقاي هاشمي رفسنجاني از سوي شوراي انقلاب شرکت مي کرد و صورتجلساتي تنظيم و امضاء گرديد و بدينسان ادغام آنها در سپاه قطعي شد. پس از آن در کميسيوني مرکب از بنده و آقاي يوسف کلاهدوز با کمک گرفتن از آقاي داودي شمسي، در اساسنامه سپاه هم تغييراتي به عمل آمد و نهايي شد. خاطرم هست حدود يک ماه بعد از پيروزي انقلاب، شبي در مقر سپاه تازه تشکيل، با دکتر مصطفي چمران که به تازگي از لبنان برگشته بود جلسه طولاني و مفصلي داشتم. تمامي فکرهاي منجر به تشکيل سپاه را با او در ميان گذاشتم. هدفم استفاده از دانش و تجربه او بود. پيشنهادات بسيار مفيدي براي کادرسازي در سپاه و نحوه سازماندهي آن داشت. دکتر چمران کمي بعد، معاون نخست وزير در امور انقلاب و سپس هم وزير دفاع شد.
اين روايت نشان مي دهد که روند تشکيل سپاه بسيار گسترده تر و عميق تر از آن بوده است که کسي مانند سازگارا آن را فکر و ايده خود قلمداد نمايد. با دقت در حتي حرف هاي خود او مي توان ديد که نقش اصلي را کساني چون شهيد چمران و کلاهدوز و ديگران داشته اند و اتفاقاً به دليل دخالت هاي نهضت آزادي و عوامل آنها (از جمله سازگارا) بود که نيروهاي با اخلاص با تمام توان تلاش کردند تا نظرات امام (ره) تمام و کمال در تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اعمال شود و نيرويي به وجود آيد براي پاسداري از انقلاب اسلامي. سرانجام نيز چنين شد و آنچه به عنوان سپاه شکل گرفت فراتر از آن بود که سازگارا چنين توصيف کرده است:
در طرح اوليه سپاه سه حلقه پيش بيني شده بود. حلقه اول مرکب از جمع اندکي کادر چندجانبه (حداکثر تا 500 نفر) به صورت ثابت و در استخدام سپاه بود. امور فرماندهي و ستادي سپاه توسط همين ها اداره مي شد. کادرهاي تربيت شده براي فرماندهي ارشد جنگ هاي چريکي هم قرار بود از ميان همين کادر ثابت باشد. حلقه دوم يک کادر نيمه وقت و حداکثر تا 500 هزار نفر بود. اين افراد از ميان اقشار مختلف مردم و به صورت داوطلب جذب شده و آموزش مي ديدند. اينها به صورت فرماندهان دسته هاي چريکي مردم انجام وظيفه مي کردند. اينان مي توانستند حقوق مختصري هم بابت اين کار بگيرند. درحالي که شغل اصلي ايشان چيز ديگري بود، به صورت منظم، مثلاً يک روز در ماه انواع مهارت ها و تاکتيک هاي جنگ هاي چريکي را بايد تمرين مي کردند. حلقه سوم هم شامل همه مردم مي-شد، هرچه بيشتر بهتر. در مدارس، دانشگاه ها، کارخانجات، ادارات، مزارع و خلاصه در همه جا، هر داوطلبي، مي توانست آموزش ببيند و لااقل سالي يک بار در مانورهايي شرکت نمايد.»
چيزي که سازگارا توصيف مي کند اختلاط سپاه و بسيج است. در تأسيس سپاه چنين روندي دنبال نشد زيرا به هيچ وجه با نيازهاي انقلاب در آن مقطع همخواني نداشت و به همين دليل بود که امام (ره) هم دستور تأسيس سپاه را دادند و هم فرمان تشکيل بسيج را. بدين ترتيب نقش سازگارا در روند تأسيس سپاه، نقشي سازنده نبوده و وي را در بهترين حالت شايد بتوان نماينده نهضت آزادي در اين مراحل دانست. اين يکي از ترفندهاي مخالفان انقلاب و نظام است که تاريخ را به گونه اي وارونه روايت کرده و راست و دروغ را به هم مي آميزند تا نتيجه اي را که خود مي خواهند بگيرند. ادعاي سازگارا درباره نقش خود در انقلاب اسلامي هم مانند ادعاي سازمان منافقين است که انقلاب را نتيجه فعاليت سازمان خود مي دانستند!
