
این حادثه دلخراش در روز عاشورای حسینی، علی کوچولوی ششماهه را از داخل اتومبیل به بیرون پرتاب و دچار خونریزی مغزی خفیفی میکند. صدای نالههای علی و دیدن چهره بیتاب مادر و پدر او، اشک همه را درآورده بود به غیر از اشک مراقبان جان او که انگار با دیدن صحنههای زیادی از این دست، به بیتفاوتی رسیدهاند!
روز عاشورا ما صحنههایی دیدیم که تا به حال ندیده بودیم. چهره خراشخورده علی را که میدیدیم اشک در چشمانمان حلقه میبست اما بغضی که راه گلویمان را بسته بود آخر شکست و ما را به گریه انداخت. گریههای بیصبرانه علی کوچولو آنچنان دلمان را میلرزاند که تمام صبر و توانمان را گرفته بود...
صدای ضجههای علی کوچولو تمام فضای اورژانس بیمارستان را قرق کرده بود و مسؤولان اورژانس که انگار دنبال دردسر نمیگشتند با بیتفاوتی هرچه تمامتر به کار خود مشغول بودند.
علی، تشنه مراقبتهای ویژه یا به قول خودشان «پی.آی.سی.یو» بود. با تماسهای مکرر به کلیه بیمارستانها (که این وظیفه را بیمارستان به خودمان واگذار کرده بود) موفق به رزرو تخت خالی دارای
«پی.آی.سی.یو» نشدیم.
از خودشان خواستیم که از طریق ستاد، پیگیری کنند که گفتند نمیشود! به همین راحتی!
- گفتیم: بچه داره میمیره!
- گفتند: خب چه کار کنیم؟!
جواب قانعکنندهای بود نه؟! من حتم دارم اگر فرزند شش ماهه خودشان هم بود چنین جوابی برایشان قانع کننده بود: چه کار کنم؟!
حال سؤال اینجاست:
1- آیا بیمارستانها و مراکز درمانی ما که جنبه آموزشی دارند باید تا آنجایی آموزشی باشد که جان بیماران هم آموزشی باشد؟
2- آیا این «پی. آی. سی. یو» که در بیمارستانهای خصوصی (میلیونی) وجود دارد باید فقط جان انسانهای غنی و دارا را نجات دهد؟
3- آیا وضعیت امکانات کم و کمتوجهی به بیماران در بیمارستانهای دولتی همچنان باید ادامهدار باشد؟
4- آیا تکریم ارباب رجوع به شکل واقعی فقط باید در بیمارستانهای خصوصی و در ازای پرداختهای میلیونی! اجرا شود؟
5- و سؤال پایانی: آیا مسؤولان وزارت بهداشت هرچند وقت یکبار سری به این بیمارستانها و مراکز درمانی دولتی هم میزنند یا...