سازگارا در اظهارات بعدي خود، چنين نتيجه گيري کرد که سپاه به سمت قبضه کردن قدرت پيش مي رود:
جنس بدن? اجتماعي سپاه و بسيج از همان جنس مردم است و هر گاه كه اين نيروها در مقابل مردم قرار داده شوند بسيار شكننده مي شوند، آن چنان كه هم? سازمان هاي نظامي به چنين سرنوشتي دچار شده اند. رو در رويي اين نيروها با مردم متلاشي شدن آنان را تسريع مي كند. اما، از آنجا كه اين نيروهاي نظامي به دليل بي تدبيري رهبر ايران وارد قدرت و سياست شده اند، هيچ دليلي ندارد كه اين نيروهاي صاحب "قدرت برهنه" بخواهند ديگر اقشار اجتماعي و نهادها از جمله روحانيت را در قدرت سهيم كنند. خاصه اينكه سپاه و بسيج نه فقط به قدرت سياسي، بلكه به پول و ثروت بسيار نيز اكنون دست يافته اند و در هم? زمينه ها از جمله زمينه هاي فرهنگي و اطلاعاتي نيز دست بالا را پيدا كرده اند. چنين سازمان فربه و پرقدرتي ديگر نمي خواهد نيروي ديگري را با خود در قدرت شريك كند. بي سبب نيست كه گاه و بيگاه مخالفت هاي مسئولان امنيتي و نظامي و وابستگان آنان در قدرت با روحانيت را مشاهده مي كنيم و در مقابل مي بينيم كه عده اي مثل آقاي رفسنجاني مي كوشند از همين مجرا روحانيت را در پشت سر خود بسيج بكنند. اين روزها حتا علاوه بر حسن روحاني، آقاي ناطق نوري هم زبان به شكايت باز كرده است. به نظر من نيروي نظامي مثل سپاه كه دستش به قدرت و پول رسيده به مرور به سمت قبضه كردن انحصاري قدرت پيش مي رود.
انفجار مقر نخست وزيري و اتهام پاک نشده
سازگارا توسط قطب زاده به سرپرستي راديو منصوب شد و بعد در زمان نخست وزيري شهيد رجايي به اين نهاد پيوست و در سمت مشاور سياسي بهزاد نبوي فعاليت کرد. در روز انفجار دفتر نخست وزيري در سالن نبود و مانند فرد ديگر در معرض اتهام قرار گرفت و هيچ گاه توضيح قانع کننده اي در اين زمينه ارائه نکرد که چه رابطه اي با کشميري داشتهاست.
نويسنده «شنود اشباح» در کتابش آورده است که بعد از انفجار نخست وزيري در حالي که هيچ نشانه اي از مجروح شدن کشميري نبود، بهزاد نبوي، بهزاد باستاني، محسن سازگارا (معاون سياسي اجتماعي بهزاد نبوي)، بيژن تاجيک، علي اکبر تهراني و محمد رضوي، هسته اصلي «شهيدسازي» از کشميري و انتشار خبر «شهادت» او را شکل دادند. مخصوصاً سازگارا محکم روي اين قضيه مانور داده و در جمع آوري مقداري خاکستر از محل انفجار و قرار دادن آن در تابوت کشميري سعي زيادي داشت و از يک زن به عنوان همسر کشميري دعوت کرده بود تا در مراسم ختم او شرکت کند، در حالي که خانواده کشميري قبلاً به خارج از کشور فرستاده شده بودند. وي دو بار در سال هاي 63 و 65 به اتهام همکاري با منافقين و دست داشتن در انفجار نخست وزيري بازداشت شد و هر دو بار به دليل کمبود مدارک و نيز اعمال نفوذ حاميانش از مجازات در امان ماند؛ هر چند اتهامات او هيچ وقت پاک نشدند و بخصوص در ساليان اخير و در پي مواضع او عليه انقلاب و نظام به نوعي تأييد هم شده اند. تلاش هاي وي براي تعيير ساختار نظام بي ترديد در راستاي همان اقدامات وي در سال هاي اول پيروزي انقلاب است؛ سال هايي که او مدعي است در تأسيس سپاه «پاسداران انقلاب اسلامي» مشارکت داشته؛ همان انقلاب اسلامي که بعداً آن را همچون گروه هاي چپ با حذف پسوند اسلامي، انقلاب 57 عنوان داد.
سازگارا در سال هاي اول پيروزي انقلاب اسلامي تلاش زيادي به عمل آورده بود تا حضور گروهک هاي ضد انقلاب در داخل کشور تثبيت و به رسميت شناخته شود، اما با طغيان مسلحانه اين گروهک ها و به ويژه منافقين، و قاطعيت شهيد لاجوردي در مقابله با آنها، پروژه سازگارا ناموفق ماند و اين يکي از مواردي بود که وي بابت آن به شدت از شهيد لاجوردي کينه به دل گرفت و در موارد مختلف هم گفته که طرح ده ماده اي دادستاني - تهيه شده توسط او و همفکرانش- در اوايل انقلاب که متضمن عدم برخورد مسلحانه طرف هاي درگير بود و در مقابل، از فعاليت سياسي همه آنها حمايت مي کرد، شکست خورد و يکي از دلايل اين امر، کوتاه نيامدن لاجوردي از مواضع خود بود.
از همان آغاز نشانه هاي ناهمسويي سازگارا و امثال او با انقلاب آشکار شده بود و اين وضعيت با گذشت زمان نمود بارزتري مي يافت.
صنعت و سياست
پس از مختومه شدن پرونده انفجار مقر نخست وزيري، سازگارا به وزارت صنايع تحت مديريت بهزاد نبوي رفت و مدتي رئيس سازمان گسترش و نوسازي صنايع شد. در سال 68 و در روزهايي که سخن از رفتن او به رياست سازمان برنامه بود از فعاليت هاي حکومتي جدا شد و ترجيح داد در بخش صنعت فعاليت نمايد. سازگارا تا سال 80 در مشاغل مختلف اجرايي و صنعتي در ايران مشغول به كار و عضو هيئت مديره برخي از شرکت هاي بزرگ کشور، مانند ايران خودرو، تراکتورسازي و داده پردازي بود و به نظر مي رسد در همين سال-ها توانست توان مالي خوبي پيدا کند و به مانند ساير همفکرانش که بعداً مدعي اصلاحات شدند، ابتدا بر منابع مالي مطمئن بخصوص در صنعت و ساختمان مسلط شده و سپس برنامه هاي خود را در چهارچوب اصلاحات و روشنفکري ديني پي بگيرد.
تمايل به حضور در ساختار قدرت و داشتن سمت همواره از خصلت هاي سازگارا بوده و بسا که هدف او از فعاليت تحت عنوان روشنفکر ديني هم همين بوده باشد. او در انتخابات هشتم رياست جمهوري براي شرکت در انتخابات ثبت نام کرد اما از سوي شوراي نگهبان رد صلاحيت شد و همين باعث گرديد اين شورا را هم به عنوان يکي از موانع عملي شدن منويات خود و همفکرانش مورد حمله و تخطئه قرار دهد.
در مقطعي ديگر، او براي نفوذ در ساختار حاکميت به شوراي شهر روي آورد و از جمله نامزدهاي اصلاح طلبان براي شهرداري تهران شد اما با پيروزي محافظه کاران در انتخابات اسفندماه سال 81 اين موضوع منتفي گرديد.
به طور کلي، مقاطع فعاليت فکري و عملي وي را مي توان چنين در نظر گرفت: تا مقطع انقلاب (نزديک شدن به مرکزيت نهضت اسلامي)؛ تا تأسيس سپاه پاسداران (نفوذ در ارگان هاي انقلابي)؛ تا انفجار نخست وزيري (همکاري پنهان با گروهک ها)؛ تا ورود به بخش صنعت (حفظ حضور و نفوذ در حاکميت)؛ تا خرداد 76 (زمينه سازي تغيير نرم نظام)؛ تا تعطيلي و توقيف روزنامه هاي زنجيره اي (ترويج افکار التقاطي و ايجاد شکاف فکري و نظري ميان مردم و نظام)؛ تا خروج از کشور (حمله آشکار به ارکان نظام)؛ بعد از خروج از کشور (تشکيل حلقه کيان خارجي و سازماندهي اپوزيسيون فکري عليه نظام).
چنان که در مقدمه اشاره شد، چنين روندي را نمي توان به سادگي يک استحاله عنوان داد. آيا مي توان تصور کرد که دولت آمريکا به فردي که عضو کشور دشمن است چنان اعتماد کند که به او امکانات متعدد ارائه کرده و به حرفش اعتماد نمايد و دستگاه هاي تبليغاتي خود را ملزم نمايد از او به عنوان تحليلگر استفاده کنند؟ سابقه قبل از انقلاب سازگارا در آمريکا شايد تا اندازه اي روشن کند که آيا وي از ابتدا يک عنصر تربيت شده براي نفوذ در ميان انقلابيون نبوده است؟ اين موضوع را بعداً بيشتر بررسي خواهيم کرد؛ هرچند براي اثبات وابستگي و سرسپردگي آگاهانه يا ناآگاهانه سازگارا به بيگانگان بايد به مدارک و اسناد پنهان دسترس داشت. با اين وجود، بر اساس اظهارات وي دست کم مي توان انحراف فکري او را نشان داد. شايد بتوان گفت که مهمترين مقطع اين انحراف در او، حضورش در حلقه کيان بوده است. کيان مجله اي بود که براي ترويج انديشه هاي سکولاريستي منتشر مي شد و پايگاه سروش و برخي از روشنفکران ديني بود که بعداً عليه نظريه ولايت فقيه موضع گرفتند و به ارکان و مباني اسلام، از جمله قرآن و سيره پيامبر (ص)، شبهاتي وارد ساخته و برداشت هاي انحرافي از اسلام ارائه کردند. بسياري از اين افراد بعداً به غرب، بخصوص انگليس و آمريکا، پناه بردند و مورد حمايت دستگاه هاي اطلاعاتي آنها قرار گرفتند.
حلقه کيان داخلي
از مهمترين فعاليت هاي فکري سازگارا بايد به حضورش در حلقه کيان و نشستن پاي درس عبدالکريم سروش اشاره کرد. او به همراه کساني مانند اکبر گنجي، آرش نراقي، و علي افشاري در حلقه کيان جمع شده و با ايجاد فضايي گرد عبدالکريم سروش به آموختن ديدگاه ها و ترويج تفکرات او پرداختند. اين حلقه پايگاه توسعه فعاليت هاي مطبوعاتي بعدي اصلاح طلبان شد و مخصوصاً سازگارا با راه انداختن شرکت جامعه روز به پشتيباني گسترده از اين جريان پرداخت. يک نکته جالب توجه آنکه در روزنامه جامعه، از اولين روزنامه هاي اين جريان، علاوه بر انتشار نظرات سروش، به بهانه چندصدايي بودن روزنامه، به انتشار نظرات حسين باقرزاده نيز رعبت نشان داده شد که از اعضاي مرکزيت سازمان منافقين بود. به اين نکته هم کمتر کسي توجه کرد که نظرات سروش و باقرزاده تا چه اندازه شبيه و نزديک به هم بود. همچنين از ديگر نزديکان اين حلقه بايد به عمادالدين باقي هم اشاره کرد که از قضا نظرات مشابهي با باقرزاده داشت؛ به ويژه در خصوص موضوع قصاص.
يکي از برنامه هايي که مجريان پروژه دين زدايي و سکولاريزم - به عنوان اقدام بنيادي براي تغيير نظام- دنبال کردند، ترويج شبهات و انديشه هاي ليبراليسم ديني بود. اين پروژه را عبدالکريم سروش از اواسط دهه 60 شمسي به طور جدي آغاز کرد و کساني همچون اکبر گنجي و محسن سازگارا امکانات لازم را براي او مهيا مي کردند. مقالات اوليه سروش درباره قبض و بسط تئوريک شريعت در ماهنامه کيهان فرهنگي چاپ شد و حساسيت هايي را برانگيخت. در آن سال ها کيهان فرهنگي در اختيار اکبر گنجي و کساني همچون آرش نراقي، رخ صفت، رضا تهراني، و هادي خانيكي بود. چاپ اين مقالات باعث شد تا گروه گنجي از کيهان فرهنگي رانده شوند. اما آنها به پشتيباني برخي افراد و از جمله سازگارا ماهنامه کيان را راه انداختند که توسط سروش و مجتهد شبستري تغذيه فکري مي شد. اين ماهنامه همان افکار ليبراليستي و سکولاريستي را تبليغ مي کرد که بعداً مبناي نقد اسلام و نفي ولايت فقيه شد. همچنين جريان روشنفکري ديني هم در اين زمان و با همين برنامه ها شکل گرفت و به تدريج حلقه کيان مرکزيت معنوي آن شد. شايد از اين جهت است که سازگارا هم يک روشنفکر ديني برشمرده شده است در حالي که او بيشتر يک فعال سياسي با مرام ليبراليستي است.
چند ماه از انتخاب محمد خاتمي به رياست جمهوري نگذشته بود که قرار شد ماهنامه کيان به صورت روزنامه در آيد. اين اقدام در واقع ادامه پروژه حلقه کيان بود براي تبليغ گسترده ايده هاي دين زدا و شبهه برانگيز. به راحتي مي توان دريافت که آن طرح ده ماده اي که مي توانست به بقاي سازمان هاي التقاطي و وابسته اي همچون مجاهدين خلق در داخل کشور کمک کند و ليبراليسم مورد نظر سازگارا را برآورده سازد، اکنون در قالب حلقه کيان و به شکلي بسيار خطرناک تر دنبال و اجرا مي شد. اگر در مقطع سال 60 حاميان کشميري به هر ريسماني مي آويختند تا از عرصه سياست کشور حذف نشوند، اکنون ته مانده هاي آن جريان فضايي پيدا کرده بودند که انتقام خود را بگيرند.
به هر دليلي کيان روزنامه نشد و مدتي بعد حتي از انتشار بازماند. اما «در زمستان 76 در محافل مطبوعاتي پيچيد كه نخستين روزنامه جامعه مدني ايران با عنوان جامعه به زودي منتشر مي شود و گفته شد اين روزنامه را همان كساني منتشر خواهند كرد كه كيان را انتشار ميدادند، كساني كه بعدها در مطبوعات به حلقه كيان مشهور شدند». اين حلقه ادامه التقاط بود.
بررسي محتواي کيان و سوابق گردانندگان آن و روابط اعضاي تحريريه و سرمايه گذاران آن و سرانجامِ آنان مي تواند ابعاد گوناگون اين جريان خزنده را روشن تر نمايد؛ جرياني که از دل آن کساني همچون اکبر گنجي و آرش نراقي سربرآوردند که بعدها بر مبناي همين روشنفکري ديني (يا به اصطلاح يکي از مخالفان آنها که البته دين دار هم نيست، روشنفکري دِيمي) همجنس گرايي را طبيعي و منطبق بر دين دانستند! بي ترديد سازگارا هم در چهارچوب ليبراليسمي که بدان باور دارد و از آن ارتزاق مي کند همين مواضع را ابراز نموده است. وي نيز معتقد به برابري حقوق زن و مرد و رعايت کامل حقوق اقليت هاي جنسي (که منظور از آن منحرفين جنسي است) مي باشد.